هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۲
#48

اما دابز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۲
از کی تا حالا؟!!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 111
آفلاین
- این شالاژار هم اسمش بد درفته هااااا 1 عجب آدم با مرامیه! چه حالی داد بهمون! یادم باشه برم تشکر! . . . راشتی دادا در این دشویی رو ببند که شوژ میاد.

- هی بالام هییییییییی . . . تو دیگه وضعت خیلی خرابه! . . . ماکه بیرون دشتشویی هشتیم.

- ها؟چی؟ اصلا ولش کن! من بازم گشنمه! . . . چرا بازم گشنمه؟ من میرم ناهار بخورم.

- وایشتا منم اومدم.

گودریک کل روز رو شنگول شنگول گذروند. شب موقعه ی خواب بود که تازه اثر مواد رفته بود و متوجه شده بود چه اتفاقی براش افتاده. در تخت خود غلت می خورد و با خود میگفت: عجبا! چرا خوابم نمیاد؟ . . . به خاطر اونه دیگه! دارم برات سالازار، دارم برات! . . . منو تسترال فرض کردی؟ هر جور شده باید از تو زودتر ترک کنم.
این رو گفت و انگار که چیزی به ذهنش رسیده باشه، یه لبخند زد.



فردای آن روز

هنگام ظهر وقتی گودریک می خواست برای هوا خوردن بیرون بره، یه سینی غذای دیگه جلوی در اتاقش دید. نگاهی به اطراف انداخت و یک جفت چشم سیاه پشت دیوار دید. اما اصلا به روی خودش نیاورد. سینی رو برداشت و به اتاقش رفت.
غذا رو بیرون ریخت ولی موقعه ی بیرون ریختن چشمش به یادداشت دیگه از طرف سالازار افتاد، که نوشته بود:
" حال کردی با ناهار دیروزت داداش؟ قدر مارو نمیدونی که! کیه که انقدر هواتو مثل من داشته باشه؟"
"پ.ن خواستی بازم هست. فعلا با همینا خودتو بساز"
به احتمال زیاد سالازار فکر می کرد که هنوز تحت تاثیر مواد هست. به همین دلیل میخواست قبل از اینکه گودریک به خودش بیاد اونو دائم الخمر بکنه.

گودریک لبخندی زد و بعد از نیم ساعت . . . سلانه سلانه، شاد و شنگول از اتاقش بیرون رفت.
در راهرو با صدای بلند با خود می خوند:
" رفیق من شنگ شبور غمهاش. . . . به دیدنم بیا که خیلی تنهام. . . هیشکی نمیفهمه چه حالی دارم . . . "
در همین زمان چشمش به سالازار میفته و میگه: ولی تو میفهمی! نه شالاژار؟نه؟ تو میفهمی نه؟
سالازار دستش رو میندازه پشت گردن گودریک و موذیانه میگه: البته که میفهممت داداش. ولی تو که قدر منو نمیدونی!

- نه . . . نه انگار هیشکی مرام تو رو نداره. هیشکی جز تو به فکر ما نیست. می خوامت داداااااااااااااش!
- بهت گفته بودم که از هیشکی بهت خیر نمیرسه! حالا باشه . . . هر وقت چیز میز خواستی بگو ما در خدمتیم!
- داداش ت همون مشل همیشه بژار تو شینی غژا، بژار تو اتاقم. وگرنه شه میشه.
و سپس از سالازار جدا شد و شروع به راه رفتن کرد و با خودش آواز می خوند:
" اگه چیژ بده . . . چیژ . . . چیژ بده . . . "



پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ چهارشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۲
#47

بانوی چاق


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۰ جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۷:۰۸ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از برج گریفیندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 49
آفلاین
همه کسانی که در حیاط بودند آهسته آهسته به آن سمت جایی که یک دالان بزرگ قرار داشت میرفتند

گودریک: ای بابا کجا گرخیدین؟؟؟تاژه میخواشتیم یه حال و احوالی کنیم باهاتون

تمام انرژی خود را برای بیرون دادن نفسش حدر داد و سر پانشست وبه جایی در پشت سرش تکیه داد.در این فکر بود که چقدر عجیب است که حتی یه ذره هم سردرد و یا استخوان درد ندارد!!!به روزهایی می اندیشید که سعی در ترک کردن داشت دیگر حتی به یاد نداشت چندبار به خود و همسرش قول داده بود که ترک می کند اما....حتی یه روز هم دوام نیاورده بود.


