هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۰:۲۷ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۵

راهب چاقold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۲ جمعه ۱۹ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۷
از پشت میز کامپیوتر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 94
آفلاین
آلبوس نگاهشو از روي هري به ولدي ميندازه و چوبدستيشو به حالت آماده باش نگه ميداره ...


- ببین تام ... من فقط اومدم که یه چیز رو ازت بگیرم اونم...
آلبوس متوجه شد که وجدانش اجازه نمی ده دو نفر دیگه رو فدای یه نفر کنه و لی بعد از ده دقیقه فکر جملش رو درست کرد:
-...اونم تامبالیه منتها با حمید کوچولو باشه که حوصلش سر نره!!!
حمید که به درد تو نمی خوره بزار تامبالی باهاش بازی کنه

ارباب ولدمورت کبیر یک سری قاه قاه پر ابهت می کنه و بعد هم یه پوزخند خبیثانه می زنه و خیلی خبیثانه لو نمی ده که تامبالی اونجا نیست :
- می بینی پاتر؟ دومبول فکر می کنه اینبار هم شانس میاری!!! ولی ایندفعه دیگه هیچ شانسی نداری ! اون دو تا بوق کوچیک هم شانسی ندارن! مگه اینکه این دومبول بتونه منو بکشه!

دامبل لبخند می زنه و گارد می گیره و با دست چپش ارباب رو فرا می خونه که یعنی بیا بجنگ!
ارباب هم در اون طرف وایساده تا کاتای دومبول رو ارزیابی کنه! بعد از سی و پنج دقیقه ارباب یه خمیازه ی خیلی خووووشگل می کشه و با لحن خسته ای از دومبول می پرسه :
تمریناتت تموم شد؟ میای بجنگیم؟
- ایهین!
ارباب یه طلسم می فرسته دومبول یکی دیگه ارباب یکی دومبول یکی ... همینطور ادامه پیدا می کنه این قضایا و تا آخر این پست هم تموم نمی شه!

زمان رد و بدل طلسم ها:
مرگخوارها کم کم حوصلشون سر می ره و هر کدوم یکی از محفلی ها رو انتخاب می کنن و اونها هم مشغول طلسم بازی می شن!!!
آناکین هم سریع جسیکا پاتر رو شوت می کنه اون طرف و می ره که مراقب حمید کوچولو باشه!

--------------------------------------------------
- حمییییییییییید؟
- تبرکه!
- بچه ها صدا از سمت چپ میاد زود باشین!
آناکین - بلیز و ایگور می رن به طرف چپ و توی اتاقهای کثیف و پر از تار عنکبوت رو نگاه می کنن بلکه حمید کوچولو رو پیدا کنن!

***
- ساک ساک !!!
- حمید جان چی می گی عزیزم مگه داریم بازی می کنیم؟
- یه خانومه که خوشگل بود اسمش هم مشخصا چو بود گفت برم قایم شم! ساک ساک
- خوب من می گم بهترین فرصته که بریم مهد کودم ! منتها یه ریونی می خوایم! بلیز؟ تو می ری دنبال مک؟

- برو بابا تو مثلا معاون لرد سیاهی می ریم اونجا رو میریزیم به هم!!!

داخل ویرانه ی مهد کودک:
- کدوم اینا تامبالیه؟ کجا رو بگردیم؟
- ایگور ناگهان (ناگهان!!!) باهوش می شه و به فکر آشپز خونه ی مهد کودک میفته!!!

- ایناهاش بچه ها داره کالباس می خوره اینا چیه به خورد بچه ها می دن
- تامبالی بیا دست عمو رو بگیر که بریم !
- من کولی می خوام



کمی اونطرف تر همون زمان:

- مکی ؟ صدای این هری داره اعصابمو خورد می کنه! یجوری دلداریش بده دیگه!!!
چو تا می شنوه که راهب داره به مکی چی می گه ادی رو ول می کنه و خودشو می رسونه به راهب! ادی هم با خوشحالی می ره برای خودش بچرخه در همین میان هری می بینه که آلبوس در خطره و دوباره خودش رو مهم احساس می کنه و از پشت میفته رو ارباب مکی هم که چشم آناکین رو دور دیده سریع می پره هری رو نجات می ده شنل ارباب رو هم از سفدی پاک می کنه! بعد هم خودشو می رسونه به هری که دوباره جای زخمش تیر کشیده داره روی زمین قل می خوره و اشک می ریزه! عینکش هم خورد می شه!!! (لازم به ذکره که چو خیلی در این صحنه کیف می کنه! )
دومبول که روحیه گرفته بوده ار این حرکت انتحاری هری یه طلسم دیگه می فرسته طرف ارباب ولی در این فرصت راهب با عشق می پره جلوی ارباب و خودش رو فدا می کنه

ارباب هم یه طلسم می فرسته که انتقام بگیره که یهو...


