هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸

گیلدروی لاکهارتold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۷ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
در ميان ملاقه داران:

كينگزلی سرش رو تكون خفيفی داد و از اونجايی كه هوش بسيار بالايی داشته و هوش بالاش زبان زد همه بوده، گفت:
-همه چيز تموم شدست، معامله ای چيزی نميكنيم، نشون ميديم برای معامله رفتيم اما بعد ميزنيم ميكشيمشون!

گيلدوری در حالی كه داشته يه امضا برای روفوس ميكرده، شلوار گشادش رو بالا ميكشه و ميگه:
-خوشبختانه شخصی با مهارتهای جادويی من در كنارتون هست، وگرنه معلوم نبود چه بلايی سرتون ميومد...

مدتی بعد:

-يادم باشه يكی از اين گلهای بنفشه برای آبدارخونه تهيه كنم.

كينگزلی با اشتياق به گلهای بنفشه ای چشم دوخته بود كه در مركز باغ خانه ريدلها خودنمايی ميكردند. چوبدستيش را بالا گرفته بود تا در پيدا شدن فرصت دستور حمله دهد...

ولدمورت ردای آبی رنگ، بلند و خوش دوختش را پوشيد و چوبدستيش را بالا گرفت. مورگانا، كه با معجون مركب پيچيده به شكل ماركوس فلينت درآمده بود را گرفت تا به سمت آبدارچيان برود. ماركوس واقعی، در جلوی چشمان لرد، در حالی كه با طناب بسته شده بود، دنبال راهی برای آزادی ميگشت.

كينگزلی بلافاصله با ديدن ولدی، ملاقه اش را بالا گرفت تا بر سر او بكوبد، اما ولدی كه احساس خطر كرده بود از صحنه گريخت:

پاق!

-غيب شد!

كينگزلی چوبدستيش را به سمت مرگخواران گرفت كه در پیِ حركت او آبدارچيان نيز اين كار را ادامه دادند...

-پتريفيكوس توتالوس!

كينگزلی به مرگخوارانی نگاه كرد كه بدنشان قفل شده بود، به سمت ماركوس رفت تا طناب را از بدنش باز كند...

و اين گونه كينگزلی از انجام اين هدف ملاقه ايش، يعنی همان نابود كردن ولدی باز ماند...

اين سوژه با هماهنگی كينگزلی شكلبوت خاتمه ميابد...

پايان سوژه



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸

استن شانپایک old4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۶ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۸
از کنار شما دوست عزیز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 49
آفلاین
از درون گوشي صداي بلا به گوش ميرسيد ...
بلا:فردا میاین طرف کوه های هاگژمید اونجا می تونید مارکوس رو ببینید.اما فقط آبدار چیا می تونند بیان و گرنه مارکوس رو جلو چشماتون تیکه تیکه می کنیم.
بیب بیب بیب
روونا با حالتی نا امیدانه و پریشان به همگی نگاه کرد.سرش را تکانی داد و گفت:مارکوس زندست.
ملت:هورا هورا
روونا:اما اسمشونبر اونو گروگان گرفته.فردا باید بریم هاگزمید با هاشون معامله کنیم.
استن در حالی در چشمانش برق خاصی بود گفت:چه معامله ای؟یغنی چی میخوان از ما؟ نکنه می خوان بهشون وزیر مگی رو بدیم؟
کینگزلی نا گهان رگ غیرتش باد میکنه و با فریاد می گه:
زبونتو گاز بگیر.جانمان فدایه وزیر مارکوس اگه بمیره هم در راه هدف والا کشته شده.ما به هیچ وجه وزیر رو تحویل اونا نمیدیم.
اخانه ریدل
آی آی ...ببین باسمر چه کرده این جوجه آبدارچی.بلا بلا دستمال بده؟
بلا:بفرمایید مای لرد. ارباب می تونم 1 سوال ازتو ن بپرسم؟
لرد تو دستمال فین میکنه بعد دستی بر روی سرش که می کشه و بعد می گوید:بگو!
بلا:آخه چرا می خواین این سالوس رو() رو به آبدارچیا پس بدین؟
لرد به این صورت درمیاد و میگه:1 نقشه ای واسه این بچه دارم که نگو و نپرس.
بلا که تازه می فهمه لرد هوز هم بی رحمه با خوشحالی میگه:
قربون اون صورت داغونت برم.
لرد
حالا این نقشه چیه ارباب؟
لرد بادی به غبغب میندازه و میگه:مورگانا رو با 1 طلسم شبیه این پسره کردم .به جا اون مورگانا رو بهشون میدیم.و بعد اون میتونه مگی رو بکشه.ما هم این جوجه رو می بریم تو سیاه چال.
بلا:




