هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۱۲ چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۳
#72

هرمیون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۱ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 239
آفلاین
خلاصه:

سیریوس و اسنیپ به دلیل بی پولی وزارت خونه ، از مکزیک میزان زیادی گالیون تقلبی وارد میکنن تا بتونن یه مقدار محبوبیت بین مردم بخرن. در همین بین مرگخوارها و ارباب که پول نیاز هستن ، رودولف و آرسینوس رو میفرستن که از وزارت خونه پول بگیرن و وزیرها مجبور میشن که پول درخواستی رو بهشون بدن.
کمی اونور تر ، محفلی ها از گرسنگی در حال تلف شدن هستن و به همین دلیل فلور و سیسرون رو میفرستن که اونها هم از وزارت پول بگیرن ولی سوروس و سیریوس به اونها پولی نمیدن.
---

آرسینوس نگاهی به لباس مشکی و پارش کرد و دستی بهش کشید و بعد به طرف رودولف برگشت و به لباس مشکی و پاره اونم نگاهی انداخت و با ناراحتی گفت:
-این داستان ارباب و لباس های مشکی و پاره پوره چیه آخه هممون رو مجبور میکنه بپوشیم. :vay:

رودولف شونه ای تکون داد و اون هم دستی به لباسش کشید تا مرتبش کنه و بعد سرش رو بالا آورد که شروع به حرکت کنه که یه دفعه خشکش زد و چشماش به اندازه بسیار زیادی بزرگ شد.
-چی شد رودولف ؟ باز هنگ کردی ؟ چند بار گفتم به ارباب اینقد کریشیو نکنه مارو ، بدنمون نمیکشه دیگه ! :vay:

رودولف به آرسینوس دستی میزنه و آرسینوس رو دعوت به نگاه کردن میکنه. آرسینوس هم بالاخره چشم از لباسش برمیداره و به جلوش نگاهی میندازه. به سرعت مشابه رودولف خشک میشه و چشماش حتی کمی بیشتر بزرگ تر میشه. سکوت سنگینی همه جا رو فرا گرفته بود و فقط صدای شکم محفلی ها بود که سکوت رو میتونست بشکنه.
جیمز سیریوس اول از همه به دو مرگخوار نزدیک شد و کمی بهشون نگاه کرد و بعد شروع به خندیدن کرد.
-اینارو نگاه کن ، سیسرون و فلور خودشون رو شبیه مرگخوارا کردن مارو اذیت کنن.

جیمز سیریوس به سمت دو مرگخوار رفت و کمی لپشون رو کشید ، سبیل های رودولف رو سعی کرد بکنه ، موهاشون رو از جا در بیاره و در آخر چند تا سیلی بهشون زد. بعد که متوجه شد که اشتباه کرده و مرگخوارها واقعی بودن ، به آهستگی عقب عقب میره و پشت جیمز از نوع شاخدارش قایم میشه.
دامبلدور که همچنان سعی در تمیز کردن ریش ها داشت ، دو تا از حیوون های وحشی قایم شده در ریشش رو در آورد نگاهی بهشون انداخت و بعد پرتشون کرد به سمت تابلوی خانم بلک و به آهستگی به مرگخوارها نزدیک شد و سعی کرد لبخندی بزنه و با آرامش گفت:
-عزیزانم چی شده که شما به اینجا آمدید ؟ به راه روشنی هدایت شدید ؟ یعنی بالاخره به این نتیجه رسیدید که قدرت اندازه عشق مهم نیست ؟ آفرین به شما ، آفرین به شما .

تد ریموس که مثل بقیه محفلی ها حوصله شنیدن حرفهای عشقولانه دامبلدور رو نداشت سریع حرفش رو برید و جلو پرید و چوب دستیش رو به طرف مرگخوارها گرفت و با اشاره به گالیون هایی که دستشون بود ، گفت:
-ها این پول ها چیه ؟ پول ها رو واسه ما آوردین ؟

آرسینوس که بالاخره تونست تکونی بخوره ، سرش رو به طرف رودولف برگردوند و چشمکی بهش زد و یه آرنجی هم بهش زد که مطمئن باشه رودولف سوتی نمیده.
-بله تد . بله پول واسه شماست. ارباب دیدن که شما نیاز به پول دارید و غذا ندارید و این صحبت ها .

