هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
در با صدای شترقی باز شد. آنتونین در حالی که کتابی را در دست داشت پیروزمندانه وارد سالن شد و لبخندی زد:
- خودشه! این کتاب می تونه کمکمون کنه که اربابو به وضعیت قبلیش برگردونیـم.

بلا امیدوارانه به آنتونین نگاهی کرد. مورگانا مرموزانه لبخندش را پنهان کرد و به آنتونین نزدیک شد:
- می تونی کتابو بدی به من! به من اطمینان کن آنتونین.

- چرا باید بهت اطمینان کنم؟ خودم می تونم این کارو انجام بدم.

مورگانا آهی کشید و با پشت دست به پیشانی اش کوبید:
- به خاطر این که من تاحالا شصت بار استعفا دادم و برگشتم! خب این دلیل موجهیه برای این که به من اطمینان کنی!

آنتونین که متوجه منظور مورگانا نشده بود، به دندان های مورگانا و هوایی که روبه تاریکی می رفت نگاهی کرد و تصمیم گرفت که کتاب را به مورگانا بدهد.
- اهوم! چه دلیل موجه تر از این که مورگـانا لی فای بانوی سرزمین اوالان تاحالا شصت بار رفتن و برگشتن؟! بیا کتابو بگیر.

مورگانا پیروزمندانه به سایر مرگخواران نگاهی کرد. درهمین لحظه نارسیسا زیر لب غرید:
- می فهمی داری چی کار می کنی مورگانا؟! اگه سالازار نکرده این کتاب اونطور که باید عمل نکنه...اگه اشعه های مرگبار تولید کنه...اگه دراکوی نازنین من آسیب ببینه..اون وقت تو عذاب وجدان نمیگیری که به پسر نازنین من آسیب رسوندی؟!

مورگانا پوزخندی زد و بلاتریکس با عصبانیت به نارسیسا چشم غره ای رفت و گفت:
- نترس! دراکو هیچیش نمیشه! فقط باید مواظب بود که کتاب بلایی سر ارباب نیاره. مورگانا! دندوناتو به بقیه نشون بده نه به من! بیخودی هم چشمک نزن! اگه بلایی سر ارباب بیاد، تو می مونی و طلسم های مرگبار من! روشن شد؟!

مورگانا آب دهانش را قورت داد و کتاب را باز کرد. ناگهان در یک لحظه نور بسیار زیادی از کتاب به سمت سر لرد سیاه تابید و لرد با سرعت زیاد شروع به چرخش کرد. مرگخواران وحشت زده به اربابشان خیره شدند و دو دقیقه بعد لرد سیاهی وجود نداشت!


یک ساعت بعد، سالن عمومی مرگخواران:


- چی کار کردی مورگانا؟ حالا بدون ارباب باید چی کار کنیم؟!

مونـتی اهی کشید و بیلش را به گوشه ای پرتاب کرد و صدای اصابت بیل با سر بارتی همه را به خود آورد. بارتی با ناراحتی بغضش را قورت داد و به آنتونین خیره شد:
-همش زیر سره توئه عمو! معلوم نیست چه بلایی سر باباییم اوردی! اون چه کـتابی بود عمو؟ باباییمو برگردون وگرنه خاله بلا منو می خوره!

بلاتریکس با عصبانیت به بارتی چشم غره ای رفت، سپس به آنتونین که از شدت ترس می لرزید نگاهی کرد و غرید:
- آنتونین! آنتونین... ...آنتونین! اون چه کتابی بود؟!

آنتونین آب دهانش را قورت داد و زمزمه کرد:
- فک...ر کنم که کتابو..اشتباه آوردم...احتمالا" کتاب سفر در زم..ان..مخصوصِ..اِ بلا اونطوری نگاه نکن بقیشو نمی گما!..نه خب میگم...کتاب سفر در زم..ان...

نارسیسا که کلافه شده بود، موهای طلایی اش را تابی داد و آشفته فریاد کشید:
- زود باش آنتونین! حرفتو بزن!

آنتونین به مرگخواران نگاهی کرد و چشمانش را بست. سپس به سرعت گفت:
- فکر کنم کتاب سفر در زمان مدیران رو آوردم! خب ارباب الان رفته توی کتاب و داره توی زمان سفر می کنه. به هیچ عنوان هم نمیشه حدس زد که الان تو چه زمانیه! تنها راهش هم اینه که یکی بره دنبالش و پیداش کنه! البته هیچ تضمینی هم نیست که اون نفر و ارباب بتونن سالم برگردن! چون این کتاب اون دو نفر رو به زمان های اینده و یا شاید گذشته می بره و معلوم نیست که اونجا چه اتفاقی براشون بیافته!

