هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لینی.وارنر)



پاسخ به: تولد بیست سالگی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹:۴۸ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
#41
سلام دوباره.

اول از همه می‌خوام از استقبال پرشور شما کاربران عزیز سایت جادوگران تشکر کنم که از هر دو تاریخ اعلام شده استقبال زیادی به عمل آوردین.

با توجه به نتیجه نهایی نظرسنجی پس از حذف آرای باطله، میتینگ جشن تولد بیست سالگی سایت جادوگران در تاریخ پنج‌شنبه 7 دی ماه برگزار خواهد شد.

لطفا کسانی که قادر به شرکت در میتینگ در این تاریخ هستن، حتما تا پایان پنج‌شنبه هفته آینده یعنی 30 آذر ماه، به من پیام شخصی بفرستن و دو چیز رو اعلام کنن:

1. این که قطعا در میتینگ حضور دارن یا با احتمال بالایی شرکت می‌کنن.
2. تعداد همراهان (باز اگه قطعی یا احتمالیه مشخص کنید).

چون برای رزرو مکان و حجم کیک لازمه حدودا تعداد شرکت‌کنندگان رو بدونیم.

بعد از پایان مهلت، پیام‌شخصی‌ای شامل مکان برگزاری میتینگ و آدرس دقیقش بعلاوه شماره همراهی که در صورت نیاز بتونین باهاش تماس برقرار کنین برای کسانی که به من پیام شخصی زدن، ارسال می‌شه. ساعت شروع میتینگ هم به احتمال بالایی ساعت 15:30 خواهد بود.

بازم تکرار می‌کنم همراه شما لزوما نباید عضو سایت جادوگران باشه و افراد کم سن و سال می‌تونن با پدر و/یا مادر عزیزشون در میتینگ شرکت کنن.

هم‌چنین به پیشنهاد یکی از اعضای سایت، احتمالش هست که کل میتینگ به صورت آنلاین در دیسکورد جادوگران پخش بشه. اگه هم به هر دلیلی نشد که بشه، احتمالا مدت زمان خاصی (بین نیم ساعت تا یک ساعت) به بخش آنلاین اختصاص داده می‌شه تا عزیزانِ حضوری و غیر حضوری بتونن با هم ارتباط برقرار کنن.

در نهایت، حرفای هاگرید از آخرین میتینگ حضوری سایت رو با کمی تغییر نقل قول می‌کنم:
نقل قول:
احتمالاً به رسم هر سال یک کیک هم تهیه کنیم و مجدداً به رسم هر سال، هزینه‌ی تهیه‌ش رو بین هم تقسیم کنیم. با توجه به تعدادمون هزینه‌ش چیز عجیب و غریبی نمیشه. این مبلغ اضافه بر مبلغیه که هرکس بابت سفارش چیزی که می‌خواد، به کافه می‌ده.

اگر هم شک دارید به اومدن و از روی خجالتی‌بودن و گوشه‌گیری نمی‌خواید بیاید، بهم پخ بدید که قانعتون کنم همه‌مون شبیه همیم و خوش خواهد گذشت.




توجه!
با توجه به استقبال بالایی که از هر دو تاریخ شد و اعضا امکان شرکتش رو داشتن، ما خیلی خیلی دوست داشتیم که بتونیم دو برنامه برای دو میتینگ در هر دو تاریخ داشته باشیم تا همه بتونن شرکت کنن، ولی به خاطر تعطیلی 4 روزه‌ای که شامل 21 بهمن می‌شه، هیچ مدیری در حال حاضر امکانش رو نداره که در اون تاریخ در میتینگ شرکت کنه تا بتونه مدیریت میتینگ رو برعهده بگیره. ولی ما بدون این که قولی بدیم، تمام تلاشمون رو می‌کنیم که بتونیم این برنامه رو هم جور کنیم.




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷:۳۲ شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲
#42
این صداهای عجق وجق شامل هر چیزی که بگین می‌شد و نویسنده چون مجبور بود رولی حداقل با هشتصد کلمه بنویسه، پس با علاقه زیادی به توصیف هر یک از این صداها می‌پردازه.

عده‌ای زانوی غم به بغل گرفته بودن و زار زار گریه می‌کردن. چرا که این پروژه قرار بود به جمع‌آوری اطلاعات سری و مهم فراوونی منتهی بشه، که خب به علت معجون‌پراکنی هکتور داشت نمی‌شد که بشه!

