هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
چند دقیقه بعد اولین نفر وارد اتاق شد. با دیدن لرد زد زیر خنده.
لرد:چته تو؟اون بیرون روشنت نکردن اینجا باید چطور رفتار کنی؟
فرد تازه وارد به سختی خنده اش را کنترل کرد و جواب داد:بله بله.روشنم که کردن.ولی آخه نمیدونین چهره تون با این عینک چقدر...

لرد عینکش را روی صورتش جابجا کرد.فکر میکرد با عینک جدی تر به نظر میرسد.ولی ظاهرا اینطور نبود.رو به فرد تازه وارد کرد و پرسید:
اسم؟میزان تحصیلات؟توانایی های فردی؟هدف از عضویت در گروه؟
تازه وارد:ای بابا.اینا رو که موقع ورود به ایفای نقش جواب دادیم.چقدر قراره سین جیم بشیم؟...نه نه...جان من اون چوب دستیتونو کنار بذارین.جواب میدم.وینسنت کراب.هاگوارتز ردی.یعنی اصلا رام ندادن هاگوارتز،توانایی اغفال ساحره ها، اغفال ساحره ها!:zogh:
لرد تند تند سرگرم نوشتن جوابهای کراب شد.بعد از چند ثانیه چوب دستیش را بطرف کراب گرفت.کراب با وحشت از جایش پرید و شروع به دویدن بطرف در کرد:من که چیزی نگفتم.شما چقدر زود عصبانی میشین.

لرد چوب دستی را بطرف کراب پرتاب کرد و گفت:فرار نکن!ازت میخوام یه طلسم اجرا کنی.اون پشه رو میبینی روی دیوار؟شکنجش کن ببینم.
کراب چوب دستی را بطرف پشه گرفت و با صدای بلد طلسم کروشیو را به زبان آورد.

لرد:خب؟این که تکون نمیخوره.
کراب:ارباب الان داره عذاب میکشه.از شدت درده که نمیتونه تکون بخوره.شما فریادهای دردناکشو نمیشنوین.الان از نیشش تا بالش درد میکنه.اصلا نمیدونین چقدر داره زجر میکشه.
لرد نگاه مشکوکانه ای به پشه انداخت.قانع نشده بود.ولی داوطلبانن زیادی پشت در منتظر بودند.لرد مهر تایید به پرونده کراب زد و او را به بیرون فرستاد و گفت:بگو نفر بعد بیاد تو.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه به این شکل پیش نمیره...داره بی هدف دور خودش میچرخه.ظاهرا باید دست به تغییراتی زد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خلاصه:

آموزشگاه مرگخواری پر از تازه وارده.ولی هیچکدوم از اونا موفق نمیشن به مقام مرگخواری برسن.لرد فقط دو مرگخوار داره!بلاتریکس و ایوان.با دیدن این وضعیت مشکوک میشه و تصمیم میگیره از ماجرا سر در بیاره.تغییر شکل میده و به عنوان یک داوطلب، وارد آموزشگاه میشه و متوجه میشه که بلا و ایوان مانع ورود و تایید مرگخوارای جدید میشن.ایوان فرمی رو به لرد میده که پر کنه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لرد بعد از پر کردن فرم آن را بطرف ایوان گرفت.
-بفرمایین.پرش کردم.

ایوان فرم را گرفت و نگاهی سطحی به آن انداخت.
-نمیشه.اسم کوچیک شما جالب نیست.وسط جنگ ما چطوری صداتون بزنیم؟شما رد شدین.طبق قوانین ما تا ده سال آینده هم نمیتونین درخواست بدین.نفر بعدی لطفا.

لرد آخرین شانسش را هم امتحان کرد.
-ببینین، من از راه بسیار دوری اومدم.از خانه ژیدل.واقعا به عضویت در این ارتش و خدمت صادقانه به لرد سیاه علاقمند هستم.استعدادهامم...

ایوان با بی حوصلگی لرد را بطرف در خروجی هل داد.
-برو بیرون...تا وقتی اسمتو عوض نکردی این طرفا پیدات نشه.