ویرایش شده توسط راهب چاق در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳۰ ۱:۱۵:۰۵
ویرایش شده توسط راهب چاق در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳۰ ۱:۲۵:۴۵
ویرایش شده توسط راهب چاق در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳۰ ۱:۴۸:۰۱

فقط عشق به ارباب وجود دارد وکسانی که از ورزیدن آن عاجزندتصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲:۲۱ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۵

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۵ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۸۹
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
ارباب هم یه طلسم می فرسته که انتقام بگیره که یهو...
مکی میپره رو دامبلی و طلسم هم صاف میخوره به پشمای مک و کاملا محو میشه
- گمشو از جلو چشام مک پشم... طلسممو به باد دادی
مکی که میبینه حسابی ضایع بازی در آورده سرشو میکنه تو پشماش و فلنگ رو میبنده. دامبولی قهرمان هم که موقعیت رو مناسب دیده چوبش رو بلند میکنه تو هوا میچرخونه که کار ولدیو تموم کنه اما یهو آناکین و بقیه که رفته بودن مهد کودک میان تو
- ارباب ببین بالاخره تامبالی رو گیر آوردیم
- تامبالی! عزیز مامان! الانه نجاتت می دم جیگر.
اما دامبولی که حسابی هیجان زده شده طلسمو میفرسته طرف آناکین
- موچ خدا...
- نداشتیم ها داری جر میزنی
- نخیرهم من موچم، نباید از جاتون تکون بخورین تا من این طلسمو جاخالی بدم
آناکین جاخالی میده و میره جلو لپ دامبول رو هم بوس میکنه و بعد همه ادامه میدن
- ای داد بیداد...بچه کجا رفتی؟ من موچ بودم ها نباید حرکت میکردی
تامبالی از فرست استفاده کرده بود و رفته بود بغل ولدی
- عمو ولدی تو چرا کچلی؟
- بابات کچله من یه کمی کم موام. همش هم تقصیر اون اسنیپ بوگندوه که روغن مو تقلبی بهم فروخت
- عمو میذاری کله تو ماچ کنم
تامبالی کله ولدی رو ماچ میکنه اما ول نمیکنه همونطور میچسبه به کله ولدی
- بچه بیا پایین این ارزشی بازیا چیه جلو مردم؟ زشته، اونوقت میگن مادرش تربیتش نکرده
- چیکار بچه داری بذار کله رو بوس کنه، مگه حسودی آخه؟
- بیا عزیزم، بیا بغل من، بیا با ریشای مامان بازی کن، آفرین تامبالی گل بیا برات شیرموز آوردم ها
برادر حمید تا اسم شیرموز رو میشنوه به یاد ارزشهای گذشته میفته و میپره بغل دامبول و با ریشاش بازی میکنه
- عمو به منم شیرموز میدی؟
- نه عمو از اون بهتر، بهت اردنگی میدم
دامبولی برادر حمید رو شوت میکنه وسط پشمای مکی که یه بار تو عمرش مثل بچه آدم نشسته بوده یه گوشه.
- نه انگاری باید برم پشمامو مدل تیفوسی بزنم تا اینا دست از سرم بر دارن. آخه چرا هرچی آشغاله میندازین تو پشمای من


ویرایش شده توسط فایرنز در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳۰ ۳:۱۶:۲۰

[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?post_id=181728#forumpost181728


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۱:۵۸ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو



حمید که خیلی ذوق زده شده بود میگه:
- عمو مکی منو دوستم داری؟؟
آهنگ ملایمی پخش میشه ، بوی خوش گلهای رز به مشام میشه ، مک در حالی که سرخ شده بود سرش رو پایین میندازه و میگه:
- آ...
-یوووووو تق گوپس
خواهر کوماندو چو چانگ قهرمان با یک ضربه ی دولاچکی به سمت حمید کوچولو حمله ور میشه و اونو پرت میکنه پایین!
صدای آهنگ تن شدید پیدا میکنه ، برخورد شمشیرها جو رو تحت تاثیر قرار میده !
مکی در حالی که تمام پشماش سیخ شده بود، میگه:
- ادددددددددی ، بیا که مکی رو کشتن!
در همین حال حس کمک به همنوع ادی گل میکنه و به سمت حمید میره تا ببینه مشکلی پیش نیمومده!
-حمییییید کجایی قشنگم؟
- من اینجام !
-کجا؟
- خونه ی پسر شجاع!
ادی که همچنان در حال جستجو بود از راهب هم کمک میخواد تا در کشف این کودک بهش کمک کنه!

---

دامبل که داشت فکر میکرد چطوری میتونه تامالبی رو از چنگ ولدی در بیاره ملت محفلی رو جمع میکنه و میگه:
- دو دقیقه تنفس!

در سویی دیگر تامالبی همچنان مانند چی(!) به سره ولدی چسبیده و جدا نمیشه ، گویا بعدا کشف کردن سر ولدی کمی نیروی جاذبه داشته ... آنی مونی و بلیز هر کدام پاهای تامالبی رو گرفتند و سعی در جدا کردن اون دارن!

زییییییینگ!.... زیییییینگ!
ایگور: ا دقیقه و 59 ثانیه تموم شد!
محفلیها:
دامبل دستی به ریشش میکشه ، نوره خیره کننده ای از اون خارج میشه و به همون سرعت محو میشه!
-خب؟
دامبل:
ولدی:
دامبل:
ولدی قدرته جوشش میره بالا تا اونجا که تامالبی احساس گرمای عجیبی رو حس میکنه و بعد از تف مالی کردن سر ولدی لیز میخوره میاد پایین و به طوری که آنی مونی و بلیز نفهمم میره سمت حمید!
ولدی:
و اما یاران آگاه محفل که چشمان همچون عقابشان همه را تحت تاپیر دارد رد پای تامالبی رو تعقیب میکنن و به اون میرسن!

----

ادی: دارم به صدا نزدیک میشم! ..... وای مکی چقدر از نزدیک جالب تر نشون میدی؟
مکی:راست میگی؟... همه همینو میگن! .... حالا تو به کارت برس!


ادامه دارد!



ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳۰ ۱۳:۰۱:۴۲
ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳۰ ۲۰:۲۲:۴۰


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۵

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۴ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۱۰ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
از Netherlands
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 74
آفلاین
دامبلدور:ما دوباره تامالبی رو گم كرديم بايد پيداش كنيم
هري : در جستجوي نمو..اا منظورم تامالبي هست
دامبلدور:من ميرم با ولدمورت تكي مي جنگم تا تامالبي رو بگيرم هري..تو با بلا ميجنگي ...چو..تو با مالفوي ...آرتور تو با مالفوي پدر
بغيه هم با بغيه بجنگن
فرد: پس من چي؟
_ام ..ام..آها تو حميد رو نگه دار تا زير دست و پا نياد
فرد:

جنگ شروع شد
دامبل : ولدي من تامالبی رو پس مي گيرم
ولدي :برو كشكت رو بساب بابا.. كريسيو
دامبل يه جا خالي زيبا ميده
_اكسپليارموس
_اكسيو
دو تا طلسم با هم برخورد مي كنن و بر مي گردن
دامبل: فرار...
ولدي:بزن بريم تا نمرديم

از اون طرف

هري: لوموس
كارگردان:لوموس چيه وسط جنگ از اول نور... صدا.. اكشن!!!
هري: اكسپليارموس
بلا: پرتوگو
هري :خودت پرتوگو
و همي جوري توپ (اكسپليارموس) رو به هم پاس مي دادن !!

از اون يكي طرف

چو: پتريفيكوس توتاليوس
مالفوي:كريسيو
و هردو جاخالي دادن
چو :دهنتو ببنديوس
مالفوي: پرتوگو
چو دوباره جا خالي داد
چو :اكسپليارموس
مالفوي جاخالي داد
مالفوي: خسته..شدم از بس جا خالي دا..دم 3دقیقه تنفس!!