آنتونین نفسی کشید و چشم هایش را باز کرد. چشم های خیره ی مرگخواران روی آنتونین ثابت مانده بود!


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
خانه ریدل

مورگانا گفت: بسه دیگه! کافیه!حوصلم رو سر بردین.اربابو دست کنین. نمیبینید بدون ارباب ما مرگخوارا هیچ هم نیتسم؟
مونتگومری که با ریش تراش مشغول تراشیدن موی سر خود بود، گفت: اوهوم اوهوم...راست میگی. بعدا یک فکری براش میکنم.
مورگانا آهی کشید و با بیحوصلگی به به مونتی گفت: نخبر!همنی الان.
مونتگومری به چهره کچل خود نگاه کرد و مشغول ور رفتن با بینی خود شد.
- اهه...باشه.بگیر اینو هرکار میخوای باهاش بکن!

خوابگاه مدیران


تاریکی همجا را فرا گرفته بود. خرخر کویییرل تنهای صدائی بود که شنیده میشد. آنتونی، همان طور که بر ناخنهای پایش راه میرفت، راه خودرا بسوی کتابخانه باز نمود.در کتابخانه با صدای جیر جیری باز شد. آنتونی سرک کشان نگاهی به دور وبر خود انداخت و داخل شد. صدای خر خر کوییرل در کتابخانه هم شنیده میشد. آنتونی بسوی قفسه مورد نظر رفت و در آن بدنبال کتاب گشت.

چند دقیقه بعد

آنتونی همان طور که کتاب قطور را گرفته بود، به آرامی بسوی خروجی خوابگاه حرکت کرد. وی باید سریعتر به خانه ریدل باز میگشت.

خانه ریدل

لرد سیاه سینی چای را برای مورگانا، بلا و مونتی آورد. بلا همان طورکه لبخندزنان به وی خیره شده بود، گفت: قند رو یادتون رفت.
لرد تعظیم کوتاهی کرد و بدنبال قند به آشپزخانه برگشت.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۰:۱۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
ساعت ها بود كه لرد به مركز كاشت مو رفته بود ولي هنوز بر نگشته بود .
مونتي به ايوان و پرسي اجازه استراحت داده بود و آنها به اتاق خودشان رفته بودند تا كمي استراحت كنند . مورفين هم در حياط مشغول استعمال شيشه و كراك و كوكائين بود .
در وسط سرسراي خانه ي ريدل فقط مونتي ، مورگانا و بلا بودند .
مورگانا كه ساعت ها به فكر دزديدن منو بود ، طي يك عمليات انتحاري مورگانا پريد و دست مونتي رو گاز گرفت و بالافصله آنها با هم درگير شدند .
نه مورگانا دست مونتي را ول ميكرد و نه مونتي حاضر بود به راحتي منوي مديريت رو از دست بدهد .
- بس كنيد ... بس كنيد ...
بلاتريكس سعي كرد آنها را از هم جدا كند * ولي موفق نبود .
در همين لحظه رودلف از در وارد شد و هنگامي كه مونتي و مورگانا در حال در گيري با هم بودند ، ناگهان يك طلسم از منوي مديريت به او برخورد كرد و رودلف به روي زمين افتاد ...
مونتي بالافصله منوي مديريت را برداشت .
بلا ، رودلف و مونتي :
بلا : خ ... خاك ... تو سر جفتتون ... حالا نه تنها ارباب ، بلكه رودلف هم رام شده .
مونتي در حالي كه منو را به سمت مورگانا گرفته بود ، گفت : اگه يه بار ديگه از اين غلطا بكني ، بلايي كه سر ارباب ... نه ببخشيد ... تام و رودلف اومد ، سر تو هم ميارم .
در همين لحظه مورفين با بسته اي كه درون آن كراك بود ، وارد اتاق شد و هنگامي كه رودلف را ديد ، گفت : وا ، اين شرا اين ژوري شده ؟
- عملي تو كاري با اين كارها نداشته باش . برو رد كارت .
مورفين از كنار آنها رد شد و رفت .
در همين لحظه در اتاق براي بار دوم باز شد و لرد با موه هاي بلوند وارد اتاق شد .
وقتي كه لرد وارد اتاق شد ، بلاتريكس كه خيلي ذوق كرده بود ، گفت : واي ارباب ، چه خوشگل شدي امشب
- من اربابم ؟
مونتي بالافاصله جواب داد : نه ، به حرف اينا گوش نده . راستي راستي خوشگل شدي تام .
لرد :
مورگانا كه ديگر قادر به تحمل كردن آن شرايط نبود ، گفت : ...


