هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۶:۵۸ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
نارسیسا حرف لینی را قبول کرد و صاف ایستاد. لینی نیشش را آماده کرد، گردن نارسیسا را هدف گرفت و برای سومین بار به سمت نارسیسا خیز برداشت.

_ سیسی؟ اینجایی؟

لینی در حال فرود آمدن بر روی گردن نارسیسا بود که به دلیل برگشتن سر او به سمت صدای بلاتریکس مجدداً موفق نشد!
لینی :

نارسیسا به سمت بلاتریکس که نیمی از موهای سیاه و لختش روی صورتش را پوشانده بودند، و بر روی نیمی دیگر از موهایش چندین بیگودی با چسب بطور ناشیانه ای چسبانده شده بود، رفت.
_ بلا... چرا اینجوری شدی؟

بلاتریکس تا کنون تا این حد درمانده نبود.
_ لَخته! خیلی لَخته! این بیگودی ها حتی روش یه ثانیه هم نمیمونن! مجبورم با چسب بچسبونم! تازه با یه دستم سخته! خیلی سخته!

بلاتریکس دست فولادی خود را به نارسیسا نشان داد. از آن طرف لینی که نیش زدن نارسیسا برایش تبدیل به مسئله ای حیثیتی شده بود، عظمش را جزم کرد و برای بار چهارم بی سر و صدا از پشت سر به وی حمله کرد. و نیشش را در وسط فرق سر نارسیسا فرو برد.
_ آخ ! لینی! چیکار کردی؟

بلاتریکس به محض دیدن لینی دیوانه وار دست فولادیش را به سمت او برد.
_ لینی! وایسا حشره زشت! همش تقصیره تو بود... لهت میکنم...

لینی سعی کرد جا خالی بدهد ولی دیگر دیر بود و بر اثر برخورد به دست بلاتریکس به دور دست ها پرتاب شد. بلاتریکس به سمت نارسیسا برگشت. موهای نارسیسا وز خورده و به شکل جنگلی انبوه در آمده بود! بلاتریکس نگاهی به موهای لخت خودش و سپس به خرمن موهای خواهرش و جذبه و ابهتی که پیدا کرده بود، کرد. و به سمت موهای او یورش برد.
_ تو به چه حقی وزوزی شدی؟! بدش من! باید موهامونو عوض کنیم!

نارسیسا خود را عقب میکشید و بلاتریکس اصرار داشت موهای او را بکند و جایگزین موهای خودش کند. در همان حین رودولف در حالیکه دامن چین دار بلندی پوشیده بود و با لوازم آرایش کراب به صورت ناشیانه ای خود را آرایش کرده بود، وارد اتاق شد.
_ عه وا! دخترا ! دخترا ! دعوا نکنین خانومیا!


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۱۸ ۷:۰۴:۴۸

?Why so serious


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۳:۱۸ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لینی نیشش را روی تیزترین حالت ممکن قرار داد. پیشانی نارسیسا را هدف گرفت و با نهایت سرعت به طرف هدفش فرود آمد!

ولی موفق نشد...

در ثانیه آخر نارسیسا خم شد.
-این تار موی کیه افتاده اینجا؟ زرده...مال دراکوئه؟ نکنه زنده نباشه؟ ولی این زرد کوتاه نیست. زرد درازه! مال لوسیوسه؟ اون مهم نیست!

نجینی که در اثر ترمز ناگهانی هنوز داشت به خودش می لرزید معما را حل کرد.
-صاف نیست. پیچ و تاب داره. در نتیجه مال خودته. حالا صاف وایسا که دارم میام!

لینی با صدای ویززززز بلندی به نارسیسا حمله کرد.

که باز موفق نشد!

چون در آخرین لحظه نارسیسا قدم بلندی به طرف آینه برداشت.
-یعنی ریزش مو پیدا کردم؟ موهای من که نمی ریخت. نکنه دارم می میرم! لینی؟ می شه بیای چک کنی ببینی من زنده هستم یا نه؟ به نظر خودم هستم. نفس می کشم. ویز ویز تو رو می شنوم. قیافه عصبانیتم می بینم.

