هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۷
#55

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
تدی با شنیدن این کلمات بسیار تلخ،آبنباتی خورده و خود را برای نبردی بس وحشتناک آماده نمود...
----------
- آسپ داري منو مجبور مي كني كه وارد جنگ بشم..
- هان؟ چي؟ جنگ؟
- آره ..جنگ با تو.. آخه مي دوني هرچي فكر مي كنم مي بينم اين كار ارتش يا كاراگاهاست..
- ولي تو مسئول جونورايي!
- طبق آخرين سرشماري من چهارتا اژدها.. پنجاه تا هيپوگريف.. دوتا تك شاخ بيستا گرگينه و... شرمنده م تو ليست من گودزيلاي بدون آتيش نيست خدافظ..
-

آلبوس سوروس مضطرب و پريشان در دفتر وزارت بالا پايين مي پره و تو سر خودش مي كوبه؛ از اونجايي كه ارتباطهايي بين اون و دومبول هست يكي در ميون بندري هم مي زنه!
- واي كه بوق به سر شدم... دشمن شاد شدم.. الان بارتي خوشحاله.. وويي..ووييي!( )
آل سوروس بندري زنان به سمت تلفن مي ره و بندري زنان شماره ي دفتر كاراگاه ها رو مي گيره!

دفتر كاراگاهان
ليلي در دفتر دودگرفتش روي صندلي رياست نشسته و با همان حالت مرموزانه ي دلخواهش در حال پك زدن به آبنباتشه!

- ملچچ..!
- رييييييييينگ!(صداي تلف)
- دفتر فرماندهي كاراگاهان...بناليد!
- كمك..ليلي.. لارتن.. بدبخت شديم...يه مشت كاراگاه برداريد بريد جلو گلي رو بگيريد..وووييييي!
- كار من كشف مسئله مرموزه.. خداحافظ.
-

وزير مردمي همچنان بر سر و سينه زنان اين چرخه رو ادامه مي ده و در همين حال كنترل رو بر مي داره و توي شبكه هاي بينهايت وزارت خونه دنبال جيمز سيريش مي گرده..

كانال1: جيييغغغ!
كانال 2: بوووووق!
كانال 3:‌ وايييييييييييييييي!
كانال 4: آيييييييييييييي!
كانال 5: هوووووووووووووم؟!
كانال 6: بله دوستان عزيز ما اينجا در خدمت يكي از اعضاي برجسته ي جامعه ي جادوگري هستيم من پرسي ويزلي گزارشگر اين برنامه هستم...آقاي كرواچ اينا نظرتون راجع به وقايع اخير چيه؟
- وزير بوقه... اين وزارت عاقبت نداره..
- خيلي ممنونم.. نظرتون راجع به معاون وزير اين غول بيابوني چيه؟
- وزير بوقه.... اين وزارت عاقبت نداره..
- خيلي ممنون.... نظرتون راجع به كابينه چيه؟
- وزير بوقه .... اين وزارت عاقبت نداره...
- خيلي ممنونم... نظرتون راجع به من چيه؟
- پرسي گله و وزير بوقه اين وزارت هم عاقبت نداره...
- خيلي ممنونم... تا برنامه ي بعدي خدانگهدارتون...

آل سوروس:


ویرایش شده توسط پرفسور فليت ويك در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۱ ۱۴:۱۱:۱۲

[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ دوشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۷
#54

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
دوربین محله بسیار زیبا پر شده از گل و بلبلو نشون میده. ملت دارن به خوبی خوشی توش زندگی میکنن.دوپروانه بصورت بسیار عشقولانه و ناآسلامیی از جلوی دوربین رد میشن و کلاس خصوصی دامبلدور رو بیاد تماشاچیا میارن.در همون گیر ودار(پروانها) یک جسم به بزرگی گراپ و به سنگینی هگر بر روی پروانهای عاشق میفته و باعث ترس و وحشت ملت میشه.
تصویر بصورت بسیار مشکوکیوس قطع شده و پیام های بازرگانی پخش میشه:

ریش سیفیت کن دامبول.صد در صد زد شیپیش(پیام های بازرگانی)



خبرنگاری با ردای بلند و یک بلنگو که بیشتر شبیه به یک یویو از نوع صورتی هست جلوی دوربین ظاهر شده و با صدای بسیار بلند و گویا شروع به صحبت کردن میکنه:
بینندگان عزیز من جیمز هری..اهم جیمز سیریوس پاتر هستم،خبرنگار رسمی وزیر مردمی سحر وجادو. همون طور که شاهد میباشید در این محله بسیار زیبا اتفاقات بسیار عجیبی داره میفته. گلگومات،تنها غولی که در وزارت خونه جایی برای خود پیدا کرد، امروز به این محله بسیار زیبا اومده و این محله بسیار زیبا رو به داره به خزیت میکشونه. با توجه به خبرات بدست رسیده و اشاراتی که این یارو دوربین داره داره به من میکنه غول بیشاخ دم درست پشت سر منه و نقشهای بسیار شومی برای این خبرنگار داره.هم اکنون به یاری شما نیاز مندیم...