از اون اون يكي طرف
فرد:قصه ما به سر رسيد كلاغه به خونه ..
حميد كوچولو: از همون اول همينو گفتي
فرد: مگه ياد نگرفتي وسط حرف بزرگ تر نپري ها؟
حميد كوچولو: منم جنگ مي خوام
و بعد ميزنه تو گوش فرد
فرد : اهاهاهاي..اين طوري هست ديگه و بعد با پا مي زنه تو گوش حميد كوچولو
حميد يه لگد ميزنه تو صورت فرد ولي فرد از پايين پاشو مي گيره و پرتش مي كنه پايين
يه هو جيمز باند ميزنه زنه تو صورت سوپر من
كارگردان :كات جانم ..كات اين جا چه خبره ..اين جا هري پاتره نه جيمز باند... بيرون آقا بيرون
نور صدا اكشن
فرد......
......................................................
ببخشيد خيلي زياد شد اگر غلط داشت ببخشيد


ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳۰ ۲۱:۰۶:۳۸

هرگز با دم شير بازي نكنيد
http://godfathers2.persiangig.com/image/order/fred.jpg[/img][/img]تصویر کوچک شده
[url=http


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
دامبلدور و لرد سیاه کماکان در حال جنگن
درست توی زیر زمین دژ مرگ . عجیب ترین و پیچیده ترین طلسم های ممکن رو بر علیه هم استفاده میکنن ولی کسی وقت نگاه کردن و لذت بردن نداره. چون باید با یه نفر که جلوش واساده دوئل کنه تا کشته نشه

دامبلدور یه طلسم زرد رنگ رو با صدای عجیبی به سمت لرد سیاه میفرسته. صدای طلسم درست مثل صدای خورد شدن یه قطه یخ بود. بعد از این صدا برای چند لحظه دژ مرگ به شکل عجیبی ساکت شد و همهی مبارزان سرشون رو برگردوندن تا این طلسم مرموز رو ببینن.
صدای نعره ی ولدمورت این سکوت رو شکست. لرد سیاه دستش رو عقب برو و طوری که انگار میخواد کسی رو با شلاق بزنه چوبدستش رو با یه حرکت سریع به جلو آورد و یه ورد عجیب با زبان مار ها رو با صدای بلند اجرا کرد و فورا چوب دستی رو عقب کشید . درست مثل کسی که به یه اسب شلاق میزنه. نور سفید عجیبی از چوب دستیش خارج شد و تا زمانی که دستش رو کاملا بالا کشید این نور به زمین برخورد کرد و یه سخره ی بزرگ سنگی جلوی لرد به وجود آورد .
طلسم دامبلدور به سخره برخورد کرد و سخره فورا منجمد شد و با صدای مهیبی تبدیل به هزارن تیکه شد که تیکه سنگ هاش به همه جای اون سالن پرتاب شد و خیلی از مرگخوار ها و محفلی ها رو زخمی کرد.

نصف حاظران در صحنه ی جنگ روی زمین افتاده بودن و اون های که تعادلشون رو از دست نداده بودن سعی میکردن از این فرصت استفاده کنن و حرف رو شکست بدن . جنب و جوش عجیبی تالار اصلی دژ مرگ رو در بر گرفته بود .
ولی عجیب تر این بود که برای دقایقی کوتاه ولدمورت و دامبلدور دست از مبارزه کشیده بودن و داشتن به اطراف نگاه میکردن . دامبلدور با نگاهش دنبال تامالبی میگشت و ولدمورت به گوشه ای از تالار نگاه میکرد که 5 مرگخوار 3 تا از محفلی ها رو محاصره کرده بودن . ولی نمیتونستن دستگیرشون کنن یا بکشنشون.

