هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸

سهراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۴ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۹:۲۶ شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۹
از خونمون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 58
آفلاین
در مخفیگاه مرگخواران

مرگخواران به جای مخفیگاه قبلیشان برگشتند تا دوباره از اول نقشه بکشند

بلاتریکس:هری می تونه کجا رفته باشه؟

اوری:باید یه جا تو جنگل باشه.جای دیگری نمی تونه رفته باشه

نات:نظر منم همینه باید یه جایی تو جنگل باشه

بلاتریکس:پس سریع بلند شین به طرف جنگل راه بیفتین

در جنگل

هوا تاریک بود و همه ی مرگخواران داشتند از سرما می لرزیدند ولی به راهشان ادامه میدانند.هنوز بعد از نوزده سال تشنه ی خون هری بودند

بلاتریکس:یعنی می تونه کجا رفته باشه؟

دراکو:نمی تونه زیاد دور رفته باشه.حالا هر جا که رفته باشه ما خیلی سردمونه

بلاتریکس در همین لحظه بر می گردد و با عصبانیت به مرگخواران نگاه می کند و طلسمی به سوی همه ی آنها می فرستد تا همه ی آنها گرم شوند

در همین لحظه همه از شدت راحتی و گرمی خوابشان گرفته بود و لنگان لنگان به جلو می رفتند

ناگهان بلاتریکس جیغ می کشه:یه سایه اون جلو دیدم دراکو برو جلو ببین چی اونجا تکون خورد

دراکو با شجاعت جلو می ره ولی ناگهان طلسم قرمزی پدیدار شد و دراکو بر روی زمین افتاد

هری از پشت درخت به جلو دوید و بعد از پنج دقیقه مرگخواران و هری از شدت خستگی ایستادند.ناگهان هری برگشت قیافه اش کاملا تغییر کرده بود. نیشخندی زد و چهار تا مرد از پشت او آمدند آنها محفلیون بودند


تصویر کوچک شده



[spoiler=hufflepuff]we love hufflepuff [/spoiler]

رفیق بی کلک:مادر [img


جادوگران فقط یه


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
جینی هنوز باور نمی کرد که هری این کارو کرده باشه. چند لحظه ای به همان شکلی که بود، با دهان باز و چشمان خیس؛ سر جایش باقی ماند و کمی بعد که شوک اون کابوس برطرف شد. دوان دوان از خانه بیرون رفت و در حالی که فریاد می کشید گفت:


- هری تو کاری رو داری می کنی رون سالهای قبل کرد.. حتی بدتر از اون.. کاش یه ذره از عشق مادرت هم توی وجود تو بود.


جینی بین فریادها و اشکهاش به این فکر می کرد که چطور چنین سرنوشت مضحکی در چنین شرایطی برای اون نوشته شده. چطور دنیا وارونه میشه و در چنین شرایطی هری پاتر شخصیتش رو نابود می کنه و پا به فرار می ذاره؟!


چند قدم عقب تر، در چهار چوب در لیلی در آغوش آلبوس گریه می کرد. آثار ترس هم در نگاه آلبوس و جیمز آشکار بود.

جینی حالا بیشتر از سالهای آخر تحصیلش در هاگوارتز احساس خطر می کرد. بلاتریکس در زمانی که سه کودک به شدت آسیب پذیر پیش جینی بودند خیلی خطرناک تر از قبل جلوه می کرد. خیلی خطرناک تر.

بسیار دورتر از آنجا در جنگل بلاتریکس پیر متوجه ی فرار هری شد. ولی اطمینان داشت که اگر او بیشتر به خانه ی پاترها نزدیک شود، هری برمی گردد.

دراکو به هیچ وجه گزینه ی خوبی برای کمک نبود. پسر نارسیسا از اول هم یک سیاه کامل و درست و حسابی نبود. همیشه یه پاش تو سیاهی می لنگید.

بلاتریکس باید به دنبال شخص بهتری می رفت و هرچه زودتر اون شخص رو پیدا می کرد بهتر بود.

یکی از مرگخوارهای فوق العاده ی لرد سیاه رو.. کسی که مثل خودش از سیاهی لذت ببره.

بلاتریکس با خودش گفت: پیداش می کنم.. پیداش می کنم.


-----
صرفا جهت بازگشت سوژه بود.