رودولف که قیافه متعجب محفلی ها رو دید ، کمی جلو اومد و سعی کرد که داستان آرسینوس رو به پایان برسونه.
-چون خودشون باید هری رو بکشن و هری نباید از عواقب طبیعی مثل گرسنگی بمیره.

دامبلدور به محفلی ها نگاهی انداخت و بعد که به نظر رسید همه قانع شدن ، به طرف مرگخوار ها رفت و پول ها رو گرفت و گذاشت جیبش و بعد بغلی کردشون.
-در نتیجه شما دو تا امشب با ما شام خواهید خورد فرزندانم. از اونجایی که فلور برنگشته هنوز ، سریع یکیتون زنگ بزنه از هاگزمید غذا واسمون بیارن.





پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۳
#71

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۷ سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۰:۳۷ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۵
از ت نمیگذرم!! هیچ وقت!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
سیریوس در حالی که با آخرین سرعت استخوانی را که در حال لیس زدن بود توی کشوی میزش می گذاشت از جا پا شد و شروع به داد و بیداد کرد:

- مادر سیریوسا! این چه وضعشه؟ از صب تا حالا این اتاق دو دقیقه ام خالی نشده! نمیذارین آدم با خیال راحت غذاشو بخوره. آقا نداریم!پول نداریم! این پنجه ی منو ببین! یه دونه یه ناتی تو اگه دیدی بردار!

- ولی آخه..

- ولی آخه چی؟ اصن این منشی من چرا تو ساعت ناهار ارباب رجوع راه میده؟


سیسرون به آرامی دم گوش فلورانسو زمزمه کرد:

- سیریوس را چه به مادرش رفتندندی.


سیریوس بی توجه به فرزندان محفل ( به یاد پروف ) رو به رودولف لسترنج کرد:

- 5000 گالیون شما به صورت یه جا فردا صبح به حسابتون توی گرینگاتز واریز می شه.

فلورانسو:

سیسرون:

- شما هنوز اینجایین؟

پاق!

پاق!



محفل ققنوس


تمامی اعضای محفل در اوج تورم و گوجه کیلویی حداقل 10 گالیون در آرزوی غذایی ساده از گرسنگی در حال تلف شدن بودند و حتی دامبلدور نیز حوصله ی صدور دستور ماموریت جدید را نداشت.

با شنیدن صدای ظاهر شدن همه ی اعضا با خوشحالی از جا پریدند و به سمت آشپزخانه رفتند تا از فلو و سیسرون استقبال کنند. اما نه تنها با آن دو رو به رو نشدند، بلکه دو نفری که در آشپزخانه بودند غیر منتظره ترین اشخاص ممکن بودند.


اعتقاد دارم... به جادوی واقعی تو وجود ادمای واقعی !


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ سه شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۳
#70

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
محفل ققنوس

سيسرون كه فهميد قرار است نقش باربر را ادا کند، چهره در هم کشيد و گفت:
- پس بايد براى خود خویشتن من نيز کنسرو خسرو مهیا آورندى..ما تخم مرغ دوست نداشتندى.
- اونو بعدا درموردش صحبت مى کنيم..الان بگو مى خواييم بريم وزارت خونه من چى بپوشم؟
- لباس هاى مرا خواستندى؟
- همينم ماندندى! خودم يه فکرى مى کنم. تو جلو در وايسا من سه سوته حاضرم.