عده‌ای دیگه غم رو چاره نمی‌دونستن و سرگرم خالی کردن عصبانیتشون بر سر وسایل فروشگاه لوازم جادویی ورانسکی بودن. حالا این که چرا غم چاره نبود، اما خالی کردن عصبانیت چاره بود، پرسشی است که پاسخی براش ثبت نشده. شاید هم شده، اما نویسنده با وجود تلاش برای نوشتن هشتصد کلمه، علاقه نداره وقتشو صرف توضیح علمی این موضوع کنه.

ولی سوال دیگه‌ای اینجا مطرحه که نویسنده علاقمنده بهش اشاره کنه و اون هشتصد کلمه رو به طریقی پوشش بده. اونم اینه که چی شد که فروشگاه لوازم جادویی، به لوازم غیر جادویی‌ای هم‌چون کامپیوتر متصل به اینترنت ختم شد که مرگخوارا قادر به ورود به سایت جادوگران شدن؟ پاسخ این سوال احتمالا با مطالعه اولین پست‌های سوژه رفع خواهد شد، پس خودتون برین بخونین و از نویسنده نخواین توضیحش بده. درسته که نویسنده مجبوره حداقل از هشتصد کلمه استفاده کنه، اما دیگه اونقدرم مجبور نیست.

باری به هر جهت...

عده‌ای تصمیم گرفته بودن عصبانیتشون رو بر سر باعث و بانی این اتفاق، یعنی هکتور خالی کنن! بنابراین فریادِ چه کردی با ما بر سر هکتوری که غش کرده بود و کف زمین پهن شده بود سر می‌دادن.

عده‌ی آخر هم عصبانی بودن، ولی عصبانیتشون رو صرفا با فریاد زدنِ بدون مخاطب خاصی بروز می‌دادن. بنابراین خلاصه نهایی صداهای عجق وجق همچین بود: آه و ناله، زار زدن، صداهایی هم‌چون "گـــودا" در حین شکوندن اشیا، و انواع و اقسام فریادها.

این وسط هکتور که واقعا غش نکرده بود و تنها خودش رو به غش زدن زده بود، چون از عواقب احتمالیِ عملِ بدش آگاه بود، در میون این همه سر و صدا و خصوصا اون دسته‌ای که دقیقا مخاطبش خودش بودن و بالای سرش تجمع کرده بودن، داشت کم میاورد و دیگه در خودش توانِ ادای غش کرده‌ها رو در آوردن نمی‌دید.

اما خوشبختانه یا متاسفانه، قبل از این هکتور بخواد تسلیم بشه و با ویبره‌ای همه صداها رو در هم بشکنه، این بلاتریکسه که با فریادی که بالاتر از هر فریاد دیگه‌ای هست، همه رو به سکوت دعوت می‌کنه. به این شکل:

- همگی ســـــــــــاکـــــــــــت!

و باور کنین یا نکنین، همگی با تنها همین جمله ساکت می‌شن. یعنی حتی نیاز نیست بلاتریکس مثل فیلما چندین و چند بار فریاد بزنه و همه نشنون یا اگه می‌شنون واکنشی نشون ندن و اون مجبور شه به روش‌های دیگه برای شنیدن صداش رو بیاره. نه واقعا لازم نیست. چون نه تنها همه به وضوح می‌شنون که چون بلاتریکسه حرف‌شنوی بالایی هم دارن.

پس به محض فریادِ بلاتریکس، سکوتی حاکم می‌شه که تنها شکننده‌ش اشیائی می‌شن که تا قبل از فریاد بلاتریکس نیمه شکسته بودن و حالا داشتن پروسه شکستن کامل رو طی می‌کردن. و اگه فکر می‌کنین بلاتریکس با اون آرامش روانی‌ توصیف نشدنی‌ای که داره، این مورد رو طبیعی می‌پنداره و به اشیاء رحم می‌کنه که در جواب فریادش ساکت نمی‌شن، کور خوندین و کاملا اشتباه کردین.

