هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

دکتر ریتا اسکیتر واکسنی به لرد زده و لرد دچار عوارض جانبی واکسن شده. هر چند ساعت یک بار تبدیل به یه وسیله می شه. اسکاچ...گلدون...شونه...سوسک کش و سنگ پا...
در پایان تبدیل به کتاب می شه و توسط رون و هری به محفل برده می شه. اول مالی از لرد به عنوان زیر پاتیلی استفاده می کنه و بعد هرمیون لرد رو توی جیبش می ذاره.

...............

-تنگه...اصلا راحت نیست...جامون اصلا راحت نیست...آخه دختره مو وزوزی دندون دراز، جای کتاب تو جیبه؟ چقدر شما بی فرهنگین.

لرد سیاه در جیب هرمیون نشسته بود و با هر تکان به طرفی پرت می شد. در یکی از این پرت شدن ها درست روی دماغ، جادوگر قوی هیکلی فرود آمد.

-اوهوی...جلوتو بپا!

جادوگر قوی هیکل به لرد اخطار داده بود و او را "اوهوی" خوانده بود.
لرد سیاه داشت فکر می کرد این دختر چقدر بی بصیرت و خودباخته است که پسر مردم را در جیبش حمل می کند...تا این که متوجه شد، پسر مردم، عکسی بیش نیست.
-کرام؟...ویکتور کرام؟ این دختره عاشق اینه؟

کل تیم کوییدیچ بلغارستان از گوشه و کنار عکس شروع به دست تکان دادن کردند.
-ما هم هستیم! همگی با هم. یک نفر برای همه. همه برای یک نفر.

لرد داشت به بخت بدش لعنت می فرستاد که دستی وارد شد و عکس را از کنار لرد برداشت. لرد به بخت بدش لعنت نفرستاد. شاید بختش خیلی هم خوب بود.

-جیباتو خالی کردی هرمیون؟ بذار ببینم این ماشین لباسشویی مشنگی چطوری کار می کنه. آرتور یادم داده بود. بده رداتو...ترو تمیز تحویلت می دم.

لرد که هنوز در جیب هرمیون بود، احساس کرد تحویل مالی داده شد و به روش چپانیده شدن، در محفظه ای قرار گرفت.
-هی...خالی نکرده. ما که هنوز این توییم!


حق با لرد بود...بختش بسیار بد بود!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
هیچکس "این" را از روی لرد کتاب شده برنداشت؛ اما این باعث نشد که لرد سکوت کند. در واقع تنها باعث شد که نفرت لرد بیشتر و بیشتر شود.
لرد همچنان که میسوخت، نعره زد:
- لااقل یه عطری چیزی بیارید این بوی پیازش کم بشه!

هیچکس نشنید.
لرد با ناامیدی و نفرت به محفلی های دور تا دورش نگاه کرد. آنها داشتند با ولع تمام سوپ پیاز میخوردند و حتی از دهانشان صدای ملچ و مولوچ در می آوردند تا به نفرت انگیزی فضا اضافه کنند.

لرد حتی دید که محفلی ها پس از اتمام مایع سوپ، با انگشت هایشان پیازهای باقی مانده در ظرف را به دهان بردند و سپس با تمام وجود انگشتانشان را لیسیدند. به نظر میرسید محفلی ها در خوردن غذا از انسان های غارنشین الگو گرفته اند.

- همتونو میکشیم یه روز... حالمونو بهم زدید با این غذا خوردنتون. اون دامبل از شماها متمدن تره!

محفلی ها از سر میز بلند شدند و یک به یک سر کار خود رفتند.

- یکی این پاتیلو از روی ما برداره.

هیچکس پاتیل را از روی لرد برنداشت؛ اما بعد از چند دقیقه جینی ویزلی به سوی پاتیل آمد. او پاتیل را با احتیاط از روی لرد برداشت، اما ناگهان در همان لحظه هری فریاد زد:
- زن! بلند شو بیا این بچه باز کثیف کاری کرده!

جینی هول شد، سعی کرد به سرعت پاتیل را بردارد، اما نتوانست و مقداری سوپ پیاز روی لرد ریخت.