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
كينگزلي جون هركي ندونه ، تو ميدوني كه من خراب اربابم . پس من هم از بدي اش نمينويسم .
از پست ماركوس فلينت ادامه ميدم ...
--------------------------------------------------------------------------------
ييهو همه ي آبدارچي ها از زير صندلي ها بلند ميشن و روبه روي مرگخوارها وا مي ايستند . تو يكي از دست هاشون ملاقه و توي دست ديگه شون چوبدستي بود . در يك لحظه ماركوس پريد روي كله ي لرد و دندون نيش اش رو وسط كله ي فرو كرد .
- آي كمك ... مورگانا يه كاري كن ديه !
مورگانا چوبدستي خود را به سمت لرد گرفت و زمزمه كرد : كروشيو !
لرد :
- ببخشيد ارباب ، دوباره ميزنم .
ماركوس همچنان دندون خودش رو توي كله لرد كرده بود و در همون لحظه خون از كله ي لرد بيرون پاشيد ...
مرگخواران :
آبدارچي ها :
در همون لحظه مورفين با يك دست خودش را گرفته بود كه از زور خماري نيفتد و از طرفي ديگر با اسكريم جيور ميجنگيد . دندان ماركوس همچنان در وسط كله ي لرد جاي داشت .
كينگزلي و استن و برودريك هم در حال جنگ با بلاتريكس بودند و روونا به همراه گيلدوري در حال غارت كافه بود .
روونا : اه ... اينجا كه هيچي نداره ... بستني با طعم سگ ، شير خوك و ... نه اينا رو من يه بار امتحان كردم ... خوب نيستند .
در همين لحظه رودلف و لوسيوس و ايوان و پرسي از راه رسيدند .
آبدارچي ها با ديدن آنها فرار را بر قرار ترجيح دادند .
- زود باشيد فرار كنيد ... نيروي كمكي شون رسيده ... روفوس اين عملي رو ول كن ... ماركوس دندونت رو در بيار ... روونا كارد بخوره توي اون شكمت كه همش به فكر غذايي !‌ گيلدوري تو ديگه چرا ؟ استن ...
بالافاصله همه رفتن بيرون ولي ...
متاسفانه دندون ماركوس توي كله لرد گير كرده بود .
- من بايد برم ماركوس رو بيارم .
كينگزلي اين حرف را به زبان آورد .
روفوس : ولي ...
- ولي نداره روفوس جون . من بايد برم .
- تو هيچ جايي نميري !
سرانجام آبدارچي ها كينگزلي رو از نجات دادن ماركوس منصرف كردند .

1 روز بعد ...
همه ي آبدارچي ها براي ماركوس لباس سياه پوشيده بودند .
در همين لحظه زنگ تلفن ماگولي روونا توجه همه را جلب كرد .
زنگ موبايل ماگولي روونا : بيا بندر ... لب كارون ... چه گل بارون ...
روونا : ببخشيد يادم رفت آهنگش رو عوض كنم .
سپس موبايل را جواب داد : بله ؟
از درون گوشي صداي بلا به گوش ميرسيد ...


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۱ ۱۲:۳۵:۴۷

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۰:۲۹ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸

گیلدروی لاکهارتold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۷ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
آبدارچيان، در حالی كه هر كدام يك قابلمه بر سرشان گذاشته بودند و از نيروی ملاقه مدد و كمك می جوييدند به سمت مورگانا، بلاتريكس و ولدك حمله ميبرند. مورگانا حسابی عصبی ميشه و نگاهش رو به ملت آبدارچی ميدوزه و ميگه:
-اگه جوانمردين، برين غروب برگردين حمله كنين!