بلاتریکس به سمت تک‌تک اشیائی که بعد از اعلام حکومت نظامی همچنان داشتن صداهای نهاییشون رو تخلیه می‌کردن طلسم کروشیوی نثار تک تکشون می‌کنه. البته که اشیاء جون ندارن و دردی در وجودشون بابت این طلسم ایجاد نمی‌شه، ولی خب پروسه خروج صدا که حتما باید تا ته طی می‌شد، چون بالاخره انسان نبودن که قادر باشن جلوش رو بگیرن، با سرعت بیشتری طی می‌شه و سکوتِ مطلوبِ بلاتریکس با سرعت بیشتری فراهم می‌شه.

مرگخوارا با دیدن طلسم‌های ریز و درشتی که بعضا از بیخ گوششون یا به فاصله چند میلی‌متری ازشون عبور می‌کرد، آب دهنشون رو قورت می‌دن و روونا، هلگا، سالازار یا گودریک رو بسته به گروهی که در هاگوارتز داشتن شکر می‌کنن که بلافاصله سکوت پیشه کردن و در دامِ طلسم‌های کروشیو بلاتریکس گرفتار نشدن.

بالاخره بعد از فراهم شدن سکوتی که بلاتریکس به دنبالش بود، هکتور که هم‌چنان ادای غش کرده‌ها رو در میاورد، ناگهان خودش رو در حالتی می‌بینه که از پشت به هوا بلند شده و حالا چشم تو چشم با بلاتریکسه.

- طبق هر قانونی که حساب کنیم منطقی نیست بتونی منو همچین بلند کنیا!

اما مرگخوارا به خوبی می‌دونستن وقتی بلاتریکس رو خشم در بر می‌گرفت، هر قانونی از طبیعت قادر به شکسته شدن بود. چون هر کس و هر چیز و هر پدیده‌‌ای که با بلاتریکس همکاری نمی‌کرد، شامل خشمش می‌شد. همین دقایقی پیش اشیاء به وضوح شاهدش بودن!

- زود تند سریع تاپ لپ...
- لپ تاپ بود اسمش!
- لپ تاپ! الان وقت ایراد گرفتنه آخه؟

نبود خب. چرا مرگخوارا نمی‌فهمیدن؟
از شانس خوبِ مرگخوار خاطی، الان هکتور پروژه پررنگ‌تری برای بلاتریکس بود. پس بلاتریکس رو به هکتور ادامه می‌ده:
- سریع این لپ تاپو درست می‌کنی یا یجوری خودتو به ایتنرتن وصل می‌کنم که تو چشات صفحه سایت نقش ببنده و دهنت به صورت خودکار شروع به خوندن پستا کنه و دستاتم خواسته‌های ما رو بنویسه!

نویسنده به محض دیدن "تعداد کلمات: 835" نفس راحتی می‌کشه و سرنوشت هکتور رو همین‌جا به نفر بعد واگذار می‌کنه! اصلا هم به این موضوع اشاره نمی‌کنه که همون مرگخوار خاطی کاملا آروم و زیرلبی گفته بود "ایتنرتن نه، اینترنت"!




جادوگران بیست ساله شد!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴:۱۳ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
#43
سلام به همگی!

همونطور که احتمالا اعضای قدیمی‌تر بدونن، هنوز چند هفته با تولد جادوگران فاصله داریم. (11 دی ماه تولد سایته)

ولی ازونجایی که جادوگران اصلا هم وسط امتحانات به دنیا نیومده، اصولا برگزاری میتینگ حضوری جشن تولد سایت در بازه‌های زمانی بعد یا قبل از روز تولدش برگزار می‌شه.

متاسفانه از زمانی که کرونا همه‌گیر شد، جشن تولدهای سایت به صورت مجازی برگزار شد. ولی وقتشه که دوباره میتینگ‌های حضوری سایت سرجاش برگرده.

دو تاریخ برای برگزاری میتینگ در نظر گرفته شده که با انتخاب شما روزی که بیشترین رای رو بیاره، بعنوان تاریخ نهایی برگزاری میتینگ تولد سایت انتخاب می‌شه.


پنج‌شنبه 7 دی یا شنبه 21 بهمن (بین التعطیلیه!)


میتینگ در یکی از کافه‌های تهران برگزار می‌شه. مکان دقیق برگزاری برای کسانی که حضورشون برای شرکت در میتینگ قطعی، یا با احتمال بالایی هست به صورت پیام‌شخصی بعد از نهایی شدن زمان و مکان ارسال می‌شه.