- لوسیوس دفترچه خاطرات مارو داده بود به این دست و پا چلفتی؟

لرد آنقدر از بی بصیرت بودن لوسیوس و دست و پا چلفتی بودن جینی تعجب کرده بود که حتی فراموش کرد به خاطر ریختن سوپ داغ به رویش داد و هوار راه بیندازد!

- اوه... تو اینجایی کتاب عزیزم؟!
- دست به ما نزن دختر گند زاده!

دیر شده بود. هرمیون گرنجر نه تنها به لرد سیاه دست زد، بلکه حتی وی را از روی میز بلند کرد و درون جیب خود انداخت.



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
به محض رسیدن به محفل، رون و هری کیسه را روی میز پرتاب کردند و با فریاد"ماگشنه مووووووونه" به سمت آشپزخانه حمله ور شدند.

مالی با لبخند، پاتیلی را که بخار پیاز رنگی از روی آن بلند میشد، بالا گرفت و از آشپزخانه خارج شد.
-هی...آروم باشین بچه ها. میدونم. میدونم. بوش دیوونه کننده س. ولی صبر داشته باشین. باید برم بقیه بچه هامم جمع کنم. یکی یه چیزی بده من بذارم زیر پاتیل. میز میسوزه. هنوز قسط آخرشو ندادیم. راستش قسط اولش رو هم نداریم. ولی مهم نیست. قسط آخر مهمه. اون کتاب مال کیه؟

مالی منتظر جواب نشد.

لرد سیاه را برداشت و روی میز گذاشت...و پاتیل داغ را روی بزرگترین و سیاه ترین جادوگر قرن قرار داد!

-بچه هاااا...بچه هام...کجا هستین؟ سوپ پیاز درست کردم.

مالی جارو برقی مشنگی ای که آرتور در سالگرد ازدواجشان هدیه کرده بود برداشت و در سطح خانه به جستجو پرداخت. جارو برقی با نیروی جادویی روشن بود و هرچیزی را به داخلش میکشید.

پشت کمد...زیر میز...لای رختخواب ها...

مالی همه جا را جارو کرد و در پایان کیسه جارو برقی را در آورد و بچه هایش را که حالا جمع آوری شده بودند سر میز خالی کرد.

کسی فریاد خاموشی را که از یر پاتیل به گوش نمیرسید، نمیشنید! چون به گوش نمیرسید خب!

-ای لعنتیااااااااااااا...اینو از روی ما بردارید. هم سوختیم هم بوی پیاز گرفتیم!


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۸ ۱۴:۰۲:۴۸

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
هری و رون،کیسه به دست به سمت خونه ی گریمولد رفتن و در همین هنگام دوباره لرد سیاه، لرزشی رو احساس کردن و تغییر شکل دادن.
-ریتا، به هزار تیکه تبدیلت میکنیم، اینبار دیگه به چی تبدیل شدیم.

در این موقع که لرد درحال لعنت و نفرین فرستادن به ریتا بودن، هرمیون از راه رسید.
-سلام هری و رون، تو اون کیسه چی دارین؟
-قوطی نوشابه.
-کتابی که گفتم رو پیدا کردید؟:)
-کدوم کتاب؟

هرمیون خودش تصمیم گرفت درون کیسه رو ببینه که شاید کتاب داخلش باشه و بله کتاب داخلش بود.
-ممنون بچه ها که کتابو گرفتید، خوب بیاید باهم بریم خونه ی گریمولد و بعدش منم این کتابو بخونم.

رون نگاهی به داخل کیسه کرد ولی اثری از قوطی نوشابه نبود و خیلی تعجب کرده بود ولی با خودش گفت که شاید وسط راه از قوطی افتاده.
"لرد تبدیل به کتاب شده بودن.
-هری تو اون کتابو گرفتی؟
-اره فکر کنم، حالا مهم نیست بیاین بریم تا زود تر برسیم.

و ان دو ناامیدانه به سمت خانه ی گریمولد رفتند.

لرد هم شروع کردن به غر زدن.
-کتاب شدیم، دیگه کم مونده پیاز شیم،ریتا اگه دستمون بهت نرسه.


ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۸ ۱۲:۵۴:۵۶
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۸ ۱۲:۵۶:۳۹
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۸ ۱۲:۵۹:۱۴
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۸ ۱۳:۰۰:۰۶
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۸ ۱۳:۰۳:۲۱

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
لرد متوجه تکان هایی شد، گویا دستی کیسه را برداشته بود و با خود حمل می کرد.
-مارو کجا میبرین؟ ولمون کنید! بذاریدمون پایین.

هنوز صحبت های لرد تمام نشده بود که احساس کرد در هوا معلق است... کسی که کیسه را حمل می کرد آن را پرت کرده بود.
پس از چند لحظه، کیسه به چیزی برخورد کرد و افتاد.

-ریتا... ریتا! به اجزای سازندت تجزیه ات می کنیم. حالا وایسا و نگاه کن.

در اثر برخورد کیسه به آن جسم سخت، قسمت دیگری از لرد هم کنده شده بود و لرد، نمی دانست درد تکه تکه شدن بیشتر است یا دردی که حالا برای تبدیل شدن می کشید.

-یکی مارو از اینجا بیرون بیاره... خیلی بو میاد.

در کیسه باز شد و دستی لرد را بیرون آورد.

-هری! هری! ببین چی پیدا کردم.
-این چیه دیگه... آخ زخمم! بندازش اونجا، شیشه نوشابه ی شکسته که به درد نمیخوره. بگرد چیزای سالم پیدا کن.
-حالا ببریمش، ببینیم پروفسور چی میگه. شاید گفت به درد میخوره. شاید کسی بخرتش ازمون.
-باشه، بیارش... آخ این زخم لعنتی چرا اینقدر درد میکنه.

لرد به کیسه ی دیگری منتقل شد.
-محفل آخه؟ میکشمت ریتا.


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲:۲۰ شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۱۷:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
آستوریا سنگ پارا برداشت و در حمام گذشت و بیرون رفت.
چند دقیقه ی بعد در باز شد.

-چرا در باز شد و کسی نیومد داخل؟

لرد راست میگفت. با اینکه در باز شده بود ولی کسی وارد نشده بود.
ناگهان به یاد بانز افتاد.

-شاید بانزه. بانز ما اینجاییم. اینجا!

بانز با دقت، به صورتی که انگار دارد دنبال چیزی میگردد به حمام نگاه کرد.

- ما همیشه میدونستیم تو بعد از ما، جادوگری بسیار قوی هستی. ما اینجاییم بانز. این پایین.

بانز با دقت بیشتری نگاه کرد.
- باز معلوم نیست این حوله ی منو کی برداشته. یعنی چون من نا مرئیم باید حولم برداشته بشه؟

بعد با عصبانیت سنگ پایی که لرد بود را برداشت.
ناگهان لرد شکست. لردی که سنگ پا بود از وسط نصف شد.

- اینم ازاین سنگ پا الکیا بود.
- یادمون باشه همتون رو بندازیم بیرون.

لرد نفهمید کی بانز حمام کرد ولی متوجه شد که کسی او را برداشت و در سطح زباله انداخت.

- جای قوی ترین جادوگر سیاه توی سطح زبالس؟ یکی بیاد ما رو در بیاره!


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۸ ۱۲:۱۴:۴۷

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
در همان حال كه درد هاى لرد سياه باز شروع شده بود، ريتا جيغ و داد كنان به سراغ آستوريا رفت.

-سوسك كش!...سوسك كــــــش؟ تهديد از اين واضح تر چمن؟ سوسك كش ميذارى جلو راه من؟

آستوريا سرش را از روى زانوهايش بلند كرد.
-حوصله ندارم ريتا. برو.
-اتفاقا من خيلى حوصله دارم! ارباب تركمون كردن و تو تنها فكرت، تهديد كردن منه؟!

آستوريا از جايش پريد. سوهان ناخنش را درآورد و به ريتا نزديك شد.
-من سوسك كش گذاشتم؟ آره؟ خوب كردم اصلا! خوب كردم! الانم ميخوام سوهانم رو فرو كنم تو چشمت. اصلا هم شوخى ندارم. بيا جلو!

