هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۰:۲۸ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
تالار راونکلاو

صدای همه نوع پرندگان از اینجا به گوش می رسه ، غار غار کلاغ با عر عر بلبل و چه چه بوقلمون مخلوط شده و صدای قیژ قیژ موتور گازی بوجود آورده است.

تالار اسلایترین

صدای انواع دایناسور ها از تیراناسوروس گرفته تا اگوانادون به گوش می رسه ... الفرار !

تالار گریفندور

صدای انواع شیر آلات از شیر و شیردال و شیر پاستوریزه و رامک و کاله و دامداران و شیر آلات صنعتی و نیو پایپ و پولیکا گرفته تا شیر مرغ و جون آدمیزاد !

تالار هافلپاف

اینجا بیشتر شبیه باغ وحشه ! صدای انواع چرندگان و پرندگان و خزندگان و دوندگان و روندگان و زنندگان به گوش می رسه.
لودو بگمن چند دور پشتک و بارو می زنه و بعد از چند بار جفتک چارتاق چهار دست و پا روی زمین میشینه و به پیوز خیره میشه. رنگ بدن شفاف پیوز از نقره ای به قرمز تغییر می کنه و با این اتفاق لودو پاهاش رو به زمین می کشه و از دماغش دود خارج میشه و به سمت پیوز حمله ور میشه و میگه : « ماااااااااااااااااااا ! »
در یک سانتی متری پیوز رنگ پیوز به نقره ای بر می گرده و لودو از وسط بدن پیوز رد میشه.
در سمت دیگه اریکا داره تست کنکور میزنه و از شدت خر خونی به شکل الاغ در اومده و همه رو یاد پینوکیو می اندازه و در همین حال همواره جر جر می کنه ! (صدای اریکا وقتی با عر عر خر قاطی میشه تبدیل به جر جر میشه !)
در طرف دیگه دانگ و نیمفا در حال بازی گرگی هستند و نیمفا صدای بره و دانگ صدای گرگ در میاره !
آلبوس در حالی که غرق تماشای رنک نازنینشه از خوشحالی چه چه میزنه و صدای خروس در میاره ! (صدای خروس چه چه بود یا قد قد ؟ )
در این لحظه مرلین (ناظر آستبدادی هافل) وارد میشه و فریاد می زنه : « سایلنس » (بی شعور فکر کرده دامبلدوره ! )
همه در یک ثانیه ساکت میشن ! مرلین چوبدستی اش رو در میاره و به سمت اریکا میگیره و میگه : « ایمپریوس ! »
اریکا بلافاصله کتاب ها رو داخل شومینه سالن پرت می کنه و شروع می کنه به بندری زدن وسط تالار !
مرلین در حالی که چوبدستی اش رو به سمت دانگ و نیمفا گرفته باز هم ورد قبلی رو تکرار می کنه ! دانگ در یک صدم ثانیه لخت میشه و در این لحظه همه از شدت وحشت غش می کنند. (ادامه صحنه ها به درخواست نیمفادورا حذف شد )
در طرف دیگه پیوز داره دست محبت بر سر علیرضا (گورکن لودو) میکشه !
و درست در مقابل اون لودو داره شیرینی میکائو درست میکنه !
دنیس کلاه قرمز رنگی گذشته و پیرهن نارنجی رنگی پوشیده تا با شلوار زرد و جوراب سبز و کفش آبیش یک رنگین کمان کامل رو تشکیل بده !
از سر تا پای رز ویزلی با زلم زیبو پوشیده شده و چوبدستی و مداد و قلم و پودر خارش زا و هزاران جایزه نقدی و غیر نقدی دیگه از سرتا پاش آویزونه !
در کنار شومینه مرلین نشسته و در حالی که قهقه خنده رو سر میده چوبدستی اش رو به سمت آلبوس میگیره که داره اون وسط پانتومیم اجرا می کنه و میگه : « کراشیو ! »
آلبوس در یک لحظه به زمین می افته و به خودش می پیچه ! سپس بلند میشه و دوباره در حالی که از درد ناله میکنه به پانتومیمش ادامه میده ... و مرلین همچنان می خنده ...
این است نتیجه دادن نظارت به افراد ناشناخته !!!!