لطفا کاربران سایت جادوگران برنامه‌ریزی‌های خودشون رو بکنن و تا پایان هفته آینده (پنج‌شنبه، 23 آذر) کسانی که قادر به شرکت در میتینگ در یکی از این دو تاریخ، یا هر دو هستن، در نظرسنجی تاپیک شرکت کنن. دقت کنین که تو نظرسنجی امکان انتخاب هر دو تاریخ با هم رو دارین. در نهایت روزی که بیشترین رای رو بیاره، زمان نهایی برگزاری میتینگ می‌شه.

توجه داشته باشین که داشتن همراه تو میتینگ آزاده و لزومی نداره همراه شما حتما عضو سایت جادوگران باشه. ضمن این که افراد کم سن و سال‌تر حتی می‌تونن با پدر یا مادر عزیزشون در میتینگ شرکت کنن.

بدیهیه اگه تعداد قابل قبولی برای شرکت در میتینگ در هرکدوم از دو تاریخ اعلام آمادگی نکنن، میتینگ کنسل خواهد شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۹/۱۶ ۲۱:۰۱:۳۹
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۹/۱۶ ۲۱:۰۴:۲۱
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۹/۱۶ ۲۱:۲۹:۲۴
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۱ ۰:۰۰:۴۴



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ سه شنبه ۷ آذر ۱۴۰۲
#44
خلاصه: قانونی وضع شده که همه باید از سنت مانگو گواهی سلامت روحی و جسمی بگیرن. هر کسی که بیماری روحی یا جسمی داشته باشه، با توجه به شدت بیماریش باید هزینه پرداخت کنه. ولی واقعیت اینه که بودجه سنت مانگو تموم شده و می‌خوان با نسبت دادن بیماری‌های روحی و جسمی مختلف به مردم، کسب درآمد کنن. آگلانتاین که بعنوان دکتر وظیفه دادن این گواهی سلامت رو داره، الان با لرد ولدمورتی مواجه شده که می‌خواد درباره دخترش درد و دل کنه!

~~~~~~~

آگلانتاین به سرعت نشست. مثل بچه آدم هم نشست. اما نگاه خیره‌ی لرد نشون می‌داد هنوز یه جای کار می‌لنگه و این چیزی نبود که آگلانتاین نتونه متوجهش بشه.

شاید کج نشسته بود؟
آگلانتاین صاف می‌شینه.

شاید نباید پاشو رو پاش می‌نداخت؟
آگلانتاین پاشو از رو پاش پایین می‌ندازه.

شاید قوز کرده بود؟
آگلانتاین مطمئن بود که صاف نشسته.

چهره لرد اما همچنان تغییری نکرده بود و آگلانتاین دیگه چیزی برای تغییر وضعیت به ذهنش نمی‌رسید جز پرسش مستقیم!
- اممم... چیزی شده سرورم؟ چرا نمی‌شینید پس؟... دغدغه‌هاتون تموم شد؟

آگلانتاین جمله آخر رو با هزار امید و آرزو به زبون آورده بود و با این که چهره‌ش نگران بود، اما برای لحظه‌ای نشانی از امید که شاید لرد دیگه خیال نداره درد و دل کنه می‌درخشه.

- ما قراره درد و دل کنیم نه تو. چرا جای ما نشستی!

آگلانتاین وقتی متوجه اشتباهش می‌شه، چنان با سرعت از جاش بلند می‌شه که صندلی از پشت به روی زمین پرتاب می‌شه. صندلی رو سریعا صاف می‌کنه و این‌بار می‌ره روی صندلی‌ای که دکتر باید جلوس کنه، می‌شینه. لرد هم به دنبالش روی صندلی پرتاب شده‌ای که حالا صاف شده بود می‌شینه.

همون لحظه توجه آگلانتاین به کله مدیر بیمارستان جلب می‌شه که از پشت در نمایان می‌شه و پلاکاردی رو به دست گرفته:
"این یکی تا همین الانم زیاد وقت تلف کرده. یادت نره بیشتر ازش پول بچاپی!"

همزمان لرد هم احساس آمادگی می‌کنه.
- ما هم اکنون مایلیم سخنان خود را آغاز کنیم!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۹/۷ ۲۲:۴۶:۵۰



پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ یکشنبه ۵ آذر ۱۴۰۲
#45
قلم پر، فرار، فکر، دستمال، گالیون، پرواز، اعصاب، دیروز، کدوحلوایی، گریه


هم‌چون دیوانگان به کدوحلوایی‌ای زل زده بود و گوله گوله اشک می‌ریخت و گریه می‌کرد. دستمالی که تمام مدت دستش بود، دیگر طاقت دریافت اشک‌های بیشتر را نداشت! از دیروز بود که اعصابش حسابی به هم ریخته بود. گالیون‌هایش به خاطر یک معامله سرکاری از دست رفته بود. ای کاش دستش می‌شکست و با آن قلم‌پر لعنتی سند مرگ گالیون‌هایش را امضا نمی‌کرد. فکرش تماما فقط درگیر این ماجرا بود و قادر به فرار از این حقیقت تلخ که ورشکسته شده بود، نبود.




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲
#46
- امممم... نشنیدی؟ گفتم تو رو به سر چوب وصل کنیم. شاید فرم مارمولکیت مثل یه میدان مغناطیسی عمل کنه و ما روبه سمت آب هدایت کنه!

در این حین که صحنه اسلوموشن می‌شه تا شاهد خیز برداشتن بلا-مارمولک و حمله‌ش به سمت کتی باشیم، نگاهی به سایر مرگخواران که از تعجب فکشون رو زمین افتاده بود می‌ندازیم. درسته که بلاتریکس در این لحظه مارمولک بود و آزار چندانی نمی‌تونست برسونه، ولی ابدی که نبود! بالاخره یه روز دوباره بلاتریکس می‌شد و اون روز کتی می‌خواست چی کار کنه؟!

مرگخوارا حسابی در عجب بودن که کتی این جرات رو از کجا آورده.

اما اون چه که تو ذهن کتی گذشته بود کمی متفاوت‌تر بود. کتی به خوبی به یاد میاورد که یه روز از دیزی شنیده بود بدون آب تنها چند روز می‌تونی زنده بمونی. پس اگه مرگخوارا قرار بود در چند روز آینده از شدت بی‌آبی بمیرن، دیگه چه اهمیتی داشت که بلاتریکس یه روزی دیگه مارمولک نمی‌بود؟

- چیه خب؟ آیا دیرتر مردن بهتر نیست؟

کتی می‌خواست با انتخاب بلاتریکس بعنوان مارمولکِ سرِ چوب و یافتن آب، حداقل زنده بمونن!

قبل از این که مرگخوارا بتونن واکنش دیگه‌ای نشون بدن، صحنه از اسلوموشن در میاد و بلا-مارمولک رو می‌بینیم که تقریبا به انتهای مسیر رسیده و در چند سانتی‌متری صورت کتی قرار گرفته. مشت بلاتریکس برای فرو رفتن بر بینی کتی کاملا آماده به نظر می‌رسید اما...
- گرفتمت! خوش‌حالم خودت به صورت داوطلبانه جلو اومدی. بیاین وصلش کنیم سر چوب.





پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۲
#47
سوژه: فرار
کلمات فعلی: تاریکی، اصالت، خاندان، عمارت، سالازار، مار زبان، چوبدستی


چشم‌هایش را گشود، اما تنها چیزی که به محض باز شدن چشمانش دید، تاریکی مطلق بود. اگر از قرار گرفتن در دخمه‌ای در انتهای عمارت خاندانی که اصالتشان زبانزد همه بود اطمینان نداشت، شاید حتی شک می‌کرد که مبادا بینایی دو چشمش را از دست داده باشد.

ولی این‌طور نبود. او کاملا بینا بود و به وضوح کشته شدن بی‌رحمانه‌ی دوستان و خانواده‌اش را دیده بود. آرزو می‌کرد ای کاش که بینا نبود... دیدن آن صحنه‌ها برای هرکسی سخت و دردناک بود. چه برسد به آن‌که کسانی که قربانی این خشم می‌شدند، نزدیک‌ترین کسانت باشند.

جرمشان چه بود؟

ماگل‌زاده بودن...

