هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷
#46

گلگومات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۷ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰
از كنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
چند چهره ي نقاب دار با حالت تهديد اميزي از پشت به پرسي نزديك ميشند.

البوس سورس:مراقب پشت سرت باش !!

پرسي رو به مرگخواران:ميبنيد دوستان ، جناب وزير فكر ميكنن من منجي شون هستم.

مرگخوارا:

پرسي:ببين جوجه پاتر ، تموم صفوف دفاعي وزارت شكسته شده ، ديگه كارت تمومه ، پخ پخ !!
وزير:كه اينطور ، واقعا فكر ميكني تمام صفوف دفاعي شكسته شده؟!

پرسي با حالت نگراني رد نگاه البوس سورس رو دنبال ميكنه ، مسيري كه به توده اي پشم قهوه اي رنگ ختم ميشه .

همان زمان بيرون ساختمان اصلي وزارت

مرگخوار شماره 1:فكر ميكني تا الان وزارتو فتح كردن ؟!
مرگخوار شماره 2:من كه لحظه شماري ميكنم ، لرد بهم قول داده بعد كودتا رياست ابدارخونه رو بده بهم
مرگخوار شماره 2:به منم همينطور گفته رياست ابدارخونه رو ميده بهم (خي خي خي)(افكت خنده)

دو مرگخوار لحظه اي نگاه معني داري به هم ميندازن.
مرگخوار اول يقه ي مرگخوار دوم رو ميگيره .

شماره 1:ببينم چي گفتي رياست ابدارخونه ؟! اين خيال باطلو از سرت بيرون كن اونجا ماله منه.

يه مرگخوار ديگه كه از اونجا رد ميشده بدو بدو و با خوشحالي به سمت اونا مياد.

مرگخوار شماره 3:ببينم هنوز تموم نشده ؟! كاش زودتر حساب وزيرو برسن تا من بتونم كارمو به عنوان رييس ابدار خونه شروع كنم.

دو مرگخوار ديگه:

بوووم

شماره 3:اين صداي چي بود ديگه؟!
شماره 2:فكر كنم وزارتو فتح كردن ، وزيرم تركوندن.

جسم سياه رنگي از پنجره ساختمون وزارت شوت ميشه و با سرعت 1000 كيلومتر بر ساعت درست جلوي مرگخواران به كف سالن برخورد ميكنه ، محتويات جمجمه كه همه چيز توش هست جز مغز به اطراف پراكنده ميشه.

هر سه مرگخوار همزمان:اين كه پرسيه!!!!!!

درون ساختمان وزارت

گلگومات مثل توپ مرگخواران رو به اطراف پراكنده ميكنده.

در همين لحظه پيكر سياهي در چهار چوب در ديده ميشه ، گلگومات نگاهي با مفهوم اينكه - مردي بيا جلو تا حاليت كنم -بهش ميندازه .

پيكر وارد اتاق ميشه ، نور به كله ي كاملا كچلش ميخوره و بازتابش چشماي گلگوماتو براي لحظه اي از كار ميندازه.
پيكر سياه چوبدستي رو بلند ميكنه:اواداكداورا

طلسم به گلگومات برخورد ميكنه.

همان زمان درون مغز گلگومات

يكي از سيستمهاي عصبي به شدت با مغز درگير شده.

سيستم عصبي:اسكل جان تو مردي ، همين الان بايد فعاليت تمام نقاط بدنو از كار بندازي.
مغز فندوق مانند.:ها الان اين كه گفتي يعني چه؟

يه گلبول سفيد كه در حال گشت زني در اون اطراف بوده با ديدن اين مشاجره مياد جلو تا دخالت كنه.

_ببخشيد مشكل چيه؟!
سيستم عصبي:بابا اين اسكل نميفهمه كه مرده.
گلبول سفيت:بابا عجب خري هستي اين مغز پيامايي رو كه از يه بخش بيشتر باشن نميتونه معنيشونو بفهمه صبر كن من مشكلتو حل ميكنم.
گلبول رو به مغز:ببين برادر!
مغز:جانم.
_تو!!
مغز:خب
_مردي!!

