هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۵:۴۷ پنجشنبه ۵ دی ۱۳۸۷
#22

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
جیمز:

جیمز در حالیکه تلاش می کرد تا یویوی صورتی را از مقابل چشمانش با زبانش ببلعد مایوسانه به چهره وزیر خیره شده بود. هوکی با اشاره دستش صندلی را ظاهر کرد. در حالیکه کلاه وزارت را بر می داشت روی صندلی نشست. چاقوی طلایی ای روی مغز مبارک و میان دو گوش جن خودنمایی می کرد. دستش را به سمت چاقو برد و با لبخندی شیطانی گفت:

- میدونی موجود کوچک، من میخوام که یویوی صورتی تو رو مثل سیب ببرم...

جیمز: نه..تو رو خدا...کادوی تولدمه... اینکارو نکن..من فقط دنبال مرلینگاه اومدم...جرمم چیه دیشب زیادی نوشابه خوردم...

هوکی در حالیکه تسبم شیطانی را روی لبش داشت، لبه چاقو را به یویوی صورتی نزدیک کرد. جیمز جیغ گوشخراشی کشید. لوستر های قدیمی انبار از سقف فرود آمدند، بشقاب های ترک خورده و آویزان از دیوارها پایین افتادند، یویوی صورتی از میان دستان وزیر لغزید.

در حالیکه بالا و پایین می پرید به سمت جیمز هدایت می شد. جاسم از یک سو و هوکی از سوی دیگر به سمت یویو شیرجه رفتند. جیمز دهانش را گشود و زبان طویلی را دراز کرد.
یویوی صورتی در حالیکه 360 درجه می چرخید از روی زبان جیمز به داخل حلقش فرو رفت. در حرکتی انتحاری جاسم و هوکی شاخ به شاخ شدند. و در مقابل پای جیمز فرود آمدند.

انگشت شصت پای جاسم درون چشم هوکی فرو رفته بود و چاقویی که در دست هوکی بود از گوش راست جاسم فرو رفته بود و از گوش چپش به همراه تعدادی غده و قسمت های از مغز آهکی و درخشانش، بیرون زده بود.

جیمز: سوختین؟ اشکال نداره، برین تو استخر !

هوکی در حالیکه شصت پای جاسم را از درون چشمش بیرون می کشید از روی زمین بلند شد. اندکی چشمانش را باز و بسته کرد. با خشم رو به جاسم که همچنان روی زمین ولو بود نعره کشید:

- مرتیکه بوقی..اگه کور می شدم که جواب هیپزیبا رو میداد؟ تو؟! تازه شم ناخن بلندت گیر کرده هنور تو چشمم...

به سمت جاسم حرکت کرد و بر بالین او حاضر شد. سپس خم شد و کیسه ای را از درون دهان خود بیرون کشید و مغز آهکی و غدد بیرون زده از گوش جاسم را درون کیسه ریخت و چاقوی خود را از گوش جاسم بیرون کشید. با نگاهی لذت بخش به جاسم گفت:

- مغز آهکی با غده هات حتما غذای خوبی برای نجینی لرد سیاه میشه...یک استقبال خوب به عمل میاد... تو که اون موقعش با این مخ آهکی خیری ازت بر نمی اومد...از این به بعدش رو دیگه نمیدونم...

هوکی در حالیکه کیسه محتوی مخ آهکی و غدد جاسم را درون گوشش جاسازی می کرد، به سمت جیمز چرخید و با نگاهی تهدید آمیز گفت:

- حیف که یه قرار مهم دارم...وگرنه همین الان می بردمت سنت مانگو...یویو رو بیرون می کشیدم...

چرخید و از زیر زمین انبار خارج شد. جیمز اندکی به خود فشار آورد و یویو را در میان استفراغ خویش یافت. اما همچنان به صندلی بسته شده بود.