سيسرون با همان موهاى سيخ سيخ، با همان لباس ريش ريش و با همان قلب شرحه شرحه به علت دورى از کنسروهايش، راهى خيابان شد. هوا سرد بود و دانه هاى سفید برف، چرخ خوران خيابان را سفيدپوش مى کردند. سيسرون دست هايش را در جيب لباسش فرو کرد اما حيف که دستش از آن طرف جيب بيرون زد..لباس پاره همین است ديگر.
- باز خوبه سه سوته آماده شدندي.

نيم ساعت بعد

- الان در سوت صدم بودندي..اين فلورانس الفرانيس كجا ماندندي؟

سه ساعت بعد

- من اميدم را از دست ندادندي.

پنج ساعت بعد

سيسرون در حال يخ زدن خود را روى پله ها انداخت.
- مى دانم..روزى خواهد آمد.

خيلى ساعت بعد

سيسرون چشم هايش را بست و زمزمه کرد.
- وقت وصیت بودندى.

شب

سيسرون بر اثر سرما به خواب عميقى فرو رفته بود. فلورانسو از مقر محفل بيرون آمد و با ديدن سيسرون خوابیده جيغ زد.
- الان مگه وقت خوابه؟

سيسرون که از قبل چشم هايش در شرف خارج شدن از کاسه بود، با جيغ فلورانسو چشم هايش از کاسه اش بيرون آمد و بعد از چند نگاه به اين شکل دوباره به جایگاهش بازگشت.

- الان وقت خوابه؟ من که مى دونم مى خواى نذارى من تخم مرغ بخرم و برى سوسيس و کنسرو خسرو بخورى اما خواب ديدى خير باشه. دستت رو بيا جلو!:vay:
- بانو مرا کتک نزنيد.
- چى ميگى؟ مى خوام غيب شم. چه کتکى؟

چند لحظه بعد-وزارت خانه

پاق
تتتتتق

فلورانسو روى مبل و سيسرون روى زمین ظاهر شد. همه افراد اعم از سيريوس، سيوروس، آرسينيوس و رودولف به سمت آن ها بازگشتند. فلورانسو جلو رفت و بى توجه به سيوروس رو به سيريوس گفت:
- پرفسور گفت که بگم..پول مى خوايم.


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ سه شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۳
#69

سیسرون هارکیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۱۵ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
همان هنگام محفل ققنوسکان:

- ای وااااااااای!

فلورانسو در حالی که از نهاد خویش فریاد بر می آورد از آشپزخانه به بیرون جهیده و در حالی که اشک از چشم جاری می نمود، بر سر جماعت فرود آمد و هق هقیانه بر آنان گفت:

- تـ..تخم مرغ هامون تموم شده.

ما نیز چون این سخن از وی شنیدیم از زمین بر آسمان عروج نموده و در حالی که بر لب خویش خندوانه نهادیده بودیم بگفتیم:

- آه خداوندا تو را بسیار شکر که این لطف بزرگ را برما فرو فرست.. آخ!

فلورانسو با آن دو چشم اشکبار با آرنج بر سر سیس سخت بکوبانیده بود چونان که آهنگران پولاد نمی کوبیند و افزوده بود:

- دلت رو خوش نکن! من اجازه نمی دم پای فست فود به این جا باز بشه!خصوصا از نوع خسرویی و ظفری! الان هم می رم یه شونه تخم مرغ شیش طبقه می خرم.پروف هم به من پول می ده! مگه نه پروف؟

دامبل الدمبادیل بر ریش خود متمرکزیده و جانورکان از آن بیرون می کشید و با لذت تمام می تناولید، با صدای فلورانسو سر به بالای بیاورد و گفت:

- فرزند روشنایی و دنیا طلبی! فرزندان روشنایی باید روی پای خودشون بایستند فرزندم .. خرش خروش بلع بلوع ( افکت خوردن و بلعیدن جانورکان درون ریش دامبل الدمبادیل.).اگر سخته رو پای خودت وایسی یه سر به این سیریوس بزن.اونم ناسلامتی فرزند روشنایی دیگه.خیر سرش وزیر سحر و جادو!من همش یه پیرمرد بازنشسته ام و هفت سر عائله. خرش خروش بلع بلوع (همان افکت قبلب) !

