هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۰:۱۹ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
آرسینوس، رودولف و هکتور به یاد هدفشان افتادند!
-هر چه سریع تر باید اینا رو اصلاح کنیم! سفیدا...دور ما جمع بشین!

اما سفيدها اصلا قصد نداشتند دور آن ها جمع شوند.

- هي! آرسينوسى كه ديگه وزير نيست و اين دوره وزير نمى شه!

آرسينوس با شنيدن لقب سرخ پوستى اى که ويزلى ها برايش انتخاب کرده بودند، بازگشت تا ببيند کدام ويزلى نارنجى رنگى است که اينطور خطابش کرده.

اما اى کاش که برنمى گشت.

يک ويزلى در ابعاد ميکروسکوپى که گويا کوچکترين ويزلى بود، سماور طلايى رنگى اى مستقيم به سمت آرسينوس فرستاد. آرسينوس خواست فرياد بزند. خواست خودش را نجات دهد. آرسينوس قبلا وزير بود لياقت يک سماور بزرگتر را داشت. اما سماور رحم نکرده و مستقيم به صورتش و يا به طور دقيق تر به دماغ بيرون زده اش برخورد کرد.

دماغ که قبلا قوز داشت، به سمت چپ پيچيد. يك دماغ قوز دار چپکى. شبيه يک جاده ى پيچ دارى شده بود که دست انداز داشت.

يکى از ويزلى ها سريع يک علامت رانندگى کوچک روى دماغ آرسينوس جاگذارى کرد:
به چپ بپيچيد!


ويزلى ها:

آرسينوس عصباني رو به رودولف و هکتور بازگشت.
- نمى خوايد کمک کنيد؟

رودولف و هکتور سريع سوار کترى استيلى که مالى ويزلى به سمتشان پرتاب کرده بود شدند.

رودولف از بين يک جفت کترى که از رو به رو مي آمد رد شد. کترى ننه بزرگ آرتور را دور زد. از روى کترى جهازيه ى جينى پريد و به آرسينوس رسيد.
- از رودولف به آرسى، از رودولف به آرسى؟
- آرسى به گوشم!
اوضاع خرابه آرسى. نياز به کمک داريم.

آرسينوس از پيچ دماغش نگاهى به اطراف انداخت. شايد بايد سر پيچ يک آينه ى محدب مى گذاشت تا بهتر ببيند.

ويزلى ها که چشم حسود هم از بدبختى بهشان نمى خورد تا منقرض شوند، دور تا دور را پوشانده بودند. معلوم نبود از کجا؟! ولى کترى ها هم مثل ويزلى ها تند تند توليد مى شد و به دستشان مى رسيد.

آرسينوس بايد فکرى مى کرد اما ويزلى ها تا کشته نمى گرفتند، جشن کترى پرون ادامه داشت.


ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱ ۱:۱۱:۴۹

Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱:۱۱ یکشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
آرسینوس به درون اتاق پرتاب شد و به دلیل سبک وزنی بیش از حد روی زمین فرد نیامد...یعنی نتوانست فرود بیاید.
در مسیر پروازش به کتری پرنده دیگری برخورد کرد. آرسینوس از بدو تولد، جادوگری بسیار زیرک و باهوش جلوه می کرد. و همین جلوه کردن کافی بود که آرسینوس یقه کتری پرنده را بگیرد و سوارش شود و در مسیری دایره وار دور اتاق به پرواز در آید.
-آهااااای....بکشین کنار!ویژژژژژژژ.... جادوگر نقاب دار داره میاد. یووووهوووووو...وزیر پرنده داره میاد.

-تو که دیگه وزیر نیستی!

کاخ آرزوهای آرسینوس پرنده فرو ریخت! بخاری که از لوله کتری خارج می شد کم و کم تر شد. کتری طاقت تحمل بار سنگین حقیقت را نداشت. و بالاخره آرسینوس سقوط کرد.
-نامردا...یک عمر براتون وزارت کردم. خدمت صادقانه کردم. لازمه اینو این جوری بهم بگین؟

جواب آسینوس کتری دیگری بود که درست با دماغش برخورد کرد. یعنی جایی که دماغی زیر ماسکش قرار داشت.
قسمت دماغ ماسک شکست و دماغ آرسینوس از ماسک بیرون زد.