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸

ابرکسس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۲ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۵۲ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰
از The House Jack Built
گروه:
کاربران عضو
پیام: 84
آفلاین
توی اتاق پذیرایی پاترها:

جینی: آه هری... آه هری... چی کار داری میکنی؟

هری: من دیگه نمیتونم این وضعیتو تحمل کنم! به خاطر من جون شما هم در خطره! من یه مدت میرم و خودمو گم و گور میکنن تا آبا از آسیاب بیفته!

جیمز سیریوس و آلبوس سوروس هر کدوم یکی از پاهای هری رو میچسبن و لیلی هم میپره رو هری و از گردنش آویزون میشه!

جیمز سیرویس: نه پدر! خواهش میکنم! ما رو تنها نذار...

هری: مجبورم پسرم... مجبورم!

لیلی: آه پدر! (و میزنه زیر گریه)

آلبوس سوروس: پدر بی تو دیگه زندگی توی این خونه واسه ی ما معنی نداره!

هری: بچه ها! منم شما رو خیلی دوس دارم! شما نور زندگی من هستین! ولی من اینکارو به خاطر خودتون میکنم! قول بدین که مامانتونو اذیت نکنین! شبا قبل از خواب مسواک بزنین و ایستاده ادرار نکنین که سنگ کلیه نگیرین!

بچه ها به هری قول میدن و هری با نگاهی حاکی از تشکر و عشق بچه ها رو از نظر میگذرونه! بعد میره جینی رو که با ناراحتی سرشو تکون میداد بقل میکنه (ولی بوسش نمیکنه که پست من بیناموسی نشه بزنین پاک کنین) و با کوله باری از غم و اندوه و با صدای هوشت غیب میشه و خانوادشو ترک میکنه!

پشت دیوار:

بلاتریکس: هری که در رفت! حالا چه جوری بکشیمش؟

دراکو: من که میگم بریزیم تو خونه و زن و بچه هاشو بکشیم!

بلاتریکس: نه... الان نه! شاید وقتی دیگر... الان بهتره که دوباره برگردیم به مخفیگاه و نفسی تازه کنیم!

دراکو: من دیگه جوصله ی اون مخفیگاه خراب شده رو ندارم! بیا شبو تو جنگل بخوابیم!

بلاتریکس: باشه! قبول میکنم!


تصویر کوچک شده


[b][s


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
دراکو در همین لحظه با حالت مرموزانه ای گفت :
_ می گم بهتره فعلا از اوضاع اونها توی دره آگاه بشیم. باید به اونجا بریم...

بلاتریکس که حال پیرزنی فرتوت و مفلوک شده بود، روی کول دراکو سوار شد و باهم به سوی دره گودریک آپارات کردند.

تصاویر بین هوشتی
بلاتریکس: ای وای، چقدر می چرخه همه چی
دراکو: خاله جان؛ نگفتید چرا شما نمردید و لرد چرا زنده اس؟
بلاتریکس: آی ننه، اینقدر حرف نزن، بالا میارم ها
دراکو: شما دارید هی حرف می زنید، موهاتونم هی میره تو دهنم،
بلاتریکس: ایش،
دراکو: یادم رفت اصلا نیت کجا رو کردم قبل هوشت!
بلاتریکس:هوووووع...هوووعععععع

هووووششششتتتت

منزل هری اینا، دره گودریک
هری: بیا این لحاف و تشک ها رو هم بگذار توی بقچه جینی.
جینی: هری، حالا که پست اینقدر جدی است، بیا در مورد اینده ی زندگی مون هم یه صحبت جدی بکنیم.
هری: باشه موافقم. به نظر من، هر کی بره پی زندگی خودش!
جینی: نه منظورم اینقدر جدی نبود..من...

دنگگگگ..هوشتت شپلخ...

هری: صدای چی بود؟
جینی: نمی دونم.
جینی به سرعت به بیرون خانه می رود و بالای سقف را نگاه می کند که مبادا علامت شوم باشد.
جینی به داخل باز می گردد و هری را مشغول بسته بندی چمدان ها می بیند.

---- داخل اتاق پذیرایی، پشت دیوار شومینه.
دراکو: فکر کنم اشتباهی آپارات کردم پشت دیوار شومینه شون که دیوارش کردن.
بلاتریکس:خوب باشه، مشکلی نیست، از همین جا گوش میدیم.

و هر دو گوششون رو به دیوار اتاق پذیرایی چسبوندند.

ویرایش:
پست جدی می باشد و طنز نیست. و سوژه رو پیش برده.


ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۵ ۱۷:۰۷:۱۰

Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
خلاصه سوژه :

هری و جینی به همراه سه فرزندشان به دره گودریک می روند. در بعدازظهری آنها تصمیم می گیرند برای گردش به شهر برند. در راه برگشت آنها با پیرزنی مواجه می شوند که آن پیرزن همان بلاتریکس لسترنج بود. بلاتریکس آنها را تهدید به انتقام گیری می کند و آنجا را ترک می گوید. او به نزد دراکو می رود تا به کمک او بتوانند مرگ خوارهایی را دور هم جمع کرده و انتقام کشته شدن لرد را از هری بگیرد. برودریک نیز که در جمع مرگ خواران است پیشنهاد می دهد که شبانه به دره حمله کنند.هری و جینی نیز نگران در دره گودریک به سر می برند.

***

ادامه ماجرا...

هری و جینی برای ایجاد آرامش و امنیت بیشتر از وزارت خانه درخواست کمک کردند. حالا چند نفر برای نگهبانی و مقابله در صورت لزوم در دره گودریک به سر می بردند.

جینی که غم و ترس را در چهره فرزندانش می دید در فکر چاره ای برای خلاص شدن از آن جو تهدید گر بود.
آرام به هری که در حال خواندن روزنامه ای که تازه برایش رسیده بود ، نزدیک شد و کنارش بروی مبل نشست :
_ هری!

هری به شنیدن صدای جینی سرش را بالا آورد و به او نگاه کرد.
_ چی شده جینی؟ مشکلی پیش اومده؟
جینی در حالی که به دستان در هم گره شده اش نگاه می کرد گفت :

_ خب نه چیزی نشده! ولی می گم بهتر نیست به خونه خودمون در لندن برگردیم؟ ما الان سه روز هست که اینجا هستیم!

هری روزنامه را بست و آن را روی میز گذاشت.
_ نگرانیی رو از حرفای بلاتریکس توی صورتت حس می کنم. ولی با این وجود که مطمئنم مشکلی پیش نمی آد باشه... وسایل رو جمع کن ! فردا راه می افتیم...


مکانی دورتر

بلاتریکس در حالی که عصبی به نظر می رسید رو به برودریک کرد و گفت :
_ نه این فکر خوبی نیست! اونا الان حتما از وزارت کمک خواستند. ما رو در رو نمی تونیم کاری انجام بدیم... باید نقشه دیگه ای بکشیم.

دراکو در همین لحظه با حالت مرموزانه ای گفت :
_ می گم بهتره فعلا از اوضاع اونها توی دره آگاه بشیم. باید به اونجا بریم...

***

دوستان عزیز! اینجا تاپیک جدی نویسیه. هر پست طنزی که اینجا دیده بشه بدون در نظر گرفتن اینکه ماله کیه و حامل چه مضمونیه پاک میشه.
متشکرم.



Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۲ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
از هولد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
خونه هری اینا!

جیمز و آلبوس و لیلی پشت در اتاق مامان و باباشون ایستادن و مدام پچ پچ می کنن.
آلبوس سوروس : ولی خب وقتی صدایی نمیاد منطقی نیست. شاید دارن همینجوری صحبت میکنن. هان؟!
جیمز میخواد نظریه خودش رو اعلام بکنه که در اتاق هری باز میشه و صدای جینی شنیده میشه.
- بادیگاردا به داخل اتاق بیان!
و دوباره در رو میبنده.

لیلی : نمی دونستم ننم اینقدر پلید بوده!!
آلبوس و جیمز هم مشغول تاسف خوردن میشن.

چند مایل اونور تر، خونه لرد!

صدای بلاتریکس در تاریکی شنیده میشه.
- زرشک! این چه وضعشه؟ برو برودریک رو صدا کن باید با آواتارش حرف بزنم.
دراکو سریعا میره و برودریک رو میاره.
بلاتریکس : آخه این چه وضع برقه؟ نا سلامتی تو حق گنده ای بر گردن ما داری با این آواتارت.
برودریک : تقصیر دولت خدمتگزار نیست. تقصیر هری پیشونی زخمیه که چند مایل اونور تره.

برودریک متوجه چهره های متعجب و به صورت علامت سوالی مرگ خواران میشه و توضیح میده : یعنی اون زخم باعث میشه که هر چند دقیقه برقا بره و چون شما نمی خواید که به تعداد مرگ خواران اضافه بشه و چراغا دوباره خاموش بشه باید به خونه کله زخمی حمله کنید...


where is my love...؟


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۰:۲۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
مرگ خوارا، بچه های هری، خود هری و جینی همگی به خواب رفته بودند اما بادی گاردهای هری همچنان بیدار بودند و خبر نداشتن که در آینده ای نزدیک دوباره صبح خواهد شد!