--------------------------------------------------------------------------------------------
سایه شنل پوشی از میان راهروها به سمت اتاق نزدیک می شد. مالی در حالیکه یک عدد "نوپک" را درون اجاق گار سیارش می پخت تا به عنوان جوجه به دامبل بندازه، با دستپاچگی به سمت پشت پنجره و دامبل که که در حال تخمه شکستن بود دوید.

- آلبوس...آلبوس....

دامبل: بده یه بوس...بده یه بوس...

مالی در حالیکه با قاشق تو سر دامبل می کوبید ضمن تاکید بر متاهل بودن و داشتن شوهری به مانند آرتور، آمار داد:

- یکی داره به سمت اتاق نزدیک میشه...سایه اش رو دیدیم...

دستگیره درب چرخید و نگاه خونین لرد سیاه به سمت درب چرخید. در حالیکه دود سیگار را بیرون میداد گفت:

- تویی مورفین؟! ژنس منشا رو آوردی؟!

فرصتی نماند تا مورفین اجناس درخواستی را که در سوراخ بینی اش جاسازی نموده بود را رونمایی کند و با تنه ی بلیز از میان چارچوب درب کنار رفت...


ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۵ ۵:۵۷:۳۳

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۸۷
#21

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
تد تکانی به ریش دامبل داد و گفت:ببینم اصلا الان ساعت چنده؟
دامبل که از حرکت تد خوشش نیامده بود ریشش را از درون دستان تد بیرون کشید و در حالی که مرتبش میکرد گفت:چه میدونم.چند پست قبل که انگار صبح بود.الان هم که کلی معطل شدیم.احتمالا باید طرفای ظهر یا بعد از ظهر باشه!:دی

مالی ماهیتابه ای را که با خودش از آشپزخانه محفل آورده بود کنار گذاشت و با تعحب پرسید:خب پس این همه وقت رو باید چیکار کنیم؟
دامبل چشمش را نازک کرد و پرسید:میخواین ما هم مثل تام همینجا دراز بکشیم و استراخت کنیم؟
موجی از همهمه در تاید حرف دامبل به پا شد و محفلی ها در حالی که بساط چای و قهوه و قلیون را به راه میکردن زیر پنجره ولو شدند!

دامبل که به شدت عصبانی شده بود تابی به ریشش داد و بعد از اینکه موج ریش! محفلیان را گرفت گفت:بلند شین ببینم.مگه خونه خاله است؟ما اومدیم ماموریت.زود باشین دو نفر برین زیر پنجره کشیک بدین.بقیه هم مواظب باشن جاسم و نورممد اینایی رد نشه از این اطراف.مالی هم برای من بساط چایی و قلیون رو میاره!

آخرین طبقه زیر زمین انبار وزارت!:

جاسم در حالی که شمع کم مصرف بالای میز را تکان میداد گفت:برای بار پونصدم ازت میپرسم،اون یویو توی وزارت چیکار میکرد؟تو توی وزارت چیکار میکردی؟تو توی دفتر معاون وزارت چیکار میکردی؟
شمع در بالای سر جیمز تکان میخورد و مقاومت را سخت تر میکرد.برای همین جیم چشمانش را بست و گفت:بابا اون یویو مال منه.روز تولد کادو گرفتم بوقیا!افتاده بود اینجا داشتم دنبالش میگشتم.بعد دیدم که داره قل میخوره میره این طرف و اون طرف،شما ها هم دنبالشین.برای همین فکر کردم حالا که شما دارین زحمت میکشین و ومیگیرنش منم تا اون موقع یه سر به مرلینگاه بزنم.داشتم دنبال مرلینگاه میگشتم که سر از اون دفتر در آوردم.

جاسم دوم شمع کم مصرف را با شدت بیشتری تکان داد و گفت:بوق خودتی!میخوای بگی فکر کردی اتاق معاون وزیر مرلینگاهه؟از خودت نپرسیدی اون همه کاغذ و پرونده و میز تو مرلینگاه چیکار میکنه؟
جیمز دماغش را بالا کشید و گفت:معلومه خارج نرفتی.بی کلاس،خارجیا برای اینکه راندمان کارشون بره بالا توی مرلینگاه مطالعه میکنن.منم فکر کردم وزارت برای همین توی مرلینگاه یه کتابخونه هم درست کرده!

