مرگخواران تصمیم گرفتند که کنار و جلوی جارو بایستند تا کسی نتواند پیتری که درحال حرکت دادن جارو است را ببیند، گابریل در را باز کرد و گروهی از مرگخوارهای چاق از اتاق بیرون آمدند و شروع کردند به نفس کشیدن.
-آه! آسمون آبی هوای پاک!
-حالا میتونم دست و پاهامو راحت تکون بدم!
-ولی بیاین قبول کنیم اونجا واقعا کثیف بود.
و بالاخره توجه مرگخواران به گروهی از مأمورانی که به آنها و مخصوصا جارو زل زده بودند جلب شد.
-چرا وزیرو برده بودین تو اتاق؟ آقای وزیر باید تحت حفاظت باشن، نمیشه که همینجوری ورشون دارین ببرینشون تو یه اتاق و درو ببندین!
کتی که از چندسوژه قبل بهانهشان را به یاد داشت سعی کرد کارشان را عادی جلوه دهد.
-ما وزیرو برده بودیم توی اتاق تا... درخواستامونو بهشون بگیم و... ظرفیت اتاق دیگه تکمیل شده بود.
-خب درخواستتون چی بود؟
-امم...
پلاکس به داد کتی رسید و گفت:
-الان خود وزیر بهتون میگن!
همه نگاهها به سمت جارویی رفت که حالا توسط پیتر حرکت داده میشد و توسط لینی حرف میزد. لینی که هول کرده بودند از لابهلای موهای جارو با صدایی که سعی میکرد شبیه صدای جارو باشد شروع کرد به حرف زدن.
-بله، همینجوری که بهم گفتن تصمیم گرفتم که انجمن «سبزیجات برای همیشه» رو راهاندازی کنم و کاری کنم که از این به بعد برای همیشه هرکسی که خواست شروع کنه به لاغر کردن خودش و این معضل توی جامعه جادوگری نباشه.. بله.. یه همچین چیزی.
پیتر که نمیدانست باید چکار کند تصمیم گرفت که چندبار جارو را تکان دهد تا مأموران تصور کنند که جارو همراه با حرف زدن تکان هم میخورد. ولی همین کار باعث شد که موهای کلفت و کثیف جارو به لینی برخورد کند و گردوخاک درون آن باعث شود عطسهاش بگیرد و این دفعه علیرغم صدای کلفت وزیر-جاروییاش با صدای خودش عطسه کند.
-این صدای کی بود؟ آقای وزیر؟ حالتون خوبه؟
مأموران شک کرده بودند.