فلو که این سخن از دامبلدور شنید.با آن که مانند برجکان دوقلوییده در یازدهمین روز سپتامبر در حال سقوطیدن بود، چهره در هم کشید و گفت:

- سیس! بیا بریم وزارت!

و ما خود خویشتن چون این سخن از وی بشنیدیم سخت تعجبیدیم و جواب در دادیم که:

- ما از چه روی باید بیاییم؟

و جوابی شنیدیم که ما را با طرح دیوار خانه سیریوس اینا یکی کرد!

- من که نمی تونم یه شونه تخم مرغ شیش طبقه رو بلند کنم!

همان زمان، وزارت کده دوبل اس:



- بیبین من تا اون نات آخرش رو از تو حلقوم تو در نیارّم ولکن نیسّم!

- وعه ویعای عو ووع عووعم وعوم!

سیوروس در حالی که قصد داشت دست ردولف را که تا تهِ ته
در حلقومش فرو رفتانیده بود را بیرون بکشد، این جمله را گفته بود، که ترجمه آن هم بسیار بسی دشوار است و برای خردسالان و کودکان مناسب نیست.

در طرف دیگر آرسینوس سخت بر آن صحنه می نگریست و بر عضلات آن لسترنج خیـــلی مذکر زومیده بود که ناگاه وزیر ثانی وارد آمد.

سیریوس چون آنان را بدید گفت:

- خیلی خوب پولتون رو آوردم.

- اوفینو! فک کردی ما تسترالیم!آرسی برو ببیبین این یارو..اسمت چی بود؟راست راستی پول آورده!

آرسینوس چند قدمی جلو رفت و بر آن کیسه پر گالیون سخت خیره بمانید و از دهانش آب جاریدن گرفت:

- آره. پوله!

ردولف که بر خلاف آن چه که باید می شد، و نشد، از سر خشم فریاد بر آورد:

- بِز ببینم! تو اَ کجا پول آوردی سیبیل قشنگ؟ اَ کی تا حالا ای قدر مهربون شدی واسه من! اصن چرا دفعه قبل تا پام رو با جوراب یه هفته نشسته نکردم تو حلقت پول نیاوردی. هان! اصن تا وقتی که نگفتی این پول ها رو از کجا آوردی کسی اَ این جا چی؟ نمی ره بیرون!

و در حالی که دستش را با مقدار کثیری از مواد اندرونی اسنیپ الاسانیپ در هوا تکان می داد به سمت سیریوس آمد و جماعت را در این عجب گذاشت که از کدامین بیماری رنج می برد؟و در نهایت جمله ای که همه ما به آن می اندیشیم:

- خوب پولش رو که گرفت پس واسه چی با ذوق و شوق نرفت پیش ارباب!

و در جواب شما گویم همی:

- اون یه لسترنجه!اونم ردولفشون!


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۳
#68

هرمیون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۱ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 239
آفلاین
سوژه جدید:

جن های خونگی که از دربار لوسیوس قرض گرفته شده بود ، جعبه های به نظر سنگینی رو از کامیونی به داخل انبار وزارت خونه وارد میکردن و بعد آهی میکشیدن و دوباره به طرف کامیون برمیگشن تا جعبه های بعدی رو بردارن.
هوا به شدت سرد بود و هر تنفس بخاری در هوا ایجاد میکرد ، اسنیپ و سیریوس دو وزیر سحر و جادو دم کامیون وایستادن بودن و در حالی که دستاشون رو به همدیگه میمالوندن ، سعی بر این داشتن که از سرمای زیاد مریض نشن. هر از گاهی نگاهی به جن ها میکردن تا سرعت انتقال جعبه ها رو افزایش بدن.
-سیریوس به نظرت کار درستی بود که این همه سکه تقلبی از مکزیک وارد کنیم ؟ اگر ملت بفهمن چی ؟ کودتا میکنن دو تا وزیر جدید میارنا.
-تو ایده بهتری داری ؟ ورشکست شده وزارت ، این همه که حامیان ساحره ها ازمون پول گرفتن تا با حامیان جادوگران بجنگن و حامیان جادوگران گرفتن که مقابله کنن دیگه پولی واسمون نمونده.

