هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۹۲

هلنا راونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۱ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۵۵ چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۲
از عالم ارواح انتقامجو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
در دوباره صدا خورد.... بولونگ!
-کــــــیه؟؟
در این بار شکست و یک جن خونگی وارد اتاق شد.
- تو کی هستی ؟ اینجا چیکار می کنی؟ چرا درو شکوندی؟
جن خونگی یک بطری حاوی ماده ی خاکستری را در دستهای ویکتوریا گذاشت:
- قربان اینم از آنتی مرگخوار شما
و بعد غیب شد.
-

در همان حال پیش سیریوس اینا

-خب بذار ما هم ببینیم دیگه.
ماندانگاس در جعبه را باز کرد:
- این که خالیه!!!
- وا !!!
- اهان ! یادم افتاد تو جیبم گذاشتم!!! ولی... بسته های برتی باتز رو که تو جیبم نذاشتم!!!
- سوروس!!!
- خو گشنم بود 10، 20 سالی میشد که نخوردم.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
سیریوس: همین که گفتم ویکتوریا.
- احیانا این تیکه کلام لرد سیاه نیست
- اهم... برو سراغ کارت لطفا.
ویکتوریا به سمت اتاقی رفت تا فکر کنه ببینه باید چی کار کنه. در همین حین صدای زنگ باعث به خشم امدن مادر سیریوس شد.
- کیه؟ چند دفعه گفتم زنگ نزنید
سیریوس در را باز کرد و با منظره ای شگفت انگیز روبه رو شد: ماندانگاس جعبه ای رو به زحمت می کشید، اسنیپ جعبه شیرینی دستش بود و ریموس نیز به او لبخند میزد.
- بیاین تو.
وقتی همه به داخل اومدن اسنیپ شروع به غر زدن کرد: این اولین و اخرین باریه که برا جشن تولد هری شیرینی می خرم چون ...
ریموس که میدونست اسنیپ می خواد درباره ی شباهت چشم های هری و لیلی حرف بزنه وسط صحبت های اسنیپ پرید و رو به سیریوس گفت: ما اومدیم بهت کمک کنیم.
- خیلی ممنون، ولی با نبود گردانی مث ویزلی ها نمیتونیم کاری بکنیم . راستی دانگ اون چیه؟
و به جعبه ی سیاه رنگ نسبتا بزرگی اشاره کرد.
- هیچی. کادویه تولد هریه. میخوام سورپرایزش کنم

درون اتاق، پیش ویکتوریا

- خدا جون چی کار کنم؟ از من خواسته یه انتی مرگخوار درست کنم :vay:
دانگ
- دوباره کی در زده؟


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
سوژه جدید:

تابلوی مادر ریگولس و سیرویس بلک فریاد کشید:
-چی؟

سیریوس دماغش را چین داد و گفت:
- آره. هفته بعد تولد هری پاتر کوچول موچولوی خودمه. می خوام هر کسی که کوچک ترین نسبتی با خاندان بلک داره تو این مهمونی باشه. هری من سوپرایز میشه.

ویکتوریا ویزلی پرسید:
- و اون وقت مخارجش و همین طور زحماتش چی؟ تازه نود درصد بلک ها بلکن. یعنی طرفدار لرد سیاهن. فقط تو این وسط نخاله ای.

سیریوس با لبخند گفت:
- ویکتوریای من! اولا اینکه مخارجش رو خودم میدم. فکر کردی اون پولایی که باهاش برای هری کوچولوم جارو خریدم رو از کجا آوردم؟ همون پولا رو میشه برا تولدش خرج کرد. وقتی یه سگ باشی؛ خیلی راحت میتونی چیز میز کش بری. در ضمن... خودت هم بین ویزلی ها نخاله ای... تازه... مالی و تو این جا چقندرین مگه؟ فکر کردین من پول میدم کارگر بیارم؟ نه خیر. برا هری من خودت کیک میپزی و مواظبی تا بویی نبره. تازه کلی امکانای امیتی درست کن تا بلک های مرگخوار نتونن کاری با هری داشته باشن.