همان زمان بيرون از مغز گلگومات

هيكل گلگومات تالاپي ميفته رو زمين و ميميره.
وزير فرصتي برا غصه خوردن نداره چون لرد با حالت تهديد اميزي بهش داره نزديك ميشه.
ناگهان يه جمله به ذهن البوس سورس مياد نيروي عشق همه چيزو شكست ميده ..
البوس سورس در همين افكاره كه صداي نفرين كروشيو لرد ذهنشو منحرف ميكنه.

_____________________

ايا عشق بر قدرت پيروز ميشود؟!


ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۲۳:۱۹:۲۹
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۲۳:۳۹:۲۶

اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷
#45

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
وزیر جدید که لباسهای فاخری به تن کرده،همراه با دو مرگخواری که لرد برای محافظتش گماشته بسمت ساختمان اصلی وزارتخانه آپارات میکنه...

بلیز در این فکره که باید این اوضاع نابسامان را درست کرد،رانت خواریها را از بین برد،فساد اداری را از جا کند و آرامش و امنیت را به جامعه جادوگری باز گرداند...

--------------

وزیر سابق یواش یواش عقب عقب میره و پسران سفید هم مانند آدمخواران بسمتش میرن...

آلبوس سوروس:هوووم...بچه ها گوش کنید سوء تفاوت شده،احتمالا دست اندرکاران برای اینکه بیشتر با داستان همذات پنداری داشته باشید لباسای منو دزدیدند ولی شما بیش از حد تحت تاثیر جو داستان قرار گرفتید...

پسرها نزدیکتر میان...

آلبوس:اگه یه قدم دیگه جلوتر بیاین!

پسرها یه قدم جلوتر میان

آلبوس:فقط اگه یه قدم دیگه جلوتر بیانن!

پسرها:خوب چی میشه؟

آلبوس:میشه دو قدم

پسرها:با مزه بود،ولی نمیتونی با این کلکا ما رو بپیچونی

در این لحظه ناگهان پرسی همچون شاهزاده ای سفید سوار بر جارو از درب اتاق داخل میشه،یه دور مانور میره و جلوی پسرها دستی میکشه و خط ترمز خفنی به جا میذاره،سپس از جارو میپره پائین و دور بازو و سرشونه هاشو به نمایش میذاره...

آلبوس:آه پرسی من فک میکردم تو طرف مرگخوارائی،چه موقع رسیدی!



Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷
#44

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
آلبوس به کنکاش کردن مخ مرد شاکی ادامه میده:
- بله...! ما کلاس های خصوصی دامبل رو دایر کردیم تا ملت در آسایش باشن..! اونوقت شما میاین میگین تورم هست..؟

در این بین یه دسته پسر کوچولوی سیفیت میفیت از بین جماعت میان جلو:

آلبوس: وای..! شما چقدر سیفیتین!! بله فرزندانم...!
یکی از پسرا میاد جلو:
-جناب وزیر...! ما یه خواهش از شما داشتیم..!

آلبوس شدیدا ذوق زده میشه!
آلبوس: هر خواهشی عزیزانم! من وزیر مردمیم! من متعلق به شما کوچولوهای سیفیت هستم! بفرمایید!
پسر سیفیت: قربان! ما می خواستیم شما یه قصه برای ما تعریف کنین!

آلبوس: ها...؟ قصه!؟ گلگو!
گلگو: وزیر باید بود مردمی!!
آلبوس: اهم! بله چه قصه ای کوچولوهای من؟
پسرا: قصه همون پادشاهی که فکر می کرد لباس داره ولی نداشت...! بعد یه پسر سیفیت جلوشو گرفت گفت که لباس نداره!

آلبوس: آها بله...یکی بود یکی نبود! یه وزیری بود! چون اینجا ما پادشاه نداریم! یه وزیری بود که اومده بود محله پایین شهر چون خیلی مردمی بود...! ولی لباس نپوشیده بود! یه پسر سیفیت که خیلی هم سیفیت بود...!

پسر: قربان! چرا شما هم مثل اون وزیر شدین..!
آلبوس؟ هان!؟ گلگو این چی میگه؟
گلگو: وزیر باید بود مردمی....نه چیز! قربان! نهههه! قربان شما بود خیلی بد! شما لباستون کجا گم شده بود قربان!!؟
آلبوس به خودش یه نگاهی می کنه...و متوجه میشه همه شنل و کلاه و هرگونه لباس رویی مربوط به وزارت رو دیگه تنش نداره..!

-----

در دوردست!