لینی فرصت جدیدی پیدا کرده بود.
-بله...البته. الان صاف و ثابت همون جایی که هستی وایسا. من به سرعت میام طرفت و حیاتت رو چک می کنم! خب؟




پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲:۴۰ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
لينى بسيار ترسيده بود. اما از طرفى هم خوشحال بود كه از شر هكتور و هرچيزى كه به او مربوط مى شد، خلاص شده است.
-رز كجاست؟... اصلا چرا اينجا اينقدر خلوت شده؟ بقيه كجان يعنى؟... هى؟... كسى اينجا نيست؟

پاسخى نيامد. حتى ديوار هاى خانه ريدل هم از ترس نيش زهر آلود لينى خودشان را جمع كرده بودند.

-نكنه اين يه دسيسه اس؟ نكنه من رو از قصد با هكتور ها و وسيله هاش تنها گذاشتن تا من رو بكشن؟

لينى ناراحت بود. خيلى هم بود. او بايد كارى مى كرد.
-برم رز رو پيدا كنم. اون هيچوقت من رو تنها نميذاره!

لينى رفت كه رز را پيدا كند. اما در ميان راه، به نارسيسا برخورد كرد.

-لينى؟ دراكو زند... چيز... يعنى چته؟ چرا شبيه اين پشه مريضا شدى؟!

نارسيسا به لينى آبى و خوش رنگ، به پيكس ارباب، به حشرك رز، به بلاى جان هكتور گفته بود پشه مريض... و اين تاوانى به سختى يك نيش زهر آگين داشت!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱:۵۸ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
هکتور ها، شامل هکتور اصلی، هکتور فرعی، اسنیپ هکتور شده، پاتیل های هکتور، وسایل ازمایشگاه اسنیپِ هکتور شده و هکتور های کوچک همه با هم در حال لرزش و ویبره رفتن، به سمتی که لینی فرار کرده بود رفتند!

لینی که جان و بالش را در خطر میدید، دچار سردرگمی شده بود...او نیمدانست که از دست هکتورهای لرزنده به کجا فرار کند...او بی هدف پرواز میکرد و هکتور ها او را تعقیب میکردند!

بلاخره پس از چند دقیقه تعقیب و گریز، هکتور ها توانستند لینی را در گوشه ای از ازمایشگاه گیر بیاندازند...آنها سپس در ازمایشگاه را قفل و کلید را در درون پاتیل اسیدی هکتور انداختند...
_لینی نترس...باهات کاری نداریم.
_آره لینی...هکتور شماره سی و دو راست میگه...فقط میخواییم بکشیمت!
_حق با پاتیل هکتوره لینی... از روی تفریح هم نمیکشمیت، به خاطره علمه.
_درسته لینی...ما برای علم نیاز داریم که بکشیمت و اون بالهای کوچیکت رو بِبُریم و ازش توی معجون استفاده کنیم!

به نظر میرسید لینی راه فرار نداشت...هکتور ها او را احاطه کرده بودند...
_دور شین هکتورهای پلید... وگرنه همه تون رو نیش میزنم!
_زدی قبلا.
_دوبار نیش میزنم!
_این کارم قبلا کردی.
_بیشتر و بیشتر میزنم!

هر کسی جای لینی بود تسلیم میشد...اما لینی اهل تسلیم شدن نبود... او حاضر بود خطر اینکه از خیل هکتور ها رد شود و به سمت در خروجی پرواز کند را به جان بخرد، اما به سادگی دست هکتور ها نیوفتد.

لینی با تمام توانی که داشت به سمت بالا بال زد و وقتی نزدیک سقف شد، به سرعت به طرف در رفت و از سوراخ در رد شد!
هکتور ها پشت در ماندند و لینی نیز به سمت قسمت دیگری از خانه ریدل پرواز کرد.




پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۰:۲۴ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۴۴:۵۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
خیل عظیم هکتورها که بین آنها هکتور واقعی و هکتورهایی که از بخاطر نیش لینی از هکتور واقعی به وجود آمده بودند و اسنیپی که بخاطر نیش لینی به هکتور تبدیل شده بود حضور داشتند، در راهرویی که به آزمایشگاهِ خانه‌ی ریدل ختم میشد سر و صدای شدیدی راه انداخته بودند.