-اووووه....دماغشو!
-برای همین قایمش کرده ها...اربابش می تونست از این دماغ شیش تا دماغ یدکی برای خود در بیاره.
-اینو چطوری زیر ماسک جاسازی کرده بود؟

پرواز کتری های دیگر، بحث را نیمه کاره رها کرد. آرسینوس که قصد داشت هر چه سریع تر موضوع را از دماغش منحرف کند پرسید:
-اینجا چه خبره؟

-جشن کتریه! سالی یه بار برگزارش می کنیم. کتری ها رو پرت می کنیم طرف همدیگه. هر کی زنده موند...

سکوت...

انتظار...

آرسینوس:خب؟ هر کی زنده موند چی؟

رون ویزلی سرش را خاراند.
-خب...راستش هنور در این باره تصمیم نگرفتیم. هر سال همه شرکت کننده ها کشته می شن. کسی زنده نمی مونه که تصمیم بگیریم چی می شه.

آرسینوس، رودولف و هکتور به یاد هدفشان افتادند!
-هر چه سریع تر باید اینا رو اصلاح کنیم! سفیدا...دور ما جمع بشین!




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
خلاصه تا انتهای پست شماره 211:

در اثر معجونی که آرسینوس و مروپ به خورد محفلی ها دادن، رفتار محفلی ها عوض شده و رفتار سیاه وارانه و خبیثانه ای دارن. آرسینوس از کارش پشیمون می شه و تصمیم می گیره اوضاع رو به حالت قبل برگردونه. هکتور پیشنهاد می کنه که سفید بودن رو از اول به محفلی ها آموزش بدن. در این بین محفلی ها از خانه گریمولد فرار میکنن و به خانه ریدل میرن، اما توسط مرگخواری به اسم رابستن آلوادور دوباره به خانه گریمولد برگردونده میشن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آرسینوس که در زیر نقاب کبود شده بود و میخواست کراواتش را به گردن رابستن بیندازد و او را خفه کند، گفت:
- تو دقیقا چه فکری کردی که همچین کاری کردی؟!
- یعنی چی؟ فکری نکردم. فقط برشون گردوندم که بتونیم اونجا نگهشون داریم تا شماها بیاید آموزششون بدید.
- یعنی یه درصد هم فکر نکردی همونطور که فرار کردن و اومدن اینجا، میتونن فرار کنن و برن جای دیگه؟

رابستن از عرق خیس شد. البته در این دنیای بی کران، انواع مختلفی از عرق وجود دارد. برای مثال نوعی از عرق به دلیل گرمای شدید هوا میباشد. نوعی دیگر برای مواقعی است که انسان سر جلسه امتحان سمج مینشیند و نوع دیگر نیز عرقی است که در هنگام دیدن یک هیولا از انسان خارج میشود که به آن "عرق سرد" نیز میگویند. نوع آخر عرق نیز عرقی میباشد که به دلیل شرم و خجالت از انسان خارج میشود و اغلب با سرخی صورت نیز همراه است. اما در آن لحظه، رابستن به "عرق سرد" دچار شده بود.
بدنش به طور کامل خیس شده بود و حس میکرد که ردایش نیز کم کم به رنگ زرد بدرنگی در خواهد آمد. بالاخره ایستادن مقابل یک عدد وزیر و مدیر کراوات پوش که در آن لحظه در شرف انفجار بود، چنین عواقبی نیز در پی داشت.
- حاجی به مرلین من زورمو زدم.
- اشتباه گرفتی... حاجی تراورز نیستم.
- منظورم اینه که ببخشید خلاصه...