جاسم اول که دست از سر شمع کم مصرف برداشته بود میخواست چوب جادویش را در بیاورد که صدایی مانعش شد.در اتاقک باز شد و سایه کوچکی وارد اتاق شد.وزیر با صدای مخصوصش پرسید:حاضر شد اعتراف کنه یا نه؟
جاسم گفت:نه.از اون موقع داره یه سره چرندیات تحویلمون میده!
وزیر جاسم ها را کنار زد و گفت:بوقی ها.بیخود نیست بهتون میگن جاسم!برین کنار.خودم الان سر سه سوت به حرفش میارم1
و بعد در برابر چشمان وحشت زده جیمز یویوی صورتی را بالا گرفت و شرورانه لبخند زد!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۸۷
#20

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
دو نفر لرد را به سمت اتاقی راهنمایی کردند . لرد به آرامی ولی با قدم هایی بلند به سمت اتاق پیش می رفت و دائما به اطراف نگاه می کرد ... رو به یکی از مرگخوارانش دائما در مورد چیدمان وسایل اطراف دستور می داد و او روی برگه ای صحبت های لرد را می نوشت .

بالاخره به اتاق رسیدند و وارد شدند . لرد با تعجب نگاهی به اطراف انداخت و رو به مرگخوار فریاد زد : بوقی . اینجا کجاس منو آوردی ؟ اینجا انبار وزارته یا اتاق خواب هوکیه ؟

- یا لرد . هنوز زمان جلسه نرسیده . شما یکمی زود اومدین . برای همین جناب معاون وزیر ، بلیز زابینی به ما دستور فرمودند که شما رو به اینجا بیاریم تا کمی استراحت کنین .

- ایول . خوبه . عجب معاون خوبی دارم من خب دیگه . تو و اون جاسم بدویین برین ! بدویین برین بیرون که برای جلسه باید کمی استراحت کنم .

مرگخوار و جاسم به سرعت از اتاق لرد خارج شدند و لرد روی تختی که رو به پنجره قرار داشت دراز کشید و به آسمان تیره رنگ شب نگاه کرد ... سیاهی ، تنها چیزی بود که در آسمان آن شب دیده می شد ...


آلبوس و دار دستش ملقب به محفل قق همینطور در وزارت سحر و جاد می گشتند و هر پنجره ای که می دیدند سرهایشان را بالا می آوردند و به داخل اتاق نگاه می کردند . پس از چند دقیقه بی پنجره ای بالاخره به پنجره ای رسیدند و همگی سرهایشان را بالا آوردند و بصورت به داخل نگاه کردند و لرد ولدمورت را دیدند .

- اِع . مثل اینکه جلسه اینجا برگذار می شه ...
- نه باب . مگه قرار نبود جلسه توی انبار وزارت برگذار بشه ؟
- خب ! حتما جاشو عوض کردن ... من چه می دونم ؟!
- عزیزان من . حتما جاش عوض شده ! برای همین تام اینجا دراز کشیده و منتظر بقیه اس . وگرنه مرض نداره اینجا بخوابه که !!! همینجا منتظر می مونیم تا بقیه هم بیان .



Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۸۷
#19

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
جیمز به دور وبر خود نگاهی انداخت.چند مرد قوی همراه با یک جن به وی خیره شده بودند.
- اومده بودم کریس مسو تبریک بگم
هوکی نگاهی به جیمز نمود و سپس با صدای نازکی گفت:
یک کریسمسی ببینی که....


گرومپ گرومپ گرومپ
- دامبل آروم تر بیا!الان همه میفهمن!
دامبل همان طور که عرق خود را پاک مینمود به تدی نگاه کرد و گفت:
پوفففففف...خب چکار کنم؟بازوها و ماهیچهای ورزشیم سنگینن دیگه!