ناگهان اسنیپی که هکتور شده بود و هکتوری که هکتور بود به هم محکم برخورد کردند:

- هوی مگه کوری جلوی پاتو نگاه کن!
- خودت مگه کوری جلوی پاتو نگاه کن!
- من خود هکتورم اینجا قلمرو منه!
- من خود هکتور نیستم ولی اینجا قلمرو منه!
- الان که تشه‌ی آبله‌ی ضدهکولی رو توی چشمت فرو کردم میفهمی قلمرو منه یا قلمرو تو!
- منم وقتی روغن چهل‌گیاه رو توی حلق‌ت چپوندم میفهمی قلمرو منه یا قلمرو تو!
- پاتیل من تیزتره!
- معجون من لذیذتره!
- آزمایشگاه ریدل کدوم‌وره؟
- از اینوره و از اونوره!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-هى... فكر كردى كجا دارى ميرى؟

لوله آزمايش كه دو سه لوله كوچكتر را زير بغل زده و فرياد زنان به سمت در مي دويد، با فرياد لوله بزرگتر متوقف شد.
-جانم آقا؟
-وايسا ببينم. كجا دارى ميرى؟

لوله كمى رنگ به رنگ شد.
-هيچى حاجى جون. ديدم همه دارن ميدوئن، منم دست بچه هارو گرفتم كه بدوئيم ببينيم چه خبره.

لوله كمى نزديك شد.
-هركى هر كار ميكنه تو هم بايد بكنى؟

لوله مؤنث از خودش خجالت كشيد. چادرش را سرش كشيد و لولك هارو دوباره زير بغل زد و به سمت اعماق آزمايشگاه رفت.
لوله مذكر، نگاهى به ساير لوله ها كه با عشوه و ناز به سمت در ميرفتند انداخت و رو به لوله مؤنثش كرد:
-خانوم... تا شما ميريد، من برم ببينم چه خبره. شايد يه چي مجانى دارن ميدن. الان ميام.

و فتبارك السالازار گويان به دنبال ساير لوله ها ى خوش آب و رنگ خارج شد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
لینی خود را در بد مخمصه ای می دید. از طرفی شونصد هکتور ویبره کنان به سمتش می آمدند و از طرفی تمامی پل های پشت سرش را که برگشت به آزمایشگاه بود، خراب کرده بود. چاره ای نداشت. پس رفتن به سمت شونصد هکتور را انتخاب کرد و از سمت نیش خود به سمت هکتورها پرواز کرد!
_ نیــــش های پرتوان! برس به داد این ناتوان!

هکتورها که نیش لینی را در مقابل صورت خود دیدند، در جهت مخالف شروع به فرار کردن نمودند!
_ اوخ اوخ... نیش... فـــرار کنین...

هکتورها بدو، لینی بدو...

از طرفی دیگر در آزمایشگاه بلبشویی به راه افتاده بود. تمامی پاتیل ها، لوله های آزمایش، میز و صندلی هایی که لینی ناخواسته نیش زده بود، دست و پا در آورده بودند و در حال جنب و جوش در آزمایشگاه بودند.
_ برو کنار... اه اه چی توی توئه؟ بو میدی!

پاتیلی این را به پاتیل کناریش گفت و او را به عقب هول داد. پاتیل هول داده شده از اینکه به محتویاتش توهین شده بود، زیاد خوشحال نشد.
_ من بو میدم؟ معجون منو بهترین معجون ساز قرن، استاد هکتور درست کرده! اما تو چی؟ واه و واه و واه!
_ منو؟ مال منو اسنیپ درست کرده! بهترین معجون ساز قرن!
_ بهترین معجون ساز هکتوره!
_ اسنیپه!
_
_

در همان حین چندین لوله آزمایش به سمت در آزمایشگاه حرکت کردند و در را باز کردند. باز شدن در همانا و یورش بردن لوازم آزمایشگاه به خانه ریدل همان!


?Why so serious


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- خوش‌حالم. خوش‌حال. منو بیرون پرت کرد. نجات پیدا کردم. نجا... اوپس!

همون موقع دستی از توی سوراخ در بیرون میاد و حشره‌ی بنده روونا رو از یه پا می‌گیره و محکم به داخل می‌کشه. لینی تا به خودش میاد می‌بینه که چشم تو چشم با پاتیلی دست به کمر شده!

- ناراحتم. ناراحت. یکی نجاتم بده.