همین طور که در فکر خود مشغول بوووووووود ناگهان پشتش خالی شد و با پس سر خورد زمین

_دادااااش چی شدی؟؟؟؟چرا به در دستشویی تکیه دادی؟؟؟؟ انگار خیلی خماری تاژه واردی؟

_گودریک: وقتی که من به اینجا تکیه دادم که در نبود!

مرد که تازه دستهایش را شسته بود با عجله آنها را با شلوارش خشک کرد و دستش را به سوی گودریک دراز کرد و گودریک دستش را گرفت و او را از زمین بلند کرد

_وقت ناهاره داداش بریم که ای روده بژرگه کوچیکرو ناکار کرد

_گودریک: من که خوردم!مگه یه شاعت پیش ناهار ندادن؟

_ ای بابا انگار جای دیگی شیر میکنیا تاژه الان دقت ناهاره دددداش
حتما تو توهم غذا خوردیا

_گودریک: سالازار....




پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۲
#46

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
گودریک وارد خانه شد. در واقع الونکی با دیوار های چوبی بود که بوی بدی می دادند. گودریک حدس زد که این بو به خاطر باران دیشب است. حوصله نداشت که نگاهی به دور و اطراف بیاندازد. خود را روی تختی که ویژ ویژ صدا می داد انداخت و غرق در افکارش شد. ایا می توانست بعد از 25 سال ترک کند؟ ایا اراده اش قوی بود؟ او در همین افکار به خواب رفت ولی نمیدانست چه چیزی انتظارش را می کشد
وقتی از خواب پا شد به خوابی که ندیده بود فکر کرد هر وقت او خوابی نمی دید یعنی خبر های بدی در کار بود. وقتی به دور و برش خوب نگاه کرد ظرف غذایی دید یک یادداشت هم همراهش بود:
گودریک عزیز این غذای توست وقتی خواب بودی برایت اوردم.

سالازار
گودریک چون حال و حوصله بررسی نداشت غذا را سرکشید(غذا سوپ نبوده ها!). بعد با خود گفت باید بروم بیرون تا گشتی بزنم. در همین حال صدای بلندی امد:
وقت ناهار است!!



پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۰:۵۴ پنجشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۱
#45

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
سوژه جدید




گودریک شالگردن خود را محکم تر و در را انگشتان زد. صدای کمی ایجاد شد و گودریک دوباره در زد ولی اینبار محکم تر. مدتی بعد در باز شد و مردی میان سن مقابل در ایستاده بود. مرد گودریک را به داخل دعوت کرد. گودریک را به سمت یک صندلی راهنمایی کرد که جلوی یک میز قرار داشت.

مرد خود نیز بر روی صندلی پشت میز نشست و لبخندی زد و بعد گفت: « خب حتما اومدین برای ترک درسته؟! »

گودریک سرفه ای کرد و با صدایی بی حال گفت: « بله ... می خوام راحت بشم! .... می خوام به دوران اوجم برگردم! »

مرد خنده ای کرد و گفت: « خب به مکان درستی اومدین! ما در طول یک ماه شما را صحیح و سالم می کنیم! » مرد بلند شد و دست گودریک را گرفت و از در دیگری همراه گودریک خارج شد. در مقابل انها یک حیاط بزرگ بود در هر گوشه و کنار حیاط مرد هایی بی حال نشسته بودند.

مرد به سمت خانه ای که در گوشه ی حیاط بود رفت و گودریک نیز دنبال او رفت. مرد به گودریک اتاقش را نشان داد و به او گفت: « خب اینجا اتاقت است. اینجا می تونی بخوابی اما پیشنهاد می کنم صبح ها بیرون بیایی و هوای تازه تنفس کنی! » و رفت!

گودریک نفس عمیقی کشید و لبخندی زد. امیدوار بود بتواند ترک کند. قصد داخل شدن کرد اما ناگهان یکی بر شانه اش زد. برگشت و در مقابلش سالازار را دید.