یه نفر رو یه مبل نشسته داره یه گربه رو نوازش می کنه و یکی جلوش زانو زده:(با تشکر از دست اندرکاران کارتون گجت!!!)
-قربان لباساشو ازتنش درآوردیم...بدون لباس وزارت اون دیگه نمی تونه برگرده به وزارتخونه...وزارت خونه مال ماست!!

- خوبه بلیز...حالا لباساشو بپوش و برو وزارتخونه...تو وزیر جدیدی! یوهاهاها...بلاخره می گیرمت آلبوس!!


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷
#43

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
مورگان ،نیکلاس و پیتر که به دلایلی دچار مشکلات حاد فیزیکی- روانی شده بود، با افتخار به در باز شده نگاه میکردند.

پیتر:
مورگان: خوب ... کارت خوب بود پیتر... تونستیم در رو باز کنیم!

کف سوت هورا! از جانب نیکلاس که به شدت به وجد آمده بود و مشخصا از مشغله ی زیادهنگام گشودن در ، تاثیر گرفته بود، موجب شد که مورگان نیمه کروشیویی به او بزند ولی بعد منصرف شد ، چون عواقبی در بر داشت!از جهتی مدت ها قبل، لرد حق انحصاری کروشیو زدن را خریداری کرده و به نام خود ثبت کرده بود.

- بوقی! ما مثلا الان داریم سری کار می کنیم! این سر و صداها چیه؟؟!
- باشه مورگان! ولی موقع عملیات سر و صدا زیاد نبود!

مورگان:بووووق!

و این چنین شد که سه مرگخوار با تلاش و کوشش فراوان و فداکاری بسیار!!! ، به وزارتخانه راه یافتند و برای مراحل بعدی نقشه آماده شدند..

مکان: پایین شهر

- و ما تحولاتی ایجاد کردیم که سبب شدند، جامعه ی ما پیشرفت خاصی در زمینه ی انسجام و اتحاد جادوگری، به دست آوریم و به این....

- ببخشید... ببخشید!!

آلبوس سوروس پاتر در حالی که به این صورت به ساحره ی جوانی که سخنرانی اش را قطع کرده بود، نگاه میکرد، به آرامی در گوش نصف و نیمه ی گلگومات گفت: این دیگه چی می خواد؟من که بووووق سفارش نداده بودم!!!

- نه وزیر مردمی باید دانست !این فرق کرد!! داشت توقع مردم!! شما باید صبر داشت!! باید پاسخ داد!!

وزیر مردمی با خشانت و لحنی بس ارزشی گفت: چی می خوای؟..... دوست عزیز!!

و کلمات آخر را با اکراه تمام به پایان رساند و چهره اش را در هم کشید.

- وزیر مردمی! چرا تورم زیاد شده؟ ما آب نداریم! نون نداریم! دیروز گوجه فرنگی کیلویی 500 گالیون بود ، حالا 1000 گالیونه ، تازه میوه فروش ادعا میکنه که در ازای بووووق، بهم تخفیف میده!! چرا این قدر تورم؟؟

وزیر مردمی در گوش گلگومات: تورم دیگه چیه؟... ولش کن... من یه خرده طولش میدم ، تو توی این فرصت بزن شپلخش کن... باشه؟؟!

- اما....!!

- حرف نباشه... تو ناسلامتی معاون منی !!


....


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۱۹:۰۳:۲۳
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۱۹:۲۴:۴۹
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۱۹:۲۶:۱۴
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۱۹:۵۷:۲۸

تصویر کوچک شده


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷
#42

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
دم در اصلی وزارتخانه

پیتر : مل می اَم دبولم کلده شه الباب بم جدیدشو ایده ، نه ؟ ( ترجمه: من میگم زبونم کنده شه ارباب بهم جدیدشو میده ، نه ؟ )
مرگان در حالی که به ناراحتی به در اصلی خیره شده بود، از شدت ناراحتی به همراه خشانت و عصبانیت لگدی به در زد. ناگهان زمین شروع به لرزیدن کرد و تکه یخی از بالای در به پایین افتاد. مورگان از روی خشانت دوباره به در ضربه زد. تکه یخی دیگر روی زبان پیتر افتاد و آنرا از در جدا کرد! دوباره تکه یخی افتاد.