لرد سیاه دیگر از این وضع خسته شده بود.فرم را از ایون گرفت.مچاله کرد و روی زمین انداخت.درست در لحظه ای که ایوان خشمگین اماده حمله شده بود لرد سیاه جلوی چشم هر دو مرگخوار تغییر شکل داد.حالت چهره بلا کم کم تغییر کرد.

بلا:ارباب؟...ارباب؟:worry:...ارباب؟

لرد سیاه چوب دستیش را بطرف پرونده ها گرفت.همه پرونده ها از روی میز ناپدید شدند.
-اسم کوچیکمو عوض کنم...هان؟...فکر میکنم قبل این کارو کرده باشم.همه بیرون...حتی شما دو تا بی خاصیت.ظاهرا باید خودم ارتشم رو تشکیل بدم.یکی یکی وارد اتاق میشین.نظم رو به هم نزنین.سرو صدا هم نکنین.





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۰:۵۵ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲

اما دابز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۲
از کی تا حالا؟!!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 111
آفلاین
لرد با این حالت رو به بلا و ایوان کرد.
سپس دور از چشم اون دو نفر، از مالفوی پرسید: چرا شما رو تایید نمی کنن؟

مالفوی: اون. . . اون خانم به من گفت حالا که تصمیم دارم خونمو در اختیارشون بزارم، میزبان اون ها باشم، باید بدونم که ارباب گوشت چرخ کرده رو بیشتر دوست داره یا بیفتک!

لرد ولدمورت که از این حرف مالفوی یکه خورده بود، با خود گفت یعنی بلا میدونه من چه گوشتی رو بیشتر دوست دارم؟اهمم . . .آخه اصلا این سواله از یه داوطلب میپرسن؟

دالاهوف نیز رو به لرد ولدمورت گفت: از منمخواست، برم دنبال نخود سیاه! . . . از هر جادوگری، توی هر کشوری پرسیدم گفت نمیدونه که اصلا نخود سیاه چیه! این شد که من دلو به دریا زدم و رفتم از مشنگ ها پرسیدم. سر همین قضیه هم مجبور شدم چهارتا مشنگ رو از موهاشون به سردر خونم آویزون کنم!

لرد ولدمورت که حتی بدون شنیدن علت در دل این صفت دالاهوف رو، یعنی خشن بودن مخصوصا نسبت به مشنگ ها رو تحسین میکرد، ازش پرسید: چرا؟ چی باعث شد که این کار رو بکنی؟

-از هر کدوم پرسیدم اینجوری نگام میکرد و میگفت، آقا اسکلت کردن! . . . نمی دونم اسکلت یعنی چی ولی خیلی بهم برخورد!

لرد ولدمورت تو فکر فرو رفت و گفت: که این طور!!

ایوان: هی . . . تو بیا، اینجا مشخصاتت رو بنویس!

ایوان فرمی رو روی میزی دورتر از جمعیت داوطلب مرگخواری گذاشت و با اشاره ی بلا، پشت سرش وارد اتاقی در همون نزدیکی شد :worry: . لرد ولدمورت با قدم هایی آروم و با اعتماد به نفس کامل از صف فاصله گرفت و برای پر کردن فرم، به اون سمت رفت. در اتاق بسته بود و صدای ایوان اصلا شنیده نمیشد، اما بلا، تک تک کلماتش به وضوح قابل تشخیص بود که میگفت:
چه غلطی داری میکنی؟ مگه آزمون تموم شده که میگی شما رو به عنوان مرگخوار میپذیریم؟ اون کیه که جرئت میکنه منو تو هوا نگه داره؟ مرگخواری گفتن، دست راست اربابی گفتن! بزار من برم بهش نشون بدم، کاری کنم که دیگه آرزوی مرگخوار شدن رو به قبر ببره! . . .

سکوت! این سکوت به این معنی بود که ایوان در حال حرف زدنه ولی به قدری آهسته، که قابل شنیدن نبود!

بلا: چی؟ . . . (سکوت) . . . یعنی چی؟ . . .(سکوت) . . . یعنی میگی. . .(سکوت) . . . آهان!. . .(سکوت) . . . فهمیدم! بهت میگم فهمیدم! باشه.
.
.
.