البته آرسینوس اصولا علاقه چندان خاصی به بخشیدن او نداشت، به خصوص با توجه به خراب کاری او در آن لحظه.
- حرف آخری برای گفتن داری، رابستن آلوئه ورا؟
- آلوادور هستم. میخواید بلاکم کنید یعنی؟!
- باو تو اصلا شناسه ساخته شده نیستی که بخوام بلاکت کنم... یعنی حتی مرگخوار هم نیستی پس. پس اصولا باید برگردی به همون عالم شناسه های ساخته نشده!

رابستن دچار شکست در ناحیه ستون فقرات شد. رابستن تحمل این بار را نداشت. کمر شکسته اش خم شد و ترک بزرگی در قلبش ایجاد شد. سپس گریه کنان همچون کودکانِ به دنبال قاقالیلی از محل گریخت و در افق محو شد.

آرسینوس سری تکان داد و بر خود درود و ستایش فرستاد که انقدر سریع و با دیپلماسی موفق به حل و فصل موضوع شده بود، سپس رو به مرگخواران کرد و گفت:
- کیا میان بریم خونه گریمولد و آموزشو شروع کنیم؟

آرسینوس چشمانش را باز کرد و اتاقی را دید که به جز یک عدد هکتور که بالا و پایین میپرید و یک عدد رودولف که فیگور بازو و پشت بازو گرفته بود تا عظلات فولادینش را به نمایش بگذارد، کاملا خالی بود.
- اوه... چاره نیست... بریم... فقط زودتر این جماعتو برگردونیم به حالت اول.

چند ثانیه بعد، میدان گریمولد:

آرسینوس، رودولف و هکتور به آرامی وارد خانه شماره دوازده که کاملا مرئی شده بود، شدند. از راهروی ورودی گذشتند تا آنکه به اتاق نشیمن رسیدند که در پشت در بسته آن سر و صدای زیادی می آمد.
آرسینوس در را به سرعت باز کرد و بلافاصله یک عدد کتری آهنی و پوسیده از کنار صورتش گذشت که موجب شد تعداد چشمان او به توان دو برسد.
- اینجا دیگه چه جهنم دره ایه؟!

رودولف و هکتور لبخندی زدند، نگاهی به یکدیگر کردند و او را مستقیم به درون اتاق پرتاب کردند.



پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
ادامه قسمت قبل:
.....
رابستن که بالای خیابان اصلی که به میدان گریمولد مشغول خریدن یک ساندویچ با پول مشنگی بود اما نه آن رابستن لسترنجی که می شناسید این رابستن آلوادور بود که از مغازی بیرون آمد و شروع به خوردن ساندویچش کرد و با خورد فکر کرد: ارباب نباید انقدر به آرسینوس رو بده مثلا با همین نقشه مسخره اس. حداقل یه معجونی به خوردشون میدادی که ناتوان میشدن یا اصلا یه معجونی که یک سره کلکشونو بکنه مطمعنم که میتونسته همچین معجونی درست کنه! ولی انگاه ارباب خودش هم با نظر من موافق بود ولی به زور قبول کرد... مگه آرسینوس رییس اربابه که بخواد بهش دستور بده؟!
رابستن از به رو به روی خانه شماره 12 گریمولد رسیده بود و دید که هیچ جنب و جوشی از کسانی که در خانه بودند دیده نمی شود. رابستن قفل در را با طلسم ساده ای باز کرد و وارد شد.خانه به معنای واقعی به هم ریفته بود: چندین میز واژگون شده بودند و شکسته بودند روی زمین هم انواع و اقسام اقلامی چون گوشی تلفن چند سیب زمینی و پرتقالی که ترکیده بود به چشم میخورد.پشم هایی که ظاهرا از مبل های پاره شده بیرون آمده بودند به لوستر شمعی گیر کرده بود.رابستن هیچ وقت در این جور شرایطی قرارنگرفته بود لرد معمولا رابستن را برای ساکت کردن کسانی که دهانشان زیادی گشاد بود میفرستاد.رابستن از خانه بیرون آمد.اما ظاهرا مدت زیادی از رفتن آن ها نگذشته بود زیرا یک مرد تاس با ریشی کم پشت از پنجره به بیرون نگاه میکرد گویی دنبال چیزی بود.معلوم بود کسی سر و صدا را شنیده باشد یا حتی اعضا محفل را دیده باشد.مرد پنجره را بست و از نظر ها ناپدید شد. رابستن قفل در را باز کرد (یا به عبارتی ترکاند!) و وارد سالنی تاریک و کوچک شد پس زیر لب گفت:
- لوموس
با چوبدستی اش که نوک آن روشن شده به طرف پذیرایی رفت که پشت یک پلکان مارپیچی بود. رابستن چوبدستی اش را کمی جلو آورد و ناگهان صورت چین و چروک دار پیرمردی را دید. او همان مردی بود که از پنجره بیرون را نگاه کرده بود اما نکته غیرقابل پیش بینی تفنگ لوله بلند دو لولی بود که پیرمرد در دست داشت.رابستن در موقعیتی نبود که بتواند او را طلسم کند پس بهترین فکری که به ذهنش رسید این بود که از پنجره به بیرون بپرد پس به سمت پنجره در یورش برد و لحظه ای در آن گیر کرد ولی توانست قبل از شلیک پیر مرد خودش را بیرون بکشد سپس با سرعت خود را غیب کرد.
خانه ریدل ها
رابستن که هنوز نفسی تازه نکرده بود تند تند گفت:
- ارباب اعضا محفل فرار کردن!
لرد سرش را به نشانی تاسف تکان داد.رابستن سرش را برگرداند و وقتی اعضا محفل را دید خوشحالی کرد وگفت:
- الان برشون میگردونم!
- نه!!!!
آرسینوس فریاد زد:
- میدونی چقدر زحمت کشیدیم تا معجون هارو به عنوان یه هدیه برای اعضا محفل بفرستیم؟!
اما دیگر دیر شده بود. رابستن با چرخش چوبدستی اش اعضا محفل را برگردانده بود و حتما میتوانید فکر کنید وقتی همچین اتفاقی بیفته لرد چقدر عصبانی میشه!