تدی دامبل را نشنیده گرفت و یواشکی به راهروی دراز،که با کاشیهای براق سنگفرش شده بود خیره شد.
-کسی نیست الان.میتونیم همه باهم بریم.
ناگهان،از داخل یکی از درهای نیمه باز صدایی شنیده شد:
یا مرلین!لرد اومد...زود باش برو از در پشتی لرد رو داخل بیار.
دامبلدور با شنیدن این نگاهی به تد نمود.باید بدانبال ولدمورت میرفتند!


به به..ببین این جن چه جایی برا خودش ساخته!این جا همش ماله منه.
-بله بله یا لرد.
- من خودم رو روی صندلی وزارت میبینم.کلی پول وقدرت!
-بله بله یا لرد.
- گورکن بوقی کوفت و بله بله!اون بیل رو برا چی آوردی؟آدم حسابی تر از تو نبود بیاد اینجا کنار من؟
- قربان بیل رو آوردم که اگر وزیر گورکن خواست...
- برو تا همون بیلو توی دهنت نکردم برو....آها.نگهبان هم اومد دنبالمون.زود بیاین هوکی منتظرمونه.
مرگخواران با شنیدن صدای لرد سریعتر از قبل بسوی وزارتخانه براه افتادند...


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۴ ۲۱:۲۸:۱۳
ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۴ ۲۱:۳۵:۴۵

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۸۷
#18

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
دفتر دست راست دفتر وزیر
- دویدمو دویدم.. به دفتر هوکی.. هان.. نه اشتباه خودندم.. دویدم و دویدم به دفتر بولیز رسیدم.. بولیزو دادم خشک شویی.. تالاااپ!

در دفتر بولیز با همون صدای تالاپ بسته میشه و رنگ صورت جیمز به پرواز در میاد و از قفس می پره!

- هوم؟.. فکر کنم این دفتر آلسو بوده .. درش هنوز مشکل داره!

جیمز به اطرافش نگاه میکنه و خودشو در اتاق مخوفی می بینه که ردیفی از دستهای راست به سقف زنجیر شدن. جیمز با هوش فراوانی که از استاد باباش به ارث برده بود می فهمه که این دست ها نشان از اون داره که بلیز همه جا دست راسته.. وزیر یا ارباب خیلی فرقی براش نداره.

- واو!.. این پرونده ها دیگه چیه؟

جیمز پرونده ای رو که روش نوشته بود پرونده ی سه هزار و نهصد و شصت از روی میز بلیز برمی داره و بازش می کنه. عکس جادوگر اشرافی مو بوری از داخل ورق کاغذ به ان لبخند می زنه..

" مرلین مدلی مرلین اینا.. همسر شماره ی سه هزار و نمی دونم چند خانم زابینی و اینا.."

- این که چیز خیلی مهمی نیست .. به لرد هم ربطی نداره.. حتما بلیز اینا رو جمع کرده که بسوزونه.. اصلا چه ربطی داره.. شتلق!

پرونده به دیوار کوبیده میشه و عکس جادوگر از توش جیغ می زنه!

ملتی که دنبال یویو بودن گرومپزی می خورن به در و به اتفاق در وارد اتاق می شن!

جیمز:
مرگخوارای وزارتی(!):

دهلیز
دامبلدور با وقار و متانت خاص خودش در حال قدم زدن در راهروئه و از پشت شیشه های عینکش به اینور و اونور نگاه می کنه..

- آو... جادو قدرت است!.. من که اون زمان مرده بودم.. عجبا.. زمانها همش با هم قاطی شده.. این نگهبان همین طرفا بودا!

- چوبدستی لطفا!
- هین؟.. جا گذاشتم!

