هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
سوژه جدید:

دانشمندان خبیث مرگخوار دور میزی جمع شده بودند و سخت مشغول کشف بمب نامرئی ای بودند که لرد شب قبل خواب دیده بود بوسیله ی آن محفلی ها منقرض شده بودند.

دانشمند شماره یک: اون پیچ گوشتیو بده به من.

دانشمند شماره 2: احیانا چیزیو اختراع کردی که میخوای با پیچ گوشتی بسازیش؟

دانشمند شماره 1 که تا آن لحظه در خواب عمیقی بود و خواستار پیچ گوشتی شده بود گفت: آها، یعنی هنوز به این مرحله نرسیدیم؟

دانشمند شماره 2 به محض اینکه دهنشو باز میکنه که طلسمیو به سمت اون یکی بفرسته ناگهان در کسری از ثانیه شکافی در سقف ایجاد میشود و نور خیره کننده ی خورشید که درست بالای سر دانشمندان با بی رحمی تمام میدرخشید، برای یک لحظه همه را نابینا میکند.

در این لحظه جسمی با شتاب زیاد از شکاف عبور میکند و معلق در زمین و هوا، سرعتش کاهش میابد و به صورت اسلوموشن یکراست به سمت میز می آید و ده میلی متر مانده به میز دوباره شتاب میگیرد و بعد از سوراخ کردن میز، روی زمین آرام میگیرد.

دانشمندان پس از اینکه موفق به دیدن شدند، همه با هم سرشان را به سمت سوراخ ایجاد شده در میز می آورند و به جسم گرد مانند سفیدرنگ خیره نگاه میکنند. صدای پسی همراه با شوک و گرد و غبار از جسم گرد بلند میشود و موی دانشمندان همانند انیشتین سیخ میشود.

اما با این وجود تمامی دانشمندان حاضر در آنجا، به وضوح ققنوس سرخ را میبینند و وقتی پلک میزنند تا آنچه را که میبینند باور کنند، متوجه محو شدن ققنوس میشوند.

دانشمند شماره 1: گوی زرینه؟

دانشمند شماره 2: آخه ابله اگه گوی زرینه پس بالش کو؟

ساعتی بعد - نزد لرد:

دانشمند شماره 2، دوان دوان همجو آهو، چست و چابک در حال دویدن به سمت اتاق لرد بود که در پنج سانتی متری اتاق به محافظی نامرئی میخورد و پخش زمین میشود.

دانشمند شماره یک هم فرصت را غنیمت میشمارد و پس از پا گذاشتن روی صورت دانشمند 2، خودش را درون اتاق لرد پرت میکند. ( ظاهرا محافظ نامرئی تنها جلودار یک نفر بوده است! )

لرد در حالیکه در حال مالیدن برق کننده ی پوست سر، به سر مبارکش بود، بی اعتنا به دانشمند شماره 1 پرسید:

- چه چیزی باعث شده جسارت کنی و به اتاق من بیای؟

مدتی بعد - پای تلفن:

- اوه تام، تصور نمیکردم که مجبور بشم به خاطر یه همچین فرضیه ی احمقانه ای صدای گوشخراش تورو تحمل کنم.

- از خداتم باشه ... فکر میکنی چه کسی غیر از تو از آرم ققنوس استفاده میکنه؟

صدای مالی درون تلفن پیچیده میشود و عصبانیت لرد را بیشتر میکند.

- ناهار آماده س!

آلبوس به سرعت گفت: هر وقت مدرک درست حسابی پیدا کردی مزاحمم شو ... بوق بوق بوق !

بعد از این مکالمه کله ی لرد از عصبانیت که نه از روغن بیشتر برق میزند. لرد برمیگردد و رو به مرگخوارانش میگوید:

- یه گروه از شماها میره سرگرم کشف اون چیز گرده میشه، یه گروهم دنبال مدرک واسه اثبات گناهکاری محفلیا میگرده.