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ جمعه ۵ بهمن ۱۳۸۶

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
سلام استاد
این پست یک جورایی ادامه تکلیف الیواندر هست. بهش گفته بودم خفتشو می گیرم.
----------------------------------------------------------------------------
جیمز کنار تخت برادرش نشسته بود. آن ها تنها کسانی بودند که این موقع شب در درمانگاه بودند. مادام پامفری لحظاتی پیش چراغ ها را خاموش کرده و به اتاق خودش رفته بود. جیمز به بدن بی حال برادرش نگاه کرد. سه روز بود که آلبوس در درمانگاه بیهوش بود. هیچ وقت فکر نمی کرد که او را در چنین حالتی ببیند. آثار طلسم سکتوم سمپرا به وضوح در صورت و بدنش مشخص بود. چه کسی جرئت کرده بود به آلبوس حمله کند؟ او را شکنجه دهد؟ صبح روز بعد که او به هوش می امد همه چیز مشخص میشد. جیمز دستش را در موهایش فرو برد و لبخند تلخی زد.
-منتظر می مونم.

صبح روز بعد
آلبوس چشم هایش را باز کرد و صورت بی نهایت آشنایی را در مقابلش دید.
-آل... حالت خوبه؟ مادام پامفری, آلبوس بیدار شده.
آلبوس چشم هایش را مالید. همه چیز در نظرش گنگ و مبهم بود. صدای قدم هایی را شنید که نزدیک تر می شد.
-زخم هاش بهبود پیدا کرده. این معجون رو که خورد می تونی ببریش.
-باشه. خودم بهش میدم. ممنون.
مادام پامفری معجون را به جیمز داد و به دفتر کارش برگشت.
جیمز به چشمانش برادرش خیره شد و به آرامی گفت:
-کی بود؟ فقط اسمشو بهم بگو...بگو آل.
اتفاقات روز قبل مثل فیلمی از جلوی چشمان آلبوس گذشت. دردهایی که کشیده بود...طلسم هایی که به بدنش خورده بود...آن پسر باید مجازات میشد...
آلبوس نیز به چشم های برادرش خیره شد و گفت:
- الیواندر

چند ساعت بعد
الیواندر در کلاس تغییر شکل در حال انجام تکالیفش بود. از اینکه استادها به او اجازه می دادند از کلاسشان استفاده کند به خودش افتخار می کرد. چند خط پایانی مقاله اش را نوشت و وسایلش را جمع کرد و به سمت در حرکت کرد. در را باز کرد که خارج شود...
- کروشیو
درد و عذابی فراتر از همه ی درهایی که تجربه کرده بود وجودش را فرا گرفت گویی تک تک استخوان هایش در آتش می سوخت. نفسش بند آمده بود و هیچ کاری نمی توانست بکند که ناگهان درد تسکین یافت. بدنش سست و بی حال شد. سرش را بلند کرد و جیمز پاتر را در مقابلش دید. کمی عقب تر از او آلبوس سوروس ایستاده بود.
جیمز چند قدم به او نزدیک تر شد و با حالتی نفرت انگیز در چشم هایش خیره شد.
-چطور جرئت کردی به برادر من حمله کنی؟ چه جوری به خودت اجازه دادی این بلا رو سرش بیاری؟
الیواندر با لکنت شروع به صحبت کرد.
-تقصیر خود...
-خفه شو. اون فقط یازده سالشه. فکر کردی قدرتت زیاده؟ تو هیچی نیستی الیواندر...ایمپریوس کارس
فکر و ذهن الیواندر خالی شد. هیچ دغدغه ای نداشت. الان فقط فرمان جیمز بود که اهمیت داشت.
جیمز به آل نگاه کرد:
-خب داداشی...چیکار کنه؟
آلبوس اندکی فکر کرد و گفت:
-این چند روز که توی درمانگاه بودم از درس ها عقب افتادم. کلی تکلیف هست که باید انجام بدم.
جیمز چشمکی به آل زد و رو به الیواندر کرد.
- تمام تکالیف آلبوس رو انجام میدی. با دست خط خودش می نویسی و اشتباه هم نمی کنی. شروع کن...