مایلها و کیلومتر ها اون ور تر،در وزارت خونه جادویی،مردی پس مردمی با دیدن این صحنه کله خود رو به نزدیک ترین دیوار کوبونده و صدوبیست لعنت بر بارتی کرواچ فرستاد().تیلیفن(با لحجه بخوانید)خود را برداشته و به یکی از کارکنان بس گرگینه خود زنگید:
تدی...بوقی..یک راهی بپیدا کن.یک ارتش بساز.اگه شده از لرد هم کمک بگیر..نه نمیخواد.پررو میشه از هر کی بجز لرد کمک بگیر.جیمز رو نجاااتبده.

تدی با شنیدن این کلمات بسیار تلخ،آبنباتی خورده و خود را برای نبردی بس وحشتناک آماده نمود...


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۰ ۲۰:۰۸:۴۵



Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
#53

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
بشتابید: سوژه ی جدید!


وزیر مردمی به تخت وزارتش تکیه داده و با رضایت خاطر خاصی از صفحه ی نمایش بزرگی که توی دفترش وجود داره، فیلم کاملا" مستند و پخش مستقیم یازده یار آسپ ( ک.ر.ب یازده یار اوشن ) رو تگاه میکنه. ال سو که از تماشای جر و بحث ها بی پایان لیلی و لارتن در دفتر کارآگاهان حوصله اش سر رفته، کانال رو عوض میکنه تا کمی غول محبوبش یعنی گلگومات رو تماشا کنه:

کانال 11 – گلی تی وی

برفک!

آسپ : ظاهرا" دوربین اتاقش خراب شده. بی خیال! ببینم این تدی بوقی چیکار میکنه.

کانال 5 – راز بقا تی وی

توی دفتر یک سانتور با یک هیپوگریف گلاویز شده ان و چند خون آشام ، گرگینه، تسترال و اژدها سوت می زنند و یکی از این دو رو تشویق می کنن. توی این وضعیت یک مسئله جلب توجه می کنه:

آسپ : پس تد کجاست؟!

در اتاق به شدت باز میشه و تدی که طی 24 ساعت گذشته،یعنی از زمان شروع تحولات وزارتخونه، آثار زخم و سوختگی روی صورتش از همیشه بیشتر به چشم میخوره، خودشو پرت میکنه تو:

آسپ:
تدی: بذار بهت بگم چی شده، بعد شکلک دربیار!

تدی در حالی که به شدت نفس نفس میزد، روی یک صندلی میشینه و با نگرانی به وزیر نگاه میکنه.

- خب چی شده؟
- مسئله ی گلگوماته...
- باز چیکار کرده؟ سر کلاس انشا نیومده؟
- کلاس انشا چیه بوقی؟! از کنترل خارج شده!
-
- الان رفتم توی دفترش، دیدم درب و داغونه، یه سوراخ به شکل و ابعاد گلی هم توی دیوار بود! روی زمین شیشه های معجون مخصوصش بود...
- معجون غول خفه کن؟ فکر می کردم میخوره...
- اگه از روی مقدار معجون ریخته شده درست فهمیده باشم، الان درست یه هفته است!
- و یه هفته هم کافیه؟
- سه روزم نخوره همون غول وحشی و احمقی میشه که چن ماه پیش دیپورتش کردن اینجا!
- دیدم چن روزه زبون نفهم شده... حالا من بدون اون چیکار کنم؟

تد مات و مبهوت به وزیر مثلا" مردمی نگاه میکنه که به جای اینکه به ارتش و مردم در مورد حضور یک غول آماده باش بده، نشسته و داره اشک میریزه.

*در شهر!*

- جــــــیــــــــــــغ!