بعد از خروج مرگخواران، لرد آهسته زمزمه میکند: شاید اون بمب نامرئی همینه!


----------------

پ.ن: با تشکر از لونا !


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۹/۲۵ ۲۱:۵۵:۱۱
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۹/۲۵ ۲۱:۵۷:۰۵



Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست آخر)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لودو بعد از فرود موفقیت آمیزش از جا بلند شد و برای اعلام آمادگی جلو رفت.
-ارباب اجازه بدین خودم به هوش میارمش...اهم...جناب استیو، ازتون درخواست میکنم به هوش بیایین....آقای استیو...مودبانه خواهش کردم به هوش بیایین!...استیو بلند شو ارباب زل زدن به من!...استیییییو!

بعد از اقدام ناموفق لودو، رز جلو رفت و چند طلسم را روی استیو اجرا کرد.ولی استیو حرکتی نکرد.
-فایده ای نداره ارباب...به هوش نمیاد.شما نمیتونین کاری بکنین؟

لرد با عصبانیت طلسمی را نثار استیو کرد...طلسم بشدت برای مرگخواران آشنا بود!
رز با چشمانی گرد شده پرسید:
-ارباب؟؟؟کشتینش؟؟؟ولی این...شخص مهمی بود!

لرد سیاه با خونسردی رز را بطرف جسد هل داد.
-هوم...خب خودت پرسیدی میتونم کاری کنم یا نه.منم میتونستم این کارو بکنم. حالا از جلوی چشمام دورش کن!


صبح روز بعد:


رز ویزلی چند ضربه کوتاه به در زد و وارد اتاق شد.
-ارباب اینا رو از وزارت فرستادن براتون.ترجیح دادم شخصا براتون بیارمشون.

لرد نگاهی به نامه ها و اخطاریه ها و احضاریه های مختلفی که در دست رز بود انداخت.
-اینا چیه؟

رز نامه ها را یکی یکی روی میز گذاشت.
-ابلاغیه لغو مجوز نیروگاه اتمی سیاه و تخته شدن درش!-احضاریه برای دادگاه به اتهام قتل استیو(ارباب چون ابهت شما زیاد بود نیومدن دستگیرتون کنن...براتون احضاریه فرستادن!)-اخطاریه جهت تادیب و تربیت زیر دستان که به هر کی رسیدن شیر رادیو اکتیوی تعارف نکنن.-حکم اخراج من از وزارت-یک نامه عاشقانه از دامبلدور برای لودو بگمن!!

لرد سیاه آهی کشید و سرگرم ادامه ورزش صبحگاهیش شد.او هرگز ارزشی برای قوانین دست و پاگیر وزارت قائل نبود...برای یکبار هم که شده قصد داشت کاری را از مجرای قانونی آن انجام دهد...که اجازه ندادند!


پایان


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۵ ۱۴:۴۳:۰۱



Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ سه شنبه ۳ آبان ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
و استیو در برابر چشمان بهت زده حضار همانند چوب خشک به زمین افتاد!
بازرسان: یا حضرت مرلین!! چی دادین به این بیچاره خورد؟! چیز خورش کردین؟ الان دستور میدم اینجا رو با بولدوزر خراب کنن، آی ملت هشدار بوق خطر!

رز سریعا خودش را به وسط جمع انداخت و سعی کرد قضیه را جمع کند. سرفه ای کرد و گفت:اوهوی، جمع کن ببینم خودتو. چه مرگته؟ مگه نمیبینی بزرگترت...نه، یعنی مافوقت اینجا وایساده؟ صداتو بیار پایین!

بازرس جلوی بدن بدون تحرک استیو زانو زد و گفت: ولی قربان مگه نمیبینین چه بلایی سرش اوردن؟ حتما شیر مسموم دادن بهش دیگه.
رز که میترسید بازرسان متوجه آثار مشکوک رادیواکتیوی استیو شوند گفت: خیلی خب، من با شما میام میریم تمام اون طرف خط تولید رو میگردیم. نه، شماها برین تمام خط تولید اون سمت رو بگردین. من پیش استیو میمونم سر حالش میارم.