خب...ريتا قرار بود طلبكار باشد، نه بدهكار!
-بيا...بيا بريم نشونت بدم. بيا!

ريتا آستين رداى آستوريا را گرفت و به سمت در كشيد.
-شما ها هم بياين. بياين ببينين كه تو اين وضعيت تسترال در چمن ما، اين چمن فقط به فكر تهديد منه! بياين.

آستوريا و جمعى از مرگخواران جلوى در ايستادند.

-ايناهاش، بفرماييد ببينيد!

و در را باز كرد.

جلوى در، تنها يك سنگ پا افتاده بود.



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
-کی گفت ما نفرین کنیم؟ کی گفت ما نفرین کنیم؟ کی گفت ما نفرین... پاشو! بهت دستور میدیم بلند شی! اگه بلند نشی، خودمون دوباره با دستای خودمون میکشیمت.

هنوز چند لحظه ای از اتمام صحبت های لرد نگذشته بود که ریتا تکانی خورد. سپس به پهلو غلتید، شکمش را گرفت و پیشانی اش را به زمین چسباند.
در همین حال، چشمش به ظرفی که روبرویش قرار داشت، افتاد.
-این چیه دیگه اینجا؟ سوسک کش؟ سوسک کش؟! همه اش کار اون چمن بوقیه... نشونت میدم حالا.

و دستش را دراز کرد تا اسپری سوسک کش را از روی زمین بردارد.

-سوسک کش چیه دیگه؟ ما اربابیم... تو یکی که حداقل صدای مارو می شنیدی!

ریتا اسکیتر که نمی دانست با دست خودش چه بلایی دارد بر سر خود می آورد، ظرف محتوی مایع سوسک کش یا همان لرد را از روی زمین برداشت و به طرف در به راه افتاد.

-همه اش زیر سر توئه! معلوم نیست چه مزخرفی به ما، بزرگترین جادوگر کل اعصار، تزریق کردی که این بلا سرمون اومد! بلدم، بلدم! حالا هم که داری میذاریمون دم در... چه توطئه ای کردی علیه مون؟ بذارمون زمین!

ریتا سر جای خود ایستاد و لرد را زمین گذاشت...

-دوباره شنید صدامون رو! از اولشم میدونستیم مرگخوار خیلی خوبی هستی و قصد نداشتی این بلا رو سر ما بیاری؛ هر کس دیگه ای غیر از ما بالاخره اشتباه میکنه دیگه. میبخشیمت.

سپس در را پشت سرش بست.

لرد نگاهی به اطراف کرد و متوجه شد خارج از خانه ی ریدل هاست.
-این که گذاشتمون دم در! یکی مارو ببره تو...

دردهای لرد سیاه شروع شد.


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۳:۴۵:۱۱ شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
لرد هم برای مدتی سر جایش نشست و به تهدیدها و فحش ها و نفرین ها و لعن هایش ادامه داد. البته از آنجایی که لرد خیلی خفن و قدرقدرت و ارباب تاریکی و سائورون بود، تک تک نفرین هایش هم از دستور او تبعیت کرده و در هوا شناور می شدند تا به ریتا اسکیتر برسند و او را بزنند! بله! لرد خیلی خفن بود و چنان در سطح دیگری از خفانت قرار داشت که حتی کلماتش نیز هرکدام در سطح دیگری از خفانت قرار داشتند و دارای هوش مصنوعی خفنی بودند که آن هم در سطح دیگری از خفانت قرار داشت. خلاصه که لرد به حدی از ارباب بودن رسیده بود که دیگر برایش فرقی نداشت که گلدان باشد، شانه باشد، صابون باشد، نی نوشیدنی کره ای باشد، خود نوشیدنی کره ای باشد یا حتی کره ی نوشیدنی کره ای باشد. لرد در هر حالت، مظهر خفانت و سیاهی بود!

همچنان که لرد-شانه در افکار سرشار از قدرت و اقتدار خود غرق شده بود، یک بار دیگر لرزه ای تمام وجودش را در بر گرفت. لرد باز هم تغییر کرده بود!
-باز هم تغییر کردیم ما یعنی؟ باز هم نمیدونیم چی شدیم چون آینه نیست؟ میکشیمت ریتا! میکشیمت! اول میکشیمت، بعد باز هم میکشیمت! بعدش هم بارها و بارها میکشیمت تا از مرگت مطمئن شیم!