ملت دسته دسته فرار میکنند، ساختمان ها خرد می شوند و پایین میریزند، ماشین های موگلی از لرزش زمین همه سر و صدای دزدگیرهایشان بلند شده و هیچ کس توان رویارویی با این ورژن بدون آتیش گودزیلا رو نداره!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۹ ۱۹:۱۰:۲۶

تصویر کوچک شده


Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶
#52

 استن شانپایکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۰ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 440
آفلاین
بعد از ظهر گرمی برای استن بود ، حوصلش اساسی سر رفته بود توفکر این بود که چه کار باحالی میتونه بکنه که یادش اومد هاگرید یه هیپوگریف اورده
به این فکر افتاد که اگه یه هیپوگریف اذیت کنی چه شکلی میشه
پس بلند شد و راه افتاد طرف کلبه ، به نزدیکایه کلبه رسیده بود که رفت کنار درختا قایم شد اخه هاگرید داشت می رفت سمت قلعه ، یادش اومد که وقت ناهاره ، اما ناهارو بیخیالش
حالو بچسب اینو به خودش گفت و رفت سمت هیپوگریف، داشت پیش خودش میگفت که کدوم وردو اول بگه بهتره که گفت :
" ریکتو سمپرا "
و تسترال که قلقلکش گرفته بود داشت از خنده ریسه می رفت و همراه با اون استن هم داشت حال می کرد
بعد از چند ثانیه به این فکر افتادکه اویزونش کنه پس دوباره چوب دستیشو برد به سمت هیپوچریف و زمزمه کرد " له وی کروپوس " و هیپو سرو ته شد
اما اینا راضیش نمی کرد بنابراین مافلیاتو رو بکار برد که بنظرش کارامد تر می اومد اما هنوز نفهمیده بود اوضاع از چه قراره که دید هیپوگریف زنجیر پاره کرده داره میاد سمتش
اما مگه می تونست در بره ، و زیر پای هیپوگریف مثل یه گوجه له شد ( از این به بعد اونو با برند دلند بشناسید )
سه ساعت بعد سنت مانگو
پزشک رو به رویا ( خوب دوست دخترشه دیگه ) : این استن جان از پاش از 27 ناحیه شکست خورده
باید یک ماهی مهمان ما باشه، خوب هیپو ازاری این دردارو هم داره دیگه
رویا رو به استن گفت : رب ، ببخشید استن من رفتم تا یه ماهه دیگه


ٌٌدر حال پاشیدن بذر


Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۱:۱۱ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶
#51

 استن شانپایکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۰ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 440
آفلاین
هوای گرمی بود
استن برای اینکه به دوست دخترش نشون بده که هنوزم شجاع ترین تو هاگوارتزه قول داده بود که دو تا موجودی که تو محوطه ی هاگوارتز هستن رو رام کنه و بیاره بیرون
کاره سختی نبود . به سمت محوطه ی تاریک رفت
و با یه ورد پیش پا افتاده ی لوموس اطرافشو روشن کرد بعد از چند دقیقه گشتن تونست اولین موجود رو پیدا کنه که دست بر قضا فنگ بود ( اخه کجایه فنگ به موجودات می خوره ؟ ) بعد از اینکه فنگ و پیدا کرد چون چند سالی تو کار نگهداری سگ بود بدون ورد ارومش کرد بعدش چون حوصلش داشت سر می رفت اونو فرستاد دنبال اون یکی موجود که اونم هدویک بود که انگار جنی شده بود و مدام حمله می کرد که با یه ورد فیلیپیندو اونم شاخش شکست( روش کم شد ) وقتی استن دید چیجوری داره بهش توهین می شه به سرعت رفت سمت در و با الاهمورا در رو باز کرد نشان گریفیندور رو برداشت تا بره حسابه کسی که اینجوری حالشو گرفته بود رو برسه.