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۵ ۱۰:۱۳:۱۷

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ جمعه ۲ مرداد ۱۳۸۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
راهروي خوابگاه مديران

آنتونين با وحشت وسط راهرو ايستاده و گوشش رو به در قرمز رنگ اتاقي در سمت راست راهرو چسبانده است. عرق سرد از گوشه ي پيشاني اش سرازير است و با هر صداي جيغي كه از آن اتاق مي آيد؛ چشمانش را مي بندد.

- اين عله داره چي كار ميكنه؟ نكنه من اگه برم دنبال ِ جزوه من رو هم بخوره؟

آنتونين دوباره لرزشي خفيف رو به زياد ميكنه و به سمت ِ در ميره.

- هممم! هيچ كس توي اتاق نيست. هيچ كس توي اتاق نيست.

در اتاق رو با شهامت و قدرت و اعتماد به نفس باز ميكنه و با چهره ي ِ تمامي مديران روبرو ميشه كه در اتاق ِ‌ جزوات و كتابخانه نشسته اند.

- سلام! اومدم كتاب ِ‌ پاچه خواري از عله رو ببرم.
كوييرل يك كتاب از جلوي استرجس ميكشه و به سمت ِ آنتونين ميندازه :
- بيا، بگيرش‌!‌

آنتونين با غم و اندوه از اتاق خارج ميشه ودر رو ميبنده. سپس با وحشت دوباره از كنار اتاق عله رد ميشه و با نفس عميق راهرو را ترك ميكنه. شايد در فرصتي مناسب تر.


خانه ي ريدل


مونتگومري با چوب و چماغ كنار ارباب ايستاده و دوتايي نوشيدني ِ‌كره اي در دست گرفته اند. روبروي آنها، مورگان روي زمين زانو زده و كف ِ سراميك ِ خانه ي ريدل رو ميشوره. پرسي ديوار ها رو با مسواك تميز ميكنه و يك كپه چوبدستي در دستان ِ ايوان قرار گرفته است! بلاتريكس و مورگانا پرهايي در دست دارند و دو طرف ِ‌ مونتگومري ايستاده اند و اورا باد ميزنند.

مونتي: تام!‌ به نظرم بهتره فردا حتما" بري دنبال ِ كاشت مو.

لرد نفس عميقي ميكشه و به آينه ي متصل به ديوار نگاه ميكنه، كه بليز با ها كردن سعي داره تميزش كنه. چهره ي مردي سفيد رو ميبينه كه دور چشمانش بنفش و دماغش دو خط است. و سر طاسش، به درد قالب گيري براي ساختن ِ نيم دايره ميخوره .

ولدمورت دستي به سر كچلش ميكشه و ميگه:
- باشه ارباب، هرچي شما بگيد.
- فقط!‌ بلوند بكار.
- جان؟
- موهاتو. من موي مشكي و قرمز و اينا دوست ندارم، بلوند خوبه.

پرسي : راست ميگه، بلوند جذابه!

بلا و مورگانا آهي ميكشند و نگاه ِ هردوشون همزمان به منوي مديريت جلب ميشه كه در دست ِ‌ چپ و سست ِ مونتگومري، عرق كرده و به راحتي ميشه از دستش اونو كشيد.

-----



[b]دیگه ب


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰ جمعه ۲ مرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:
ارباب اشتباها توسط منوی مدیریت آنتونین رام شده است و همه دستورات مرگخواران را اجرا میکند.آنتونین برای خواندن جزوه زوپس و یافتن راهی برای نجات ارباب به دفتر مدیران میرود.در این بین مرگخواران متوجه میشوند که منوی مدیریت آرزوها را برآورده میکند.فقط کافیست که آنرا در دست گرفته و آرزو کنند.مرگخواران سرگرم تفریح با منوی آنتونین میشوند و لرد سیاه را فراموش میکنند.
_________________________

مورگان با خونسردی منو را در جیبش گذاشت و یه ساعت دست چپش اشاره کرد.
-برای اینکه ما یه فرق کوچولو با تو داریم.

مورفین کمی هروئین(به جای نمک) روی ساندویچ کوچکی که رد دست داشت ریخت.
-بابا حالا شرا یاد آرژوهاتون افتادین؟برادرژاده مو نجات بدین.یکی نیشت به آرژو برای اون کچل بکنه؟

ملت مرگخوار بالاخره به یاد آوردند که لرد سیاهی وجود دارد که احتمالا در خانه ریدل منتظر آنهاست.


خانه ریدل:

مورگان به آرامی منوی مورد نظر را از جیبش در آورد.بلاتریکس نگاه عاشقانه ای به لرد که همچنان پای چپش بالا بود انداخت.
-میگم حالا که رام شده نمیشه بذاریم چند روزی اینجوری بمونه؟آفرین ارباب.همینجوری لبخند بزن بهم.

مورگان با عصبانیت بلا را کنار زد.
-دست نزن بهش.اون اربابه و اربابا رام نمیشن.باید زود این اشتباهمونو اصلاح کنیم.