ویرایش شده توسط اما دابز در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۹ ۱:۵۴:۵۵


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۸:۰۱ سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
-هان چته؟
-تو منو جلو اون مرگخوار تازه وارد ضایع کردی.
-خب که چی؟ می خوای دوئل کنی؟
ایوان که می ترسید بلا دوباره قاطی کنه گفت: نه به هیچ وجه. ولی باید اون مرگخوار صحنه را فراموش کنه...
-یا برای این که ابروی لرد نرود تو باید اقتدارت را نشان دهی
-خب چی کار کنیم؟
بلا: اوی تو بیا اینجا ببینم.
لرد که نزدیک بود کروشیوی نثار بلاتریکس بکنه به سمت اون رفت.
-بله
-تو چیزی دیدی؟
-بله
-باید فراموش کنی و گرنه با لرد سیاه طرفی.
-به هیچ وجه.
بلا با تند رویی گفت: باشه پس باید از اولین مرحله پذیرش مرگخواران عبور کنی.
لرد که می خواست ببیند انها چگونه از مرگخواران امتحان می گیرند گفت: باشه اولین مرحله چیه؟
-باید سه دقیقه کروشیو را تحمل کنی
لرد که می خواست مراحل بعدی را نیز ببیند گفت: باشه.
خیال لرد راحت بود چون در نوجوانی به خودش کروشیو می زده تحملش را داشت.
بلا با فریاد: کروشیو!
و لرد بدون هیچ ناله ای سر جایش ایستاده بود و به مناظر نگاه می کرد
سه دقیقه بعد
بلا کروشیوش را به پایان رسان و اینگونه به جادوگر(لرد) نگاه کرد
-خب مرحله دوم چیه؟
-باید در برابر طلسم فرمان مقاومت کنی!
-باشه.
بلا طلسم را به سمت لرد فرستاد و گفت: صدای مرغ درار!
لرد نزدیک بود که از کوره در برود که چرا بلا همچین دستوری داده ولی خود را کنترل کرد و گفت: مرحله بعد چیه؟
بلا و ایوان
بلا: باید با من دوئل کنی می دونی که من همزمان با سه تا کاراگاه می جنگم؟
-بله. شروع کنیم؟
-یک...دو...سه...استوپفای
لرد به راحتی طلسم را دفع کرد و طلسمی به سمت بلا فرستاد که در حالی که رو هوابود خلع سلاح شد، دندان هایش از دهنش بیرون زد، پاش مانند بالون باد شد و سوزشی در قفسه سینش احساس کرد به دیوار خورد
ایوان باری دیگر : خب معلومات شما کم است ولی من شمارا به عنوان یک مرگخوار می پذیرم و از هفته اینده به شما درس می دهم.
کسی از میان جمعیت فریاد زد: خوش به حالت من الان سه هفته است دارم می رم و میام ولی هیچی به هیچی.
-اسمت چیست؟
-انتونین. انتونین دالاهوف.
کسی دیگر گفت: بابا خوش به حالت من حتی به انها پیشنهاد دادم بیایین در قصر من زندگی کنید.
-اسم تو چیست؟
-لوسیوس مالفوی. این هم پسرم که عشق مرگخواریه اسمش هم دراکو است.
لرد با این حالت رو به ایوان و بلا کرد


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۴:۳۱ سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
ایوان بلند شد و ادامه داد:
-در ضمن میدونستی که نمیشه انرژی رو خورد؟مگه میشه هم نون بشه و هم آب؟بنظر من...

بلاتریکس در این لحظه چنان نگاهی به ایوان کرد که حتی اگر او مار کبرای(کبری ای؟)آفریقای مخلوط شده با تسترل و با شاخ اسفینکس را میدید اینقدر وحشت زده نمیشد.لرد لبخندی زد.آموزش این نگاه در ترم دوم مرگخواری بسیار دشوار بود اما حالا حداقل یک مرگخوار خوب برایش مانده.ایوان که خشکش زده بود و انگار تبدیل به سنگ شده بود، همچنان به او نگاه میکرد.بلاتریکس خشمش را به یاد آورد و عربعده کشید.
-چی؟داری به من چیز یاد میدی؟من خودم هزار تا مغز دارم، ولی تو حتی یه مغز هم نداری.تو...

ایوان زیر لب گفت:
-فکر کردی شامپو درست کردن به همین راحتی هاست؟

-تو یه احمقی و نمیتونی انتظارات ارباب رو برآورده کنی.حتی من هم از تو راضی نیستم.من دلم میخواد تو رو...