ویکتوریا نالید.
- به یه مرگخوار میگی که امکانات امنیتی آنتی مرگ خوار درست کنه؟ فکر کنم دوازده سال آزکابانی بودن خیلی رو مخت تاثیر گذاشته باشه.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱:۱۴ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)

لرد با عصبانیت لودو را پس زد.
-از ارباب فاصله بگیر ملعون!

لودو با دستپاچگی به مالی نگاه کرد و وقتی از فاصله بین او و خودش مطمئن شد بطرف لرد سیاه برگشت.
-منو ترسوندی بابا .من که با ارباب کلی فاصله دارم!


لرد سیاه نفس عمیقی کشید.سعی کرد خونسردیش را حفظ کند.چوب دستیش را به آرامی بیرون آورد و یک قدم بطرف مالی ویزلی رفت.درحالیکه اعضای ریز و درشت خانواده ویزلی کاری بجز تماشا با دهان پر انجام نمیدادند،همه مرگخواران چوب دستیهایشان را بطرف لرد سیاه گرفتند.مالی با دیدن این صحنه به مرگخواران اشاره کرد.
-دخالت نکنین...این موضوع بین من و اونه.خودمون باید حلش کنیم.خیلی وقت بود دنبال فرصتی برای دوئل بودم! .

لرد قصد داشت از اعتماد به نفس بی حد و حساب مالی تعجب کند.ولی با دیدن جینی که در چند قدمیش قرار داشت فکر بهتری به ذهنش رسید و راهش را بطرف او کج کرد.مالی با دیدن این صحنه ابهت و اعتماد به نفس را فراموش کرد و سراسیمه بطرف دخترش دوید و خودش را جلوی لرد انداخت.
-کاری با اون نداشته باش.خواهش میکنم.منو بکش.جینی گناهی نداره.

لرد که این صحنه را قبلا تمرین کرده بود سعی کرد با دستش مالی را کنار بزند.
-برو کنار دختر جون.وگرنه کشته میشی.

مالی ویزلی بغض کرده و با چشمان پر از اشک کمی به سمت راست رفت.لرد همانجا متوقف شد.
-داری چیکار میکنی؟

-خب دارم میرم کنار!چی فکر کردی؟من شونزده تا بچه دیگه دارم که به مادر احتیاج دارن.

لرد سیاه متوجه حرکات و زمزمه های غیر عادی بین مرگخواران شد.

-این چی داره میگه؟
-به عنوان یک مادر به فکر بچه هاشه...چشمام الان پر اشک میشه...ولی این الان...یه کار سفید انجام داد؟!!

با شنیدن این جمله فریاد شادی مرگخواران فضای اتاق را پر کرد.درحالیکه گروهی از مرگخواران ویزلی ها را از خانه بیرون میکردند گروه دوم شروع به پاچه خاری کردند.
-ارباب ما از اولم شما رو شناخته بودیم.ولی با دیدن این صحنه آخر مطمئن شدیم!
-ارباب ما منتظر یه اشاره از شما بودیم که بهشون حمله کنیم.
-ارباب یعنی شما ندیدین من بهتون چشمک زدم؟زدم...به جون همین دافنه!
-چقدر ما خوشحالیم که شما زنده شدین و ما مجبوریم دوباره ازتون اطاعت کنیم و تحقیر و شکنجه بشیم و شما هی دستورای غیر منطقی صادر کنین و حرف حسابم سرتون نشه.

لرد سیاه متوجه خوشحالی عمیق مرگخواران بود و به هیچ عنوان قصد بخشش نداشت!