...ولی قربان ما که مامور بهداشت نیستیم. از چیزی سر در نمیاریم.
رز با عصبانیت گفت: همین که گفتم. بار دیگه روی دستور من حرف بزنی میدم با اردنگی از وزارت پرتت کنن بیرون. مفهوم بود؟!
بازرسان با دستپاچگی و غرغر سر تکان دادند و به سمتی که رز اشاره کرده بود رفتند.

لرد با تکان مختصری که به سر انگشتانش داد لودو را سه متر به هوا پرتاب کرد و با عصبانیت گفت: شیر بخورین و زهر نجینی!مردک جو گیر این چه دست گلی بود؟ همین الان تک تک سرخ رگ ها و سیاه رگ هات رو از بدنت بکشم بیرون!؟
لودو: ارباب ببخشید، اشتباه شد، جو گیر شدم فکر کردم این واقعا گاوه، نه سانتریفیوژ!

لرد رو به رز کرد و گفت: حالا اونا رو فرستادی اون طرف که چیکار کنی؟ اونجا به چیزی مشکوک بشن مجبورت میکنم کلاه وزارت رو به عنوان شام بخوری. از همین الان حساب کار دستت باشه!
رز آب دهانش را قورت داد و گفت:نه ارباب خیالتون تخت. ایوان رو فرستادم اون طرف که حواسش به اونا باشه. اگه به چیزی شک کردن قضیه رو ماست مالی کنه. عمدا اونا رو دور کردم که یه فکری برای این یارو استیو بکنیم. این وضعش خیلی خرابه. اگه بمیره اوضاع قمر در تسترال میشه! کسی نظری نداره چطوری حالشو جا بیاریم!؟


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
بازرسان و مرگخواران وارد طویله شدند. داخل طویله گاوها به نشخوار مشغول بودند و مرگخواری با لباس کار راه راه زرد و سیاه و کلاه حصیری مشغول کار بود.

بازرسان تمام طویله را از نظر گذراندند و بالاخره یکیشان گفت: به نظر همه چی مرتبه. بهتره بریم سراغ موارد بعدی.
لرد به سرعت گفت: بله! بله! بهتره برید نیروگاه دامبل رو بررسی کنید. شنیدم جدیدا یه ققنوس اورانیومی آوردن و ترکوندن. عکساشم تو دارکنت پخش شده. ببینید!

استیو بی توجه به عکسی که در بین بازرسان دست به دست می شد گفت: اما بهتره قبل از رفتن صحبتی با اون کارگرتون داشته باشم. از نظر شما اشکالی نداره جناب لرد؟

لرد که اگر شمشیر گریفندور بهش می زدی خونش درنمی آمد خواست داد بزند:دِ آخه مرتیکه! چارتا گاو گوسفند چی داره که اینقدر سیریشِ مایی؟ مگه تو مامور بهداشتی؟ بدم ببرنت کشتارگاه سلاخیت کنن ازت سوسیس کالباس بی کیفیت درست کنن بدن به خوردِ ملت؟
ولی اسنیپ که اوکلامنسی بلد بود و فهمید اگر لرد از کوره در برود قضیه بیخ پیدا می کند، زودتر جواب استیو را داد: بله! البته! اما لطفا زودتر تمومش کنید. خط تولید به خاطر بازرسی شما خوابیده و داریم ضرر می دیم.

و بعد کارگر را صدا زد: بگمن! بیا اینجا! آقایون می خوان باهات صحبت کنن.