ایوان باز هم زمزمه کرد.
-تو هیچ وقت از هیچ کس راضی نیستی.

-تو رو بندازم تو اسید تا حل بشی.دلم میخواد جلز و ولز استخون هاتو بشنوم و شقه شقت کنم.

ناگهان حواس ایوان به چیزی جلب شد.یک مرگخوار تازه وارد دعوای او و ترسیدن او را از بلاتریکس دیده بود.باید هرچه زودتر کاری میکرد.به طرف لرد سیاه که در قالب یک جادوگر در آمده بود اشاره کرد و بلاتریکس را صدا زد.


ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۷ ۱۴:۴۶:۴۳
دلیل ویرایش: اضافه یک حرف!

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۲

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
صف طویل و بلند بالایی جلوی در آموزشگاه تشکیل شده بود و همه غر غر میکردند. ساعت 11 صبح بود ولی هنوز در آموزشگاه را باز نکرده بودند. جمعیت معترض در حال بگو مگو بودند که ناگهان لرد ولدمورت در لباس مبدل در آخر صف قرار گرفت و با زور وشگون و نیشگون و ترساندن جمعیت یکی یکی به جلوی صف رسید و دید هنوز در را بار نکردند و از تنبلی و کاهلی ایوان و بلاتریکس خونش به جوش آمد و با لگد کوبید توی در!

ایوان که گرخیده بود با وحشت از خواب بیدار شد و پرید جلوی در و به ناله و التماس افتاد! ... بلاتریکس هم که با تعجب از خواب بیدار شده بود رفت ببینه چه خبره که دید ایوان جلوی یکی زانو زده و اون طرف هی داد میزنه که چرا اینقدر دیر درو باز میکنید و ایوان هی میگه غلط کردم ببخشید...

بلاتریکس جلوتر رفت و محکم زد پشت ایوان و گفت:
_ بلند شو بی وجود! این یارو کیه که جلوش اینجوری عیض و التماس میکنی؟

ایوان کمی چانه اش را خاراند و گفت:
_ امممم! نمیدونم فقط خیلی قاطیه! گرخیدم!

بلاتریکس:
_ بیخود! من از همه قاطی ترم! هی تو! کی هستی که جرات کردی واسه دست چپ و راست لرد ولدمورت قاطی کنی؟ یکی بزنم هم نونت بشه هم پنیرت؟

ایوان:
_ پنیر نه! آب!

بلاتریکس:
_ تو ببند! همون!



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ سه شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

آموزشگاه مرگخواری پر از تازه وارده.ولی هیچکدوم از اونا موفق نمیشن به مقام مرگخواری برسن.لرد فقط دو مرگخوار داره!بلاتریکس و ایوان.با دیدن این وضعیت مشکوک میشه و تصمیم میگیره از ماجرا سر در بیاره.تغییر شکل میده و به عنوان یک داوطلب، وارد آموزشگاه میشه.ایوان و بلاتریکس با هم درگیرن!
درست در لحظه ای که ایوان و بلاتریکس کل داوطلبا رو بیرون کردن و از همه خواستن که فردا مراجعه کنن هویت لرد افشا میشه!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لرد در همین لحظه به خاطر آورد که دلیل تغییر شکلش تحقیق درباره این موضوع بود که چرا داوطلب ها موفق به عضویت نمیشوند و با لو رفتن هویتش کل سوژه برباد خواهد رفت!بنابراین دست و پایش را کمی جمع کرد.
-منو ببخشید بانو.من قصد نداشتم خشن برخورد کنم.

بلاتریکس که هنوز در حالت تعظیم بود با تردید سرش را بلند کرد.
-هی...تو لرد نیستی!به چه جراتی لحن و طرز حرف زدن و تن صدا و حتی فحش های ارباب رو تقلید میکنی؟بزنم با تابلوی روی دیوار یکی بشی؟

ایوان کمی جلوتر رفت و سرگرم بررسی داوطلب جدید شد.
-هوووم...ولی خشونتش میتونه به درد بخوره.ما به چنین افرار بی رحم و سنگدلی احتیاج داریم.اسمت چیه؟

لرد سیاه ناخودآگاه جواب داد:تام!