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
ادامه قسمت قبلی :
.....
لوییس در را با چند طلسم ابتدایی قفل کرد و به همان دلیلی که به آن اشاره شد (یعنی ابتدایی بودن طلسم) این در نمی توانست جلوی جادوگران زبردست محفلی را برای مدت زیادی بگیرد.
لوییس با خود گفت:
حالا چیکار کنم؟ باید یکی رو خبر کنم اما چطور؟ ولش کن! فعلا باید کاری کنم که به خودشون و بقیه آسیب نرسونند.خب... اونا قاعدتا دیونه شدن یاحداقل یه نوع دیوونگی پس باید گشنشون باشه!
لوییس با این نقشه در را به آرامی باز کرد و متوجه شد که اعضای محفل دیگر جلوی در نیستند و دوباره در سالن پایین مشغول جنگ و دعوا شده بودند.لوییس از این به بعد باید سریع عمل می کرد پس از روی پله ها دوید و از کنار دیواری که به آن چسبیده بود گذشت و خود را به آشپرخانه رساند.او قبلا چند وردی برای ظاهر کردن چند غذا از مادربزرگش یاد گرفته بود در نتیجه چند دقیقه بعد با چند بشقاب در دست که بعضی از آن هارا فقط با نوک انگشت نگه داشته بود از آشپزخانه بیرون آمد و بشقاب هارا روی میز انداخت. استقبال محفل از غذا بی سابقه و درواقع تهوع آور بود!
خانه ریدل ها
آرسینوس جیگرخود را روی مبل بنفش رنگ انداخته بود زیر لب چیزی میگفت.چند لحظه بعد مروپ گفت:
- میشه بگی دقیقا چرا لازم لوییس ویزلی رو بفرستیم دنبال نخود سیاه؟!
آرسینوس با غرور جواب داد:
- چون یکی رو لازم داشتم جلوی اعضای محفل رو بگیره تا خودشون رونکشند! گزینه دیگه هم بجز لوییس ویزلی دم دستم نبود
در همین لحظه لرد وارد اتاق شد. لرد آنچنان عصبانی بود که پره های بینی اش باز و بسته میشد (البته منظور از پره های بینی همون دو تا سوراخیه که ازشون باقی مونده!) لرد بدون مقدمه فریاد زد:
- آرسینوس!این چه نقشه ای بود آخه! قرار بود بیان اینجا من شکارشون کنم نه واسه اینکه نشون بدن وفادارن خودشون رو با کروشیو شکنجه کنند!
آرسینوس هاج و واج و من من کنان گفت:
- سرورم... یکم دیگه هم صبر کنید اومدن اینجا تازه بعد اینکه بیان اینجا میخواین بکوشینشون پس مرگخوار یا محفلیشون چه فرقی میکنه؟!
قرارگاه محفل ققنوس
لوییس به طبقه بالا رفت تا مطمعن شود محفلی در آنجا باقی نمانده است اما وقتی که به طبقه پایین برگشت اثری از محفلی ها نبود
خانه ریدل ها
ناگهان بیست محفلی رو به روی لرد ظاهر شدند و در یک لحظه بر سر لرد ریختند و سوال های احمقانه و حرف های احمقانه میزدند. هر کس بر سر و صورت آن یکی میزد تا فقط بتواند کنار لرد به ایستد (البته خوشبختانه موبایل با کیفیت برای سلفی موجود نبود!) آرسینوس و مروپ بیشتر و بیشتر به سمت پس زمینه میرفتند تا حضورشان به چشم نیاید و از کروشیوهای معروف لرد در امان بمانند.لرد با چند حرکت شلاقی محفلی هارا با طناب بست. لرد رو به آرسینوس کرد و گفت:
- راستی... من به رابستن گفتم اونجا کشیک بده پس چی شد؟
.....
ادامه دارد


ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۱/۲۱ ۱۶:۰۴:۲۹



پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
لوییس با جاروی 5 هزار کهکشانش روی سنگفرش های دور میدان گریمولد فرود آمد و خانه شماره 12 آن نگاه کردن سپس با خود گفت:
- باید خودش باشه نه؟! شماره 12 میدان گریمولد قرارگاه محفل ققنوس
نامه ای که با جغدی به دستش رسیده بود باز کرد و آن را بار دیگر خواند:
- لوییس ویزلی عزیز
مشکل بزرگی در قرارگاه محفل پیش اوده و متاسفانه این مشکل گریبان گیر همه از جمله خانواده تو رسیده و پس سریع بیاو یکم اینجا رو جمع و جور کن :vay:
" آرسینوس جیگر "
.....
لوییس ابروهایش را خم کرد و بار دیگر به فکر فرو رفت و با خود گفت: مشکل بزرگ؟! چه مشکلی هست که من بتونم حله اش کنم؟!...
اما صدای شکسته شدن چیزی که از قرارگاه بیرون میامد او را به خود آورد و باعث شد ناگهان چشم های لوییس به اندازه یک توپ تنیس شود. به سرعت به طرف در ورودی رفت و خود را به آن کوباند: داخل خانه به معنای واقعی آشوبی به تمام معنا بر پا بود: سیریوس دیوانه وار بر روی مبل بالا و پایین میکرد و با حرکت من درآوردی به سمت های مختلف و بدون هدف افسون پرانی میکرد. در طرفی دیگر مالی ویزلی هر چه که در آشپزخانه بود و به دستش میرسید از قابلمه و ماهیتابه گرفته تا چاقو و قاشق به بیرون پرتاب میکرد و میگفت:
_من به ارباب وفادار ترم!!!
دیگران هم مانند سیریوس و مالی ویزلی به صورت به شدت احمقانه ای با هم گلاویز شده بودند و قصد کشتن تا شکنجه کردن یکدیگر را داشتند و عبارت هایی مثل"ارباب منو نزدیگ ترین مرگخوارش میدونه!" یا "ارباب ارباب" را با ریتم آهنگ می خواندند.
لوییس که هاج و واج مانده بود به این امید که بتواند توجه ها را به خودش معتوف کند (که البته بسیار خطرناک بود!) به جلو دوید از چند پله اول پلکان بالا رفت دست هایش را بالا برد و نعره زد:
- بس کنید دیگه
در کمال تعجب ناگهان همه سر ها نود درجه به طرف لوییس چرخید لوییس دستو پایش را گم کرد برای بعدش برنامه ریزی نکرده بود چون فکر نمی کرد که نقشه اش جواب دهد. در این میان پرسی از پشت جمعیت نعره زد:
- تو دیگه کی هستی بچه جون؟!
لوییس به تندی جواب داد:
- تو عمو منی چطوری منو نمیشنسی؟ منم لوییس... لوییس ویزلی
سیریوس چوبدستی اش را بالا آورد و گفت:
- حتما نفوذیه!
اسنیپ تایید کرد:
- آره حتما نفوذیه!
در یک لحظه فریاد های "بگیرینش" و "نفوذیه" یا "آره!" به گوش رسید و جمعیت عصبانی و به عبارتی عصبانی ماکسیما به لوییس حمله ور شدند.لوییس نمی توانست از پله ها پایین رود پس به پش چرخید و پیچ پلکان را طی کرد و به سمت راهرو اتاق ها رفت. در پشت سرش اعضاء محفل سر و دست میشکاندند که لوییس را بگیرند اما این که پس از گرفتنش می خواستند با او چه کار کنند معلوم نبود.لوییس که به راهرو رسیده بود بدون هیچ انتخابی وارد یکی از اتاق ها شد و در را پشت سرش بر هم کوبید.
.....
ادامه دارد


ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۱/۲۱ ۱۴:۲۰:۵۴



پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه تا پایان این پست:

در اثر معجونی که آرسینوس و مروپ به خورد محفلی ها دادن، رفتار محفلی ها عوض شده و رفتار سیاه وارانه و خبیثانه ای دارن. آرسینوس از کارش پشیمون می شه و تصمیم می گیره اوضاع رو به حالت قبل برگردونه. هکتور پیشنهاد می کنه که سفید بودن رو از اول به محفلی ها آموزش بدن.

______________

آرسینوس بعد از بیان دیالوگ عمیقش به فکر فرو رفت... آیا واقعا این چیزی بود که می خواستند؟
در طی تاریخ همواره از مرگخواران به عنوان سیاه ترین جادوگران یاد می شد و حالا اعضای محفل در سیاهی از آن ها پیشی گرفته بودند!

-آخی!

با صدای لاکرتیا رشته افکار آرسینوس پاره شد.
-آخی؟

-آخی...پیشی گرفته بودن...پیشی نازه!

آرسینوس متاسف از برداشت سطحی و بسیار سبک و بی ارزش لاکرتیا، به گوشه ای دیگر از خانه رفت و به افکارش ادامه داد. ولی این بار با صدای بلند!
-یاران تاریکی! توجه کنید! محفلیا سیاه شدن...ما در طبیعت دست بردیم! دخالت کردیم. این سیوروسو ببینین. در طبیعتش دست برده شده. معلوم نیست سفیده یا سیاه! ببینین الان به چه روزی افتاده!

همه به سیوروس خیره شدند و سیوروس بسی خجالت زده شد و شروع به بررسی سرو وضعش کرد که بفهمد به چه روزی افتاده.
آرسینوس ادامه داد: ما باید این افتضاحی رو که به وجود اومده اصلاح کنیم! باید محفلی ها رو دوباره سفید کنیم و باهاشون بجنگیم! جنگیدن در خون ماست. کسی راه حلی سراغ داره؟ هر راه حلی بجز معجون های هکتور!

هکتور هیجان زده و لرزان، در حالی که انگشتش را بالا گرفته بود، از لابلای جمعیت بالا می پرید. آرسینوس با اشاره دست هکتور را رد کرد.
-گفتم بدون معجون هک! ما نمی خواییم اوضاع از این بدتر بشه!

ولی هکتور دست بردار نبود. آنقدر بالا و پایین پرید که صبر وینکی تمام شد.
-جادوگر لرزان خواست چی گفت؟ تونست به وینکی گفت که وینکی به وزیر منتقل کرد. وینکی جن منتقل کننده خوب. وینکی جن رسانا.