پاتیل در حالی که به وضوح با یک دستش در حال خط و نشون کشیدن با شاخ تک‌شاخی بر روی میز برای لینی بود، سعی می‌کنه دست دیگه‌شو به پاتیلی که کنارش قرار داشت برسونه و بوسیله‌ی اون لینی رو تو چنگال خودش گرفتار کنه.
لینی شاید حشره‌ی کوچیکی بود، اما توانایی‌های مغزیش اصلا هم کوچیک نبود. پس قبل از اینکه سردیِ دستای پاتیلو روی گردنش حس کنه، به پرواز در میاد و از شدت هول بودن مدام به وسایل آزمایشگاه برخورد می‌کنه و بعضا اونا رو نیش هم می‌زنه!

پاتیل که در این آزمایشگاه به دنیا اومده بود، عاشق شده بود و حتی صاحب فرزندانی شده بود، البته قطعا فقط در تخیلاتش، با دیدن پرتاب شدن و نیشو شدن وسایل اختیار از کف می‌ده.
- نکن. نزن. نشکون. همه چیو به هم ریختی. فقط قرار بود تبدیل به یه معجون ناقابل بشی. وایسا ببینم!

لینی نه تنها واینمیسه، بلکه با سرعت بیشتری بال‌بال می‌زنه. به سرعت به سمت سوراخ در شیرجه می‌ره و پشت دیوار پناه می‌گیره. غافل از این که بر اثر نیش‌های فراوونی که زده بود، چه بر سر آزمایشگاه آورده بود!
- آخیش. فرار کردم.

ناگهان همه جا شروع به ویبره رفتن می‌کنه و شونصد هکتور در انتهای راهرو ظاهر می‌شن.

- حالا کدوم‌وری برم؟




پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۴:۱۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
و در همون زمان جهت پیچیده تر شدن اوضاع، دری باز میشه و پنجاه و چهار هکتور دیگه به این جمع اضافه میشن، که همه با هم و به شکل هماهنگ شروع به لرزش میکنن. لینی چشم های اضافیشو از جیبش در میاره تا با دقت بیشتری بین این همه هکتور بتونه هکتور اصلی رو تشخیص بده.
- هکولی؟ هکولو؟ بیا بیرون پیکسی ببینه!👀

اما هکتور قصد بیرون اومدن نداشت. هکتور بود، تسترال که نبود که گول حشره ای دو سانتی متری رو بخوره. اما لینی باهوش تر از این حرف ها بود. اون یه ریونکلاوی اصیل بود. میدونست باید دست روی نقطه ضعف هکتور بذاره تا هکتور اصلی خودشو نشون بده. برای همین دوباره چشم های اضافی رو تو جیبش گذاشت و راهی آزمایشگاه هکتور شد. مطابق همیشه از سوراخ کلید خودشو به داخل رسوند. کافی بود کمی صبر کنه تا سر و کله ی هکتور اصلی پیدا بشه.

نگاهی به اطرافش انداخت تا محل مناسبی رو برای فرود موقت انتخاب کنه. و نگاهش روی پاتیل خالی گوشه ی اتاق ثابت شد و ویز ویز کنون به سمتش رفت و روی لبه ی پاتیل نشست.
- انتقام همه ی آزار و اذیت هامو ازت میگیرم هکولی.

لینی متوجه نشده بود که در لحظه ی نشستن روی لبه ی پاتیل نیشش رو درون پاتیل بیچاره ی بی زبان فرو کرده بود. ولی به زودی این رو متوجه می شد.

- میشه نیشتو از چشم من بیاری بیرون؟

این صدای پاتیل معترض بود که لینی رو از جا پروند و از هولش با صدای دنـــــگ بلندی با کله افتاد تو پاتیل.

- کی بود؟ هکولی؟ 👀
- هکتور چیه! استاد بزرگ رو درست صدا کن.
- عه، پاتیل! تویی؟ چه گوگولی!

پاتیل در حالی که به دست و پاهاش کش و قوسی میداد نگاه چپ چپی هم به لینی انداخت.
- به نظرم اومد داری استاد بزرگ رو تهدید میکنی!

لینی نگاهی به جثه ی خودش میندازه و بعد هم نگاهی به پاتیل دست و پا در آورده و با یه حساب سر بالی حساب کار دستش میاد.
- اممم نه. من و هکولی با هم خیلی دوستیم، میدونی. شوخی میکنیم با هم.

پاتیل گویا خیلی از اینکه لینی و هکتور با هم دوست باشن خوشش نیومده بود، چون در یک حرکت لینی رو میگره و با نشونه گیری دقیقی اون رو از سوراخ کلید اتاق به بیرون شوت میکنه.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.