بومب

آلبوس سوروس پاتر سریع وارد داستان میشه و با عصبانیت به سمت وزرا میاد و در حالی که دست به سینه میزنه میگه:
-پس انجمن برابری چی ؟ تو دیاگون گفتن بودجه نداریم ، شما هم که نمیخواید به ما بودجه بدید. من میخوام برای برابری ملت بجنگم شما بهم اجازه نمیدید.

قبل از این وزرا بتونن حرفی بزنن ، آلبوس سوروس پاتر از وزرا دور شد تا بره دفتر ناظرین هاگزمید و بودجه سازمان جدیدش رو بگیره.

دو وزیر به همدیگه نگاهی کردن و شونه ای به نشانه اینکه هیچکدوم دقیقا متوجه نشدن چی شده تکون دادن و بعد به طرف کامیونی حرکت کردن که یکی از جن ها آخرین جعبه رو برداشت و به طرف انبار حرکت کرد. با خوشحالی از اینکه میتونن از سرما فرار کنن به دفترشون برن ، در کامیون رو بستن و با اشاره ای به راننده گفتن که میتونه حرکت کنه. به محض اینکه کامیون از وزارت خونه خارج شد ، یکی از جن ها به سمت وزیر ها اومد و با صدای لرزانی گفت:
-ارباب مالفوی به ما دستور دادن که هزینه اجارمون رو ازتون بگیریم.

سیریوس نگاهی به اسنیپ انداخت و بعد به طرف انبار رفت و یکی از جعبه ها رو باز کرده و کمی گالیون تقلبی بیرون آورد و به جن داد و بعد هر دو گونه به همدیگه نگاهی کردن.
-حالا راحت میتونیم به همه بودجه بدیم بدون اینکه کسی از دستمون شاکی بشه و محبوب تر از قبل میشیم.


کمی اونورتر ، دفتر ولدمورت

لرد عینکش رو کمی پایین آورد و به آرسینوس و رودولف خیره شد. با دست اشاره ای به نجینی کرد و مار محبوب ارباب که آماده حمله شده بود ، آرسینوس دستش رو بلند کرد و با ترس گفت:
-ارباب به خدا نمیدونیم چرا حساب کتابهای ارتش سیاه جور در نمیان. :worry:
-من به شما دو تا یه ماموریت ساده دادم که چهار تا عدد جمع و تفریق کنید ، اونم نتونستید انجام بدید ؟ :vay:

رودولف که همچنان به کاغذ ها نگاهی میکرد ، یه دفعه متوجه مشکلی تو آمارها شد و از اینکه سریع به نتیجه رسیده بود تا شام نجینی نشه ، به آرومی به لرد گفت:
-ارباب ، وزارت خونه هنوز پول اینکه هری رو این ماه سعی نکنیم بکشیم رو نداده بهمون. من و آرسینوس الان میریم وزارت خونه پولتون رو زنده میکنیم.






پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۳
#67

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
مورفین رفت گوشه ی انبار و کتش را کشید روی سرش که چپقی چاق کند و لیلی و هلگا هم یک نگاهی به هم انداختند که چکنیم با این وزیر مفنگی نفهم؟! و بعد به این نتیجه رسیدند که کودتا کنند!

و اینجور شد که تصمیم گرفتند دلوی ساده دل را بندازند جلو و زمستان را حاکم کنند و بعد هم زیرآب دلو را زدند و خودشان زوپس را به دست گرفتند. تد ریموس گرگینه را وزیر کردند و به بهانه ی ارتقای بخش سلامت سایت، یارانه های پیام شخصی را قطع کردند تا مدرکی از مراودات و ارتباطات خائنانه شان باقی نماند.