سالازار عطسه ای کرد و بعد گفت: « به به ... تو هم معتاد شدی! تو که شجاع و بااراده بودی! »

گودریک کمی عصبانی شد و بعد گفت: « هه! باشه ولی بدون زودتر از تو ترک می کنم! حالا می بینی! » و داخل اتاق شد.

سالازار خنده ای شیطانی کرد و در دلش گفت: « اره می دونم! ولی اگه بازم مواد بهت برسه خیلی بد میشه! »


تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۲:۲۸ دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۱
#44

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)

داخل سرویس خانه ریدل/باشگاه ترک اعتیاد:

لرد سیاه جلوتر از همه در صندلی پشت راننده جلوس فرمونده بودند و بقیه مرگخواران با نظم و ترتیب سرجایشان نشسته بودند.بجز یکی...

-آخ!
-چته آنتونین؟چرا پشت سر ارباب اصوات ناگهانی ایجاد میکنی؟
-ارباب یکی کاغذای کوچولو رو گلوله میکنه و با چوب دستیش فوت میکنه پس گردن من.
-دو دقیقه آروم بگیرین الان میرسیم...این راننده کیه؟کسی بهش یاد نداده که پشت به ارباب نباید نشست؟

آنتونین از جا بلند شد و هویت راننده را بررسی کرد.
-ارباب ریگولوس بلکه.این کلا تربیتش همینقدره.شما اخراجش کنین خودم هدایت سرویس رو به عهده میگیرم.آهنگ درخواستی هم براتون پخش میکنم.رو به شما میشینم و سرویس رو عقب عقبی میرونم.

لرد سیاه نگاهی به خیابان انداخت.
-لازم نیست.داریم میرسیم.یکی اون مورفینو بگیره.داره خودشو از پنجره پرت میکنه بیرون.


دقایقی بعد...داخل باشگاه:

-از الان گفته باشم...بیمار از حالا به مدت شش ماه متعلق به ماست.طبق برنامه ما عمل میکنه.اعتراض نداریم.ملاقاتی نداریم.وسط دوره حق ندارین از باشگاه ببرینش.اعتبار ما خدشه دار میشه.روشنه؟

مرگخواران که کاملا متوجه عواقب لحن صحبت کردن مسئول باشگاه بودند لیوان آب قند را بدست لرد دادند.
-ارباب آرامشتونو حفظ کنین...
-ارباب جوونی کرد.نفهمید.به خاطر بچه هاش ببخشیدش.
-ارباب حیف چوب دستی شماست که برای این نفله بلند بشه.
-ارباب اگه اینو بکشین کی مورفینو ترک بده؟

جمله آخر برای آرام کردن لرد سیاه کافی بود.لرد و مرگخواران با اشک و آه و افسوس مورفین را که در حال تقلا و دست و پا زدن در دستان سه پرستار گردن کلفت بود رها کرده و به خانه ریدل بازگشتند.


یک هفته بعد، سرویس خانه ریدل/باشگاه ترک اعتیاد:


-آنتونین...این ابله که هنوز پشتش به منه؟!
-ارباب این اون ابله نیست.این یکی دیگس.میخوایین بکشمش و خودم هدایت سرویس رو...

لرد با بی حوصلگی حرف آنتونین را قطع کرد.
-لازم نکرده...من نمیفهمم اینا برای چی سریعا ما رو احضار کردن.مگه نگفتن تا شش ماه ملاقات ممنوعه؟


دقایقی بعد داخل باشگاه:

لرد و مرگخواران روبروی مسئول باشگاه ایستاده بودند.ولی با اندکی تفاوت.مسئول باشگاه که
جوانی قد بلند و ورزیده بود حالا به جادوگری خمیده و لاغر تبدیل شده بود که حتی توانایی نگه داشتن قلم پر در دستانش را هم نداشت.
-گفتین لرد شیاه؟...اوهوووم...خواهر ژاده مورف.بشیار بشیار اژ دیدن شما خوشبخت شدم.

