ناگهان محفلی ها به یاد جوونی هاشون و اون شب های خوش جبهه و آن روز های به یاد ماندنی به دونبال یافتن مینا (مین ها) در یک حرکت شهادت طلبانه در حالی که فریاد هایی مختص به قبیله های سرخ پوستی در میاوردند به سمت مرگخواران حمله ور شدند اونم در حالی که همشون فکر میکردند در پناه سارا اوانز و در زیر سایه ریش های دامبول ارزشیشان بسیار خفن تشریف میدارند و حالا هم مرگخواران را سخت غافل گیر کرده اند غافل از اینکه سخت غافل گیر شده بودند و خود خبر نداشتند!
چند لحظه بعد
جنگ خیلی سریع رخ داده بود و خیلی سریع هم به پایان رسیده بود و طبق معمول سیاه هان پیروز شده بودند و آخرین نفرات محفلی نیز عین چی داشتند فرار میکردند و رئیسشان آلبوس نیز چندین متر جلو تر از بقیه مشغول فرار کردن بود و در اون میان خبرنگاران در روان خانه جمع شده بودند تا از این جنگ گزارش تهیه کنند.
خبرنگار: وضعیت فعلی ارتش سفید چطوره؟
شخصی که نمیخواهد نامش فاش شود:
- هوم ... فعلا ده تا کشته و بیستا مجروح و پونزده تا مفقود الاثر و سی تا گروگان و هشت تا شیمیایی شده و .....
خبرنگار: آها فهمیدم...
چند لحظه بعد
همه جا پر شده بود مجروحینی که با برانکارد های جادویی در حال نقل مکان شدن بودند ، همه به سرعت از اینور به اونور میرفتند اما در کنار این رویدادها در سویی دیگر و در رویدادی ارزشی تر بزرگان سفید اجتماع کرده بودند و مشغول مذاکرات مهم بودند:
آلبوس: جان تو میخواستم انگشت کنم تو چشم تام یعنی منظورم همون ولدیه .. اگر اون بلیز به ریشم آویزون نشده بود کشته بودمش!
سارا که بخاطر بانداژ دور صورتش فقط چشمهاش مشخص بود گفت:
- ولی من تونستم یکی از ناخن های دست بلاتریکس رو بشکونم موفقیت چشم گیریه!
استر: پس منو ندیدی چطور افتاده بودم روی شش هفت نفر تا سر حد مرگ طلسمشون کنم. واقعا شانس آوردند!
همه سخت در فکر فرو میرند تا دلاوری های استر رو به یاد بیاورند.
در خاطرات آلبوس و بقیه علما
استر افتاده زمین و همه مرگخوارا افتادن رو استر در اون میان محفلی ها دارن سعی میکنند استر رو از زیر مرگخوارا بکشن بیرون!
استر: کمکم کنید .. کمک کمک!
پایان خاطره
همه
استر
سارا: حالا ما چطوری این شکست رو جبران کنیم؟
در همون لحظه صداهای تشویق و هورا از اتاق مجاور میاد.
- ارباب شمع ها رو فوت کن.
- ایشالا دویست سیصد سال عمر کنی تا چشم دامبل دراد.
- هیییییی بوق دووووم موسیقی بنوازید! دوپس دوپس دوپس (موسیقی اصیل سیاه)
ناگهان سینسیترا از ناکجا پیداش میشه.
سینی: ایول بازم بیایم برقصیم
همه محفلی ها
آلبوس: نه آخه من چقدر نقد کنم پستاتو؟ تو چرا انقدر ارزشی شدی؟ کی تو رو تو محفل راه داده؟ مگه نیمفهمی این آهنگ از اتاق سیاه هاست؟
همون موقع سینسیترا که میفهمه حتی دومبول هم بندری نمیزنه از خجالت آب میشه میره تو زمین.
سارا: خوب حالا چی کار کنیم؟
همه به شدت در فکر فرو میرند.
استر: آها فهمیدم... زنگ بزنیم به منکرات به حاج آقا کالین بگیم صدای آهنگه اینا بلنده کالین خودش میدونه چه بلایی سرشون بیاره بلکه ما رو هم مورد مرحمت قرار داد و آسلام رو با خودش به اینجا هم آورد تا هممون رستگار شویم.
همه
بلیز عزیز پست خیلی خوبی بود.البته اگر کمی به توصیف جنگ می پرداختی بهتر بود البته تا حدودی این کار ا در خاطرات سارا و آلبوس و استر بیان کرده بودی. در کل به نظر من نقصی نداشت. موفق باشی.