پایان




پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ چهارشنبه ۵ مهر ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
-قد یه گوسفند چاقه!
مرگخوار ها به اندازه کمر مالی ویزلی نگاه کردند.
-کچلم که هست!
مرگخوار ها به کلاه گیس مالی ویزلی که داشت از روی سر بی مویش سر میخورد نگاه کردند.
-تازه،دماغشم شبیه...شبیه...جاروست.
لرد سیاه با خشم گفت:جـــــــارو؟؟؟

ارباب مالی نگاهی تحقیر آمیز به او کرد و گفت:حالا هر چی.به هر حال!بیرونش کنین این سیاه سوخته را!
بلاتریکس داد کید:کروشیو!کروشیو!بیرون!بیرون!
لرد سیاه که به نحوی خودشو از معرض این طلسم دور کرده بود داد زد:تـــــو!بلاتریکس،همیشه فکر میکردم ارباب رو دوست داری.
مالی ویزلی قبل از این که بلا بتونه دهنش رو باز کنه گفت:البته که دوست داره.
و با غرور به دست هایش نگاه کرد و نیشخندی زد.لرد سیاه با عصبانیت گفت:بلاتریکس،من به نظرت شبیه کسی نیستم؟
بلا خمیازه ای کشید و به لودو نگاه کرد.
-شباهتت با اون منو متعجب کرده.فهمیدم!!!!تو داداش لودویی.
لرد سیاه گفت:اما...
لودو داد کشید:اه...جیم!میدونی چقدر دنبالت گشتیم!باورم نمیشه که پیدات کردیم.جیم!
اشک در چشمان لودو حلقه زده بود.لرد سیاه فقط گفت:چی؟
-داداشـــــــ!
لودو تا سر حد مرگ لرد را در آغوش گرفت.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ سه شنبه ۴ مهر ۱۳۹۱

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
لرد در حال حرص و جوش خوردن بود و هر فحشی که به ذهنش میرسید نثار آنتونین و دم باریک میکرد که یک عدد پیکان جوانان گوجه ای مدل 57 انتهای کوچه فرود آمد و ترتر کنان به ویلای بلک ها نزدیک شد و با یک ترمز نه چندان موفقیت آمیز پس از اصابت به درخت متوقف شد. در جلو باز شد و آرتور ویزلی پیاده شد و پس از بررسی ویلا و تحلیل آن در ذهنش با شادی وصف ناپذیری فریاد زد: خودشه بچه ها! پیاده شین

ابتدا تعداد زیادی نوه ی قد و نیم قد از پنجره ها به بیرون شلیک شدند و تاتی تاتی، چهاردست و پا و غلط زنان از میان لرد و نوکرانش گذشتند و از زیر در وارد ویلا شدند و سپس یک مینی بوس آدم مو قرمز نیز از پیکان پیاده شدند و به سمت ویلا حمله کردند. مالی در را باز کرد و با تک تک افراد قوم ویزلی روبوسی کرد و در را بست و لرد که زیر دست و پا مانده بود شروع به شکنجه کردن آنتونین و دم باریک کرد تا اندکی از خشمش بکاهد.


ساعتی بعد - داخل ویلا

در هال ویلای بلک ها به سبک سکانس انتهایی قسمت آخر سریال های آموزنده ی ایرانی سفره ی بزرگی روی زمین پهن شده بود و همه ی مرگخوار ها در کنار ایل ویزلی نشسته بودند و شام می خوردند و ویریدیان ترک "همه چی آرومه" پلی کرده بود و همه (بلاتریکس جزو همه نبود! وی با نفرت به ویزلی ها که مانند غارنشینان به گوشت هیپوگریف حمله کرده بودند و با دست از بشقاب بغل دستیشان مرغ کش میرفتند نگاه میکرد و سعی میکرد از استفراغش جلوگیری کند!) به این فکر میکردند که نتیجه اخلاقی این سوژه این بوده که همه میتوانند با هم دوست باشند و این دوستی و صفا و صمیمیت است که میماند و دل خوش سیری چند که در با صدای "دوفش" از جا کنده شد و روی سر مالی فرود آمد ...