بعد از گفتن این جمله مسئول روی زمین ولو شد.دو پرستار گردن کلفت که البته دیگر اثری از کلفتی در گردن آنها دیده نمیشد با سرعتی مثال زدنی خود را به مسئول رساندند.
-ای بابا...باژ غش کرد.ببرش اتاق شیش خدمت جناب مورف.خودش میدونه شیکار کنه.راشتی.آبدارشی هم اور دوز کرد مرد.جشدشو تو مورفینگاه پیدا کردن.

لرد با دیدن وضعیت باشگاه بسیار متاسف شد.
-عجب...داییمونو به چه کسانی سپردیم!اینا که همشون معتادن!!

درست در همین لحظه در اتاقی باز شد و رئیس سحر و جادو، لودو بگمن مقابل لرد ظاهر شد.
-به به...چشم ما روشن...خوش اومدین.شفا آوردین.شی میل دارین براتون بیارم؟

لرد با تعجب به لودو خیره شد.
-لودو...تو هم؟! تو که سالم بودی.شغل خوبی داشتی.زندگی خوبی داشتی.ارباب خوبی داشتی.تو دیگه چرا؟

لودو آه سردی کشید و به کاشیهای کف راهرو خیره شد.
-دشت رو دلم نژار ارباب...شرمشارم.به من ژنگ ژدن گفتن اوژاع باشگاه ترک اعتیاد وخیمه.گفتن برو برای باژرشی.گفتن اینژا همه معتاد شدن.حتی یه نفرم شالم نمونده.منم همین ده دقیقه پیش برای باژرشی اومدم که بفهمم دلیلش شیه...بعد...نمیدونم شی شد که ژرف ده دقیقه اینژوری شدم!ارباب...ژون هر کی دوش داری این داییتو اژ اینژا ببر.حیشیت نژاشته برای ما.

لرد کمی فکر کرد.شاید مورفین مفید تر از آنچه که به نظر میرسید بود.شاید مورفین استعدادهای فوق جادویی مخفی داشت که لرد تاکنون به آنها بی توجه بود.لرد با خودش تصور کرد که اگر میتوانست مورفین را برای ده دقیقه، فقط ده دقیقه به محفل بفرستد...لبخند مخوفی که روی لبهای لرد نقش بسته بود باعث وحشت مرگخواران شد.جمله بعدی لرد ترس آنها را به تعجب تبدیل کرد.
-برین مورفین رو بیارین...تو جنگ بعدی باید توسط محفل به اسارت گرفته بشه! !


پایان سوژه




پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۱
#43

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لرد با لبخند بزرگی به ابعاد صورتش به طرف مورفین میره و باهاش چشم تو چشم میشه. مورفین که نمیتونه نگاهش رو بیشتر از پنج ثانیه جایی ثابت نگه داره بعد از گذشت یکی دو دقیقه میگه: دایی ژون؟ شرا نگاه نگاه میکنی؟! شی شده؟ پاشو اینا رو برداریم ببریم ترکشون بدیم دیگه!

لرد همون طوری که لبخندش رو حفظ کرده به مورفین میگه: مورفین، توی چشم های من نگاه کن و بگو چیزی این تو میبینی؟
مورفین: اوهوم...یه مقدار خیلی ژیادی رنگ قرمژ در کنار یه ژره رنگ شفید! شطور مگه؟

لرد صورتش رو نزدیک تر میبره، تا جاییکه چند میلیمتر بیشتر با مورفین فاصله نداره. بعد آرام و شمرده میگه: اگه اون مواد گذاشته باشه به خاطر بیاری، من یه جادوگر سیاهم، و دست بر قضا قوی ترین جادوگر سیاه عصر حاضر هم هستم، و خیلی اتفاقی قدرتی هم دارم که به وسیله اش میتونم ذهن هر کسی که دلم میخواد بخونم. خاطرت اومد؟

مورفین سعی میکنه کله شو بچرخونه و به ایوان و هوگو و انتونین نگاه کنه، اما شدت جذبه لرد گرفتتش و توانایی چرخش رو به کلی ازش گرفته، برای همین فقط میتونه صدای خنده اون سه تا رو از پشت سرش بشنوه. آب دهنش رو قورت میده و میگه: شیزه دایی ژون، خانم بشه ها خوبن؟ مژاحمتون نیشتم؟ میخوای برم بعدا بیام؟ الان به نژرم سرت شلوغه!