ساعاتی بعد
آبوس و جیمز شطرنج جادویی بازی می کردند که الیواندر گفت:
- تموم شد. معجون سازی رو هم نوشتم.
جیمز طلسم فرمان را باطل کرد و به آل گفت:
-کار دیگه ای نداری؟
- نه. طفلکی گناه داره. بریم دیگه.
- باشه فقط یک کار کوچیک دیگه مونده.
سپس چوبدستیش را بلند کرد و به سمت الیواندر گرفت.
- سکتوم سمپرا
خراش ها و بریدگی های وسیعی بر روی بدن الیواندر ایجاد شد و او بر روی زمین افتاد. خونریزی شدیدی داشت و از درد فریاد می کشید.
جیمز به بالای سر الیواندر رفت و در چشم هایش خیره شد.
- فکر کنم درس خوبی گرفته باشی. یک نصیحت بهت می کنم آویزه ی گوشت کن. هیچ وقت با پاترها در نیفت.
سپس پوزخندی زد و به سمت در حرکت کرد.
- بریم آل


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۶ ۰:۰۹:۱۵



Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
- قرص دارم، قرص میفروشم. تغییر شکل تضمینی و بدون محدودیت. بخرید، بخرید، قرص های تغییر شکل تضمینی و بدون محدودیت
در ذهن هری: چندتا میخرم، فردا تو هاگزمید یکم مردمو بترسونم ببینم چه حالی داره؟
هری: اینا چنده؟
فروشنده: برا شما 10 نات.
هری: بیا بگیر، این 40 نات، 4 تا بده.

فردا در هاگزمید
- هری، مطمئنی بلدی؟
-آره، من یاد گرفتم که لردو بیارم تو خودم. من خیلی خفنم
- هری این خیلی خطرناکه ها، میاد ذهنتو کنترل میکنه
- هرمیون این مال سکانس پیش بود. اونموقع من هنوز چفت شدگی رو بلد نبودم
- خب دیالوگ برام ننوشتن چه کنم؟
- هیچ...
هری حرفش رو قطع کرد: هی بچه ها اون ماندی نیست؟
- چرا هست، اما اونا چین زیر بغلش؟
ناگهان چیزی توجه هری رو در زیر بغل ماندی جلب میکنه. یک قاب آویز طلایی، با نشان مار رویش.
ناگهان متوجه شد همراهانش نیز آن را دیده اند. پس ماندانگاس فلچر اینبار به خانه شماره 12 دستبورد زده بود. خون به چهره هری هجوم اورد وصورت هری را تبدیل به گوجه فرنگی کرد.
آنگاه ناگهان گوجه فرنگی نصف شد و در چشمان هری فرو رفت(همون سرخی چشما)، آنگاه به طرز ترسناکی، بینی هری ناپدید شد و سپس ...
-جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ. اسمشو نبر اینجاست. جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ
صدایی سرد و بی روح طنین انداخت،
- بایست ماندانگاس فلچر. ای دزد نابکار، چگونه جرأت کردی از یک خانواده اصیل دزدی کنی؟ حال تو را تنبیه میکنم. کرشیو، جریوس، سکتوم سمپرا، ادینارکریوس (ورد دهن پاره کن)، آواداکد...
ناگاه چیزی از بالا فرود آمد،
-قرص های ویزلی را مارک دار بخرید.
چند لحظه بعد هری درحالی که کبودی پای چشمش را ماساژ میداد در دل به فروشنده دوره گردی که آن قرص های لعنتی تغییر شکل را ازش خریده بود لعنت میفرستاد.