بگمن با سطلی پر از شیر در دست، دوان دوان خودش را به جمع رساند.
استیو پرسید:آقای بگمن! چند وقته اینجا کار می کنید؟
- خیلی وقته آقا. از وقتی آقامون پاش رفت زیر تراکتور و محصولمون رو خشکسالی از بین برد و بعدش دهاتمون رو سیل برد ما مجبور شدیم بیاییم شهر. ارباب به ما پناه داد و کار داد و مزد داد. ارباب در حق ما آقایی کرد. بله آقا.
- چند ساعت در روز کار می کنید؟
- آفتاب نزده کار رو شروع می کنیم آقا تا ظهر. بعد ناهار هم تا شب آقا. هر چی برای ارباب کار کنیم کمه آقا. ارباب در حق ما اربابی کرد. بله آقا.
- کارتون دقیقا چیه؟
- شیر می دوشیم آقا. به گاوا غذا می دیم. زیر حیوونا رو تمیز می کنیم آقا. کلاً سعی می کنیم خوب کار کنیم تا یه روز نوکر مخصوص ارباب بشیم. بله آقا.
- بسیار خب. ممنونم. می تونید به کارتون برسید. لرد سیاه! از اینکه مزاحم فعالیت سالم دامداریتون شدیم عذر می خوایم. با اجازتون رفع زحمت می کنیم.
- صبر کنید آقا! حالا که تا اینجا اومدین حیفه از این شیر تازه میل نکنین. ارباب خیلی بخشنده است. ناراحت میشه اگه دست ما رو رد کنین.بله آقا! بفرمایید.

لودو یک لیوان شیر به استیو تعارف کرد. استیو تشکر کرد و قبل از اینکه کسی بتواند جلویش را بگیرد لیوان را سرکشید::pint:

-آخییییییییییی! خستگیم در رفت. خیلی عالی بود آقای بگمن! متشکرم. حس می کنم به اندازه ی یه معدنِ اورانیوم، انرژی وارد بدنم شد. هیک!... حتی بوی اورانیوم رو می تونم حس کنم. هیک!... احساس جوونی می کنم. هیک!... احساس رویش. هیک!... احساس جوانه زدن.هیک!... حس سبز شدن! هیک!...



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
و کنار رفت تا آن ها وارد شوند. معاونان وزیر و بازرسان نگاهی به یکدیگر انداختند و بعد از بالا انداختن شانه هایشان از کنار رز گذشتند تا به درون دامداری قدم بگذارند. منشی نیز در حالیکه سعی میکرد از بقیه عقب نیفتد، اطراف را نظاره میکرد.

ایوان که درون دامداری منتظر ورود افراد وزارتخانه بود، با چشم هایش گذشتن پنج مامور را نگاه کرد و با برخورد نگاهش به رز، به سمت او رفت، دستش را گرفت و او را از جمع بقیه خارج کرد.

رز که حواسش به وزرا که در حال بررسی گاوی بودند بود، سریع پرسید: چیه؟ چی کار داری؟

ایوان اخمی کرد و گفت: خب تو که میتونستی راحت ردشون کنی برن، همینکه گفتی دامداریه کافی بود. چرا گذاشتی بیان تو؟ اگه سوتی بدیم چی؟

رز مظلومانه گفت: گفتم شاید این طوری کمتر شک کنن.

ایوان چشم غره ای به رز رفت و به سمت وزارتخانه ای ها رفت.

- خب همون طور که میبینین، این گاو به خوبی تغذیه میشه و اگه به پوستش دست بکشین متوجه میشین که کاملا مرغوبه !

و زیر لب از خود پرسید: مرغوب بودن واسه پوست گاو؟

بازرسان شروع به دست زدن به پوست گاو کردند و به تمجید از گاو پرداختند. اما استیو بلافاصله بعد از اینکه دستش با پوست گاو برخورد کرد گفت:

- ولی از نظر من ...

- کسی نظر شمارو خواست؟

استیو نگاهی به رز انداخت و گفت: اما خانوم وزیر ...