در همین لحظه، صدایی از پله ها به گوش رسید و بعد از چندثانیه، پیکر ریتا اسکیتر در چهارچوب در ظاهر شد.

-آره! خودش هم که اومد! میکشیمت! فکر کردی تو هم مثل اون هکتور بی خاصیت و کراب بی خاصیت تر میتونی از ما بعنوان شونه و گلدون و حتی آفتابه مرلینگاه استفاده کنی؟ نخیر! ما قدرقدرت ترین موجود این عالمیم!

ریتا چندلحظه با دقت به جایی نگاه کرد که لرد بود. درحالیکه لرد انتظار داشت ریتا هم مثل بقیه بیاید و جهت مصارف روزانه کم اهمیت و ناچیزش از او استفاده کند، ریتا در یک حرکت غیرمنتظره به لرد نزدیک شد و او را بلند کرد.
-عه... شمایین ارباب؟ خروجی گوارشی سوسک توی سرمون ارباب! ببخشید ارباب! چرا اینطوری شدین ارباب؟

دنیای پیش چشمان لرد برای یک لحظه روشن شد! بالاخره دوای درد جانکاه لرد رسیده بود! بالاخره ناجی سیاهی رسیده بود! ریتای منفوری که در همان وهله اول مسبب سقوط لرد در کالبد اشیای ناچیز شده بود، قرار بود که اشتباه جبران ناپذیرش را جبران کند!

-سوسک بی مصرف، شوخی داشتیم ما مگه باهات؟ ما رو از این کالبد بی ارزش آزاد کن زودتر.
-چشم ارباب! ببخشین ارباب! الان وسایل پزشکیمون رو میار...

لرد ناگهان از دستان ریتا رها شد و محکم به زمین برخورد کرد. خود ریتا هم بلافاصله روی زمین افتاد و بی حرکت ماند.

-چی شد؟ این چرا جونش در اومد؟ عه! قرار نبود که الان بمیری سوسک بی خاصیت! لعنت بهت! لعنت بهت!

بله! نفرین ها و تهدیدات لرد با کسی شوخی ندارند. آنها مامورانی چشم و گوش بسته هستند که بدون چون و چرا از دستور اربابشان اطاعت میکنند. و دستور صریح لرد هم تا لحظاتی پیش، مرگ ریتا اسکیتر بود! چه بسا که با این مرگ نابهنگام، کلید بازگشت لرد برای همیشه به درون چاه مرلینگاه بی انتهایی پرت شده باشد یا نه!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
كراب از درد روى زمين افتاده و آه و فغان سر داده بود.
-به زمين خونه گريمولد بخورى به حق ريش نداشته ى ارباب! آى پام...آى سرم...بى چوبدستى بشى به حق رداى ارباب...

بلاتريكس اما بى توجه به او، با شانه و موهايش درگير بود.
-يعنى كه چه؟ چرا شونه نميكنه؟ هوم...شايد دونه هاش خيلى ريزن. شايد اگه چندتاشون رو بشكنم، بهتر بشه!
-چى چى و بشكنم؟...دستت به ما بخوره...ريز ريزت ميكنيم. تا ابد كه اينجورى...آاااى انگشت كوچيكمــــــون!

بلاتريكس اولين دانه را شكست و به سراغ دومى رفت.

-پا نه! پامون رو ول كن... پـــــامون!

تكه ى دوم را هم به گوشه اى انداخت. سپس مجدادا شانه را درون موهايش فرو كرد.
-هــــا...بيا ديگه! ببين چه خوب داره شونه ميكنه!
-بخاطر كدوم گناه، گير اين تسترال هاى بى مغز افتاديم ما؟!

بلاتريكس كه كارش با شانه تمام شده بود، آن را گوشه اى پرتاب كرد و به دنبال كار هايش رفت.

-ريتا برو دعا كن كه ما هيچوقت به شكل اصليمون برنگرديم...ميكشيمت...ميكشيـــــــــمت!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.