ٌٌدر حال پاشیدن بذر


Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
#50

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
جنگل در تاريکي مطلق فرو رفته بود، هيچي را نميديدم؛ پايم را روي چوبي گذاشتم و از صداي شکستن اون چوب وحشت وجودم رو فرا گرفت، با دستي که از عرق سرد خيس شده بود به چوبدستيم چنگ انداختم و زير لب زمزمه کردم: لوموس.
نور جلويم رو روشن کرد و باعث شد از ديدن جانوري که روبه رويم قد علم کرده بود شوکه شوم! پوست تيره و کبود ان با هر نفس بالا پايين ميرفت و برامدگي پشتش رو نشان ميداد... يک گرافون غول پيکر در برابرم بود و داشت براي حمله اماده ميشد! گرافون با جهشي به سمتم حمله ور شد، در حالي که به گوشه اي ميپريدم طلسمي رو به سويش فرستادم؛ طلسم از کنار گرافون خشمگين رد شد و کمانه کرد. حيوان خشمگين در حالي که نفس نفس ميزد به سمتم پريد... صداي جيغم باعث شد کبوتراني که بالاي سرم خوابيده بودند با وحشت بيدار شوند و به طرف اسمان بپرند! در حالي که از شدت ترس عرق روي پيشانيم نشسته بود، چوبدستيم رو به طرف گرافوني که داشت به سمتم ميامد گرفتم و فرياد زدم:سنالسیوس!
طلسم اورا از پاي در اورد؛ گرافون چرخي خورد و با صداي مهيبي روي زمين افتاد!
............................
صداي خش خش برگهايي که زير پام خورد ميشدند و صداي باد که از بين درختان رد ميشد و هوهو ميکرد، باعث شده بودند که جنگل چهره وحشتناکي به خود بگيرد! با خودم فکر کردم که اگر جانور بعدي هم به درنده خويي گرافون باشد از پاي در ميايم... که با ديدن موجود روبه رويم خنده ام گرفت:يک برقک!
برقک جلوي يک در چوبي که روي تخته سنگ بسيار بزرگي قرار داشت ايستاده بود و با حالتي خصمانه به سنجاق سينه ام زل زده بود! بي درنگ چوبدستيم رو بيرون کشيدم و فرياد زدم:فلپیندو!
همونطور که انتظار ميرفت برقک رام شد! هيجان وجودم رو گرفته بود جز در چوبي که روبه رويم بود هيچي نميديدم! به سمت در رفتم و زير لب زمزمه کردم: الاهومورا.
در با صداي تق خفيفي باز شد، نوري که از ان بيرون ميزد چشمانم رو زد! وقتي که به نور عادت کردم و چشمانم رو باز کردم، ارم زرد و طلايي هافلپاف و گورکن رويش به من خوش امد گفتند!


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۰ ۱۳:۲۴:۲۱

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
#49

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
وارد محوطه شدم ! تاریک بود و درختان انبوه مانع ورود نور به آنجا می شد. یک قدم که برداشتم در سمت راستم صدای خش خش برگی احساس کردم.
به آن سمت نگاه کردم. در تاریکی هیچ چیز معلوم نبود. زمزمه کردم : « لوموس »

نور ناگهان تابیدن گرفت و درختان کلفت و بلند دیده شدند. با ز هم به سمت راستم نگاه کردم. چیزی مشخص نبود. به آن سمت حرکت کردم و باز صدایی که نشان قدم برداشتن موجودی بود شنیدم. چوبم را بالاتر بردم. صدای دیگری آمد و برگی در چند قدمی ام تکان خورد. بلافاصله چوب را به آن سمت گرفتم و وردی خواندم : « استیوپفای »
نور قرمز رنگ وارد برگ ها شد ولی موجود پشت برگ ها نه تنها بی هوش نشد بلکه خشمگین بیرون پرید. یک بدچنگ !
بلافاصله اولین وردی که به ذهنم رسید خواندم : « ایمپدیمنتا ! »
موجد کمی به عقب پرت شد و اینبار خشمگین تر به طرف من حرکت کرد. فکرم به شدت مشغول بود تا اینکه سر انجام ورد مورد نظرم را پیدا کردم : « فلیپیندو »
بدچنگ آرام شد و بعد از چند قدم آرام دیگر درست جلو پای من ایستاد. او رابرداشتم و در کیسه ای گذاشتم ! حالا باید در مورد نظر را پیدا می کردم ...
آرام در میان درختان حرکت می کردم و چوبدستی ام را بالا گرفته بودم. نور آن مسیرم را روشن می کرد. شاخه های خشک زیر پایم صدا می داد و بادی که در برگ ها می پیچید هم مکمل آن صدا شده بود. تا اینکه سر انجام در زیر تنه یک درخت بسیار غول پیکر یک در نقره ای دیدم. به سمت در شتافتم و بلافاصله ورد باز کردم قفل را خواندم و وارد شدم. موجود را در همان کیسه در اتاق گذاشتم و به چهار نماد روی یک بر آمدگی نگریستم. اتاق در میان تنه درخت غول پیکر بود و دیوار هایش همه از چوب ساخته شده بود.
دوباره کیسه را برداشتم و دستم را روی نماد زرد رنگ هافلپاف گذاشتم. گورکن رو نماد حرکت کوچکی کرد و دست مرا گرفت و با خود به داخل نماد کشاند. نور طلایی رنگی درخشید و ما با هم غیب شدیم ...