نگهبان سفید و مو بور و بسیار خوش تیپ از پشت میز امنتیتیش نگاه های تهدید آمیزی به دامبل می ندازه و بلند میشه که یه چک به دامبل بزنه تا دیگه دروغ نگه.. اما در همین زمان، افراد متعدد محفلی داخل ریش دامبل به جنب و جوش میوفتن

نگهبان: غلط کردم.. می تونید رد بشید..
دومبول:

در حالی که مامور وزارت جونشو گرفته و در می ره چندتا مامور ویژه از دور نزدیک میشن و برای همین دامبل می پره توی سوراخ دیوار!

(نکته برای کم هوشها:نگهبان که از شهرت دامبل به لطف رولینگ با خبر بوده با دیدن تکان ها براش شبهه ایجاد می شه و سفیدی خودش رو میگیره و در می ره!!)


ویرایش شده توسط پرفسور فليت ويك در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۴ ۱۹:۵۱:۱۰

[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۸۷
#17

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
حیاط وزارتخانه

محفلی ها همه پشت سطل زبالۀ گوشۀ حیاط استتار کردند. دامبلدور با فداکاری زیاد با اینکه تقریبا نیمی از ریش مبارک از ریشه درآمده بود، نصفۀ باقیمانده را به عنوان شنل نامرئی به ملت محفلی کرایه داده بود تا گوشۀ ناخنی از انها نیز دیده نشود.

- تدی هنوز کرایه تو ندادی!

- باب بذار ارث بابام به دستم برسه میدم. نمی خوام حقتو بخورم که. حالا کو تا 21 سالم بشه.

- اگه همین الان ندی میندازمت اونور سطل.

- خوب بگیر خسیس

- فلیت نوبت توئه! ایول... به این میگن خوش حساب. حالا تو پلنک. دِ زود باش حوصلم سر رفت...

همچنان که ملت محفلی پشت سطل زباله و زیر ریش دامبل درحال فعالیت های مفید اقتصادی بودند، تدی نکتۀ پیش پا افتاده ای را مطرح کرد:
- ما چرا همین الان اومدیم اینجا؟

دامبلدور نگاه عاقل اندر سفیهی به تدی انداخت:
- پس کی باید میومدیم؟ نکنه انتظار داشتی نصفه شب پاشیم راه بیفتیم ملتو زا به را کنیم؟

تدی متفکرانه به نکتۀ پیش پا افتادۀ خود اصرار کرد:
- دقیقا منظورم همینه. لرد سیاه قراره نصفه شب بیاد اینجا و ما همون موقع باید پیدامون بشه و رسواشون کنیم. حالا اومدیم چیکار؟

- بوقی! اومدیم اگه رفت و آمد مشکوک دیگه ای دیدیم ته و توشو دربیاریم.

- همۀ محفل؟

گرابلی پلنک نیشگونی از تدی گرفت:
- ما همه ملت فداکار و به شدت گولاخ و فعال محفلیم و در راه محفل جون خودمونم فدا می کنیم. ما براش قسم خوردیم. اینو تو فرم ثبت ناممونم نوشتیم!!!

تورفین رول از گوشۀ دیگر ریش دامبل اعتراض کرد:
- من یادم نمیاد همچین قسمی خورده باشم.

و تدی با چشم غره ای به تورفین ادامه داد:
- و ما ملت غیور محفلی باید تا نصفه شب گشنه و تشنه در پناه ریش دامبل باشیم؟ اونم از حالا که هنوز ساعت یازده صبحه و تازه از سر صبحونه و دوش صبحگاهی مون بلند شدیم؟

سایرین ( همون زیر ریش ) :
-


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۴ ۱۸:۵۱:۵۲
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۴ ۱۸:۵۷:۴۳


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۸۷
#16

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
جیمز نفس عمیقی کشید ، باید به مرلینگاه میرسید!