جرم او نیز همان بود و همین روزها مرگ به سراغ او نیز می‌آمد. این که او زنده بود ولی بسیاری دیگر نه، شاید برای بعضی‌ها به معنی خوش‌شانسی بود. اما او این خوش‌شانسی را نمی‌خواست. برعکس خودش را بسیار بدشانس می‌دانست که به قدری زنده مانده بود تا روزهای پایانی عمرش را در عذابِ از دست دادن دیگران طی کند.

در افکارش غوطه‌ور شده بود که ناگهان صدای فش‌فشی او را به دنیای واقعی باز می‌گرداند. بر اثر گذشت زمان، کمی چشمانش به تاریکی عادت کرده بود. ابتدا خیال می‌کرد بالاخره زمانش فرا رسیده است، نوبت اوست تا در بهترین حالت، طعم طلسم سبز رنگ مرگ را بچشد. در بدترین حالت نیز بر اثر شکنجه و درد... اما دیدن ماری که در سوراخی پنهان شد، آغازی بود بر این که دنیا پیش روی چشمانش عوض شود.

پس خبری از آن جادوگر مار زبان که با افتخار نشان سالازار اسلیترین را بر روی چوبدستی‌اش حک کرده بود، نبود. به جای آن، سوراخی توجهش را جلب کرده بود که حالا با نزدیک شدن به آن متوجه عبور نسیم ملایمی از آن می‌شد.

این تنها یک معنی می‌توانست داشته باشد... آزادی!

اما چرا؟ او که تسلیم شده بود و منتظر در آغوش کشیدن مرگ بود! این چه برنامه‌ای بود که دنیا برایش تدارک دیده بود؟ یک مار که نشان خاندان آن عمارت بود باید راه آزادی را به او نشان می‌داد؟ چرا؟

اما سوال مهم در این لحظه چرا نبود، بلکه پذیرفتن آن بود.

اگر نمی‌خواست چه؟

نمی‌خواست...

یا حداقل اینطور فکر می‌کرد. چون حرکت ناخودآگاهش به سمت سوراخ، تنها نشان از این داشت که در اعماق وجودش هنوز شکست نخورده است. هنوز می‌خواهد زندگی کند و هنوز، امید دارد.

پس دست به کار شد. دستانش را درون سوراخ برد و به اطراف آن چنگ زد بلکه بتواند حفره را بزرگ‌تر کند. تکه سنگ بزرگی که در همان اولین تلاشش از جداره‌ی سوراخ جدا شد، نشان می‌داد آسمان و زمین دست به دست هم داده‌‌اند تا او بتواند فرار کند.

با سنگی که بدست آورده بود با قدرت و سرعت بیشتری مشغول کندن شد. در یک چشم به هم زدن حفره به قدری بزرگ شده بود تا بتواند از درون آن بخزد و بیرون برود. چهار دیواری‌ای که درون آن حبس شده بود آن‌قدرها هم عریض نبود. طولی نمی‌کشد که پا به حیاط عمارت می‌گذارد. به محض خروج، باد به استقبالش می‌آید و موهایش را به هم می‌ریزد.

یعنی به همین سادگی گریخته بود؟

جواب آن یک بله‌ی ساده‌ بود.

در حالی که تا دقایقی پیش در نا امیدی مطلق انتظار مرگش را می‌کشید، حالا با قدم‌هایی محکم در جنگل حومه‌ی عمارت تقریبا در حال دویدن بود. دویدن به سوی آزادی... دویدن برای شکست دادن نیروی تاریکی که دنیای جادویی‌اش را فرا گرفته بود.

حالا دیگر او، همان او نبود.

کلمات نفر بعد: باران، سراشیبی، سنگ، گِل، جادوگر، شانس، تلخ




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲
#48
ایوان معترض می‌شه!
- نمی‌شه! عجله دارم. مگه نمی‌بینی دارم می‌دوام؟ همین‌طور هی می‌دوام؟ باز هم می‌دوام؟ اینقد می‌دوام تا برسم و اون کدوحلوایی غول‌پیکر رو از شکستن نجات بدم؟

پیک موتوری لبخند عریضی می‌زنه.
- البته که می‌بینم. سوال؟
- سوالی ندارم. غذا رو بده.

دست ایوان دراز می‌شه تا میگ‌میگ سوخاری رو بگیره، اما به جای میگ‌میگ سوخاری، دستی بر روی دستش فرود میاد و آخش هوا می‌ره.
- هی!