...اینو بگیرین ببینم.
با دستور لرد سه مرگخوار به طرف مورفین حمله میبرن و دست و پا و گردنش!! رو میگیرن تا مطمئن بشن دیگه هیچ جوری نمیتونه فرار کنه. بعد لرد کامل می ایسته و در حالیکه خشم در تک تک اعضای صورتش موج میزنه دستور میده: دست و پاش رو میبندین با جادو، چوب جادوش رو میگیرن و همین الان همه تون اماده میشین که همراه ارباب این مایه ننگ خاندان گانت رو ببریم مرکز ترک اعتیاد. سریع!!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۱۸ ۲۳:۰۴:۱۱

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۱
#42

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
لرد فریاد زد: خفه ای ننگ خاندان! موقعی که ارباب صحبت می کنه فقط گوش کن، گوش! در ضمن به من نگو دایی! من اربابم! ارباب!:vay:
- چشم دایی!
لرد روزنامه هایی را که روی میزش انباشته شده بود به طرف مورفین پرت کرد: این روزنامه ها رو خوندی؟
- خیر! اصولا به سیاست علاقه ای ندارم. به نظرم وجود حکومت برای جامعه دست و پاگیره. من آنارشیسم رو ترجیح میدم.
- سالازار به من صبر عطا کن!

اما سالازار به لرد صبر عطا نکرد و به همین خاطر لرد فریاد زد:کروشیو مورفین! تو آبروی ارباب و اسلیترین رو بردی! روزی نیست که ازت خبری تو صفحه ی حوادث نباشه. اعتیاد و فروش موادت اعتبار جبهه ی تاریکی رو زیر سوال برده. از امروز مصرف و فروش مواد قدغنه! به هر قیمتی شده ترکت میدم!
- به هر قیمتی؟!
- به هر قیمتی!
- حتی به قیمت سقوط خانه ریدل؟
- حتی به قیمت سقوط خانه ری... صبر کن ببینم!... چی گفتی؟... منظورت چیه؟
- منظورم اینه که شما فکر کردید من تنها معتاد خانه ی ریدلم؟ چند پست قبل، از جمجمه ی ایوان مواد مخدر کشف شد. پست بعدیش دالاهوف با خشونت مثل رابرت دنیرو (همون گاو خشمگین!) وارد مرلینگاه پر از مواد شد.همین هوگویی که کنار منه رو به جرم اعتیاد پیش شما آوردن! حتی اشاره شد که هوگو ممکنه مواد مشکوکی داخل چایی شما ریخته باشه و به این ترتیب خود شما هم بله! این نشون میده من تنها معتاد خانه ی ریدل نیستم بلکه تا جایی که اطلاع دارم همه ی مرگخواران شما به این بلای خانمان سوز دچارند. البته تایید می کنم که من تنها ساقی خانه ی ریدلم و اگه من مواد مخدر رو ترک کنم، اونوقت چی میشه؟ این همه معتاد عملی بی جنس می مونن و خمار میشن و انرژی و انگیزه شون رو برای ادامه ی فعالیت از دست میدن و محفل با اون دامبلدور پیر فرتوت نفرین شده ای که بیش تر از جوجه خروسش هی می سوزه و هی تجدید حیات می کنه میاد و خانه ی ریدل رو فتح می کنه و آبروی شما بیش تر از اینکه هست به باد میره ارباب!

لرد خشکش زده بود: یعنی فساد تا این حد ریشه دار شده؟!
مورفین تایید کرد:بله ارباب! متاسفانه فساد تا همین حد ریشه دار شده!
- ممم... مما ما باید چیکار کنیم مورفین؟ اوضاع خیلی خرابه!:worry:
- نگران نباشید ارباب! همه چی رو بسپرید به من! شما باید اول این عملی های بدبخت رو ترک بدید. بعدش با خیال راحت می تونید بیاید سراغ من و منو از منجلاب فسادی که درش غرق شدم نجات بدید.