دقایقی بعد ، یویو ی صورتی رنگی که از جلوی در های باز اتاق ها قل میخورد توجه ملت را به خود جلب کرد.
در یک لحظه تمام بادیگارد ها و ممد ها و کورممد ها و بلیز ها و هوکی های وزارت با چوبدستی و کت و شلوار و عینک دودی مشکی از دو اتاق به داخل راهرو ریخته و به دنبال یویوی صورتی رنگ که همچنان قل میخورد دویده و صدای شلیک طلسم های مختلف راهروی وزارت را پر کرد.
جیمز با خیال آسوده از روی زمین بلند شد و به سمت مرلینگاه دوید.

گریمالد :


- سپیده دم اومد و وقت رفتن... حرفی نداریم ما برای گفتن... هر چی که بوده بین ما تموم شد...


صدای زوزه مانند تدی همراه با شرشر آب از داخل حمام به گوش می رسید، آوازی که هر جواتی را از خود بیخود میکرد، مخصوصا اگه پشت کامیون و در جاده شنیده میشد!
پشت در حمام ، دامبلدور در حالیکه ریشش را محکم به در میکوبید فریاد زد :

- هوییی تدی بیا بیرون دیگه! مگه نمیخواستی یه چیزی بگی که سر میز نتونستی بگی و الانم نمیتونی بگی چون کسی صداتو نمیشنوه! ها!؟

در حمام ناگهان باز شد و گرگینه ی خیس در حالیکه موهایش را خشک میکرد فریاد زد :
- آره آره ! خوب شد گفتی! جیمز از دیوار پرید تو حیاط وزارت! ولدی امشب با هوکی دیدار میکنه! نقشه های شومی داره که خیلی سری اند و کسی نباید ازشون بویی ببره! به کسی نگیا!

دامبلدور لحظاتی با دهان باز به تدی خیره شد و بعد در حالیکه دستهایش را تکان میداد و جیغ میکشید به سمت قرارگاه دوید.

وزارت :


جیمز با خیال راحت از مرلینگاه بیرون پرید ، کش و قوسی به بدنش داد و با مشاهده ی ملتی که بی توجه به او از کنارش گذشته و به دنبال یویویی که هنوز قل میخورد میدویدند، پاورچین پاورچین به سمت دفتر بلیز که درش نیمه باز بود رفت.

گریمالد :

- خب! همه حاضرین!؟ بریم!؟
ملت محفل : بععععععععله!
دامبل : خب تدی! قلاب بگیر بریم بالا!
تدی با دهانی کف کرده به محفلیان که با حالت :دی به او خیره شده بودند چشم دوخت ، سپس آب دهانش را قورت داد.
دامبل: چیه!؟ انتظار داری من برم رو دیوار ریشم رو برا شما بندازم بیاین بالا!؟!
تدی:


لحظاتی بعد ، آلبوس دامبلدور در حالیکه مثل یک گربه روی دیوار نشسته بود عرق روی پیشانیش را با پشت دست پاک کرد و رو به پایین فریاد زد :
- اهوی یوزپلنگ چرا چنگ میزنی! حالا ما یه چیزی گفتیم! جیــــغ... آروم بابا آروم!

سرانجام به لطف دامبلدور و ریشش ، محفلی های چوبدستی بدست از دیوار پریده و پا به حیاط وزارت گذاشتند.



Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۸۷
#15

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
سرش را دوباره بالا آورد و از بیرون به داخل اتاق نگاه کرد . میزی را دید که روی آن پلاکاردی با عنوان "بلیز زابینی ، معاون وزیر سحر و جادو" قرار داشت . چند نفر جلوی میز نشسته بودند و سرهایشان به سمت نقطه ای متمرکز بود .
در آن سمت فردی مخوف با عینکی آفتابی نشسته بود و پاهایش را روی میز قرار داده بود ... گوشش را تیز تر کرد .

- بله جناب معاون وزیر . ما به دنبال تمامی ماگل زاده ها ، ماگل ها و خائنین به اصل و نسب در دنیای جادویی می گردیم . تا بدین جا افراد زیادی رو دستگیر کردیم و در آزکابان زندانی کردیم .
- هوووم . خوبه شما دو تا چیکار کردین ؟
- ما هم تعداد زیادی از وسایل مشنگی رو برای وزارت توقیف کـ ...