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
#48

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
آراگوگ پا درون منطقه محصور شده گذاشت...
حتی فکر اینکه هم نوعانش را دستگیر کند او را می آزارد...ولی باید اینکار را میکرد!
به هر قیمتی که شد قدمی برداشت و وارد منطقه شد.
منطقه به شدت تاریک بود.سیاهی از شب نبود چون در بالای سرش مهتاب می درخشید ولی گویا طلسمی به کار رفته بود که حتی اجازه ندهد مهتاب نور خود را بر آن منطقه بیفکند.
آراگوگ نفس نفس میزد..تاریکی نمی توانست مانع وی شود! چشم هایش به وی این قدرت را میدادند که هرگز از طلسمی که جادوگر های نحیف استفاده می کردند استفاده نکند.
دو موجود ... دو موجود برای رام کردن آن هم فقط در درجه مهار شدنی! برای کسی که از کودکی تا به حال در جنگل بوده و خود از دهشتناک ترین موجودات می باشد نباید سخت می بود.
به ناگاه بویی تند را حس کرد ... پنجه اش را کمی بالا برد و ناگهان آن را به عقب تکان داد.
در پنجه بزرگ و پر مویش مار سه سر بزرگی فیس فیس کنان خودش را تکان میداد.
آراگوگ لبخندی زد و گفت : مار سه سر ... از نژاد سیلماسوس مار بزرگ! از بهترین نوع غذا ها برای عنکبوتیان!
ولی او نباید این کار را می کرد. پنجه اش را بر روی سر وسطی که نماینده عقل و درایت آن دو سر دیگر بود گذاشت و فشار آرامی داد که برای یک انسان مانند زدن یک مشت بود.
ناگهان هر سه سر آرام و بی حرکت شدند.گویی مرده بودند ولی این طور نبود! عنکبوت مار سه سر را بر پشت نرمش گذاشت و دوباره شروع به دویدن کرد.
درختان بیشه زار بسیار تنومند بودند ولی برای کسی که میشناختندش گویی راه را باز میکردند.
آراگوگ از همان ابتدا میدانست درخت فقط برگ و ریشه نیست بلکه چیزی فراتر آز آنست...چیزی که هم درک دارد هم هوش و هم درایت!
کمی بعد آراگوگ برای دومین بار ایستاد...همانجا بود! موجود دوم در همان نزدیکی بود.
نفس عمیقی کشید و آن را بیرون داد...بویی مشمئز کننده در هوا پخش شد و ناگهان صدایی مانند افتادن شنیده شد.
شیردالی بزرگ بیهوش و رام شده بر روی چمن های خیس افتاده بودند.
آراگوگ با دهان بزرگش دم بی حس شیردال را گرفت و به همراه خود کشید.
وزن حجیم شیردال نتوانست کوچکترین وقفه ای در دویدن وی ایجاد کند.
و ناگهان محفظه ای کوچک و سنگی را دید.میدانست باید با طلسم باز شود .
بر خلاف عقیده آدمیان عنکبوتیان نیز از نوعی طلسم برخوردار بودند.طلسمی طبیعی به کمک طبیعت!
آراگوگ با زبان عنکبوت سان خود شروع به خواندن ورد شد.
به ناگهان با اینکه بادی نمی وزید برگ های درختان تکان خوردند و برگ هایشان را به طرف سنگ بردند..برگ ها به شدت فزونی یافت و سپس باد با آنها همراه شد و سپس صاعقه ها!
طبیعت به کمک آن عنکبوت گران پیکر آمده بود.
کمی بعد طلسم به راحتی خورد شد . سنگ به کناری کشیده شد.
آراگوگ دستش را بر روی نماد عقل و هوش و درایت گذاشت و به ناگاه همراه با دو حیوان رام شده اش غیب گشت.