هوگو، ایوان و آنتونین که خودش را رسانده بود به اتاق لرد، ناباوارانه مشغول مشاهده ی این مکالمات بودند. بالاخره ایوان از شوک و ناباوری خارج شده و فریاد زد:
- ارباب! به جان خودم دروغ میگه! من که گفتم بهتون. اون بسته رو خود مورفین جاسازی کرده بود.
هوگو عاجزانه التماس می کرد: ارباب! شما رو به سالازار حرفاشو باور نکنید! من فقط قوری رو سوزوندم!
آنتونین هم به تته پته افتاده بود: ارباب! ار...باب! مم..من فقط باید مم... می رفتم ددددشویی! ارباب! دروغه به موی ممممبارک!:worry:

مورفین با خونسردی گفت: می بینید چطور به دست و پا افتادن؟ اگه بی گناه باشن که نباید نگران بشن.
لرد که کاملا توسط مورفین شستشوی مغزی شده بود، اقتدار اربابیت را از دست داد و به یاد دوران کودکی اش گفت: دستم به گوشه ی ردات دایی مورف! حالا چیکار کنم؟ قدرت و شکوهم در خطره!
- نگران نباش دایی جون! من یه باشگاه ترک اعتیاد می شناسم تو هاگزمید به اسم سه دسته پارو. کارش بیسته بیسته! الان پاترونوس میدم خاورِ شوالیه بیاد، بچه ها رو بار میزنیم پشتش می بریم جلو در باشگاه خالی می کنیم. اینقدر با سه دسته پارو میزنن تو سرشون تا ظرف یه هفته اعتیاد از سرشون بپره.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۱۷ ۱۳:۳۵:۴۶


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۱
#41

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
هوگو به خود لرزید.
-چشم ارباب روشن!
هوگو بار دیگر لرزید و زیر لب چیزی گفت.لرد ولدمورت با بی توجهی آستین هایش را بالا زدو گفت:چشم ارباب رو روشن کردی....
هوگو که اشک هایش سرازیر شده بود با لحن محکم تر و بلند تری گفت:اربابا،چشم شما همین الان هم روشن است.قرمز رنگ روشنی است ارباب.مگه نه؟من متوجه شدم که این اواخر شما کمی از کار ها سر باز میزنید و برای همین..عملی شدم که شما را به خود بیاورم.قصد..قصد بدی نداشتم ارباب. :worry:

لرد خشمش را فرو خورد و با ارامش گفت:تو هم شدی لودو بگمن؟تو هم فضول شدی تو کار های ارباب؟تو هم...مرگخوارای من روز به روز دارن فضول تر میشن.اون از آنتونین که کشوی شخصی اربابو میگرده.اون از لودو که امضای اربابو میبینه و توش فضولی میکنه.این هم از تو...
هوگو سرش را پایین انداخت.ناگهان چشمان لرد گرد شد و نفس زنان از هوگو پرسید:نکنه...نکنه...نکنه تو تو چایی ارباب چیز میز میریختی؟

هوگو به جان هفت عمو،هشت عمه،9 خاله،10 دایی و مادر و پدرش قسم خورد که چنین کاری را نکرده.لرد که خیالش کمی راحت شده بود گفت:و اما تو..مورفین گانت..ای کثافتی که به ابا و اجدادت خیانت میکنی...ای......

مورفین زیر لب گفت:دایی،تو از کجا دیالوگ های ماروولو رو حفظ کردی؟


ویرایش شده توسط دافنه.گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۱۶ ۱۵:۴۸:۲۸

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۱
#40

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
- راه بیفت ببینم، تکون بخور! اون فک منو درست نگه دار عملی.
هوگو متعجبانه به نیمه فک ایوان که درون دست های خودش بود نگاه میکنه و میپرسه:
- تو که نصف فکت دست منه، چطوری داری حرف میزنی پس؟

ایوان میخواست لبخند بزنه و از توانایی های ویژه اش صحبت کنه، اما به یاد اورد که نصف فکش دست هوگوئه و عملا در این لحظه توانایی لبخند زدن نداره. برای همین به سوال هوگو جواب نمیده و فکرش رو متمرکز میکنه تا مبادا مورفین دوباره فرار کنه.