مونتگومری منو را از مورگان گرفت و تمرکز کرد.
-خب دیگه.بازی بسه.حالا من آرزو میکنم که...آرزو میکنم که ...ارباب بیدار بشه و اعلام کنه از این به بعد من اربابم!

چشمان لرد سیاه باز شد.در بین مرگخوارانش به دنبال کسی میگشت.نگاهش روی مونتگومری ثابت شد.
-ارباب مونتگومری؟شمایین.من همینجا از مقام خودم استعفا میدم و مونتگومری،گورکن خانه ریدل رو به عنوان ارباب جدید شما تعیین میکنم.ازش اطاعت کنین.

مونتگومری لبخندی زد و چوب دستی لرد سیاه را گرفت.
-خب...حالا لازمه به عنوان اولین ارباب گورکن قوانین رو کمی تغییر بدم.




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
[spoiler=گمونم خیلی طولانیه! میذارمش این تو!]مورگان خودش را از زیر خروارها مادۀ مخدر و محرک و شیشه و کریستال و بلور و غیره و غیره بیرون کشید. همزمان صدای فریاد ایوان به گوش رسید:
- باب بوقی! می خوای بیای بیرون چرا پاتو میذاری روی دماغم؟ له شد!

مورگان:
-

نارسیسا و بلاتریکس که تا به حال به طرز مشکوکی ساکت مانده بودند، نیم نگاهی به یکدیگر انداختند و بعد به سایرین:
- مورگانا چی شد پس؟

در همین لحظه، در باز شد و تد ریموس لوپین، خشمگین و غران وارد اتاق شد:
- موعوعوعورگانا! خائن موعوعوعوعوعوذی! کجاعاعاعاعاعایی؟

مورگانا که تازه توانسته بود دست راستش را از زیر خرت و پرت ها بیرون بیاورد فورا آن را پایین کشید:
-

مورگان با نیشخند به تدی نگاه کرد:
- هی تدی! چه عجب از اینورا؟ تو محفل واست جا نمونده که راه افتادی اومدی ولایت مرگخوارا؟ راهو اشتب اومدی داوش! تقاضای مرگخواری دو تا تاپیک اونورتره!

تدی با دیدن مورگان، گویی خون در رگهایش به غلیان درآمد:
- که افساعاعاعاعانۀ عشق تو و موعوعوعوعورگانا شهره خاعاعاعاعاص و عاعاعاعام شده بوعوعوعوعود؟؟؟

مورگان تازه خطر را احساس کرد! با نگرانی نگاهی به دور و بر خود انداخت و اثر وسیله ای صورتی که شباهت زیادی به گوش های گسترش پذیر فرد و جرج داشت، روی زمین دید:
- هی! شما محفلیا تو خونۀ ریدل گوش وامیستین؟

- سوژه رو منحرف نکن! جواب منو بده!

- خوب! اشتباه گوش کردی باب! من و مورگانا خواهر برادریم! نمیبینی اسمامون عین همه؟ مامان مورگانا بعد اینکه با باباش دعوا کرد و طلاق گرفت اومد لندن و با بابای من ازدواج کرد! مام شدیم خواهر برادر ناتنی! اون افسانه هم مربوط به عشق خواهرانه و برادرانۀ ماست!

- منو رنگ می کنی؟ من خودم کلی رنگ و وارنگم جوجه مرگخوار! شما یه قرار عشقولانسی کنار دریا داشتین! موعوعوعوعورگانا از اون زیر بیا بیرون که می خوام تو و این فاسقتو منفجر کنم!

نارسیسا سعی کرد جو را از حالت تشنج خارج کند:
- نمی دونم چرا شلوغش می کنی تدی! تو باید روشنفکرتر از این حرفا باشی! هر اتفاقی قبل ازدواج بیفته هیچ ربطی به بعد ازدواج نداره! باید درمورد روابط قبل از ازدواج همسر آیندت آزاداندیش تر از این حرفا باشی.

تدی با وجود احترام زیادی که برای خالۀ مادرش قائل بود، جوش آورد:
- خاله نارسی!!! شما و رواج بی بند و باری؟ مورگانا زود باش بیا بیرون!

مورگانا از زیر خروارها مادۀ گیج کننده نالید:
- تدی باور کن اشتباه می کنی! حقیقت یه چیز دیگس! دایی مورفین بی زحمت اون منو رو بدین من آرزو کنم!

مورفین همچنان محو تماشای خروارها خوشبختی ای بود که برایش نازل شده بود و هیچ توجهی به اطراف نداشت. ایوان تا حد ممکن از تدی فاصله گرفت و منو را از دست مورفین قاپید و به طرف کوه مواد پرت کرد. مورگانا دست راستش را دوباره خارج کرد و منو را قاپید:
- من آرزو می کنم...