هکتور می دانست که هرگز توسط آرسینوس جدی گرفته نخواهد شد. برای همین در گوش وینکی زمزمه کرد:
-ما باید سفید بودنو دوباره یادشون بدیم!

جمعیت به طرف وینکی و هکتور برگشتند. جن مرگخوار با دلخوری دستش را روی گوشش گذاشت.
-این الان زمزمه بود؟




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴

گبریل دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۴۲ شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۷:۵۹ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۹
از محبت خار ها گل می شود
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
از اون ور ماجرا ارسینوس جیگر به همراه سورس از هیچ , دم در خونه مالی و بچه ها ظاهر شدند که صدایی توجه شان جلب کرد.

-ارباب دامبلدور,ارباب دامبلدور

ملت محفلی همه سیاه پوشان چهار دست و پا به به سمت دامبلدور که شیش تیغه کرد بود می رفتند و پایین ردای سیاه مارک شرکت جوانی او را می بوسیدند از اون ور هری که به مجسمه ققنوس مانندی در حیاط خانه ویزلی ها بسته شده بود فریاد زد :

-ای کنت منت دامبلدور, تو نمی تونی منو بکشی پرفسور ولدمورت از من محافظت می کنه, بگذریم از نیرو عشق عمو دروسلی که در خون من جاری.

از اون ور حیاط سورس و ارسینوس تاز به بدخیمی اوضاع پی برده بودن و موند بودن چه وردی به سرشون بزنن که روغن موی سورس نتونه انو بازتاب بده , ارسینوس که راه رو واسه نشان دادن اخرین معجونش باز می دید به سورس گفت:
- نظر من اینه که اخرین معجونم با یه طلسم به سمت دهان دامبلدور بفرستیم اون وقت دامبلدور به شکل هویج در میاد و ما اون به در خونه مالی اینا اویزون می کنیم تا, تا ابد به زندگی هویج وارش ادامه بده .

سورس که از چرندیات رفیق رقیبش چیزی سر درنیاور بود گفت :
-نظر من اینه ,همیشه و تا ابد

آرسینوس که در هنگ معنای جمله سورس مانده بود به این شکل به او زل زد که سورس ادامه داد:

-یه چیزی که شوما مرگخوارای اصیل ازش بوی نبردید ولی از اونجایی که رولینگ می خواست این لیلی ترشی پیاز جعفری رو بنداز به من و به زور معجون عشق از من دیالوگ بکش بیرون که می شه همون دیالوگ معروف همیشه و تا ابد که در مورد دامبلدور می شه گلرت بقیه این جمله به دلیل نقض قوانین اسلامی فلفل است تا 19 ثانیه دیگه به سایت ممد تسبیح من کجاست وارد می شوید اگر می خواهید در همین صفحه بمانید صلوات محمدی بفرستید.

- اون وقت گلرت باید چی کار کن
سورس به افق خیره شد و گفت :
-true loves سه نقطه, اون وقت هم طلسم شکسته می شه , هم ابرو دامبلدور می ره و ملت محفلی خود به خود به سمت کاملا اخلاقی لرد سیاه دارای ایزوله 2015 می پیوندند و ما هم ماموریت نجات می دیم و کلی بالا میریم.

ارسینوس بعد از کمی تامل گفت:
-نقشه خوبی فقط یه مشکلی داراونم اینه که چه جوری گلرت خدا بیامرز گیر بیاریم .



ویرایش شده توسط گبریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۲ ۲۰:۰۹:۲۴

[Steve Jobs]
Ooh, everybody knows Windows bit off apple

[Bill Gates]
I tripled the profits on a PC

[Steve Jobs]
All the people with the power to create use an apple!