درهمین لحظه در گوشه ی دیگری از دنیا تام ریدل دوران کودکیش را به یاد می آورد:
- قرص دارم، قرص میفروشم. تغییر شکل تضمینی و بدون محدودیت. بخرید، بخرید، قرص های تغییر شکل تضمینی و بدون محدودیت
در ذهن تام: چند تا میخرم، فردا تو هاگزمید یکم مردمو بترسونم ببینم چه حالی داره؟
تام: اینا چنده؟
فروشنده: برا شما 10 نات.
تام: بیا بگیر، این 40 نات، 4 تا بده.
و سپس درحالی که به یاد حرکت امروز دشمنش هری پاتر میفتاد با خود فکر میکرد: من و او چقدر با یکدیگر تفاهم داریم

(تکه آخر صرفا برای هری پاتری شدن رول بود )


تصویر کوچک شده


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۳:۱۴ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶

جرج  ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۵ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۶ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷
از مغازه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
فرد و جرج که ردیف یکی مونده به اخر در کلاس نشسته بودند بعد از رفتن پرسی به هم نگاه کردن و به این حالت در اومدن

- فرد همون که همیشه ارزوشو داشتیم!

- اره. پرسی – اسنیپ – مالفوی. این همه کیس مناسب از کجا اومدن؟!

- بلاخره این کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه یه ورد درست حسابی به ما یاد داد.

هر دو از جایشنان بلند شدند و از بچه ها که در حال صحبت بودند گذشتند و از کلاس خارج شدند.
اسمان ابی روز خوبی بود را نشان می داد... افتاب از پنجره های قلعه به داخل راهروها می تابید و ان را روشن تر از قبل می کرد ... زنگ خورده بود و بعضی از دانش اموزان به سمت محوطه قلعه می رفتند – تعدادی به سمت تالار خصوصی و عده ای هم راهی کلاس دیگری بودند.

فرد و جرج داشتند تمام مسیر کلاس تا تالار خصوصی رو در مورد اینکه چه طلسمی رو اجرا کنن بحث می کردند.

- باب جرج پرسی بهتره! یادته با اون گزارش ته پاتیل خفتمون رو گرفته بود؟

- فرد؛ پرسی الان استاد ماست، نمی تونیم روی روی استادا از ان طلسما به کار ببریم!

فرد: اسنیپ چی اونم نمیشه؟

- اون هم که استاده، تازه با اون موی چرب و دماغ نوک عقابیش من به اون نزدیک هم نمیشم چه برسه به اینکه طلسم روش اجرا کنم.

- فرد فقط یه گزینه میمونه و اون هم دراکو و دوستاشه, چطوره؟!


- عالیه.

- نورپری.

انها به جلوی تابلوی بانوی چاق رسیده بودند و با گفتن رمز داخل شدند.

داخل تالار مثل همیشه هری – رون – هرمیون روی مبل کنار اتش نشسته بودند (رول هری پاتری) در طرف دیگر هم سیموس داشت به استاد معجون سازی میگفت: ای چیز مرلین بخوره تو سرت – ای دامبلدور برات کلاس خصوصی بزار

فرو و جرج بعد از گذاشتن وسایل درون اتاق برگشتند و به سمت محوطه قلعه حرکت کردند.

- کدومشون رو طلسم کنیم؟

- دراکو با من جرج، تو حواست به کراب و گویل باشه البته اگه همراهش باشن.

- باشه من هر کدوم رو که زودتر تونستم طلسم میکنم.

صدای بچه های از محوطه قلعه می امد، انها از سرسرای ورودی پایین امدن و از در خارج شدند و به سمت دریاچه حرکت کردند.

- فرد میبینیشون؟ :no:

- نه, لعنت به این شانس.

کنار دریاچه پر از دانش اموزانی بود که برای استراحت به اطراف ان رفته بودند.

- فرد اونجا رو ! و به یکی از درختهای کنار دریاچه اشاره کرد.