ناگهان دودی سفید همه جا را فرا گرفت. دیوار روبروی جماعت حاضر، ناپدید شد و ساحلی به سپیدی ابرهای آسمان پدیدار شد. دو نوجوان کنار هم روی شن های ساحل نشسته بودند و درگوش هم نجوا می کردند و می خندیدند. آبی دریا روبرویشان درخشش فیروزه داشت و موج ها با نرمی و لطافت خود را به پاهای برهنۀ دو نوجوان می رساندند و شرمگینانه، نوازششان می کردند.

تدی با خشم به دو نوجوان نزدیک شد و شنید:

- مورگانا یعنی برم بهش اینو بگم، واقعا باور می کنه دوسش دارم؟

- آره باب! خنگ که نیس! میری رک و راست بهش میگی: جسیکا درسته که تو یه پاتری و ایل و طایفه تون طرفدار خون لجنی ها هستین و منم عاشق اربابم و عمرا یه تیکه ناخنشو نمیدم به صد تای شماها! ولی بهت افتخار میدم که باهام بیای مجلس رقص! بعد می فهمه با همۀ وجودت دوسش داری.

- یعنی اینجوری یه خورده خشن نیس؟

- یادت رفته ماها با هم قرار گذاشتیم که بریم پیش لرد سیاه و مرگخوار شیم؟ خوب خواستگاری مرگخوارا همینجوریه دیگه.

- راس میگی! یعنی تو هم می خوای که خواستگارت اینجوری عشقشو بهت ثابت کنه؟

- اه اه اه که شما پسرا هیچ تخیل ندارین! باب خواستگار من قراره سوار یه اسب سفید بیاد! بعدشم... منو که دارم پله های تر + قی رو تی می کشم می بینه و یه دل نه صد دل عاشقم میشه... می دونی، من دوس دارم کسی که میاد سراغم حتما یه جای بدنش مث این دریای روبرومون فیروزه ای باشه. حالا اگه موهاش بود که بهتر!

مورگان نوجوان، مخفیانه پوزخندی به مورگانای نوجوان که کنارش نشسته بود و با تصوراتش خوش می گذراند انداخت. گویا تغییر جهت سخنانشان از جسیکا پاتر به سمت شاهزادۀ موفیروزه ای مرموز، به مذاقش خوش نیامد. چون از جایش برخاست و دستش را به سمت مورگانا گرفت:
- خوب بیا بریم یه نوشیدنی بخوریم. زیادی رمانتیک شده بودم. واسه خون سیاهم ضرر داره.

موررگانا هم دستش را دراز کرد و به کمک مورگان از جا برخاست:
- آره. بریم. مامان الان نگرانم میشه. همش میگه زیادی با این داداش مورگان گرم می گیری. یه کم برو پیش دخترای بلک سوزن دوزی یاد بگیر! مجسم کن! من سوزن و نخ دستم بگیرم!!!

مورگان و مورگانا گویی صحنۀ بسیار مضحکی را مجسم کرده بودند با صدای بلند قهقهه زدند و صحنه دوباره تار شد!

تدی مات و متحیر به آنچه در برابر دیدگانش رخ داده بود نگریست. بعد رو به مورگانا کرد که از زیر مواد سکر آور به او لبخند میزد:
- این چه جادویی بوعوعوعوعوعود؟ داری منو می پیچوعوعوعونی؟

- نه به سالازار کبیر قسم! این منوی آنتونینه و به هرکسی امکان میده که یه آرزوش برآورده بشه. منم آرزو کردم که تو اصل حقیقت رو با چشای خودت ببینی!

- یعنی تو به خاطر من از برآورده شدن آرزوت گذشتی؟

- آخه تو همۀ آرزوی منی تدی!

مورگان که به حال درآمده، منو را از مورگانا گرفت و رو به تدی کرد:
- تو! یه محفلی! اونم با گوش های گسترش پذیرت که مدام تو زندگی ما سرک می کشن! تا آرزو نکردم که بری به جزایر بالاک از جلو چشامون دور شو!

تدی مشکوکانه به مورگان و منو نگریست:
- هی! چرا شماها بتونین آرزو کنین و من نه؟[/spoiler]


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۴ ۲۲:۳۸:۰۹
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۴ ۲۲:۴۴:۱۳


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
و اینچنین شد که آنتونین رفت تا پس از گذر از هفت خان مرلین جزوه مقدس آموزش زوپس را در دفتر مدیران بیابد ...

-------------

ایوان داشت متفکرانه منو را برانداز میکرد.
مورفین: ایوان ژون، داداش، فکر نداره که. ببین این منو هم مثل منوی غژا میمونه، هر چی میخوای انتخاب میکنی بعد خود بخود واشت سِرو میشه بهمین راحتی!