[Bill Gates]
And people with jobs use a PC

[Steve Jobs]
You know I bet they made this beat on an apple

[Bill Gates]
Nope, Fruity Loops, PC

[Steve Jobs]
You will never, ever catch a virus on an apple

[Bill Gates]
Well you could still afford a doctor if you bought a PC



پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
اما گویی ظاحرا پشمک اینبار حسش نبود بره مرلینگاه.باخودش گفت بیاد یه سری بزنه به فرزندان روشنایی عزیزش،حالی بگیره احوالی بگیره.
دامبلدور همچنان در حال تفکر در این باره بود که چطور بود قبل از اینکه می امد چند تا خروس قندی و قاقالیلی هم برای گوجی موجی های ویزلی میگرفت که ناگهان در باز شد و نور داخل محفل به صورت دامبل تابید.
مالی ویزلی همچون پیرزن های بد اخلاق با چهره ای عبوس که اصلا به صورت خپلش نمی امد ملاقه بدست در را باز کرد.
ـ سلام مالی!
ـ سلام و کوفت!
دامبل با حالتی دوبل پوکر فیس به مالی زل زد.
ـ ها؟
ـ هیچی!من ازت بدم میاد!ازت متنفرم!دامبلدور حیا کن!مارورها کن!
ـ سربه سرم نذار مالی!الانم اگه زحمتی نیست یه لیوان اب بیار واسه بابایی.
ـ مگه من کلفتتم؟؟؟
ـ پس لااقل برو کنار بیام تو خب.
دامبلدور اینرا گفت و همچنان پوکر به مالی خیره شد.نمیدانست دقیقا چه اتفاقی افتاده است یا به عبارتی از منفی در منفی=مثبت،روحش هم خبردار نبود!
مالی چشم پشتی زد و از جلوی در کنار رفت.
دامبلدور وارد شد و با تعجب به محفلی های پر از عشقش چشم دوخت که:کتاب های علمی را اتش میزدند،جغد هارا رنده میکردند،وسایل مشنکی را میترکاندند و سایه یکدیگر را با اکسپلیار موس میزدند.
او نیز همچنان در این تفکربود که طلسم اکسپلیارموسی از بیخ گوشش رد شد و همراهش این فریاد بلند شد:
من رژیم دارم!من رژیم دارم!
دامبلدور سرش را طرف صدا برگرداند و هاگرید را دید که نعره زنان در حال فرار کردن از ظرف غذاست.
هاگرید نعره زنان اینرا گفت و خود را از نزدیک ترین پنجره به بیرون پرت کرد.
دامبلدور همچنان به هاگرید خیره شد و اورا در حالی که از پنجره به بیرون پرت میشد بدرقه کرد.
تشنه بود،با حواس پرتی بطری اب معدنی را که درست روبه روی دستش روی میز قرار داشت برداشت و انرا سر کشید.
دامبلدور ابتدا و سپس شد
پس از انکه حدودا چند ثانیه در نوعی خلسه فرو رفت برخواست و گفت...
ـ این ریش تراش کجاااااااااست؟


eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
محفل!

- من کلفت این خونه نیستم. یکی بره درو باز کنه.
مالی ویزلی به کشیدن موهای فلور ادامه داد. فلور حالا بیشتر به یک نیمه غولزاد شبیه بود تا یک نیمه پریزاد.

- از بنفش متنفرم! فقط سیاه! گمشو اون ور گربه بی ریخت!
ویولت بودلر هم مثل بقیه اعضای محفل تغییر کرده بود. ویولت در چند ساعت گذشته تمام اتاقش را سیاه کرده بود و همه وسایل بنفشش را آتش زده بود؛ ماگت، گربه ی عزیزش، به چرخ گوشت پاتر پیوسته بود؛ ویولت حتی لقب ننگ روونا را هم بخشیده بود!

- دستکش چیز مزخرفیه. حالم از همه شون بهم می خوره!
اورلا کوییرک دستکش هایش را به کنار خاکسترهای نیمه سوخته کتاب های هرمیون پرتاب کرد. آتش روشنایی و عشق محفل بیشتر زبانه کشید.

هیچ کس با خود فکر نکرد، اگر آلبوس پشت در بود پس چه کسی در مرلینگاه به سر می برد؟


ویرایش شده توسط دای لوولین در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۱ ۲۰:۰۵:۲۱

این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.