هری پاتر ( که نمیدونم چطوری توی پست قبل ظاهر شد) داشت با بلاتریکس مبارزه میکرد و برای اولین بار تقریبا هیچ کس مراقبش نبود.
دامبلدور و ولدمورت باز سرگرم مبارزه شده بودن . بقیه هم وقت ی برای مراقبت از هری نداشتن

هری میخواست به یه طلسم چوبدستی بلاتریکس رو از دستش خارج کنه که بلاتریک جادوش رو منحرف کرد . هری برای چند لحظه تعادلش رو از دست داد و همین کافی بود که رودلف با یه افسون هری رو خلع صلاح کنه . مونتاگ که به طور موقت از شر حریف محفلیش خلاص شده بود فورا با جادو هری رو طناب پیچ کرد و با چوب دستی اون رو هدف گرفت

رودولف هم با یه انفجار کوچیک توجه همه رو به اون صحنه جلب کرد
حالا هری به وصیله ی 3 تا مرگخوار محاصره شده بود و همه داشتن به اون صحنه نگاه میکردن
ولدمورت لبخند میزد ولی محفلی ها نگران بودن . وبعضیهاشون به دامبلدور نگاه میکردن که ببینن چه تصمیمی میگیره.
به نظر میرسید تا مشخص شدن وضعیت هری نبرد متوقف شده بود


ویرایش شده توسط آناکین مونتاگ در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳۰ ۲۱:۴۷:۳۸


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۵

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۵ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۸۹
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
هری دستاش طناب پیچ شده بود و چوب جادو هم از دستش افتاده بود. حالا تو همچین وضعیتی یه جادوگر باهوش چه کاری میتونه انجام بده؟ هری چطور میتونه خودش رو نجات بده؟

3 دقیقه و 20 ثانیه پیام بازرگانی
-----------
شامپو پفک گلرنگ
-----------
بعد از 6 دقیقه پیام بازرگانی

هری میبینه که بهترین کار تو این موقعیت شامورتی بازی و ارزشی رفتار کردنه پس دست به کار میشه
(هری با صدای کلفت حرف میزنه)
- تو جوون، آره تو که واسه خودت یلی هستی بیا جلو یه دستی به این طنابا بزن که همه ببینن پهلوون هری تو کارش کلک نیست
مونتاگ میاد جلو و طنابا رو امتحان میکنه. همه که توجهشون جلب شده میان دور هری حلقه میزنن
- یه درود به روح پدر خوندم نثار کنین
همه درود میفرستن و هری هم زور میزنه طنابا رو پاره کنه ولی زورش نمیرسه
دامبول: ماشالا پهلوون هری، برای سلامتی پهلوون هری و خودتون به پزشک مراجعه کنید
هری چرخ میزنه تو دایره وسط جمعیت محفلی ها و مرگخوارا و برای طنابا رجز میخونه
چو: هری زودباش پارش کن میخوایم بریم جنگو ادامه بدیم
- عجله نکن آبجی هر کاری رسوماتی داره، من باید از روح پدر و مادرم کمک بخوام... یا آسلام
هری بازم زور میزنه ولی طنابا پاره نمیشه اون وسط یه صدای مشکوک ارزشی هم به گوش میرسه
ملت جادوگر:
هری: دامبول بوقی زود باش یه طلسم بزن طناب رو پاره کن دیگه... تو دیگه چه خری هستی آخه
دامبول که تازه به خودش اومده یه طلسم میفرسته طرف هری
- سکتوم سمپرا
طنابا زود پاره پوره میشن و هری تا آزاد میشه یه لیوان آب از بیرون کادر برمیداره و سر میکشه اما تمام آب از درز و دورز بدنش میریزه رو زمین. تامبالی میاد جلو و چوب جادو هری رو میده دستش
تامبالی: ناز شستت پهلوون، زت زیاد پهلوون
هری:
- آی الهی قربون بچم برم من ببین ولدی بچم چه زود یادمیگیره :mama:
- آره سر مامان بوقش رفته
تامبالی دوباره یه نیگا به کله کچل ولدی میندازه و دهنش رو میلیسه و آب از لب و لوچه اش سرازیر میشه
ولدی هم که میبینه هوا پسه زرنگی میکنه و دستش رو یه مرتبه میگیره بالا


- آقا معلم اجازه هست ما بریم دستشویی

-------------------------------------------


ویرایش شده توسط فایرنز در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳۰ ۲۳:۰۶:۰۱
ویرایش شده توسط فایرنز در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳۰ ۲۳:۱۳:۵۳

[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?post_id=181728#forumpost181728