اما غافل شدند از نسیم نوروز!
بالاخره یک روز مورفین کلی برگ خشخاش را عین ملوان زبل از توی پیپش کشید توی بدن و با نیروانا و کپسول قرمز خودسازی ها کرد و در یک شب که همه خواب بودند، یک تنه و با حمله ای انتحاری کاخ های ظلم و ستم زوپس نشینان فتنه گر را با خاک یکسان کرد و دوباره دولت آزادی و پرواز را با قدرتی شونصد برابر حاکم کرد تا دموکراسی از تو نگیرد دشمن!

آشغال پاشغال های انبار را هم آتیش زد و هرچی عتیقه و اشیای گران بها پیدا کرد را فروخت و پولش را داد چیزهای اصل مزارع افغانستان گرفت و کیپ تا کیپ چید توی انبار تا چشم مخالفان آزادی و پرواز درآد!

تمام شد!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۱/۲۵ ۲۰:۴۸:۲۸
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۱/۲۵ ۲۰:۵۰:۴۱


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲
#66

هوریس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۵ چهارشنبه ۱ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۰۲ جمعه ۱ آذر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
- خب چیز های من کجاست؟!

همه ساکت میشند و به سمت منبع صدا برمیگردند و مورفین رو میبینند دم در انبار ایستاده، توی این هیاهوی کی اول بدزده به کلی اون رو فراموش کرده بودند.
مورفین در حالی که داره کف دستهاش رو به هم میماله، به سمت جمع حرکت میکنه و میون راه به جسد بیهوش کارگری که ارنی دخلش رو اورده یه سلامی میکنه و چون جوابی دریافت نمیکنه 12 سال از حقوقش کم میکنه.

مورفین: خب خب، بگید ببینیم چیز های من کجاست دوستان؟!
لینی: قربان طبق دستورتون ابتدا داریم اینجا رو خالی میکنیم، تا بعد با چیز پرش کنیم.
مورفین با عصبانیت: چی گفتی؟! طبق دستور من؟! من گفتم اول اینجا رو با چیز پر کنید، بعد خالیش کنید !!!
هلگا: آخه جناب وزیر چطور ممکنه؟!
مورفین کمی فکر میکنه: اون دیگه مشکل شماست نه مشکل من، وایسا ببینم، اصلا شما دو تا، با هم اینجا شی کار میکنید؟!
لینی و هلگا با هم: قربان به فرمان شما اینجا رو خالی میکنیم.
مورفین: باز هم دارند حرف خودشون رو میزنند. یکیتون بره چیز بخره، یکیتونم سریع اینجا رو تخلیه کنه .. همین که گفتم.

در همین زمان رنگ از رخسار لیلی و هلگا میپره.

لیلی: خب هلگا جان شما توی این کارها وارد تری زحمت خرید چیز رو بکش.
هلگا: شکسته نفسی میکنید جانم، اصلا جان شما امکان نداره، کار خودته دختره.

لیلی و هلگا دقیقه ای به هم خیره نگاه میکنند و بعد مشغول گیس و گیس کشی میشند.

مورفین با عصبانیت: بهتون میگم بس کنید ... اصلا جفتتون با هم برید.
لیلی: قربان شما همین الان از این شاکی بودید چرا ما جفتمون اینجا داریم یه کار میکنیم، بعد میگید دو تایی بریم چیز بخریم.
ناگهان مورفین انگشت اشاره اش رو به سمت افق میگیره و بادی در گلو میندازه و با صدای غرور امیزی میگه: بحث چیز فرق میکنه، بحث چیز که وسط بیاد همه معادله ها بهم میریزه.
هلگا: ببخشید جناب وزیر، جسارتا ما از کجا باید چیز های شما رو خریداری کنیم؟!
مورفین: پارک جادوگر سیاه ... از یکی از دوستام به اسم هوریس سیبیل ...
هلگا و لیلی: پارک جادوگر سیاه؟!!! هوریس سیبیل ؟!!!
مورفین:

پارک جادوگر سیاه، خوفناک ترین پارک دنیای جادوگری ...



پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲
#65

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
خلاصه سوژه:

مورفین که تازه وزیر شده به ارنی دستور میده تا انبار وزارت رو که شامل گنجینه های وزارت خونس رو خالی کنه و بجاش کیپ تا کیپ چیز بچینه! مودی متوجه ماجرا میشه و برای نجات جامعه از دست چیز دست به کار میشه. لرد توسط لینی متوجه اهمیت گنجینه ها میشه و میخواد که اونارو برای خودش کنه. دامبلدور هم توسط پرسی متوجه همین موضوع میشه. از اونجایی که ارنی معاونه و محفلی، محفلیا تصمیم میگیرن به کمک اون و به بهونه ی خالی کردن انبار برای جاسازی چیز، گنجینه هارو کش برن و به محفل بیارن.

بنابراین وقتی مورفین انبارو ترک میکنه، مودی و چندی از محفلیا در قالب کارگرای ارنی وارد انبار میشن و میخوان اونجارو خالی کنن که لینی سر میرسه و میگه خودش مسئول تخلیه اونجاس و حکم وزیرو نشون میده. حالا هم هلگا اومده و میگه ارنی بیکار شده و به جاش خودش معاون وزیر شده.

+ پست قبلی رو حتما بخونین!
++ سوژه اون وسطا گم شد و گره خورد و ترکید و احیا شد و ... واسه همین تو خلاصه، سوژه ی نهایی رو فقط نوشتم و اون تناقضات نیومده.


---------------------

الستور بی توجه به ارنی، به سمت هلگا هافلپاف حرکت میکنه و تعظیم کوتاهی براش میکنه.

- ای بانوی گرانقدر! زین پس در خدمت شما هستم.

ارنی که متعجب شده، دست مودی رو میگیره و به سمت خودش میکشه.

- نخیرم تو با منی یادت رفته؟

بعد سرشو به گوش مودی نزدیک میکنه و میپرسه: میخوای به محفل خیانت کنی؟ من تنها راه نجاتت بودم.

مودی دست ارنی رو از خودش جدا میکنه و جواب میده: بله بووودی. اما یادت نرفته که ...

آهسته ادامه میده: هلگا محفلیه. کمکمون میکنه.

ارنی در یک چشم به هم زدن طرز رفتارش عوض میشه و درحالیکه داره رو شونه ی لینی ضربه میزنه میگه:

- امیدوارم بتونین جای خالی منو به خوبی پر کنین.

و میذاره و میره. لینی با تعجب به دور شدن ارنی نگاه میکنه و بعد با دیدن دفاتر وزارتخونه یاد وظایفش میفته پس برمیگرده و رو به هلگا و کارگرانش میگه:

- با این حال، همچنان من مسئول تخلیه ی اینجا هستم، پس سریع تر برین.

هلگا و بقیه میخوان با این کار مخالفت کنن و راهی برای موندن پیدا کنن که جمله ی بعدی لینی حسابی اونارو امیدوار میکنه.

- تو چت شده؟ اصن اونجا چی کار میکردی؟

یکی از کارگرا که پشت ستونی پنهان شده بود و تازه بیرون اومده بود، جلو میاد و با دستپاچگی میگه:

- ببخشید رفته بودم ... گلاب به روتون ...

لینی با دستش مانع ادامه ی حرف زدن اون میشه و میگه: یعنی چی؟ یعنی وسط انبار ...

لینی که عصبانی شده، سعی میکنه با نفس عمیق کشیدن خونسردیشو بدست بیاره. از طرف دیگه با یادآوری ماموریت بزرگ ارباب لرد ولدمورت کبیر، باید بیشتر مراقب حرکاتش باشه پس میگه:

- خیله خب، به کارتون برسین پس.