مورگان : ها کنید به یخ ها آب شه!
و نیکلاس و پیتر که حالا زبانش را در آورده بود که از سالم بودنش مطمئن شود، شروع به لگد زدن و ها کردن در کردند. این ماموریت چنان برایشان مهم بود که حاضر بودند از هر روشی ، بیناموسی یا غیره برای تولید گرما در راستای آب شدن یخ استفاده کنند!

راهرو ی سوم

- بارتی ..اهم، میشه ازت خواهش کنم که یکم بری اون ور تر! این سانتور ِ مثینکه جو کلاس خصوصی برش داشته!
بارتی : نمیشه! این یکی که کنار ِ من ِ یه تسترال ِ خانومه! من هیچ وقت تنه ام به تنه ی تسترال خانوم نخورده!
باب فریادی از درد میکشه و تنه ی محکمی به بارتی میکوبه. بارتی به سر به شکم یک اژدها برخورد میکنه . اژدها دهانش را به اندازه ی قدرت ولدمورت باز میکنه ( یعنی خیلی زیاد! ) و سپس آتش مهیبی را از میان آرواره های استوارش بیرون میده.

زمین زیر پای بارتی و باب کم کم آب میشد.. بارتی با حالت به باب خیره شد. چه چیزی بهتر از این؟ زمین کاملا شکاف برداشت و بارتی و باب به همراهی ِ چندین شیر و پلنگ و تک شاخ از راهرو ی مخفی سه به دو افتادند.

بارتی : میگم که فرار کنیم، نه؟
و بدون نگاه کردن به شیر و پلنگ ، به همراه فریادی از ترس شروع به دویدن به سوی انتهای راهروی شماره ی دو کردند.

مرلینگاه جادوگران

- اووففف ! نگاه کن ، این کله ی کیه.. اِ اِ ! مرتیکه برو بعدا بیا ، الان کار دارم .. یه یه رب صبر کنی تموم میشه!
- این چی میگه اینجا؟ بابا نصف ِ کار موند صبر کن دو دقیقه!
- نگاه کن! این آخه وزارت خونه اس؟ همه رو دارن از دستشویی میفرستند! آخ جووون .. این پسره چه سفیده !

و مرد مهربان پرسی رو از چاه بیرون میکشه!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۱۸:۳۱:۵۴
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۱۸:۵۱:۳۲

[b]دیگه ب


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷
#41

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
صدای فریاد سه گروه مرگخوار که در سه نقطه ی متفاوت وزارتخانه ظاهر شده بودند ، سکوت حاکم بر فضا را شکست .
- عععععععععععععععععع ! ( افکت فریاد ! )

مقابل درب اصلی :

- پرسی ؟ این درسته که اگه آدم زبونشو به فلز یخ زده بچسبونه زبونش کنده میشه؟
پرسی بی توجه به سوال پیتر با عصبانیت لگدی به در یخ زده زد و گفت :
- اه دیگه هیچ شانسی نداریم . کارمون تمومه .
- پرسی؟ این درسته که اگه آدم زبونشو به فلز یخ زده بچسبونه زبونش کنده میشه؟
- دیگه هیچ راهی برای ورود نیس .
- این درسته که اگه آدم زبونشو به فلز یخ زده بچسبونه زبونش کنده میشه؟پرسی؟
- ولی ارباب به من اجازه داده که یه بارم از تو دستشویی برم . به شما که اجازه نداده که !
- پلسی ، مل زبونمو بع در لخ زده چسبوندم ، ایل دلسته که زبونم کنده میسه؟
- پس شما بمونین همینجا تا یخه آب شه ! ما رفتیم !
و پرسی ، نیکلاس ، مورگان و پیتر( که زبانش به در فلزی یخ زده ی وزارت چسبیده بود ) را با گرد و خاکی که حاصل از سرعت بیش از حدش بود ، تنها گذاشت ...

در مقابل راه سوم :

بارتی چهارزانو بر روی زمین نشسته و با حالت به راه بسته شده نگاه می کند ، نسیم گرم تابستانی موهای آشفته اش را نامرتب تر می کند و او هنوز ، به امید باز شدن در ، به آن چشم دوخته و در دل ، مرلین را دعا می کند .