ملت با تعجب به جادوگر خپل سیاسوخته ی مقابلشان و دو همراه مردنی اش خیره شده بودند که مالی از زیر در بیرون آمد و شروع به جیغ و داد کرد: بیرون کنید این پدرسوخته ها رو از ملک من


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۰:۴۱ سه شنبه ۴ مهر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
ویلای بلک:

-بلاتریکس پیاز داغو هم بزن.مواظب باش نسوزه.اون موهاتم از تو ماهیتابه دربیار!لودو سبزیا رو خوب پاک کن.گل نمونه لاشون.پاک کرده ها رو بریز تو کلاهت. هوگو بپر ظرفا رو بشور.

مرگخواران زیر چشمی به مالی نگاه میکردند...ولی کسی قادر به مخالفت یا اعتراض نبود.بلاتریکس به آرامی از خواهرش پرسید:
-درست کردن پیاز داغ کار سفید محسوب نمیشه؟آخه خیلی نفرت انگیزه!موهام بوی پیاز گرفت.اگه ارباب منو اینجوری میدید!

مالی با حالتی تهدید آمیز به بلا نزدیک شد.
-من دارم تو رو میبینم بلا...تو که دلت نمیخواد سر به سر من بذاری؟...هان؟

بلا برگشت و سرگرم هم زدن پیازها شد!


دم در ویلای بلک ها:

جادوگر سیاهپوش گرد و خاک ردایش را تکاند.نگاهی به دور و برش انداخت.
-باز اشتباه کردیم آنتونین.اینجا خانه ریدل نیست.اومدیم یه جزیره دیگه.

آنتونین دالاهوف نقشه اش را باز کرد.
-نه ارباب...خانه ریدل که نیست.ولی جزیره هم نیست...ویلای بلک هاست!!اینجا هم مقر حکومتی شما محسوب میشه.اجازه بدین در بزنم.

آنتونین چند ضربه به در زد...در با صدای خفه ای باز شد.

-هوم؟
-هوم چیه؟درو باز کن بیاییم تو!
-شما؟
-کوری؟آنتونین دالاهوف هستم.به همراه بزرگترین جادوگر تمام دورانها جناب ...

قبل از تمام شدن جمله آنتونین،در با صدای مهیبی بسته شد.نقش بینی آنتونین به وضوح روی در افتاده بود.
پیتر جلو رفت و مجددا در زد.

-چه مرگتونه؟برین پی کارتون تا نزدم لهتون کنم.اینجا کسی حوصله شوخی نداره.

لرد سیاه به در نزدیک شد.
-درو باز کن لی...ارباب بشدت خسته هستن!و خوشحال باش.چون اگه خسته نبودن تا حالا کشته شده بودی.

لی نگاهی به سر تا پای جادوگر انداخت.
تو دیگه کی هستی؟ارباب؟من دو تا ارباب بیشتر نمیشناسم.یکی ارباب مالیه که تو خونه هستن و کوچکترین شباهتی به تو ندارن.دومی ارباب سابقه که با کمال احترام نفله شدن!به ایشونم شباهتی نداری.تو سیاه سوخته ای!چاق تر هم هستی.تازه زنده هم که هستی!

آنتونین که هنوز دماغش را میمالید چوب دستیش را بطرف لی گرفت.
-ایشون مدتی طولانی در جزایر مختلف بودن.پوستشون کمی برنزه شده.تازه خیلی بهشون خوش گذشته و چاق شدن.گفتم درو باز کن.ارباب برگشته!:vay:




پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲:۴۹ شنبه ۱ مهر ۱۳۹۱

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
خلاصه:
لرد سیاه مرده...البته ظاهرا نمرده.در جزیره ای سرگرم تفریحه.ولی مرگخوارا فکر میکنن مرده و تصمیم میگیرن برای جلوگیری از اختلاف، لرد جدید رو از خارج از گروه خودشون انتخاب کنن. لودو پیشنهاد میده که به عنوان مرحله اول از کاندیداها(که تعدادشون زیاد نیست)بخوان برای مدت یک ساعت لرد باشن.دستور بدن و برنامه هاشونو برای نابودی محفل ارائه کنن. نفر اول مالی ویزلیه که از فرصت استفاده میکنه و به عنوان لرد دستور میده که مرگخوارا به جای یک ساعت تا آخر عمرشون ازش اطاعت کنن. مالی حکومتش رو شروع میکنه و در قدم اول با پرستاری نفرت انگیز و خفه کنندش نجینی رو کلافه میکنه.مرگخوارا هم طاقتشون تموم شده .بلا به نکته ای اشاره میکنه. در برگه ها نوشته شده که در صورتی که شخص جانشین ارباب کار سفیدی انجام بده از ارباب بودن برکنار میشه.
_____________


مالی ویزلی این را گفت و وارد آشپزخانه شد و دقایقی بعد هم از حال خارج شد
در حالی که با یک دست مشغول همزدن دسر نجینی بود و با دست دیگر او را نوازش میکرد مشخص نیست چگونه اما تلفن را برداشت و شماره خواهر آرتور را گرفت!

- الو سلام موریل خوبی؟! نه هیچ خبر خاصی نیست فقط میخواستم بهت بگم که یادته پز جن خونگی هاتونو بهم میدادی؟ من الان لرد شدم و کلی مرگخوار زیردستمن ... تازه دیگه نبینم پز اون مار زپرتیتو بدیا، بالاخره جلوی نجینی من مث مارمولک میمونه خواهر اوا این چقدر بی جنبه اس من که چیزی نگفتم چرا قط کرد؟ اصن بزا شماره پناهگاهو بگیرم ... الو سلام آرتور خوبی؟ میخواستم بگم من دیگه پامو تو اون خوکدونی نمیزارم! همین الان دست هر شیش تا بچه و عروسا و دامادا و نوه مون رو بگیر و پاشو بیا این جا! نمیدونی چقدر شیکه، آشپزخونه اوپن و کلی اتاق خواب که داره به کنار مرلینگاهشم فرنگیه :pretty:


جزایر لانگرهاوس

دم باریک و آنتونین که از آن اوضاع مسخره خسته شده بودند از چرت زدن لرد سوء استفاده کردند و مشغول اختلاط شدند و پس از ساعت ها مشاوره تصمیم گرفتند با سرودن شعری لرد را به بازگشت به دیار خود تحریک کنند و منتظر بیدار شدن اربابشان بودند!

- کروشیو!

دم باریک که به خود میپیچید گفت: چه خطایی از من سر زده ارباب؟

- کروشیو! ارباب برای شکنجه کردن نیاز به دلیل نداره

- ارباب ول کنید این بی همه چیز رو، به شعری که من سرودم توجه کنید :pretty:

- عهه دروغ گوی نامرد اون شعرو من سرودم

- کروشیو!

- میگفتم ارباب ... بوی جوی ریدل آید همی ... یاد مرگخواران عوضی آید همی ...

- کروشیو! خفه شو حالمونو به هم زدی.

دم باریک چشمکی به آنتونین زد که معنای آن "پلن بی" بود!

- ارباب ببخشید! تا حالا به این فکر کردین که الان در جامعه جادویی چه میگذره؟ مرگخوارا در چه حالن؟

- ارباب اتفاقا منم به همین موضوع فکر میکردم! ممکنه همه شون زندانی شده باشن و اون ریشدراز وزیر شده باشه و آرمانهای خودش ینی روشنایی و ققنوس و اکسپلیارموس رو برپاکرده باشه!

- کروشیو! اهمیتی نداره، ارباب هر وقت اراده کنه برمیگرده و یاران وفادارش رو شناسایی میکنه و قدرت رو سریعا به دست میگیره .

- خوب ارباب اگر یه نفر دیگه مرگخوارها و جادوگرای سیاهو جذب کرده باشه و به قدرت رسیده باشه چی؟ اگه یکی زبونم لال جانشین شما بشه و جانپیچ بسازه و ...