------------------------------
شیوه ای نوین در انجام تکلیف


وقتی �


Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۰:۴۳ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
#47

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
همه جا تاريك بود.او به كمك ورد "لوموس" كه از پدرش ياد گرفته بود،در جنگل سياه و خطرناك و خفن(!)پيش ميرفت.البته قابل ذكر است،شخصيت داستان ما،ساحره است
دخترك قيافه اي زيبا،همراه با موهايي سياه و صورتي پهن و دماغي مناسب.او داراي بدني مناسب مخصوص شيفته كردن پسرها داشت.(هر چي تو دلم بود،ريختم بيرون )
او تك و تنها،بدون سرپرست در اعماق جنگل خطرناك پيش ميرفت تا به حيواني كه قصد داشت آن را بگيرد و آرام كند.
طبق نقشه اي كه داشت،درخت پر شاخه اي كه بيش از 200 سال عمر كرده بود،ديد.همانطور كه ميدانست بر روي آن نقش و نگار و علامت مخصوص اسليترين نقش بسته بود.ميدانست كه آن درخت را سالازار اسليترين كاشته است و با طلسمي،زندگي آن را دائمي نموده است.

ناگهان،حيواني درنده جلوي او ظاهر شد.دندانهاي تيزي داشت و تمام بدنش با موهاي سفيد پوشيده شده بود.ناخنهايش تيز و انگشتان كشيد داشت و بوي بدي از بدنش به مشام ميرسيد.او تا دخترك را ديد جايش خشك شد.بعد از چند دقيقه كه آن حيوان و دخترك به يك ديگر زل زده بودند ناگهان،قلب آن حيوان به تپش افتاد.به دخترك نزديك شد و ... .(به شدت سانسور،نميخواهيم سايت فيلتر شود!ولي توجه كنيد كه اين صحنه،با تريلر فيلم پنج هيچ فرقي نداشت!)
دخترك از روي آسودگي آهي كشيد و حيوان رام شده را به طرف ديوار سنگي كه در فاصله دوري از آنها قرار داشت برد.اوبايد در آنجا سنگي پيدا ميكرد.(اشتباه نكن،نويسنده يادش هست،دخترك بايد دو حيوان رو بگيرد،پس عجله نكن پسرم )!

10 دقيقه بعد!


دخترك به همراه حيوان رام شد در مقابل ديوار قرار گرفت كه ناگهان دستي زبر،پر مو و كلا خفن بر روي شانه اش قرار گرفت.اينبار ديگر كارش تموم بود.عرض تمام صورتش را پوشانده بود و با استرس برگشت.يك گرگينه در مقابلش قرار داشت.چطور يادش رفته بود؟امشب ماه كامل ميشد.اگر زنده مي ماند حتما خودش را لعنت ميكرد.به آسمان نگاه كرد.چشمانش درخشيد و اميد به او بازگشت.گوشتي را از كيفش برداشت و به طرف ديگر پرتاب كرد.گرگينه بوي گوشت به مشامش رسيد و با سرعت به طرف گوشت رفت تا آن را بخورد.در همين هنگام دخترك به آن نزديك شد و تعظيم كرد.گرگينه كه گوشت در دهنش بود با چشمان باز به او خيره شده بود.دخترك گوشت ديگري برداشت و كف دستش گذاشت و جلوي دهان گرگينه برد.گرگينه شروع به ليس زده گوشت كرد و دخترك هم كه جرات پيدا كرده بود با دست،سر گرگينه را لمس كرد و سعي كرد كه به آرامي آن را بر روي سرش حركت دهد.حالا گرگينه آرام تر شده بود.دخترك هم كه سرش را مالش ميداد خودش را نزديك تر كرد.حالا گرگينه آرام مقابل او ايستاده بود و به آرامشي كه در نگاهش بود به دخترك چشم دوخت.

دخترك برگشت و با دو حيوان رام شده به ديوار نزديك شد و با ورد الهامور،آجر ها رو كنار برد.علامت هاي زيباي هاگوارتز و آرم هاي هر گروه در آنجا بود.او آرم اسليترين را برداشت و غيب شد.
او بالاخره موفق شده بود!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]Igor[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۹ ۱۲:۱۳:۳۲

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶
#46

مالسیبر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۱ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 56
آفلاین
چه زود هیولا مرد اما چون در ره آسلام مرد مانعی ندارد.
--------------------------------------------------------------
در یک حرکت جوانمردانه اعلام میکنیم از اینجا خوشمان آمده و دوست داریم عضو اینجا باشیم
نام:مالسیبر
جنسيت :مرد
گروه:هافلپاف
سن :**(راهنمایی:دو رقمی هست)
چوب جادو:مثل مال لرد ولدی
سابقه فعالیت های قبلی:خیر


ویرایش شده توسط مالسیبر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۷:۴۶:۴۱

سلطان طلسم فرمان lord of imperius curse







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.