مرگخواران در حالی که میکوشیدند با کمترین تحرکی، آثار غذا و تفریحاتشان را از ردا و زمین پاک کنند، به یکدیگر نگاه کردند، سپس رودولف گفت:
- یعنی قبلش نمیتونستید ببینید ارباب؟
- مارو از اینجا بیارید بیرون، بعدش نشون میدیم قبلش میتونستیم یا نه!
مرگخواران کاملا متوجه شدند که لرد اصلا حال و حوصله شوخی ندارد و میخواهد هرچه سریعتر از زیر آوار خارج شود.
در نتیجه، بانز، که یک عدد کلاه ایمنی را مشخص نبود از کجا پیدا کرده و روی سرش گذاشته، جلو آمد.
- ارباب، با اجازتون باید بگم که هنوز خیلی کار مونده. ما نگرانیم که نکنه بدتر آوار بریزه روتون، دچار شکستی بشید و هورکراکس لازم شید مرلینی نکرده. نتیجتا یخور...
- هرچه سریعتر انجامش بدید و البته نذارید حوصلمون هم سر بره!
- دقیقا ارباب. چشم!
بانز نفس راحتی کشید و به جمع مرگخواران بازگشت.
مرگخواران سریعا حلقه ای برای مشورت تشکیل دادند.
- خیلی خب... یه گروه باید حواس اربابو پرت کنن، اون یکی گروه هم سعی کنن نجاتشون بدن.
- بعد چطوری قراره مشخص کنیم کی چیکار کنه؟
- سنگ کاغذ قیچی میزنیم خب!
- شماها دارید راجع به چی حرف میزنید در عوض نجات دادن ما؟
- برنامه نجات رو میریزیم ارباب. ما مرگخوارانی هستیم بسیار هدفمند.
- به نفعتونه که همین طور باشه.
مرگخواران به سرعت شروع کردند به انجام بازی سنگ، کاغذ و قیچی تا وظایفشان را مشخص کنند.
پس از دقایقی بازی، بالاخره بانز گفت:
- خیلی خب... من، کله رودولف، لایتینا و بلاتریکس میریم سر ارباب رو گرم کنیم. بقیتون هم برید سر عملیات نجات. یکم دیگه همینجا جمع میشیم جهت تعویض شیفت.
و مرگخواران به سراغ وظایف خود رفتند...