پسری لاغر اندام با موهای بور در کنار یک درخت ایستاده بود و دو نفر با هیکلهای درشت در اطرافش بودند.

فرد و جرج:

به طرف انها حرکت کردند و وقتی به چند قدمی انها نزدیک رسیدند فرد گفت:
جرج قرارمون که یادت نرفته؟!

- معلومه که نه!

- پس شروع میکنیم.

فرد چوبدستش را بلند کرد و به طرف مالفوی گرفت.
- ایمپریوس کارس

نوری قرمز رنگ به طرف مالفوی رفت و درست به سینه او خورد و او را به زمین انداخت.

فرد که اختیار او را در دست گرفته بود به مالفوی دستورداد تا لباسش را در اورد و در داخل رود خانه شنا کند.

جرج هم که طلسم ایمپریوس کارس را روی کراپ انجامم داده بود او را وادار کرد تا مثل سگ چهار دست و پا بدود و صدای پارس سگ در بیاورد... بعد دستور داد که روی دو پایش بایستد و راه برود.

دانش اموزانی که دور دریاچه بودند با دیدن کارهای دراکو و کراب دور انها جمع شده بودند و به انها می خندیدند.

طلسم قرمزی به بازوی جرج خورد و ان را شکافت ...طلسمی دیگر نیز همان موقع به از کنار گوش فرد رد شد و موهای او را تکان داد.

هر دوی انها گویل را فراموش کرده بودند. او هنوز سر جای خود ایستاده بود و چوبدستیش در دستانش قرار داشت.

جرج فریاد زد: ایمپریوس کارس

او نیز تحت کنترل در امده بود، جرج به او دستو رداد همانند دراکو لباسهایش را در اورد و خود را لخت کند.


دراکو – کراپ و گویل به دستور فرد و جرج کارهای مختلفی انجام میدادند.

بقیه با دیدن حرکت او از خنده اشکهایشان در امده بود.

بعد از نیم ساعت فرد و جرج تصمیم گرفتن انها را به حال خودشون رها کنن و به تالار خصوصی برگردن.

- خوش گذشت!

- حرف نداشت جرج.


ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۳۰ ۳:۲۸:۰۶

اگر به یک انسان فرصت پیشرفت ندهید لیاقت چندان تاثیری در پیشرفت او نخواهد داشت. ناپلئون