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۸۵

روبیوس هاگریدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
از يه ذره اون ور تر !‌ آها خوبه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
اوه آره فرزندم!... فقط زود برگرد که باید به بقیه ی جنگمون برسیم!
در همین حال که ملت محفلی سمت راست و مرگخوارا سمت چپ نشسته بودند و مگس میکشتند چیزی توجه آنها را جلب کرد!
یوهاهاهاها چراغ جادوی روی شومینه شروع به لرزش کرد!... دود سفیدی همه جا را پوشاند ، حمید و ماتالبی که داشتند با هم بالا بلندی بازی میکردند از این همه هیجان درجا میخ شدند و به رو به روشون خیره شدند!
دامبل تکونی به رداش داد و گفت:
- ان المرلین معنا !
محفلیها : تبارک الله احسنن السفیدین!!!
غلظت دود هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد ، آهنگ فیلم گینگ گونگ شروع به نواختن کرد!

10 ثانیه بعد!
دود کم کم محو شد و همه با چهره هایی بهت زده به هگر کوچولو که با سختی زیاد از چراغ جادو اومده بود بیرون رو نگاه میکردند!
جسی: woW!
مکی و ادی که هنوز در جستجوی حمید بودند :
هگر تکانی به رداش داد و گفت:
- کی باید له بشه؟؟؟
چو دستش رو به کمر زد و گفت:
- حالا دیگه ما پیروز میشیم!
- من کولی میخوام!
هگر احساس کرد کسی داره پاچه ی شلوارش رو میکشیه، سرش رو که پایین کرد دید تامالبی با صورتی منتظر جواب هگره!
هگر که تامالبی در برابرش فندق حساب میشد رو به یه دست بلند کرد و گفت:
- آره کوچولو ، ببینم تو حمید نیستی؟؟
حمید: آهین
هگر: بیا بغل عمو!
در همین حال آنیتا که گیم اُور شده بود از جا بلند میشه و میگه:
- ایول ، تامالبی دست مائه !

- آقا اجازه ما اومدیم!
ولدمورت که رنگ به رخسارش باز گشته بود و جوانتر به نظر میرسید چشمکی به یارانش زد و گفت:
- حمله ی شماره 6/31 رو انجام میدیم!
مرگخوارا سپس از جا برخاستند و جنگ را شروع کردند!


شناسه قبلیم
اگه میخواین سوابقمو بدونید حتما یه سر به اطلاعات اضافی من بزنید !


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۸۵

جوزف ورانسكي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۵۹ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰
از دارقوز آباد !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 916
آفلاین
در شکنجه گاه باز شد و مرلین را به داخل شکنجه گاه انداختند . جوزف داخل شد و گفت : به به مرلین کبیر ! کسی که همه به ریشش قسم می خورند .
مرلین : جوزف جان یادته یه پی ام برات زدم و شوق و ذوقتو تبریک گفتم ؟
جوزف : آره ولی بعدش بهم بی تربیتی کردی ... بگذریم بریم سر شکنجه !
مرلین : نه تو را جون ریشام نه !
جوزف : آها ریشات فکر خوبی بود !
مرلین :
جوزف افسون عجیب غریبی اجرا کرد و ناگهان یک ماشین ریش تراش Brown ظاهر شد وتمام زیش های مرلین را تراشید !
مرلین : ننننننننههههههههههه ! از این شوخیها با ناموس من نداشتیما .
جوزف : خداحافظ مرلین بی ریش !!!!!!!
مرلین در تنهایی و بی ریشی شروع به شیون کرد .



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
با توافق دو طرف این جنگ تموم شد . اگه کسی خواست پست بزنه و داستان رو ادامه بده . ادامه ی داستان جز ماموریت های لرد و محفل نیست .



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ سه شنبه ۴ مهر ۱۳۸۵

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
هری پاتر برای پیدا کردن سرنخی از هورکراکس ها لردسیاه به خود دوباره جرات داده بود نزدیک خانه ریدل بیاد ... او خیلی بزرگ شده خیلی بلند شده ...باریک بلند .... ولی کمی چهره گیج ها رو داشت، اون روز یه روز پاییزی بود همه درخت های خشک و نیلوفر های دوره خانه ریدل که تمام دیوار خانه رو پوشیده بود خشک شده بود هوا داشت کم کم سرد میشد و فصل های بسیار مناسب مرگخواران داشت فرا میرسید ... فصل پاییز و زمستان فصل مورد علاقه مرگ خواران بود.... اما چی به هری این شهامت رو داده بود که این بعد از ظهر پاییز بیاد به طرف خانه ریدل خیلی عجیب بود...