ایوان:جدی؟ ولی اینطور نیستا! توضیحی که کنار هر دکمه داده شده اصلا معلوم نیست به چه زبونیه!

مورفین منو را از ایوان گرفت و با حالت تمام خمار(متفکرانه) اونو بررسی کرد و گفت: کاری نداره که. این زبونه ماتریکسیه!

ایوان: ایول! تو بلدی بخونیش؟
مورفین: نه

همینطور که ایوان داشت دنبال مورفین میکرد و از چپ و راست طلسم های مرگبار و مخصوصا اکسپلیارموس! شلیک میکرد منو روی زمین افتاد و مورگانا اونو برداشت.

مورگانا نگاه پرشوری به مورگان انداخت و گفت: مورگان من یه چیزی یادم افتاد. یادته مورگان؟ یادته؟؟ اونموقع که تو جزیره آوالان بودیم و عشق مورگان و مورگانا به هم شهره خاص و عام شده بود

مورگان: آره یادمه بانوی من
مورگانا:بعد یادته اونشب رفتیم ساحل و...

بلاتریکس: اِهم، اِهم

مورگانا: چیز...اصلا حواسم نبود تو هم اینجائی بلا جون!...آره داشتم میگفتم من ومورگان رفتیم ساحل و بعد یه سری اتفاقات خصوصی افتاد که :bigkiss: ...
بلا: بعدش

مورگانا: چیز آهان بعد اون اتفاقات به یه کافه رفتیم تا نوشیدنی بخوریم. توی اون کافه در میز کنار ما دو تا پیرزن نشسته بودن و حرف میزدن. اونها داشتند میگفتند زمانی که جوون بودن یه داستانی سر زبونها افتاده بوده که میگفته در جائی خیلی دورتر از جزیره آوالان، سرزمینی وجود داره باسم جادوگران که اونجا یه چیز جادوئی باسم منو وجود داره و هر کس اونو توی دستش بگیره یه آرزوشو برآورده میکنه ...

ایوان از تعقیب مورفین دست کشید. چشمان مورگان عنقریب بود که از حدقه بزنه بیرون و فک بلاتریکس پائین افتاد.

مورفین: معععععععع! مادرم! راس میگی مورگی؟
مورگانا:آره بجون مورگانم

مورفین سریع منو را از دست مورگانا قاپید و گفت: آبجی مورگی خدا خیرت بده. همه اُشتخونام درد گرفته بود. تازه گفتم ماتریکس، یاد مورفیوس و نئو و ترینیتی افتادم الان توهم میچشبه! ...خب من داوطلب میشم که بعنوان اولین نفر آرزو کنم ببینم برآورده میشه یا نه.

مورفین منو را سفت توی دستش گرفت و گفت: آرزو میکنم...

-----------------

مورگان و مورگانا و ایوان زیر تلی از مواد مدفون شدند.
مورفین: منو اینهمه خوشبختی محاله، محاله، محاله



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۹:۰۰ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
جلسه فوق فوق اضطراری مرگخواران!:

انتونین با ترس نگاهی به ارباب که گوشه اتاق ایستاده کرد و گفت:حالا چیکار کنیم؟همه اش تقصیر توئه مورگانا!
مورگانا مشتش را روی میز کوبید و گفت:عجب رویی داری ها!تو میخواستی منو رام کنی لرد اومد تو این فاجعه درست شد!میگیرم اون منو رو میکنم تو حلقومت ها!

مورگان با صدای بلند همه را ساکت کرد و گفت:بس کنین.اینجا جمع نشدیم که منوی مدیریت رو تو سر و کله همدیگه بکوبیم!(انتونین منوی مدیریت را زیر میز مخفی کرد!)ما جمع شدیم تا ببینیم خاکی که به سرمون شده رو چطوری جمع و جور کنیم!

مورفین دست راستش را به زور بالا گرفت و گفت:من میگم بژاریم ارباب همینژوری بمونه.حال میده ژون نارشیشا!دیگه لاژم نیشت برای شیرک تشترال تربیت کنیم!
بلا چون دستی اش را به سمت مورفین گرفت و با تهدید گفت:حرفت رو پس بگیر.باید حال لرد رو سریعا به حالت اول برگردونیم.وگرنه من همه شما رو به خورد تسترال ها میدم!

انتونین به شدت علاقه داشت همه ساحران را رام کند و بعد به صورت مجردی بدون وجود لرد یا ساحران با مورفین و مورگان به استراحت بپردازد ولی این کار ممکن نبود.چون...
انتونین سرفه خشکی کرد و گفت:فکر میکنم ما یه مشکل بزرگ داریم.