ولی خوشبختانه هیچیک از دو مرگخوار مشکوک نشدند.ایوان سرش را به نشانه فهمیدن تکان داد.
-باشه تام...تو هم برو فردا بیا.ما مراحل و آزمایشهای زیادی برای تایید اعضا داریم.مهارتهای جادویی، تستهای روانشناسی..از نظر جسمی هم باید آماده و سالم باشین.

لرد سیاه از آموزشگاه خارج شد.بلا با آرامش سرگرم مرتب کردن پرونده ها شد.
-بیخودی امیدوارش کردی.تو که میدونی ما بالاخره یه بهانه ای برای رد کردنش پیدا میکنیم.من خود تو رو هم به زور تحمل میکنم.تنها مرگخوار ارباب باید خودم باشم.حیف که مجبورم باهات کنار بیام.

صبح روز بعد جمعیت زیادی جلوی در آموزشگاه منتظر بودند.




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۲

ویکتوریا ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۹ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
از گودریک هالو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
ایوان غر زد.
- کدوم قضیه؟؟؟؟این سیم ظرفشویی آب ندیده باید پاشو از کفش من بیرون کنه.من بهتر از هر کس میتونم تشخیص بدم که....
بلا با جیغی هیستریک وسط حرف های ایوان پرید
- تو؟؟؟؟ تو میتونی تشخیص بدی؟؟؟ تو مجسمه مومی ارباب رو از خودش تشخیص نمیدی واسه من ادعا میکنه!!! مرتیکه لق لقو
ایوان میخواست به طرف بلا هجوم ببرد که با پس گردنی لرد، سر جایش میخکوب شد
- بتمرگ بینیم بابا
بلا لحظه ای به ظاهر تقلبی لرد خیره شد. چیزی در حرکات این مرد با موهای مشکی برایش آشنا به نظر میرسید.
- تو چرا فک میکنی که میتونی به ما کمک کنی؟؟؟؟
لرد لحظه ای به بلا خیره شد
- چون میتونم
بلا که اخم کرده بود، دهانش را باز کرده تا جوابش را بدهد، اما هنوز جملات کاملا در ذهنش جا نگرفته بود که با دیدن آنچه پیش چشمش رخ میداد سر جایش میخکوب شده و لحظاتی بعد تا کمر خم شد
بلا: سرورم؟؟
لرد: خفه باش بلا.من حال شما دو تا جوجه اردک زشت رو جا میارم


ریموس ویکتوریا را روی زمین انداخت.
- تو برای کی کار میکنی؟
هریت با پوزخندی سکوت کرد. مهم نبود چقدر شکنجه اش کنند،او نباید جواب میداد. باید تا جای امکان طول میکشید.پس از دو ساعت دردی متفاوت را در ساعد چپش حس کرد. سوزش نشان شوم.خندید
- من به سرورم خدمت میکنم.
صدای فریاد پرسی به گوش رسید
- گنجینه دزدیده شده.
ویکتوریا خندید
- زنده باد لرد سیاه


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ چهارشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
ایوان درست رو به روی بلا قرار گرفت و گفت: همین که من میگم! باید روی آدم های زنده طلسم اجرا کنن!
بلا آستین هایش را بالا زد و بعد از اینکه ضربه ای تخت سینه ایوان کوبید گفت: چشمم روشن! برای من تعیین تکلیف میکنی؟! وقتی میگم سیبل یعنی سیبل! با روش تو هیچی از متقاضی ها باقی نمیمونه!
لرد در ظاهر جدیدش نگاهی به متقاضی ها کرد. دعوای بلا و ایوان حسابی بالا گرفته بود و حوصله حضار کم کم به سر میامد. لرد دید که چند نفری خمیازه کشان سالن را ترک کردند و بقیه هم در حال پراکنده شدن بودند.

لرد: حالا فهمیدم چرا هیچ عضو جدیدی پذیرفته نمیشه! بلایی به سر این دوتا بیارم که حرف زدن یادشون بره چه برسه به دعوا کردن!
میخواست همان موقع تکلیف آن دو را مشخص کند ولی با خود گفت شاید بهتر باشد صبر کند و ببیند که آن دو در نهایت چکار میکنند. بعد از گذشت دقایقی که اکثر افراد محل را ترک کرده بودند ایوان با صدای بلند خطاب به باقی مانده ها گفت: اصلا رای میگریم. مثل همیشه. آدم باید دموکرات باشه! هرکی با روش من موافقه دستش رو بگیره بالا.