یکی از وزرا پادرمیانی کرد و گفت: رو حرف وزیر حرف میزنی؟ اصلا کی به تو اجازه داد حرف بزنی؟

استیو با بدخلقی دست به سینه ایستاد و آرام گفت: بعدا که پشیمون شدین حرفمو نشنیدین میفهمین.

رز که از سکوت استیو که پدرش یکی از بزرگ ترین دامداری های کشور را داشت، خیالش راحت شده بود به گوشه ای از دامداری اشاره کرد و گفت:

- اونجارم میتونین برای اطمینان چک کنین. واقعا چطور این اشتباه مضحکو کردین؟ یادم باشه دفتر رسیدیم باتون صحبتی داشته باشم.

و با این امید که آن ها قصد رفتن دارند گفت: بهتره برگردین.

منشی سریع گفت: ولی قرار بود اون طویله رم نگاه کنیم.

و با دیدن چهره های غضبناک آن ها اضافه کرد: فقط برای اطمینان!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۴ ۱۹:۰۴:۰۰



Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
بازرسی که موهای فرفری پر پشتی داشت نگاهی به ساعتش کرد و گفت: دیگه نمیتونیم بیشتر از این منتظر بمونیم. وزیر نمیاد که نمیاد، خودمون بازدید ها رو انجام میدیم و در اخر گزارش کار رو میدیم بخونه. استیو، الان نوبت بررسی کجاست؟

استیو دسته ای از کاغذها را روی تخته شاسی اش بالا پایین کرد تا در نهایت گفت:الان باید به نیروگاه اتمی سیاهان سرکشی کنیم قربان.
معاون قد بلند وزیر لباسش را مرتب کرد و گفت: بعد از این بازدید ها یه نامه اعتراض آمیز مینویسیم برای مقامات بالا و زیرآب وزیر رو میزنیم. این وضع نمیتونه ادامه پیدا کنه.

استیو:ببخشین قربان فرمودین به کجا نامه مینویسیم؟
...مگه کری پسر؟ گفتم به مقامات بالا.
...آخه قربان مگه ما توی جامعه جادویی مقامی بالاتر از وزیر هم داریم؟
معاون در حالیکه سوت زنان به سقف نگاه میکرد و مشغول شمردن ترک های آن بود گفت:پر حرفی نکن پسر جان. راه بیفتین بریم.

لحظه ای بعد تیم بازرسی که از دو بازرس، دو معاون وزیر و یک منشی (استیو) تشکیل شده بود در جلوی نیروگاه اتمی ظاهر میشن.
بازرس مو فرفری درست بعد از فرود دماغش رو در هم میکشه و با چهره منزجر شده ای میگه:پیف پیف پیف! این چه بوییه میاد اینجا؟! نکنه مواد اتمی نشت کرده؟
استیو آب دهنش رو قورت میده و میگه:فکر نمیکنم، مواد اتمی بوی پهن گاو میدادن قربان؟

در همین لحظه در باز میشه و رز در آستانه در ظاهر میشه. رز که با دیدن گروه بازرسی جا خورده خودش رو جمع و جور میکنه و سعی میکنه بدون سوتی دادن وضع پیش آمده رو بر طرف کنه:اوه همکاران عزیز! شما اینجا چیکار میکنین؟ مگه الان نباید دنبال بازرسی نیروگاه ها باشید؟

معاون قد بلند با فک باز مونده میگه:قربان شما اینجا چیکار میکنید؟ ما چند بار براتون نامه فرستادیم که خودتون رو زودتر برای شروع بازرسی ها برسونین اما وقتی خبری از شما نشد خودمون اومدیم برای بازرسی.
رز کفشش رو با پشت پاش پاک میکنه و با خنده نگاهی به اطراف میندازه.
استیو: ببخشین قربان مشکلی پیش اومده؟

رز با خنده میگه: بچه ها زیاد معجون آتشین نخوردین؟ شما برای بازرسی از نیروگاه های اتمی اومدین دم در یه دامداری جادوکیزه (مکانیزه سابق)؟!
مشاور که چیزی نمونده از تعجب شاخ در بیاره تخته شاسی رو از استیو میگیره و به برگه کار نگاه میکنه و میگه: دامداری؟ این چه حرفیه! اینجا نیروگاه اتمی سیاهانه!

