- از خودت دفاع کن بزدل پست!
- هیشکی حق نداره جولوی من به بز توهین کنه!
بیگیر که اومد.
هاگرید چند سوراخ بزرگ در تابلو سر کادوگان ایجاد کرد.
- وووهاهاهای ... من بردم!
کادوگان شمشیرش را از تابلو بیرون آورد و هاگرید را گردن زد.
- هیچوقت از پیروزی مقابل یک شوالیه مطمئن نباش!
- نخیرم نخیرم. آینه آینه. خودم بردم. اول من زدم!
نعره سر هاگرید از گوشه اتاق به گوش میرسید. او البته واقعا هم چیزی از دست نداده بود. حتا حالا میتوانست غذاها را مستقیما به داخل شکمش بریزد.
- میخواین من بهتون بگم کی برد؟
تمام مردمکها چرخید سمت مودی.حتا مردمک اکسترنال خودش.
- متاسفم هاگرید. تو باختی. اما سر! در کمال تاسف تو هم باختی. پس کی برده؟ عجیبه که نمیفهمید ... الان بهتون میگم. اونی برده که به تو شمشیر فروخته! اونی برده که به تو تفنگ فروخته!
مودی متوجه شد که همه متاثر شدهاند و جنگ به کلی پایان یافته. پس با شهامت بیشتری ادامه داد:
- و شاید باورتون نشه، شرط میبندم هردوی اینها یک نفره.
- شمشیر منو نقاشی کشیده که هزار سال پیش میزیسته.
- منم توفنگم سرفتیه.
صدای «بووووووو» از همه محفلیها بلند شد و شستهای رو به پایینشان را نثار مودی کردند. هاگرید تیراندازی را از سر گرفت و سر که با سوراخی در سرش به نظر شوالیهای از هند میرسید، در نقش خود فرو رفته و با لبه شمشیرش آنها را به سمت خود هاگرید بازمیگرداند.