- اولین سوال نظر سنجی بزرگ ما از این قراره! غذا مورد پسند واقع شد؟

ایوان بازم معترض می‌شه.
- ولی من که هنوز نخوردم!
- جواب؟ فقط دروغ نگو که می‌فهمم. آخه دروغ‌سنج دارم.

پیک موتوری همزمان با گفتن این حرف دستگاهی رو بیرون میاره که مشخص بود اگه دروغ بگی چکشی ازش خارج می‌شه و مستقیم بر فرق سرت فرود میاد. به نظر میومد که شب هالووین، پیک موتوری‌ها هم هالووینی شده بودن!




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲
#49
لینی که از خوش‌حالی در پوست خودش نمی‌گنجید و تا حالا تو عمرش اینقد احساس بزرگی و قدرت نکرده بود، دهنش رو باز می‌کنه و با تمام توان موهاهایی سر می‌ده.
- مــــــــوهـــــاهــــــاهـــــاهـــــــا!

ایوان که اون پایین پایینا بود و تو چشمای لینی بسیار ریز دیده می‌شد، به شدت فاصله خودش با کدوتنبل شدن توسط لرد رو کوتاه می‌بینه. پس فریاد می‌زنه:
- لینی! ارباب!

لینی درست متوجه نمی‌شه که منظور ایوان از این حرف چیه. یعنی لرد به اونجا اومده بود؟ اومده بود تا لینیِ بزرگ و قوی و مقتدر رو ببینه؟

لینی با همین تصور، با ذوق و شوق فراوانی برمی‌گرده تا لردو پیدا کنه و همین حرکت کافیه تا شاخکش با ترول برخورد کنه و درسته، اینقد قدرتش زیاد هست که ترول تعادلش رو از دست بوده و ازونور با صدای گرومپ بسیار بلندی بخوره به بغلی!

بله درست شنیدین. بغلی!

همین‌طور ترول‌ها یکی پس از دیگری می‌خورن به بغلی تا این که به صورت دومینویی همه‌شون می‌خورن زمین. شدت برخودشون با زمین به قدری زیاد بود که تمام خونه‌های اطراف از زمین کنده شده، چندین متر به هوا پرتاب می‌شن و دوباره سرجاشون برمی‌گرده. صدای برخورد رو هم بذارین نگم که چقدر بلند بود!




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲
#50
دوریا دست کوینو می‌گیره که چیزی نمونده بود بدوئه، همین‌طور هی بدوئه، باز هم بدوئه، اینقد بدوئه تا به جمع عموهای ترولی برسه. ولی خب نه می‌دوئه و نه می‌رسه، چرا که دوریا مانع شده بود.

دوریا بعد از اطمینان از متوقف کردن کوین، به سمت لینی برمی‌گرده.
- این‌بار نوبت خودته لینی. بدو، همین‌طور هی بدو. باز هم بدو. اینقد بدو تا به ترولا و دامبلدور برسی و بتونی متوقفشون کنی! ارباب گفتن هالووین بی هالووین!

دوریا همزمان با گفتن این حرف و بدون توجه به ترول‌ها و دامبلدورِ ریش‌تراش، همراه با کوین می‌دوئه. همین‌طور هی می‌دوئه. باز هم می‌دوئه. اینقد می‌دوئه تا این که از بلبشو به قدری فاصله می‌گیرن تا بتونن دنبال بلاتریکس بگردن.

این وسط لینی غرغرکنان سرجاش باقی می‌مونه.
- من همین الان از عقده‌هام گفتم که نمی‌تونم. بعد تو می‌گی بدوام؟ همین‌طور هی بدوام؟ باز هم بدوام؟ اینقد بدوام تا به کـــــــــی، تــــــرول برسم؟ یه نگاه به هیکل من و هیکل اونا کردی اصن؟

ولی دوریا قبلا رفته بود و الان فقط مرگخوارِ سنگ قبری بود که شنونده حرفاش بود.

اما بحث سلامتی لرد وسط بود خب!

پس لینی بال می‌زنه. همین‌طور هی بال می‌زنه. باز هم بال می‌زنه. اینقد بال می‌زنه تا این که چشم باز می‌کنه و می‌بینه از کنار دامبلدورِ تلو تلو خور عبور کرده و الان وسط پنج تا تروله!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.