رز در حالی که در رو باز میکنه تا تیم بازرسی وارد بشه میگه: نیروگاه چیه، اینجا دامداریه! منم اومده بودم برای وزارت خونه چندتا گاو بخرم، آخه بازده کاریشون از چندتا از کارمندهای فعلیم بیشتره . اگه باور ندارین میتونین بیاین تو خودتون ببینین!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۵:۴۶ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۰

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
پس از چند دقیقه لرد با ردای پشمی از پشت دیواری خارج شد.

مرگخواران طی یک حرکت هماهنگ چشمشان را به کله ی لرد دوختند و به آرامی تا نوک انگشتان پای او آمدند ...

-

-

-

- مثل این که خیلی دوست دارین دست به چوبدستی بشم

رز که سعی میکرد جلوی خنده اش را بگیرد گفت: نه ارباب ... چیزه ... خیلی خوب شدید ... ینی ... وزیر تا 5 دقیقه ی دیگه میرسه!


یک ربع بعد

- این وزیر نمیخواد بیاد؟

- نمیدونم ارباب، دیگه کم کم باید برسه!


یک ساعت بعد

مرگخواران هر کدام گوشه ای مشغول کار خدشان بودند و لرد هم در اتاق مدیریت دامداری نجینی به بغل چرت میزد.
در آن هنگام جغدی وارد محوطه ی دامداری شد و روی سر مورفین که مشغول جاسازی مقادیری متاع میان کاه ها بود فرود آمد و سخت مشغول نوک زدن شد.

- هـــــوشه ... چخه ... پیشته ... چی کار میکنی جغد ناحشابی ... مرژ داری؟
جغد که اعصاب درست و حسابی نداشت نامه را روی سر مورفین ول کرد و رفت.

مورفین با تعجب به پاکت خیره شد و پس از مدتی دودوتا چهارتا با این امید که مقداری متاع در پاکت باشد در آن را باز کرد اما وقتی دید یک نامه اداری بیش نیست آن را گوشه ای پرتاب کرد و بمبی اتمی که در ظاهر گاو آشکار شده بود آمد و مشغول جویدن نامه شد.


وزارتخانه - جلوی شومینه های سرسرای اصلی - حلقه ی هیئت معاونان وزیر

- رز ویزلی نیومد؟

- نخیر نیومدن خانوم وزیر، تا الان باید بازدید کل نیروگاه ها تموم میشد!

- یه جغد واسش فرستادم ولی هنوز جوابی نیمده.

- وزیری که بدون رای گیری رو کار بیاد همینه دیگه! یه دختر بچه 170 سانتی رو میکنن وزیر این همه آدمو معطل خودش میکنه


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱ ۵:۵۰:۱۴

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۰:۰۶ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:
در اثر منفجر شدن بمبی 123 نفر کشته میشوند. وزیر سحر و جادو برای جلوگیری از تکرار این اتفاق تصمیم میگیره که به تمامی نیروگاهای اتمی سر بزنه و هرکدوم که بمب داره یا قصد ساخت بمب رو داره توبیخ و ساختمونو مصادره کنه.
رز پیش لرد میره و موضوع رو باهاش در میون میذاره. اما لرد با بی توجهی میگه سندش به نام تمام مرگخواراس و ربطی به من نداره و میتونن ادعا کنن که درحال پروش گوسفند هستن. سالازار و رز به این نتیجه میرسن که تصمیم لرد کاملا غیر عقلانیه چون اونجا سند داره و اگه بگن گوسفندداری میکنن با سند جور نمیاد.