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶

پريسا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۹:۴۰ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
سلام استاد.یعنی چی استاد.فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه.نا سلامتی منو آلبوس تو یه گروهی هستیم که یکی از اصول اصلیش بی ناموسیه.دست شما درد نکنه استاد،شما تازه میخواین نتیجه ی تجربه هاتونو به ما بگید! اِوا خاک وچو استاد!
در ضمن استاد اصلن هم پستم طولانی نیست.
--------------------------تکلیف جلسه ی دوم---------------------
در صبح یک روز برفی، كه هوا خیلی سرد بود و برف به شدت می بارید. من،ماتیلدا و اِما حسابی شال و کلاه کرده بودیم که بریم هاگزمید. در حالیکه تو راهروی سرسرا بودیم و به طرف در سرسرا می رفتیم صدايي ما رو خشكوند!
هوگو: رز،وایسا منم بیام. (اگه هري پاتر هفت خوندي بايد بدوني كه هوگو داداشمه! )
ما وایسادیم تا هوگو نفس نفس زنان به ما رسید. یه نگاه بهش کردم وگفتم: دوباره چی شده؟چیکار کردی؟
هوگو: من کاری نکردم. فقط می خواستم بهت بگم که منم میام.
- کجا؟
هوگو: هاگزمید دیگه!مگه شما سه تا قرار نیست برید هاگزمید؟
ماتیلدا با حالت لوس و بچه گانه اي گفت: رز مگه نگفتی فقط ما سه تا با هم دیگه بریم گردش؟
- خب آره. هوگو وایسا ببینم. تو نمی تونی با ما بیای.
هوگو: چرا؟
- واقعا چرا داره؟ تو نمی تونی با هم سن و سالای خودت بری؟ با چند تا از دوستاي خودت برو!
هوگو ناله كنان گفت: اذیت نکن دیگه. از بین دوستای من هیچ کس نميخواد بره هاگزمید. میگن هوا سرده. ولی من میخوام بیام.
اِما با حالت تهديد آمیزی گفت: چیکار میکنی؟ میبریش؟
- نه. صبر کن ببینم. هوگو انقدر رو مخ من قدم نزن. من اعصاب مصاب ندارما. عصبانی میشم دیگه خودت میدونی! زود برگرد پیش دوستات.
خلاصه اِنقدر هوگو سمج بازی در آورد که زیر پای سه تامونم علف سبز شد!
- هوگو،عصبانیم کردی هاا...بسه دیگه.
ماتیلدا: یکسال بعد!
- ماتیلدا تو دیگه شروع نکنا. من دارم با این بحث می کنم که راضی بشه دست از سر کچلم برداره اونوقت تو به من تیکه میندازی؟
ماتیلدا: اِاِاِاِاِاِاِ...نیم ساعته اینجا وایسادیم هیچی هم نمیگیم حالا به خانم بر هم میخوره.
یک لحظه چشمامو بستم و بعد گفتم: ماتیلدا جون من شرمنده. کوتاه بیا. الان دعوامون میشه. بچه ها من دیگه چاره ای ندارم.
وبا حالت مشكوكي ادامه دادم: هوگو خودت خواستی!
هوگو: چیو خواستم؟
من چوب دستیمو به طرف هوگو گرفتم و گفتم: "ایمپریوس کارس"
هوگو به حالت خبر دار ایستاد، چشماش یک لحظه بی حالت شد و بعد دوباره به حالت اولش برگشت.
ماتیلدا و اِما جیغ خفیفی کشیدن. اِما جیغ ویغ کنان گفت: واقعا که، چطور دلت اومد با برادر خودت اینکارو بکنی؟
من درحالیکه از غرور صدام مي لرزيد، گفتم: اِما! منکه بهش آسیبی نرسوندم فقط تحت کنترل گرفتمش. مگه سر كلاس پروفسور ويزلي خواب بودي؟ خب چیکار می کردم؟ اگه اینکارو نمی کردم که الان تو نمی تونستی اون لودوی بوقی رو تو هاگزمید ببینی.
اِما با شنيدن اين حرف ميره تو رويا و ديگه هيچي نميگه!
- ولی میدونین، اگه مامانو بابام بفهمن کلمو میکنن. خیلی خب، هوگو داداشی، برگرد تو قلعه.
وقتی که خیالمون از بابت هوگو راحت شد، ديگه نزدیک ظهر شده بود و دوباره به طرف هاگزمید حرکت کردیم.
به هاگزمید رسیده بودیم که صدای خنده ای توجهمونو جلب کرد. به طرف صدا برگشتيم و دیدیم که، به به چه خبره! لودو با یه دختر دیگه در حال رازونیاز کردنه!!! (اونم به سبک ویدا اسلامیه )
من وماتیلدا، وقتی این صحنه رو دیدیم سعی کردیم که حواس اِما رو پرت کنیم؛ ولی بدبختانه اون متوجه شده بود ودر حالیکه از شدت تعجب چشماش گرد شده بود جیغ بنفشی کشید: بوق تو سرت بخوره! بدبخت بيچاره اين دختره ايكبيري چيه كه منو به اون ترجيح داديييييييييييييييييييييييييييييي!
من و ماتیلدا:
زبون لودو بند اومده بود واز شدت ترس این شکلی شده بود!
اِما داد زد: مرتیکه بوقیه بی ناموس، بی وفای خیانتکار. تا یه لحظه تنها میمونی نهایت سوء استفاده رو از فرصت می کنی.
من و ماتيلدا كه ميدونستيم اِما خيلي جو گيره سعي كرديم آرومش كنيم اما اِما با يه سيلي ماتيلدا رو پرت كرد اونسر هاگزميد! و به سمت دختر مجهول الهويت فرياد زد: "آواداکداورا"
جسد دختره شپلخ شد و افتاد.
سكوت سنگيني حاكم شد و دهن همه چسبيده بود به برفاي رو زمين!
بعد اِما چوبدستیشو به طرف لودو گرفت و فریاد زد: "سکتوسمپرا"
تموم صورت و دستای لودو پر از زخمها وخراش های عمیقی شد که با شدت خونریزی می کرد.
در اين صحنه، ماتيلدا كه اونسر هاگزميد بود و من هم از وحشت خودزني ميكردم!
اِما در حالیکه دیوانه وار می خندید، گفت: عالی شد. قیافت بهتر از این نمیشه. کاری کردم که دیگه هیچ دختری حاضر نشه به قیافت نگاه کنه. دست پروفسور ويزلي درد نكنه! عجب ورداي باحالي هستن اينا! بچه ها بياين بريم!
من كه يه لحظه يادم اومده بود كه اين وردا رو پروفسور بهمون ياد داده، ترسم ريخت و جيغ زدم: ماتـيـــــــــــــــــلدااااا!
در كمتر از يك ثانيه ماتيلدا روبروم وايساده بود!
ما دو تا بدون هیچ حرفی به دنبال اِما راه افتادیم. به نزدیکی قلعه رسیده بودیم که ماتیلدا با دست بهم زد وگفت: هی..اونجارو.
سه تا مامور وزارت داشتن به سمتمون حمله ميكردن و در حاليكه چوبدستياشونو گرفته بودن جلو فرياد ميزدن: بي حركت! به نفعتونه چوبدستياتونو بندازين!
يكم برا اين حرفا دير شده بود چون ماتيلدا فرياد زد: "كروشيووو"
يكي از مامورها به حالت تشنج افتاد رو زمين!
ما سه تا همديگه رو بغل كرديم و با خوشحالي فرياد زديم: آخ جووون! ما اين وردا رو ياد گرفتيم و تكليف پروفسور را هم اجرا كرديم! پروفسور حتما به ما سي ميده!
چند لحظه بعد مامورا ما رو گرفته بودن!