اما او تنها نبود او با معشوغه خود جینی ویزیلی اونجا بود....

جینی: هری به نظر تو ما نباید الان مثل همه دختر پسر های جوان عاشق تویه یه کافه باشیم ... و در حال خوردن آب جوی کره ای ؟
هری : بس کن بابا میدونی که من از این کارا خوشم نمیاد فکر میکنی برای چی چو رو ول کردم چون هی میگفت بریم پیش مادام رزمرتا آب جوی ژاپنی بخوریم ...! اخ حالم بد میشه.... فقط سوپ پیاز مامان تو... اینو گفت و جینی رو در آغوش گرفت ... یه تنفس مصنوعی هم بهش داد

جینی: آه عزیزم خیلی دوست دارم هیچی نمی تونه من و تو رو از هم بگیره...

جینی این ها رو داشت به هری میگفت و اونو حل داد روی یه صندلی فلزی که توی حیاط خانه ریدل بود و شروع کردن به عشق بازی و تنفس مصنوعی دادن ...

هری: ... جینی! جینی ...عزیزم خیلی دوست دارم کاش که چو هم بود الان و میدید ما دو تا رو ....

جینی در وضعیت خیلی غیر اخلاقی : ولش کن دختره شرقیه خون لجنی...

هری:
جینی این چه حرفی این حرف خیلی زشتی است هگرید این رو بهم گفت. هر چند هگرید بووق زیاد میگه!


جینی : ببخشید دست خودم نبود از وقتی که من توی حفره اسلیترین تو هاگواتز مورد اغفال لردسیاه قرار گرفتم بعضی وقت ها این حرف های زشت ناخداگاه از من بیرون میزنه... آه عزیزم

و دوباره شروع میکنه ....


توی حال خود بودن که لوسیوس بازم برای خرید طماته برای درست کردن اوگرجه برای شام مرگ خواران داشت میرفت خرید و در رو باز کرد که بره ...همین که درو باز و چشمش خورد به هری و جینی خشکش زد.

همین موقع رودلف داشت داد میزد: اوووی لوسی یه کمی سویا هم بخر تا سوپ سویا با کرم جسد برای لرد درست کنیم حالش خوب نیست... از وقتی که رفته پیش هرمیون...!

لوسیوس اصلا نفهمید که رودلف داشت چی میگفت...!

لوسیوس زنبیل رو انداخت زمین و چوب دستی خودش که خیلی هم قشنگ هست رو در آورد ....

لوسیوس :

چوب دستی خودش رو به طرف اون دو تا گرفت : قفلیوسس!

هری وجینی هر دوشون توی آغوش گرم هم قفل شدن در وضعیت خیلی بیناموسی...

لوسیوس : رودلف بپر یه پتو از انباری بیار زود باش... یه وقت حاجی میاد این بی ناموسی ها رو میبینه برای ما هم مشکل ایجاد میشه...!

اوووی رودلف آوردی...؟

رودلف با یک پتوی ماله دوران سربازی لرد دوید بیرون درب خانه ، رودلف هم تا چشمش به هری و جینی که بدجوری تویه هم پیچیده بودن و قفل شده بودن ماتش زد:
لوسیوس پتو رو از رودلف گرفت و انداخت روی هری و جینی...
لوسیوس: بچه اینجا خانه ریدل هست مخفوف ترین مکان روی کره زمین... نه کلوپ شبانه! ولی خوش اومدی...


----------------------------------

آیا لوسیوس اغفال میشه؟

آیا رودلف بعد از بلاتریکس حالا عاشق ویزیلی شده؟

آیا لوسیوس هری رو به شکنجه گاه شماره 666 منتقل میکنه و....؟
آیا رودلف جینی رو با خودش میبره؟
آیا مرگ خواران امشب شام ندارن؟
آیا برادر حمید از زاه سر میرسد؟
آیا ققنوس باز هم وزیر است؟
آیا درخت های حیاط ریدل از سرما خشک شدن؟
آیا دیوانه سازها اینجا هستن یا اونجا؟
و هزار آیا دیگه! :proctor:


جادوگران







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.