هیچ کس دستش را بلند نکرد! این بار بلا با لبخندی بر لب گفت: هرکی با من موافقه دستش رو بگیره بالا.
ایوان با خشم ورق هایی که در دست داشت را به زمین کوبید و گفت: اصلا بیخود کرده اونی که اسم دموکراسی رو از اول اختراع کرده! تا وقتی دیکتاتوری هست، مگه مغز آدم رو تسترال گاز گرفته که سراغ دموکراسی بره؟ حرف حرف منه!
ملت که به ستوه آمده بودند با نارضایتی گفتند: اه، برین پی کارتون بابا. هر روز همین بساطه. مگه ما مسخره شماهاییم؟ هر وقت تکلیفتون با خودتون مشخص شد اون موقع میایم.
و همه به غیر از لرد راهشان را گرفتند و رفتند.

چند لحظه بعد ایوان که روی صندلی اش نشسته بود و عرق پیشانی اش را خشک میکرد متوجه شد که یک نفر هنوز سالن را ترک نکرده و از گوشه دیوار به آنها زل زده است.
بلا هم که متوجه او شده بود با لحن تندی گفت: مگه ندیدی؟ تعطیله! برو فردا بیا. بعضی چیزا باید این وسط بین من و این آقا روشن بشه.
لرد که هنوز ظاهر تقلبی اش را حفظ کرده بود چند قدمی به آنها نزدیک شد و گفت: خب، گفتم شاید من بتونم توی روشن شدن قضایا بهتون کمک کنم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ سه شنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۲

ویکتوریا ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۹ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
از گودریک هالو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
لرد هوس کرده بود تا دستش را فرو کند در کاسه اب کنار دست ایوان و شپلق بگوبد پس گردنش. فکر کرد :
" مرتیکه بوــــــــــــــــق!!!!"
ولی وقتی نفس عمیقی کشید به یاد اورد که برای چه به اینجا امده بنابراین برخاست و همانجایی ایستاد ک ایوان دستور داده بود و فکر کرد
"به لرد دستور میدی؟؟؟ قیمه قیمه میکنم تو رو من!!!! با اون استخون های لقت!!!"
صدای ایوان افکار خبیثانه لرد را خرت خرت، از وسط پاره کرد!
- بیا اینو شکنجه بده
و به همان دختر مو بنفش اشاره کرد
لرد پوزخندی زد:
-الان این مثلا آزمایش مهارته؟؟؟؟
وبعد، طلسمی غیر لفظی فرستاد. هنوز طلسم فعال نشده بود که بلا مثل سیم ظرفشویی آب ندیده پرید وسط:
- نه نه! امتحانا نباید اینجوری باشه.بیایید توی سالن مرکزی!
وبعد همه را به سالن دیگری برد.
- حالا به سیبل های روبروتون کروشیو و اوادا بزنید
ایوان دخالت کرد:
- نه من تعیین میکنم.
بلا جیغ کشید و باعث شد مرد مو مشکی با چشمان سبز، که همان لرد بود، ودر ان لحظه به طرز عجیبی فکر میکرد شبیه هری پاتر شده ، به انها خیره شود
"پس بـــــــوگــــــــــــــو !!! این دوتا با هم درگیری دارن!!!!"


ویرایش شده توسط ویکتوریا ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۴ ۲۰:۳۵:۳۶

ریموس ویکتوریا را روی زمین انداخت.
- تو برای کی کار میکنی؟
هریت با پوزخندی سکوت کرد. مهم نبود چقدر شکنجه اش کنند،او نباید جواب میداد. باید تا جای امکان طول میکشید.پس از دو ساعت دردی متفاوت را در ساعد چپش حس کرد. سوزش نشان شوم.خندید
- من به سرورم خدمت میکنم.
صدای فریاد پرسی به گوش رسید
- گنجینه دزدیده شده.
ویکتوریا خندید
- زنده باد لرد سیاه







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.