آبدارچيان كه اعتقاد داشتند جوانمرترين جادوگران هستند به سمت در خروجی كافه تفريحات سياه حركت ميكنن تا غروب برگردن.

-آبدارچيان، من ملاقه عظيم هستم، امپراتورتان، همان كس كه از دستورات الهی اش پيروی می كنيد. اين خون آشام تلاش بر گول زدن شما دارد. برگرديد و با پيروی و تكيه بر نيروی قابلمه ايتان بر دشمن بتازيد و آنان را نابود سازيد.

صدای وحی، همچنان در گوش آبدارچيان ميپيچه. همه با حالت گولاخی برمی گردن و چوبدستيشون رو به سمت مرگخواران و ولدی ميگيرند:
-پتريفيكوس توتالوس!

مورفين، مورگانا، بلاتريكس و ولدی بر زمين افتاده بودند. طلسم قفل بدنی كه توسط آبدارچيان به سويشان فرستاده شده بود موجبات ناتوانی آنها در حركت را فراهم كرده بود. كينزگلی ملاقه برندش رو بيرون ميكشه و بلند ميگه:
-بشتابيد و بر سر ولدی بكوبيد تا من يگانه كچل جادوگران شوم.

آبدارچيان به سمت ولدی هجوم ميبرند اما ناگهان ولدی بلند ميشود و چشمان سرخ رنگش را به آبدارچيان ميدوزد.

-فكر ميكنيد من با يه طلسم ساده از پا در ميام. من وانمود كرده بود كه طلسم شدم.

پاق!



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۹:۳۷ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸

ماركوس فلينتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۳ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۵ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
از ايفاي نقش حالم بهم ميخوره
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 316
آفلاین
کینگزلی جان به این علت که من مرگخوارم فعلا به ضرر اربابم چیزی نمینویسم فقط سوژه رو جلو میبرم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فردا صبح ساعت 10


کینگزلی با استرس دستور میداد:
-مارکوس تو میری با روفوس اونور دم در پشت اون میز میشینی که نتونند فرار کنند، استن و گیلدروی هم باید برن اون طرف کنار در خروج اضطراری روونا و برودریک هم با من میان که بریزیم سرشون.


3 ساعت بعد


لرد با ابهتی بسیار زیاد از در کافه به داخل میاد، در حالی که مورگانا و بلاتریکس اون رو اسکورت میکنن.به سمت بهترین میز میره و سفارش نوشیدنی میده، کافی چی(مورفین) میگه:
-متاشفانه نوشیدنی کره ای نژاریم ارباب، به بژرژی خوژتون ببخشید.

لرد هم فریاد میزنه:
-نداری؟ کروشیو.

مورفین:
-

مورگانا با خشونت به سمت یکی از آبدارچیان که در سایه بود فریاد میزنه:
-هوی،واسه چی نگاه میکنی؟ارباب خفنز ما رو ندیدی تا حالا؟آواداکداورا!

اما آبدارچی با ضد طلسمی از آسیب دیدن خودش جلوگیری میکنه و به دستور کیگنزلی که با یه وسیله ماگلی به اسم بیسیم باهاش صحبت میکرده از کافه فرار میکنه، بله گیلدروی لاکهارت مجبور به فرار شد.
کینگزلی که موقعیت رو خطری دید فریاد زد:
- ابدارچیان گمنام مرلین الزمان، حمله!!!