و سرشو خم میکنه و تو دفاتر وزارتخونه فرو میره. کارگر مذکور که همون ارنی مک میلان در قالب یکی از کارگرای لینی بوده، چشمکی به هلگا میزنه و با گوشه ی چشمش ستونو نشونه میره. مثل اینکه هنوز جسم بیهوش کارگر واقعی اون پشت پنهان شده.


ویرایش شده توسط جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۳ ۲۳:۵۳:۲۲



پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۲
#64

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
مودی و ارنی فورا برگشتند و زنی را که لباس کارمندان وزارت خانه را پوشیده بود را دیدند که یک عالمه دفتر دستک زیر بغلش زده بود.

ارنی بادی به غبغب انداخت و گفت:

- صدالبته که من معاون وزیرم! تو اینجا چیکار می کنی؟

زن برخلاف انتظار ارنی پس از شنیدن «معاون وزیر» خودش را پس نکشید و اتفاقا قدمی جلو رفت و گفت:

- صد البته که منم معاون وزیرم! لینی وارنر! اینم حکم معاونتم!

ارنی دستی بر پیشانی اش زد و گفت:

- یعنی چی؟ نکنه مورفین حرفامو راجع استعفا باور کرده باشه؟ یعنی الان برکنار شدم؟!

لینی پاسخ داد:

- نخیر! با هم همکاریم! و صدالبته طبق این حکم(همزمان کاغذ دیگری از لای پرونده هایش خارج کرد)، الان مسئول رسیدگی به تخلیه ی انبار منم، نه تو! آقای مک میلان!

- اممم... خب... چیزه...

در همین لحظات که ارنی مشغول پیدا کردن جواب و الستور مشغول استفاده از فرصت و کش رفتن گنجینه ها بود، صدای تالاپ تالاپی از انتهای سالن آمد و زنی خپل از دور پدیدار شد.
لینی و ارنی همزمان گفتند:

- هلگا هافلپاف؟!

پیرزن که همچنان نزدیک می شد، گفت:

- بعله! از حالا به بعد منم معاون وزیرم! و البته پسرم ارنی، متاسفانه باید بگم که از کار بیکار شدی! :aros:

ارنی که تقریبا غش کرده بود رو کرد به الستور و نجواگونه گفت:

- دیگه رسماً بدبخت شدیم الستور!تصویر کوچک شده


چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۲
#63

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
بعد از چند دقیقه که مورفین کارگرای ارنی رو نگاه کرد بیرون رفت تا به مسئله ی محمولش که تو مرزا گیر کرده بود رسیدگی کند.
- پیس! پیس!
- .
- اوهوی! پیس!
.
- بابا ارنی :vay: .
- چته هی پیس پیس می کنی؟
- مورفین رفت.
- به سلامتی. همین بود کارت ؟
- بریم کار اصلی مونو انجام بدیم؟
- چه کاری؟ الان دارین انجام میدین دیگه.
- خدایا :vay: . جابه جایی نشونو میگم.
- اهان بریم. رون، رون خوبی؟
ارنی به رون که کمرشو گرفته بود و اخماش در هم رفته بود نگاه می کرد.
- خوبی؟
- اصلا. سیاتیکم گرفته کمرمم درد می کنه. شما برین من نگهبانی میدم.
بعد رفت و بر روی صندلی قرمز رنگی نشست.
- بریم که وقت نداریم.
ارنی و الستور به راه افتادند تا نشون مخصوص کاراگاهان را بر دارند، هر چند الستور در فکر این بود که چطوری بقیه ی گنجینه ها نجات بده. بعد از راه رفتن در میان چند قفسه الستور پرسید: شکل این نشون چطوریه بگو تا کمکت کنم.
- تو یه جعبه ی طلا کاری شدس که روش نشون وزارت با الماس کنده کاری شده و دورشم یاقوته.
- .
- ناگهان ارنی با هیجان گفت: اونجاس!
به نقطه ای اشاره کرده بود که الستور زیبا ترین چیز زندگیشو می دید. ناگهان صدایی زنانه گفت: شما اونجا چی کار می کنید ؟


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.