همون موقع لرد میرسه و به رز یادآوری میکنه که وزیر سحر و جادوئه و به راحتی میتونه سند تقلبی بسازه و سند قبلی رو کش بره ...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نیمه شب مقابل وزارتخانه:



رز از پشت نقابی مخوف به اطرافش نگاه کرد...خبری از نگهبانان نبود.طناب جادویی را از کوله پشتیش خارج کرد و با زمزمه کردن طلسمی بطرف پنجره دفتر کار وزیر پرتاب کرد.طناب بالا و بالاتر رفت و درست کنار پنجره ثابت شد.
رز بعد از کنترل مجدد اطراف، شروع به بالا رفتن از طناب کرد.

چند دقیقه بعد:

رز خسته و نفس نفس زنان به پنجره رسید.میدانست که طلسمهای عادی کارساز نخواهد بود.چوب دستیش را در آورد و سرگرم اجرا طلسم پیچیده ای که از اربابش یاد گرفته بود شد...بعد از گذشتن چند دقیقه پنجره باز شد.رز درحالیکه عرق میریخت خود را به داخل اتاق پرتاب کرد و بلافاصله پشت صندلی وزارت پنهان شد.یکی از کارمندان سرگرم بررسی گزارش روزانه بود....با خروج کارمند رز نفس راحتی کشید و از پشت صندلی بیرون آمد.

-میتونم بپرسم دارین چیکار میکنین خانم ویزلی؟!

رز نگاهی به کارمند مذکور که به اتاق برگشته بود انداخت و لبخند زد.
-اممم...خب...من اومدم سر کار!

کارمند گزارشش را روی میز گذاشت.
-متوجه شدم!ولی لازمه یادآوری کنم برای اومدن به سرکار لازم نیست از طناب استفاده کنین و طلسمهای محافظتی خودتون رو خنثی کنین...وقت کردین سری به سنت مانگو بزنین بد نیست!

رز تا لحظه خروج کارمند، به لبخندش ادامه داد.بعد از بستن در به پشت میزش برگشت.پرونده های مربوط به بازرسی نیروگاهها را روی میز گذاشت و سرگرم جستجو شد...خیلی زود پرونده نیروگاه سیاه را پیدا کرد.
-اوهوم...خودشه...سندشم اینجاس...


صبح روز بعد...نیروگاه اتمی خانه ریدل:

-ارباب آماده این؟تا چند دقیقه دیگه بازرسا میرسن.ما همه چیو تبدیل به گاو و گوسقند کردیم.فقط یه مشکلی داشتم.نمیدونستم حضور این همه مرگخوارو چطوری توجیه کنم.برای اونا هم مقامهای مختلفی مثل چوپون،زنبوردار، گاوچرون، سگ گله، مترسک سر جالیز در نظر گرفتم...البته مقامی مناسب شان شما پیدا نکردم...اگه جسارت نباشه شما رو هم به عنوان سر دامدار بزرگ معرفی کردم!احتمالا ازمون چند تا سوال میکنن که مطمئن بشن کلکی تو کارمون نیست.

لرد چشم غره ای به رز رفت و سرگرم پوشیدن ردای پشمی عجیب و غریبش شد!




Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ جمعه ۲۷ خرداد ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
سالازار مکثی کرد و دوباره پرسید: ارباب در این مورد چیزی نگفت؟

رز بر روی مبلی ولو شد و به سقف خیره شد. سالازار با تعجب دوباره از او پرسید:

- ارباب چیزی نگفت؟

چشمان رز در حال گردش بین نقاط مختلف سقف بود و کوچک ترین توجهی به حرف ها سالازار نداشت.

سالازار بالاخره از میز و صندلی و خود شطرنج دل کند و به سمت رز آمد. پشت مبل ایستاد، دهانش را به گوش رز نزدیک کرد و تکرار کرد:

- ارباب در مورد سند چیزی نگفت؟

رز با دستش صورت سالازار را کنار زد و پاسخ داد: آره ولی ایده ی بدی بود.