آبدارچیان:
-


تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۸:۵۸ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
سوژه جديد:(لازم به ذكر مجوز دادن سوژه جديد از ولدی گرفته شده. اين سوژه برای ملت آبدارچی زده ميشه، ولی هر كی بخواد ميتونه اينجا بپسته و لذت ببره. )

كينگزلی، مثل دزدان دريايی يك پارچه را بر سر بی موی خودش بسته بود. ملت آبدارچی، در حالی كه قابلمه بر سر گذاشته بودند و از قابلمه بزرگ درخواست موفقيت در اين ماموريت ملاقه ای را داشتند، پشت سر كينگزلی ايستاده بودند. كينگزلی، در حالی كه ردای سوراخ سوراخ و رنگ و رو رفته ای كه در منزلت و شان مقام بلند مرتبه ی يك آبدارچی بود پوشيده بود، آينه ی پر از لكه ای را از جيب ردايش در آورد و خطاب به آينه گفت:
-بهترين جادوگرِ كچل كيه؟

در عين ناباوری، دو تا چشم، يك دماغ و يك دهن، بر روی آينه ظاهر شدند. آينه لبخندی زد و گفت:
-تام ريدل ملقب به لرد ولدمورت بهترين جادوگر كچل است.

كينگزلی با عصبانيت آينه رو تو جيب رداش چپوند و به ملت آبدارچی نگاه كرد كه با شنيدن نام ولدمورت از ترس ميلرزيدند و تازه دوهزاريش افتاد كه خودش هم بايد از ترس بلرزه...

وقتی همه به اندازه كافی لرزيدند، كينگزلی چشمهاش رو تنگ كرد و تمام آبدارچيان رو از نظر گذروند.سرفه ی آرومی كرد تا صداش صاف بشه. دستی به پارچه ی روی سرش كشيد. اخم كرد و دوباره صداش رو صاف كرد. همه رو جون به لب كرد و بالاخره دهنش رو باز كرد...

-آبدارچيان عزيز، اسمشونبر فردا در كافه تفريحات سياهه. اين اطلاعات رو از منبعی به دست آوردم كه بهش اعتماد كافی دارم. ما فردا بايد بريم اونو بكشيم تا اين آينه بوقی همش نگه اسمشونبر بهترين جادوگر كچله.



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲:۳۰ شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
نارسیسا سبد سبزیهای شسته شده را بطرف فرچال برد.

-نمیخورم

نارسیسا در فرچال را باز کرد.
-کی گفت بخور؟باید برامون ترو تازه نگهش داری.روشن شد؟

فرچال سبد سبزی را بطرف لرد پرتاب کرد.
-نه...روشن نشد.من از این لحظه اعتصاب میکنم.کار نمیکنم.غذا نمیخورم.نمیپزم.تا من و فرچال صورتی به هم برسیم.

لرد سرش را از پشت روزنامه بلند کرد.
-بچه مگه بهت نگفتم دیگه اسم اونو نمیاری؟صورتی بی صورتی.یرو عاشق فریزر الف دال شو،عاشق ماشین ظرفشویی اوباش شو.ولی این یکی رو فراموش کن.

قبل از اینکه فرچال موفق به اعتراض بشود زنگ در خانه ریدل به صدا در آمد.مورگانا با بی حوصلگی در را باز کرد.
-ارباب از پیام امروز اومدن.میگن با شما کار دارن.

لرد روزنامه را کنار گذاشت.دو جادوگر وارد اتاق شدند و نگاهی به فرچال که سرگرم شل کردن پیچ و مهره هایش بود انداختند.
-تام ریدل؟

لرد اخمی کرد.
-نخیر.اون مرد.من لرد سیاه هستم.فرمایش؟

جادوگر درحالیکه از ترس میلرزید به کاغذی که در دست داشت اشاره کرد.
-ببخشید ظاهرا اشتباهی پیش اومده.جدولی که شما فرستاده بودین فقط یک ستونش درست حل شده بود.اونم سوال مربوط به نفرین مرگ بود.ما قصد داشتیم فرچال رو برای برنده واقعی بفرستیم که مرگخوارای شما پیشدستی کردن و...البته قابل شما رو نداره...

لرد لبخندی زد.
-هوم.نه.اشکالی نداره.میتونین ببرینش...حالا یعنی من چیزی برنده نشدم؟یه ستونو که حل کرده بودم!

دوجادوگر فرچال معترض را کول کرده و بطرف محفل ققنوس حرکت کردند.جایی که مالی ویزلی صاحب جدید فرچال در انتظار جایزه اش بود...

پایان سوژه

لطفا کسی سوژه جدید نده چون با تاپیک کارهای مخوفی داریم.