همان لحظه – پایین شهر :

- لطفا لبخند زد قربان ! وزیر بود مردمی !
- مجبورم؟

گلگومات نیم نگاه معنی داری به آلبوس انداخت . آل آهی کشید و با بی حوصلگی رو به مردم گدا گشنه ی جزامی بدبخت آبله اژدهایی توی جوب افتاده ی بیچاره ، گوشه ی لبش را کمی کج کرد .

ملت : جیـــــــــــغ !

چندتن از پیرمرد های حاضر در صحنه که تشنه ی محبت بودند ، با دیدن لبخند صمیمانه ی وزیر به آخرین آرزوی خود رسیده و همانجا دار فانی را وداع گفتند .
وزیر باز هم لبخند زد ، اینبار جیغ پیرزن های گدا شنیده شد .

آلبوس زیرلب به معاونش گفت :
- مجبورم اینجا بمونم ؟ یه ساعت تمام؟

گلگومات با لبخندی تصنعی دست راست آل را بالا برد و آن را برای مردم تکان داد و زمزمه کرد :

- وزیر بود مردمی !
- مجبور بودیم با نیمبوس 2000 بیایم؟ صاعقه 2008 ام داشت خاک میخورد تو انبار ها !
- وزیر بود مردمی !
- مجبور بودیم بیایم؟؟ ممکنه لرد ولدمورت برگرده ! جامعه داغون شه ! ممکنه علیه ام کودتا شه همین لحظه که من نیستم تو کاخم !
- وزیر بود مردمی !
وزیر :


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۱۸:۰۵:۳۵


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷
#40

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
_ خب بسه ديگه خودتو لوس نكن!
و سپس رو به بقيه مرگ خواران :
_ مي تونيد بريد و كارتونو شروع كنيد. خيلي احتياط كنيد. ارباب ديگه اينو بهتون تذكر نده!
مورگان با خجالت در حالي كه سرش پايين بود گفت :
_ ارباب... هوم... خب... خب پس شما خودتون چي كار مي كنيد؟

چند لحظه بيش نگذشت كه :
_ كروشيو....كروشيو...

و به اين ترتيب مرگ خواران به سمت محل مورد نظر آپارات كردند!

پاق!


مكان : اتاق وزير سحر و جادو

وزير مثل هميشه روي صندلي راحتيش پشت ميز كنار پنجره لم داده بود و نوشيدني مي خورد. ساعت هنوز به هشت نرسيده بود و او از اينكه به سرعت به محل كارش رسيده بود احساس رضايت و انجام وظيفه بيشتري مي كرد.
چه روز قشنگي بود. هوا صاف بود . البته هميشه صاف بود! بهرحال وزير در خيالات خوش و با آرامش كامل در حال فكر كردن بود كه زنگ ساعت هشت نواخته شد و در پي آن صداي نواخته شدن در!

_ بيا تو!
منشي وزير وارد اتاق شد . ورقه اي در دستش بود كه شامل اتفاقات و كارهاي روز بود.

_ جناب وزير ؛ اول از همه اينكه كينگزلي مرخصي خواسته. مي خواد با همسرش به ماه عسل بره. دومين خبر اينكه معاونتون گفته به عرضتون برسونم كه حيوانات وحشي كه در راه سه در حال تردد بود بعدازظهر ديروز درگيري به وجود اومده و راه رو بستن. جناب گلگومات خواستار نيروي بيشتر براي برطرف كردن اين مشكل هستند.
وزير :
_ خب باشه براشون بفرست... اگه نفرات نداشتيم زنگ بزن از محفل بيارن! خب؟ ادامه بده

منشي اهم اهمي كرد و ادامه داد :
_ در اصلي وزارت خونه هم امروز صبح به دليل حضور يكي از ديوانه سازان به شدت يخ زده و از قبل هم كه زنگ زده بود الان باز نمي شه ... مجبور شدن كارمندا از راه دستشويي وارد بشن! ولي ما در تلاشيم كه اين در رو درست كنيم!

وزير :
_ عجب... خوبه...تلاشتون رو بكنيد. ديگه چي؟
_ مرلينگاه طبقه آخر دچار مشكل شده و همه راهرو رو آب برداشته و آب ها هم همون طور كه گفتن حالت لجز مانند داشته و به ديوار ها چسبيدن. ولي گروه تخصص و تجسس ما هم الان در حال بر طرف كردن اين مشكلن!