مورگان ابرویش را بالا انداخت و گفت:چی؟
انتونین:اهم...خب راستش این دکمه قرمز انگار فقط افراد رو رام میکنه.چون من الان نیم ساعته دارم اونو فشار میدم بلکه ارباب به حالت اول برگرده ولی...
مورگانا:ولی چی؟وای به حالت اگه چیزی رو بگی که من فکر میکنم!

آنتونین مکثی کرد و گفت:ولی هیچ اتفاقی نمیوفته!ارباب هنوز همون طوریه و هر وقت میگم پای چپش رو میاره بالا.
بلا در حالی که نارسیسا و مورگانا را محکم نگه داشته بود تا به طرف آنتونین حمله ور نشوند گفت:خب یه دکمه دیگه رو بزن!
انتونین با حالت عصبی گفت:مگه به همین راحتیه؟روی این منو کلی دکمه عجیب غریب هست که من هنوز نمیدونم چی هستن!یه دکمه مشکی کنار دکمه قرمز هست ولی هیچ توضیحی نداره.میترسم اگه بزنم فاجعه بیشتر بشه!

مورفین که از وقت عملش گذشته بود با بی قراری گفت:ای بابا تکلیف ما رو روشن کنین خوب.شیکار کنم اخر؟اینژوری که نمیشه.باید یکی اژ اون دکمه های لعنتی باشه!
انتونین سرش را به نشانه جواب مثبت تکان داد و گفت:آره یه راه هست.برای برم دفتر مدیران و طوری که کسی نفهمه جزوه مقدس اموزش زوپس و منوی مدیریت رو کش برم.فقط تا وقتی که برمیگردم این منو پیش شما باشه تا اگه برای لرد مشکلی پیش اومد ازش استفاده کنین!
بعد با لحن عاجزانه ای گفت:فقط شما رو به سالازار مواظب منو باشین!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲:۰۵ پنجشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه از سه مرگخوارش(مورفین و مورگان و آنتونین)میخواهد که ظرف یک هفته ترتیب یک نمایش سیرک را بدهند.هر سه مرگخوار تصمیم به رام کردن یک تسترال میگیرند ولی موفق نمیشوند.برای همین تصمیم میگیرند از قدرت رام کنندگی منوی مدیریت روی تسترالها استفاده کنند.بنا به گفته نارسیسا ،بلاتریکس و مورگانا منوی مدیریت دارای یک دکمه قرمز رنگ است که قدرت رام کنندگی دارد.و در صورتی که موجود زنده دربرابر رام شدن مقاومت کند از صحنه روزگار محو خواهد شد!
__________________________________

آنتونین با عجله منوی مدیریتش را عقب کشید.
-دست نزنین دیگه.اگه روش اثر انگشت بمونه ازم میگیرنش.

مورفین گوشه اتاق تسترالها نشست.
-خب بابا پش رامش کن دیگه.خشته شدیم.

آنتونین با احتیاط منوی مدیریت را بطرف یکی از تسترالها گرفت و دکمه قرمز رنگ را فشار داد.

تسترال برای چند ثانیه به آنتونین و منو خیره شد.آنتونین با صدای آرامی دستور داد.
-زود پای چپتو بلند کن.

تسترال پای چپش را بالا برد.آنتونین ذوق زده تسترال را تشویق کرد.
-آفرین.حالا پای راست.

تسترال با بلند کردن پای راستش نقش زمین شد.ملت مرگخوار با شور و شوق قدرت منوی مدیریت را تحسین میکردند.آنتونین نگاهی به مورگانا انداخت.مورگانا برق شرارت را در چشمان آنتونین دید.
-چیه؟چرا اونجوری نگاه میکنی؟

دست آنتونین به طرف دکمه قرمز رنگ رفت.
-خب داشتم فکر میکردم بد نیست که منم یه ساحرۀ رام شده...

همزمان با فریاد مورگانا در اتاق تسترالها باز و لرد سیاه وارد اتاق شد.
-چه خبره اینجا رو گذاشتین رو سرتون؟

آنتونین در آخرین لحظه سعی کرد جلوی حرکت دستش را بگیرد ولی دیر شده بود.منو درست بطرف لرد گرفته شده بود.مورگان با وحشت به چهره سرد وساکت لرد نگاه کرد.
-ارباب؟؟ارباب حالتون خوبه؟

لرد جوابی نداد.

مورفین با تردید زمزمه کرد.
-ارباب لطفا اگه ممکنه پای چپتونو بلند کنین.