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
دو گروه دوباره در دو طرف سالن پذیرایی روی صندلی ها نشستن و حالت نشستنشون طوریه که انگار توی جبهه جنگ قراره هر لحظه دستور حمله داده بشه!
لرد که حوصله هیچگونه مسخره بازی را نداشت گفت:خوب گوش کنین چی میگم.مهریه به مهریه!رسم هم به رسم!در سریع ترین حالت ممکن ازدواج میکنین و میرین و پی کارتون.وگرنه همین الان جلسه رو بهم میزنیم!

دامبلدور برای اولین بار در عمرش با حرف لرد سیاه موافقت کرد و گفت:اره دقیقا.گرچه سر نبود مهریه اعتراض دارم ولی چون میخوام زودتر شر این قضیه کنده بشه موافقت خودم رو اعلام میکنم.حالا یا شرایط ما رو میپذیرین یا ما میدونیم و شما!

فرچال مشغول سبک و سنگین کردن جو شد.اگر پای سنت را وسط میکشید احتمال به سر انجام رسیدن این ازدواج زیر صفر بود!برای همین با نارضایتی در فر خودش را بهم کوبید و گفت:باشه قبوله!
بلاتریکس به آرامی در گوش لرد سیاه گفت:ببخشین ارباب اگه ازدواج کنن فرچال اونا میاد پیش ما دیگه؟چون عروس میره خونه داماد نه داماد خونه عروس!

در همین لحظه تد در گوش دامبل گفت:ببینم اگه اینا ازدواج کنن چی میشه؟فرچال ما میره پیش اونا یا مال اونا میاد پیش ما؟
دامبل لبخندی زد و گفت:معلومه که مال اونا میاد پیش ما.همه میدونن که داماد های محفل داماد سرخونه هستن!این قضیه در مورد فرچال سرخونه ها هم صدق میکنه!

لرد با خوشحالی دستش رو به هم میکوبه و میگه عالیه.بالاخره شر این قضیه تموم شد.دامبل زودتر مراسم رو اجرا کنه که ما این دوتا فرچال رو با خودمون ببریم!
دامبل چشمش را باریک کرد و در حالی که به لرد نگاه میکرد گفت:چی گفتی تام؟کجا ببریشون؟خونه اون دوتا اینجاست!

فرچال که موقعیت را خطرناک میدید به وسط پرید و گفت:اصلا میخواین ما یه خونه جداگانه بگیریم؟!
لرد فرچال را با اردنگی به کناری پرت کرد و گفت:چی گفتی پیرمرد؟فکر میکنی من اومدم اینجا که دو دستی فرچالم رو تقدیم تو کنم؟
دامبل در حالی که چوب جادویش را بیرون میکشید گفت:پس نکنه فکر میکنی من همچین قصدی دارم؟
فرچال در حالی که سرش را به دیوار میکوبید گفت:دوباره خراب شد!

کمی بعد،خانه ریدل:
لرد روی پله ها ایستاده بود و با خشانت بار ترین حالت ممکن دستورهای جدید را صادر میکرد!
لرد:اگه یه بار دیگه بشنوم اسم فرچال صورتی رو اوردی خودم صورتیت میکنم!بقیه هم حواستون به فرچال باشه.خواست دست از پا دراز کنه تبدیل به اهن پارش کنین!این همه مدت رفتیم اونچا که بذارم دامبل فرچال منو تصاحب کنه؟چه حرفا!کروشیو فرچال!
و فرچال که از درد کروشیو موتور فر و یخچالش با هم مخلوط میشد با خود فکر کرد باید راه دیگری برای رسیدن به فرچال صورتی پیدا کند!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۰۷ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۱۷ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 177
آفلاین
-خوب دیگه عروس خانم,وسایلتو جمع کن بریم.

-صب کن ببینم تامی کجا می خوای ببری؟!مگه از روی ریش من رد بشی!

-پیری جون زیاد به ریش هات افتخار نکن؟!ارباب یه بار حرفشو می زنه!

-گفتم که نمی ذارم....

ملت با نگرانی نگاهی بهم کردن.