- ر! ز! هرچی! تو چطوری جرات میکنی تصمیمات بزرگ ارباب رو زیر سوال ببری؟

رز با وحشت از جایش پرید و سعی کرد جملات خود را تصحیح کند.

- چیزه یعنی، یعنی این قدر عالی بود که تو مغز من نگنجید و بد جلوه داد.

رز کمی به حرف هایش فکر کرد و گفت: نه یعنی ...

رز این پا و آن پا کنان زیرچشمی به سالازار نگاهی انداخت تا بلکه او کمکی کند، اما سالازار سرش را برگرداند و سوت زنان به بیرون پنجره خیره شد.

رز با تردید گفت: یعنی ایده تون بد بود خوو.

برخلاف انتظار سالازار و رز، لرد به هیچ وجه عصبانیتی از خود بروز نداد و گفت:

- منظورت اینه که این ایده جواب نمیده؟

رز: مغز کوچکه من میگه نه ارباب.

لرد ابروی نداشته اش را بالا انداخت و گفت: تو الان چیکاره ای؟

- بله ارباب؟

- رز تفکر کن! الان وزارت خونه دست توئه. اون سندم از طرف وزارتخونه صادر شده ... فهمیدی؟

اما منتظر پاسخ نماند و در مقابل چشمانی که با تحسین برانگیزی به او خیره شده بودند، از خانه ی ریدل خارج شد.




Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۰

رومیلدا وین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
از بیکران دور در روزگار نور در شهر بی عبور زیر درخت مهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
-رز بالای سر سالازر ایستاده بود و مشغول فکر کردن و یافتن راه حل برای بازجویی نیروگاه بود
-اه خسته شدم من که گیج شدم از بس نگات کردم خودت خسته نشدی ازبس با خودت بازی کردی

-آخه به تو چه بچه اگه خیلی دلت میخواد بیا هم بازیه من بشو
-عمرا همون دفعه پیش بسه هفت پشتمه
-به نظرت واسه فردا چیکار کنیم

سالازر که هنوز در بهره بازی بود گفت:
-هان چی ؟چی گفتی؟ یه باردیگه بگو
-برو بابا ما رو بگو با کی اومدیم 13بدر
-باشه باشه ببخشید یه لحظه حواسم پرت شد
-به لرد گفتی که فردا بازدید میکنن از نیروگاهمون

-اره پس وقتی پاشدم رفتم بیرون فکر کردی رفتم کجا! مگه مثه توام که همش چسبیدی به صفه شطرنجت
-خوب لرد چی گفت.....

-اون گفت :خو به من چه ! نیروگاه که مجوز و سندش به اسم همه شما مرگخوارانه ! من نقشی ندارم ! کلا من در وزارت خونه و جامعه جادوگری در حال حاضر وجود خارجی ندارم ! نیروگاه مال شماست.
و وقتی بهش گفتم: ارباب شما خودتون دستور ساخت همه بمب ها و کلاهک ها رو دادین به ما
-گفت که اون فقط مشاوره داده ولی یه راه حل داد
-گفت همشون رو به گوساله تبدیل کنیم

-ببین سالازر بینه خودمون باشه لرد انگاری زده به سرش مشکلات بهش فشار اورده

سالازر:-خوب همین کارو بکنیم همشون رو به گوساله تبدیل کنیم
-نه انگارشطرنج رو مخت تاثیرداشته تو هم مخت قاطی کرده
-آخه ادم حسابی وزیر میفهمه اینجامجوزش توی وزارت ثبت شده


میشه نقدش کنین متوجه اشکالاتم بشم

من اولین بار بود که مینوشتم ببخشید اگه بد شده البته به پای شما ها که نمیرسه قول میدم رول نویسیم به مرور زمان بهتر بشه


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۵ ۲۰:۴۰:۳۳

چشمانت را

به مناظره دعوت می کنم







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.