وزير :
_ چرا يه دفعه همه جا اينطوري شده...سريع تر درستش كنيد. وزارت خونه بايد برق بزنه. زود باش بقيشو بخون خسته شدم!
_ در آخر هم تا دو ساعت ديگه شما بايد به محله پايين شهر كه محله اي فقير نشينه بريد و جريان ديدار وزير مردمي از مردم رو به اتمام برسونيد!

اين خبر آخر ديگر حسابي دردناك بود. به طوريكه منشي فهميد بهترست تا وزير از عصبانيت منفجر نشده از اتاق خارج شود.


مرگ خواران از سوي ديگر در راه بودند. وزارت خانه بدون وزير با اين همه مشكل! چه خواهند كرد...



Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷
#39

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
لرد براي انتخاب گروه به چهره تك تك مرگخواران خيره شد : امم ، پرسی ... فکر میکنم نفوذت توی وزارت مناسب باشه برامون ، همینطور تو پیتر و نیکلاس ! من میخوام از شما بیشترین استفاده رو ببرم !

پرسی : خوب راستش منم میخوام از شما بیشترین استفاده رو ببرم ارباب ، راستش شمام خیلی سیفیدی

لرد سیاه غرشی کرد و گفت : نه اون استفاده رو ! و ادامه داد : داشتم میگفتم ، شما میتونید از در اصلی وارد وزارت بشید چون ممکن نیست کسی به وزرای وزارت شک بکنه ! و رو به سایر مرگخواران کرد و در حالی به انگشت نشان میداد گفت : اممم ... مورگان تو که اصلا خیلی قیافت ضایعست ، تو هم فکر میکنم بتونی از در اصلی بری ! این همه بهت گفتم تو این درگیریا شرکت نکن ، خودتو تو آیینه ببین ، صورتت شده عین خط کشی عابر پیاده این ماگلا ! تو از دره اصلیم بری فرقی نمیکنه با این قیافت !

مورگان : واقعا ازتون ممنونم ارباب

لرد ادامه داد : اممم ... بارتی تو هم اگه نیشتو ببندی ، با اون باب میتونی از راه مخفی شماره سه حرکت کنی ، این یکی از مهمترین راه های وزارته .

بلیز : ببینم ارباب ، این همون راهی نبود که حیوانات وحشی وزارت از اونجا تردد میکردن ؟

لرد : آره آره ! و بعد از دیدن چهره ناراحت بارتی و باب اضافه کرد : البته اینم بگم که فقط حیوانات اصلیشونو ها !

مرگخواران :

لرد ادامه داد : امم ، پرسی برای تو هم یه جای خیلی خوب در نظر دارم ، میگم تو یه بار از در اصلی برو ، یه بارم برگرد از یه راه مخفی برو ، این راه مخفیه رو میبینی ؟ مستقیما توی مرلینگاه جادوگرا در بیاد که کنارشم برای ساحره هاست ! دوست داری از این تو بری ؟

پرسی: وای ارباب من چطوری این لطفتونو جبران کنم ؟


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۱۶:۰۹:۴۸

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷
#38

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
مرگخواران به سرعت از جا بلند شده بطرف در خروجي حمله كردند.

-كروشيو...بوقيا..كجا دارين ميرين آخه؟

مرگخواران تحت تاثير كروشيوي استكبار آميز ارباب متوقف شدند.

-ارباب داريم ميزيم وزارت رو تصرف كنيم ديگه.
لرد از شدت عصبانيت قصد كندن موهاي سرش را داشت ولي به دلايل نامعلومي موفق به انجام اين كار نشد.
-ميشه قبلش لطف كنين به منم بگين نقشه تون چيه؟

پرسي طوماري چند متري از زير ردايش خارج كرد.
-ارباب نقشه اينه.اوخ....نه اين كه نقشه نيست. نقشه اين يكيه.توجه كنين ارباب اين نقطه كه ميبينين وزارته..اين نقطه هاي سياه هم مرگخوارا هستن..ما حمله ميكنيم و وزارتو ميگيريم.

لرد كه بشدت تحت تاثير نقشه فوق العاده پرسي قرار گرفته بود به مرگخواران اشاره كرد كه سر جايشان بنشينند.
-اين نقشه پرسي مثل هميشه حرف نداره. ولي بهتره نقشه من اجرا بشه.بليز اون نقشه وزارت رو بده به من.