- کروشیو! ارباب داشت به این فکر میکرد که چقدر این مسافرت خسته کننده شده، یاد تخت و نجینی زیردستانمون رو کردیم، همین الان برمیگردیم ....


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۱

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
تنب بــــــــــــــــزرگ

دم باریک: ارباب اینجا کجاست دیگه آپارات کردیم؟
ارباب لرد ولدمورت: من باید همه جزایر دنیارو بگردم! خودمم نمیدونم کجاست!
دم باریک: ارباب خسته شدم! اینجا که دیگه کروشیو بازی نداریم؟
ارباب لرد ولدمورت: نه خیالت راحت باشه اینجا فقط مار پله بازی میکنیم به یاد فرزند برومندم نجینی!
دم باریک: آخیــــــــش
ارباب لرد ولدمورت: ولی یه سورپرایز برات دارم میخوام یه جزیره دیگه رم نشونت بدم! وایسا الان آپارات میکنیم!


تنب کوچک
ارباب لرد ولدمورت: خب اینجا بهتره! تازه اینجا بازم میتونیم کروشیو بازی کنیم!
دم باریک:



فرسنگ ها دورتر - ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک

مالی ویزلی صاف وارد اتاق ناهارخوری میشود و شترق میزند در دهان مورفین...

مورفین: عـــــهه! چرا منو میژنی؟ همه ش پرید!
مالی: نمیدونم! اولین نفر تو به ذهنم رسیدی ولی یه چیز به همتون بگم خیالتونو راحت کنم فکر نکنید من از مفاد اون قرارداد خبر ندارم! من هیچ کار سفیدی انجام نمیدم و تا آخر عمرم لرد میمونم! بسوزین حالا!



پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۱

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 474
آفلاین
با هر قاشقی که مالی در دهان نجینی می گذاشت ، نجینی تغییر رنگ میداد و فلس هایش می افتاد. مالی بی توجه به این قضیه ، مدام در حال چپاندن قاشق در دهان پرنسس ارباب بود ...

- عه! دخترم اینا چیه؟ فلساته!؟ پوست انداختی؟؟؟ آخ جـــــــــون! حالا یه کت با تزئین فلس هات میدم برام بدوزن!

- فــــس! ( ترجمه : کصافط! )

مرگخواران :

بلاتریکس دوباره کنترل خودش را از دست داد و در حالی که وز موهایش دو برابر شده ، و رنگ پوست صورتش همانند رنگ پوست نجینی بنفش شده بود ، چوب دستی اش را در دست گرفت و به سمت مالی رفت.

- ولم کنین بذارین برم. این بو گندو که انگار توی آب پیاز خوابیده فکر کرده کیه؟؟؟ گفتم ولم کنین! بذارین برم یه کروشیو بهش بزنم. نه نه ... دو تا. نه نه نه اصن یه میلیون کروشیو میخوام بزنم تو کله ی پوکش تا حالیش شه...

یکی از مرگخوارا گفت : مگه کسی دست بلا رو گرفته؟!

همه سرشان را به نشانه ی منفی تکان دادند.

بلا :

دقایقی بعد

مرگخواران در نبود مالی ، سر میز ناهار نشسته بودند و لودو با پیشبند و کلاه آشپزی ، مشغول پخت غذا بود. بلاتریکس اخم هایش را در هم کشیده بود و چیزی نمی گفت ، اما بقیه ی مرگخواران تند تند صحبت کرده و نظراتشان را اعلام می کردند.

- نه دیگه اینجوری نمیشه. حالمون بهم زد! اه!

- به خدا اژ وقتی این ژنیکه اومده دیگه نمیشه فاژ گرفت...

- بلا ؟ تو نمیخوای چیزی بگی؟

بلا با اخم به ایوان نگاه کرد و گفت : توی اون برگه نوشته شده بود در صورتی که شخص جانشین ارباب کار سفیدی انجام دهد ، از ارباب بودن لغو خواهد شد.

همه :


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۶ ۱۱:۳۷:۵۸

Only Raven!


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.