جیمز سیریوس !!!!!!

در انتهای اتاق دو در قرار داشت که روی یکی از آنها آرم آفتابه ی مرلین قرار داشت ، اما چگونه با وجود این چند نفر می توانست وارد اتاق شود ؟
سرش را دوباره پایین آورد و خود را با ناراحتی تمام به جلو راند . سینه خیز کنان جلو و جلوتر رفت تا اینکه به پنجره ای دیگر رسید ... از جایش بلند شد و فَن مرلینگاه را دید که در حال چرخیدن بود . اما جایی برای ورود نداشت .

- مرلینگاه پیدا نمی شه . نمی شه . نمی شه . وقتی هم که پیدا می شه اینجوریه . یا دور و برش پره آدمه . یا اینکه راه ورودی نداره


محفل قق

دیگر اثری از صبحانه و دیگر مخلفات روی میز نبود و هیچکس در آن اطراف دیده نمی شد ، به جز مالی که دست تد ریموس را گرفته بود و به بیرون از آشپزخانه می کشید .

دهان تد ریموس را با دستش گرفته بود تا صحبت نکند . اما به محض اینکه از آشپزخانه خارج شدند تد ریموس دست مالی را گاز گرفت و به سرعت گفت : نمی دونی چی شده که ... جیمز افـ ...


مالی که به شدت عصبانی شده بود و دستش درد می کرد بر سرعتش افزود و او را درون حمام انداخت ... کیلدی که درون سوراخِ در قرار داشت را دو دور چرخاند و پس از چند بار امتحان کردن ، وقتی که کاملا از قفل بودن در اطمینان حاصل کرد کلید را برداشت .
در حالیکه از حمام دور می شد با صدای بلندی گفت : هر موقع حمومت تموم شد صدام کن تا بیام درو باز کنم . خوب خودتو بشور !

تد ریموس : اِی بابا . اینا چرا به حرفای من گوش نمیدن ؟ حالا هم که کسی صدامو نمی شنوه


ویرایش شده توسط بارتی کراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۴ ۱۶:۲۹:۵۰


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۸۷
#14

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
محفل قق

مالی بدون توجه به چهره نگران تدی دستش را گرفت و کشان کشان بطرف میز صبحانه برد.
-هیچی مهمتر از یک صبحانه کامل نیست.پس بیا بشین سر میز.حرفم نباشه.

تدی دستش را عقب کشید.
-ولی این خیلی مهمه...وزیر و اسمشو نبر....

مالی با عصبانیت یقه ردای تدی را گرفت.
-بچه مگه بهت نمیگم بیا بشین سر میز؟چرا حرف حساب سرت نمیشه.برای من صبحانه مهمتر از اسمشو نبر و وزارت و این حرفاس.این موهات چرا اینقدر چربه؟آخرین بار کی حموم رفتی؟

تدی با عصبانیت کنار دامبلدور نشست.
-بابا چرا کسی گوش نمیکنه؟من و جیمز اخبار مهمی...

با چپانده شدن یک تکه کره بزرگ توسط مالی در دهانش اخبار مهم تدی ناقص ماند.

حیاط وزارت سحرو جادو

جیمز کوچک در حیاط بزرگ وزارتخانه بشدت احساس تنهایی میکرد.فشاری که در اثر احتیاج به مرلینگاه به او وارد میشد لحظه به لحظه غیر قابل تحملتر میشد.جیمز لابلای بوته ها و علفهای هرز پنهان شده بود.همه گوشه و کنار حیاط را جستجو کرده بود.هیچ مرلینگاهی در حیاط وجود نداشت.
-دیگه نمیتونم تحمل کنم.باید هر طور شده برم مرلینگاه.ولی چطوری؟

چهار نگهبان خواب آلود در اصلی وزارت را کنترل میکردند.جیمز نگاهی به درها و پنجره ها انداخت.
چاره ای ندارم.باید برم پنجره ها رو امتحان کنم.شاید یکیش باز باشه.