بخاطر اینکه مورفین داخل گونی چایی خوابش برده بود، ایوان ترجیح داده بود اون رو همون طوری با گونی چایی بغل کنه و پیش لرد ببره، که به خاطر پاهای نحیفش و وزن زیاد گونی چایی، از دور شبیه راشیتیسمی ها به نظر میرسید!

- ارباب بفرمایید این هم مورفین!

- کروشیو، توی کدوم طویله بزرگ شدی که یادت ندادن اول باید در بزنی بعد به حضور ما برسی؟ برو بیرون در بزن و اگه اجازه دادم بیا تو!

ایوان با پاهای لرزان از در بیرون میره و جوری که خودش هم تعجب میکنه در میزنه. (دلیل تعجبش این بود که با یک دست گونی چایی رو گرفته و با دست دیگه هم یقه هوگو رو، برای همین دقیقا متوجه نشد چطوری تونست در بزنه!)

- کیه؟
- منم ارباب، براتون مورفین و یه معتاد دیگه رو اوردم.
- تویی؟ ایوان؟ برو پی کارت، حوصله دیدن ریختت رو ندارم!

ایوان با تعجب زل میزنه به در و میگه:

- ارباب، مورفین رو پیدا کردم ها!

صدایی از اون طرف در به گوش میرسه و بعدش لرد میگه:

- حالا که اینقدر التماس میکنی بهت این افتخار رو میدم که وارد بشی.

ایوان به محض وارد شدن گونی رو روی زمین میذاره، هوگو رو میشونه کنار گونی و میگه:

- من وقتی به آشپزخونه رسیدم دیدم یه بوی خیلی بدی میاد. در رو که باز کردم یه دود خیلی سیاه دیدم که هوگو درست وسطش وایساده بود و مورفین هم دقیقا کنار دستش داخل گونی چایی بود. ارباب گمون کنم باید دوتا مرگخوار رو ترک بدین!

- به به، چشمم روشن!



پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۰:۲۴ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۱
#39

هوگو ويزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۳ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۱۶:۲۰ یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از لینی بپرسید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
***کمی آن طرف تر در آبدارخانه***


هوگو روی صندلی آبدارخانه نشسته بود و از بیکاری جدول حل میکرد که ناگهان ساعت، 4 بار زنگ زد و ناگهان از داخل ساعت یک فنجان آب جوش روی سر هوگو خالی شد و هوگو یادش اومد که وقت چای اربابه.بلند شد تا از کیسه مخصوص چای کمی چای بردارد،در کیسه را باز کرد و ناگهان مورفین رو توی کیسه دید.
هوگو دستاشو به کمرش زد و با عصبانیت گفت: تو اینجا چیکار میکنی؟مگه قرار نبود ترک کنی؟
مورفین کمی سرش را خاراند و گفت:این دژتور اربابه گفتژ بیام تو کیسه شایی فکر مواد از سرم بپره.
هوگو قاشقی را برداشت و گفت:خب باشه حالا برو کنار بذار چایی درست کنم.
مورفین کمی خودش رو جا به جا کرد و هوگو کمی چای برداشت.در قوری ریخت و منتظر ماند تا دم بکشد.در این مدت دوباره روی صندلی اش نشست و مشغول حل ادامه ی جدول شد.پس از نیم ساعت که هوگو با جدول خوابیده بود،بوی سوخت شدیدی او را آز خواب پراند.و متوجه شد که چای ارباب را نبرده و قوری اش سوخته بود.بلند شد و پنجره را باز کرد تا دود از اتاق بیرون برود و در حالی که فکر میکرد ی قوری چگونه میتواند بسوزد از مورفین پرسید:چرا منو بیدار نکردی؟ولی گویا مورفین هم خواب بود که ناگهان ایوان در را باز کرد و عین شتر وارد شد.و با دیدن اتاق دود گرفته،مورفین و هوگو فکش افتاد و با همان نیمه ی بالایی فکش گفت : واقعا که هوگو!تو هم؟
ابدارچی از همه جا بی خبر گفت:من هم؟منظورت چیه ایوان؟
ایوان بدون فک و به سختی لبخند موزیانه ای زد و گفت:اونو دیگه ارباب مشخص میکنه،بیایین بریم پیش ارباب...


ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۱۶ ۱:۰۰:۴۹

همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.