شش دقیقه بعد

-اهم , اهم,ارباب جونم بهتر بحث رو تموم کنین.در شان شما نیست.

-آره پرفسور به نظر من در شان شما هم نیست که با ایشون دهن به دهن بشین.

نارسیسا در حالی که ردایش را صاف می کرد اضافه کرد:

-بله ارباب جونم اونجور که می گن جهان,جهان دموکراسی و صلح هستش.به نظر من بهتر که شما هم یه گفت و گوی مصالحه آمیز انجام...

ولدمورت با سرفه ای حرف نارسیسا راقطع کرد و گفت:

-بسه نارسیسا,من خودم این رو می دونم فقط می خواستم شخصیت واقعیه دامبلدور رو بهتون نشون بدم.

-چی؟!تو می خواستی شخصیت من رو نشون بدی؟!خدا رو شکر که همه منو به عنوان مصالحه آمیز ترین شخص جامعه ی جادوگری می شناسن!(خودش هم از کلماتی که به کار می برد مطمئن نبود!)

-چی؟تو مصالحه آمیزترین...

در این هنگام نارسیسا نگاهی را با لوسیوس رد و بدل کرد و با سرفه ولدمورت را متوجه موقعیت کرد.

لرد:

-ااا...ام..خوب بسه دامبلدور من اونقدر شخصیت عظیمی هستم که دیگه ادامه ندن.

-اه تامی,انگار واقعا بزرگ شدی!

و با دست به پشت ولدمورت زد که این حرکت خشم لرد را بیشتر کرد.

-بسه دامبل,بهتر بریم سر اصل مطلب.

بلا گفت:

-بله,ارباب درست می فرمایند.ما می خوایم برای دومین بار فرچال جون رو ازتون خواستگاری کنیم.

نارسیسا با تعجب به خواهرش نگاه کرد.باورش نمی شد که حرف هایش به این زودی مورد توجه واقع شود آن هم توسط بلاتریکس!



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۰:۱۴ شنبه ۶ تیر ۱۳۸۸

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
فرچال مرگخواران لبخندی زد و گفت:

- من پیشنهاد میکنم 10000 سکه. هزار برابر سنی که داری!

- آره راست میگی میپذیرم. چه خوب میدونستی من چند سالمه!

- آره باو پس چی سن عشقمو ندونم؟

و در دل اضافه کرد: البته 4 بار 20 سالو صفر کردی

- بابا آخه این حرفا چیه. شما قرار نیست از هم طلاق بگیرید که انشاا.... بخواید بگیرید هم من نمیزارم

در این حین فرچال صورتی درحالی که از توهین به آداب و رسومشون یعنی طلاق مداوم (!) خیلی عصبانی شده به سمت لرد هجوم میبره و درمیان راهی در فرشو داغ میکنه و میکوبونه توی لرد!!!

لرد:

دقایقی بعد


- جمع کنید بریم بیرون بابا، این دو تا هم وصلت نمیخوان بکنن. این فرچال صورتی رو هم ما با خودمون میبریم دامبلدور تا تاوان کارشو بده.

- نه نه، شما حق ندارید اونو ببرید.

- طبق بند ماده ی.... بنده ماده ی.... اصلا ولش کن... طبق قانون خودم(!) من حق دارم اونو ببرم و شما هم هیچ حقی ندارید مگراینکه بخواید از آزکابان سر در بیارید.

دامبل که شدیدا احساس خطر میکنه گفت: لرد، میگم بیا به جاش پول بگیر نظرت چیه؟

ملت مرگخوار و لرد با هم:

- ما باید مشورت کنیم

2-3 دقیقه بعد

- خب طبق مشورت های انجام شده تصمیم گرفتیم پیشنهادتون رو بپذیریم ولی مبلغی که میخوایم خیلی سنگینه ولی طبق قوانین روز دنیای جادوگری، به عنوان دیه ضربات وارده به لرد هستش. این هم مقدار دقیق رقم. 10 هزار گالیون و 250 نات.

دامبلدور:چـــــــــــــــــــــــی؟!!!!

ملت محفلی:

ملت مرگخوار:








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.