با بلند شدن پای چپ لرد سیاه فریاد متعجب و وحشتزده مرگخواران فضای اتاق تسترالها را پر کرد.
-ارباب...رام شده؟!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۰ ۲:۱۲:۱۴



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱:۴۲ دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۷

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
و مورفین بدون اینکه حرفی بزند به سمت در خروجی اتاق به راه افتاد! به محض اینکه به در رسید، در با شدت باز شد و با بینی مورفین برخورد کرد. مورفین درحالیکه بینی صاف شده اش را می مالید با تعجب به در نگاه کرد:
- شه توهمــــــــــــــــــی! هنوژ دشت به در نژدم واشد! من ابر ژادوگرم!!!

نارسیسا، مورگانا و بلاتریکس با سر و صدا و جیغ و داد به داخل اتاق تسترال ها هجوم آوردند:

- من اول بگم. من اول بگم بچه ها!

- خیلی لوسی نارسی! اول به ذهن من رسیده بود.

- کروشیو دخترای زبون نفهم! وقتی بلا می خواد بگه، بقیه باید ساکت باشین.

دو نفر دیگر با دلخوری لب برچیدند و منتظر ماندند. مورگان و آنتونین همچنان که در تفکر فلسفی برای کشف رابطۀ بین توهم مورفین و ورود بانوان و فرمایشات گنگ گروه اخیر بودند، چهره ای بس هوشمندانه داشتند. بلاتریکس شروع کرد:
- ما کلی بحث و بررسی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که عمرا از دست شما آقایون بی عرضه کاری برنمیاد. اگرم کاری بربیاد هوشتون بهش قد نمیده!

مورگانا بلافاصله عکس العمل نشان داد:
- البته تدی ِ من از این قاعده مستثناست.

سایرین:
-

بلاتریکس بدون توجه به نگاه های خشمگین مذکرات حاضر در اتاق، ادامه داد:
- ما متوجه شدیم که شما راه حل رو نوک بینی تون دارین ولی بهش توجهی نمی کنین.

مورفین که بالاخره از حالت کاملا ناهشیار به حال نیمه هشیار درآمده بود اعتراض کرد:
- خژالت بکشین ژعیفه ها! را افتادین اومدین وشط مرد ژماعت شاخ شدین واشمون؟ ژود حرفتونو بژنین برین پی کارتون.

بلاتریکس نگاه خشمگینی به مورفین انداخت ولی حتی او هم اجازۀ بدرفتاری با دایی خلافکار لرد سیاه را نداشت. ادامه داد:
- منوی مدیریت! آنتونین الان می تونه از کاربردهای معجزه آسای منو استفاده کنه و تسترال ها رو رام کنه. تازه! می تونه هر موجود دیگه ای رو هم با تهدید به بلاک کردن، به حالت موش مردگی دربیاره.

سه جادوگر لحظه ای با تحیر به سه ساحره زل زدند و پس از ثانیه ای:

-

ساحرگان محترم صبر کردند تا خنده های جادوگرانه به اتمام برسد. سپس هریک کروشیوی لطیفی را متوجه سه موجود مذکر روبرویشان ساختند. آنتونین اعتراض کرد:
- خیال می کنین منوی مدیریت، کنترل از راه دوره که بشه باهاش همه کار کرد؟

نارسیسا با بی حوصلگی گفت:
- گاهی فک می کنم رام کردن تسترال ها سخت تره یا فهموندن چیزای ساده به آقایون! باب این منوی مدیریت خیلی کارا می تونه بکنه. منوی رستوران که نیست!

مورگانا ادامه داد:
- شنیدم یه دکمۀ قرمز بالاشه که با حرف B طلایی تزئین شده!

آنتونین با حالت پز دادن گفت:
- تو فقط شنیدی! من خیلی خوبم دیدمش!

مورگانا به آنتونین نزدیک شد:
- بهم نشونش میدی؟ میشه؟ میشه؟

آنتونین:
- اهم... آره خوب! یه کم برو عقب تر تا دستت بهش نخوره. آهان. فقط یه نیگا می تونی بهش بندازی!

مورگان که حوصله اش سر رفته بود منوی مدیریت را از دست آنتونین قاپید:
- خوب حالا ایناهاش! دقیق نشونم بدین به چه دردی می خوره. باید تا صبح نشده حداقل یه تسترال رو رام کرده باشیم که ارباب پوستمونو نکنه.

بلاتریکس نقطۀ B که با طلای ناب، روی دکمه ای قرمز رنگ حک شده بود نشان داد:
- این نشون دهندۀ قدرت رام کنندگی بلاکیوسه. منوی مدیریت رو طرف هرکی بگیری و این دکمه رو فشار بدی، یا رام میشه و یا اگه در برابر رام شدن مقاومت کرد، کاملا از صفحۀ روزگار محو میشه.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۹ ۱:۴۸:۲۷
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۹ ۱۶:۵۷:۱۷
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۹ ۱۷:۰۲:۵۲







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.