این بار جایی در روشنایی

دارکو: خوب ایول، حالا روز شد، حالا رای گیری میکنیم تا همه چی شفاف باشه! خوب هر کی حاضره بره تا بادی گارد های هری پاتر رو بکشه، دستش بالا.

در میان تعجب همگان هیچ کس دستش را بالا نبرد.
دراکو: حداقل شب بود فکر می کردیم همه دستشون بالاس و این اولین باری که دراکو اروز می کرد کاش هیچ گاه صبح نشده بود!
بلاتریکس: خوب از روش زور استفاده می کنیم.بعد با اشاره به مرگ خوارا شروع میکنه به خوندن
ده بیس سی چل پنجا شصت، هفتاد هشتاد نود صد، هر کی میگه که صد نیست، ارزشی پیزوریست!( میفته به خودش، ادامه میده) آش ماش بیرون باش، مو وا ظ ب خو د تو من باش!( میفته به دراکو)


صبح زود خونه هری پاتر در روشنایی
بچه های هری پشت در اتاق پدر مادرشون نشستن و گوشاشونو چسبوندن به در
جیمز: پس چرا هیچ صدایی نمیاد؟

--- صبح زود خونه هری اینا پشت در اتاق بچه ها
هری و جینی گوشاشونو چسبوندن به در
هری: عجیبه هیچ صدایی نمیاد!
جینی: هری عزیزم، دیشب تو خواب داد میزدی ریگولوس!
هری:اوه، جینی عزیزم، دیشب خواب ریگولوس رو دیدم، اومده بود تو خوابم و بهم میگفت انتقام برادرشو از من میگیره.
جینی: میخای بادی گاردا رو بیاریم تو اتاق خواب؟اینطوری ایمن تره!

--- مایل ها اون ور تر- مرگ خوارا
دراکو: خاله جان؛ من یه سوال فلسفی داشتم! اگر لرد مرده، شما هم که مردی! چطوریاس قضیه؟
بلاتریکس میاد مثه ریگولوس یه تابی به موهای وزوزیش بده که نمیشه و بدتر پوف پوفی تر میشه.
و همین که بلاتریکس میاد این قضیه فلسفی رو توضیح بده، برقا میره و دوباره همه جا در تاریکی فرو میره و همه خیلی جدی به این موضوع فلسفی فکر می کنن.


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۸:۵۷ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۸

سهراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۴ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۹:۲۶ شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۹
از خونمون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 58
آفلاین
با اين كه ما پير شديو و قدرت قدرم رو نداريم دراكو ولي همه ي مر گخواران بايد درو هم جمع بشن و يكي از قدرتمندهامون رو برداريم.

دراكو:الان هري پاتر چند تا بادي گارد داره چطوري بتونيم اونو بكشيم؟

بلا:تو به اين چيزاش كاري نداشته باش ما فقط بايد مر گخواران رو دوباره دور خودمون جمع كنيم و با راي گيري بهترين مرگخوارانمون رو برميداريم

دراكو:ولي اينطوري كه همه ي مرگخواران به خودشون راي ميدن

بلا:ابله!خوب ما از بين خودمون كانديدا انتخاب مي كنيم ديه

دراكو:باشه

در خانه ي هري پاتر

-شايد لرد ولدمورت نقشه اي براي ما كشيده باشد

جيني:لرد ولدمورت كه مرده

هري:خب شايد مرگخواران براي ما نقشه كشيده باشند

جيني:شايد

هري:پس بهتره باديگاردامونو بيشتر كنيم

جيني:باشه


دوباره در جايي تاريك

شب بود و مرگخواران دور هم جمع شده بودند و ...


ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۱۳:۰۰:۱۳

تصویر کوچک شده



[spoiler=hufflepuff]we love hufflepuff [/spoiler]

رفیق بی کلک:مادر [img


جادوگران فقط یه


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۸

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
خانه ی بزرگ در دره گودریک کم کم خود را نشان میداد.

خانه ای نه چندان بزرگ اما زیبا، کلیسای بزرگ دره کمی آن طرف تر خود نمایی میکرد و ناقوس بزرگ و قدیمی اش، نور ماه را منعکس مینمود. هوای دلپذیری بود و ستاره ها چشمک میزدند.