بليز نقشه اي را كه شامل تمام راههاي مخفي وزارتخانه و اتاقها و كاركنان ميشد به ارباب تقديم كرد.

-بفرمايين ارباب.

لرد سرگرم بررسي نقشه شد.
-خب..ما از در اصلي وارد نميشين.اينجا راههاي مخفي وجود داره كه براي حفظ امنيت جاني وزير طراحي شدن.ما از اين راهها استفاده ميكنيم.جاسوسهاي ما در وزارت سحر و جادو منتظر علامت ما هستند كه فورا به ما بپيوندند.براي شروع يك گروه از شما رو ميفرستم.به محض اينكه اون گروه موفق شد وارد ساختمان وزارتخونه بشه ما بهشون ملحق ميشيم.

لرد براي انتخاب گروه به چهره تك تك مرگخواران خيره شد.




Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷
#37

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
پیتر سر خم کرد و زیر لب گفت : تعظیم عرض میکنم قربان ! تعظیم عرض میکنیم ! و بشکنی زد و نا پدید شد !


اتاق قرار های مرگخواران

پاق !

صدای آپارات پیتر بیش از پیش زننده بود و دیوار ها هم با شدت بیشتری آن را منعکس کردند و باعث شد هر یک از آنها جا بخورند . آناکین که مشغول سر کشیدن ظرف بزرگی از دسر بود ، هول شده بود و یکی از گیلاس های بزرگ ظرف در حلقش گیر کرده بود !

بلیز و سوروس که محو در بازی با کارت های انفجاری بودند ، به کارت هایی که با شدت در دستشان منفجر میشدند نگاه میکردند ! بارتی و باب آگدن که ساعت ها مشغول تعریف داستانی عاشقانه برای هم بودند و حالا به اصل ماجرا رسیده بودند ، سر رشته داستان را گم کرده بودند !

و مورگان و آنتونین و ادی هم که مشغول کشیدن یک نقشه سری و مخوف بودند به جوهر هایی که نقشه را از بین برده بود نگاه میکردند و در شوک بودند و مهمتر از همه پرسی که مشغول بریدن یکی از جدید ترین تصاویر بیناموسی روز بود با شنیدن صدا دستش لرزیده بود و تصویر پسرک را از صورت بریده بود !

مرگخواران :

پیتر : اونطوری نگاه نکنید ! برای کار مهمی اومدم !

پرسی : کوفت کاری و کار مهم بوقی ! میخوای همینجا یه جلسه خصوصی برات بزارم کلی از این عکسای بیناموسی بگیرم ازت پخش کنم بین ماگلا ؟

پیتر : امم ... ارباب میخواد که یه جلسه سریع و فوق سری داشته باشیم !

تره ور : حتما دوباره میخواد در مورد موضوع اینکه به خاطر رشد پایین موهاش ما در بحران جدی هستیم حرف بزنه !

پرسی : امیدوارم موضوع این جلسه سری و مهم سیفیدی بیش از حد صورت لرد نباشه که باعث بشه بقیه افکار بیناموسی به ذهنشون میرسه و همون چیزی که توی کنفرانس قبلی در موردش بحث شد


یک ساعت بعد - جلسه فوق سری مرگخواران

لرد سیاه : خوب من میخوام یه ماموریت خیلی مهمی به شما بدم !

مرگخواران :

لرد سیاه : اممم ... البته قبلش باید آمادتون کنم ! میخوام سر حالتون کنم

مرگخواران :

لرد سیاه : کروسیاتوس کارس آل !

مرگخواران : آآآآآآآآآآآآ !

و حالا مرگخواران کاملا سر حال سر جاهاشون نشستند و تمام تمرکزشون روی صحبت های لرد سیاه هست .


لرد سیاه : من میخوام که وزارت رو بگیرم ! یعنی ما باید وزارت رو بگیریم ! برای این کار نیاز به وزیری از بین خودمون داریم ، ارباب میخواد که شما بلیز زابینی رو وزیر کنید ! اصلا هم لازم نیست به وزارت و ارتشش فکر کنید ، فقط میخوام هر کاری کنید تا به هدفمون برسیم ، وزارت همیشه برای ما حکم مترسک رو داشته !

مرگخواران :

لرد سیاه : فکر میکنم بازم کروشیو لازم باشه ؟!

مرگخواران : آهان ! بله ، حتما !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.