جیمز یویوی صورتی را در دهانش گذاشت و سینه خیز از لابلای بوته ها بطرف یکی از پنجره ها رفت.به آرامی سرش را بلند کرد و به داخل اتاق نگاه کرد.

-توجن خیلی بدی هستی هوکی.تو باید مجازات بشی.تو چطور جرات کری وزیر بشی؟چطور تونستی کلاه وزارتو بذاری سرت؟چطور جرات میکنی امشب با لرد سیاه مذاکره کنی؟چطور؟چطور؟

نگهبان یا دستپاچگی دستش را در محل برخورد سر هوکی با دیوار قرار داده بود و سعی میکرد جلوی هوکی را بگیرد.بعد از سه بار برخورد سر هوکی با دست نگهبان آثار خوشحالی و رضایت شدیدا از چشمان نگهبان خوانده میشد.
-جناب وزیر خواهش میکنم.این کارو نکنین.نه جناب وزیر...نه..اون گلدون نه.

جیمز با تاسف سری تکان داد و از اتاق وزیر دور شد و به سراغ پنجره بعدی رفت.امیدوار بود تدی و محفلیها هر چه زوتر به آنجا برسند.و بیشتر از آن امیدوار بود به زودی یک مرلینگاه پیدا کند.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۴ ۱۵:۵۷:۴۸



Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۸۷
#13

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
پیششت...پیشت..تدی هستی؟
- نه نیستم.
- میگم قلاب بگیر من بیام اونور
تد از آن سوی دیوار نگاهی به دیوار بلند نمود و با ناراحتی گفت:
حالا حالا ها اون تو موندی!
- آخه نمیشه این تو بمونم...باید بیام بیرون.تدی خیلی خطرناکه تدی!لرد داره میاد اینجا.باید به محفل خبر بدم.
تدی آب دهان خود را پایین داد و با نگرانی گفت:
لرد؟همونی که کلش کچله؟همونی که میگن از چشاش خون بیرون میاد؟همونی که میگن یک زن روکشته؟
- اون که بارن خون آلود بود باوو.ببین.تو برو به محفل خبر بده...من اینجا میمونم و در راه محفل و یویوم فدا میشم.فقط سریع برو.داری برمیگردی هم از اون نهار محفل برام بیار.
صدای دویدن تدی از پشت دیوار شنیده شد.حال جیمز تنهای تنها در وزارت مانده بود!


جیز نگاهی به دور وبر خود انداخت.حیاطی بزرگ که سرتاسر آن را درختان و گلهای پژمرده پوشانده بود.در میان حیاط بزرگ،جاده ای سنگ فرش شده از در حیاط وزارت، به ساختمان بزرگی ادامه داشت.جیمز سر خود را خاراند و بعد کنار سطل آشغال، بر روی زانوهای خود نشست.جیمز با نگرانی به در و دیوار حیاط نگریست.پیچی را در دل خود احساس میکرد...
- وایی...حلا میفهمم چرا دامبل میگفت تو حیاط همیشه باید مرلین گاه باشه... من باید برم مرلینگاه.



صدای تق تق در در خانه شماره دوازده طنین انداخت.صدای زیر و بلند کسی از داخل خانه شنیده شد:
برین درو باز کنین...زود باشین.
-با دهن پر صحبت نکن مرد. یک متر ریش داری هنوز اینو یاد نگرفتی؟داد هم نزن!الان میرم باز میکنم.
مالی این را گفت و بعد با قدمهای کوتاه و تند بسوی در رفت.
-تدی!خوش اومدی...بیا تو.تازه صبحانه داریم میخوریم.زود بیا تو توهم بخور.
تدی با نگرانی به مالی نگاه کرد و من من کنان گفت:
نمیشه...یک چیزی هست که باید بگم بهتون!


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۴ ۱۵:۲۰:۴۵

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.