جیمز رو به پدرش گفت:
- پدر مرگخوارا سالهاست که دیگه وجود ندارن، توی کتاب تاریخ به ما درس دادن که سالها پیش همشون از بین رفتن.

- نه پسرم، قدرت ونا از بین رفته اما خودشون نه، دراکو مالفوی رو یادت میاد؟ روزی که آلبوس میخواست مدرسه دیدیمش.

- آره...یعنی بله همون مرد قد بلنده که موهای طلایی داشت.

- درسته پسرم، اون یکی از مرگخوارای جوون، در رکاب ولدمورت بود.

- الان چی؟ الان چی کار میکنن.

- قدرت سیاهی همیشه وجود داره، اما الان دیگه کسی به شرارت ولدمورت نیست تا بتونه این سیاهی رو متمرکز کنه.

- متوجه نمیشم!

- ببین پسرم...اوه رسیدیدم، بذار برادر و خواهرت رو بخوابونیم، میام برات توضیح میدم.

جیمز سری به نشانه موافقت تکان داد. هری نیز جلو رفت و با دستی که آلبوس را نگرفته بود چوبدستی را بیرون آورد و به سمت در گرفت و در باز شد.

خانه ی زیبای پاتر ها، پر از وسایل رنگارنگ و جذاب برای بچه ها و پدر و مادر. شومینه ی خاموش گوشه اتاق خوش آمد گفت و همگی وارد شدند. هری و جینی به سمت طبقه بالا راهی شدند تا آلبوس و لیلی را روی تختشان بگذارند. جیمز نیز منتظر پدرش ماند.

مایلها دور تر

- دراکو تو باید کمکم کنی، من قدرت جادویی ام رو ازدست ندادم اما جسمم ضعیف شده.

- اما خاله هری پاتر جادوگر قدرتمندیه، من بارها این تصمیم رو گرفتم اما موفق نشدم، کشتن اون فقط به دست ارباب ممکن بود که...

سرش را زیر انداخت و دستی به موهایش کشید.

....


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸

دراکو  مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۲ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۳ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸
از دحام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
- من زنده موندم هری پاتر...زنده موندم تا انتقام بگیرم.
هری با تعجب به پیرزن نگاه کرد.جای آن موهای پرپشت و سیاه را،دسته مویی سفید پر کرده بود.دستانش میلرزید و هری حتی نمیدانست چطور میتواند خودش را از روی زمین بلند کند،در حالی که او آنجا نشسته بود و تهدیدش میکرد.
- بلاتریکس...
صدای جیغ پیرزن بلند شد:اسم منو به زبون نیار!
چندین عابر به سمت پیرزن خیره شدند.
هری با صدایی آرام تر از قبل گفت:همه چیز تموم شده،همه ی اون قدرتی که داشتین،تو هم تموم شدی بلاتریکس.
پیرزن نفسش را در سینه حبس کرد.صورت چروکیده اش از خشم سرخ شده بود.نفرت در چشمانش موج میزد...
صدای جیغ خفیف لیلی همه را به خود آورد.درحالی که دستانش را دور کمر جینی حلقه کرده بود،میلرزید.هری دست آلبوس را محکم گرفت و رو به بلاتریکس گفت:سعی نکن مزاحمت ایجاد کنی.
بعد از گفتن این حرف همراه با جینی و فرزندانش از پیرزن دور شد.
بلاتریکس به هری نگاه کرد.هنوز همان رفتار های خام و بدون فکر را در او میدید.چوبدستی اش را به سمت هری که داشت از آن کوچه دور میشد گرفت و بعد از فرستادن پرتو نامرئی به سمتش زیر لب گفت:جادو سن و سال نمیشناسه پاتر!
هری بدون این که چیزی را حس کرده باشد به راهش ادامه داد.

ده دقیقه بعد،در راه خانه

آلبوس در آغوش پدر و لیلی در دستان مادر به خواب رفته بودند.جیمز در حالی که آهسته کنار هری راه میرفت پرسید:پدر!اون کی بود؟
هری لبخندی کاملا تصنعی زد و گفت:یه مرگخوار که دیگه هیچ کاری نمیتونه بکنه پسرم!
خانه ی بزرگ در دره گودریک کم کم خود را نشان میداد.


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۵ ۲۰:۵۵:۵۴

منم سالم بودم
حالا خوب نگاه کن
اعصاب که ندارم
داره دکتر میزنه با چوب رو زانوم


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.