الان ما سه تا تو آزكابانيم و پروفسور ويزلي هم تو سلول بغلي ما داره آب خنك از دست ديوانه سازا ميگيره و ميل ميكنه تا ديگه از اين تكليفا به دانش آموزاش نده!


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۸ ۱۵:۵۴:۰۰

یاد بعضی نفرات روشنم میدارد ، قوتم می بخشد ، راه می اندازد.
یاد بعضی نفرات ، رزق روحم شده است ، وقت هر دلتنگی ، سویشان دارم دست !


به یاد قدیمای سایت سال 1386
گروه هافلپاف
رز ویزلی ، لودو بگمن ، ماندانگاس فلچر ، البوس سوروس پاتر ، ریتا اسکیتر ، دنیس و ...

نوادگان هلگا


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ سه شنبه ۲۵ دی ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
رولی بنویسید و در اون یکی از اعضای سایت رو انتخاب کنید و با استفاده از این ورد های نابخشودنی هر کاری خواستید باهاش بکنید.
-----------------------------------
بمن بگوووووو.کجاااست؟
__ نیگم (لحن این بچه محفلیاست)
__ بگووووو
__بگو فقط یدونه "و"داره.
__ببین این ریشو چجوری داره منو مسخره میکنه؟؟
__ من ریشو بهتر از تو هستم.تو کچلی.

لرد قیافش رو به سمت باب کرد و به این حالت آخرین موهای مقدسش را کند و با صدای بلند گفت:

هوی بابی من دیگه دارم از دست این خپم(مخفف خرفت،پشمو و محفلی) خسته میشم.میرم بخوابم شاید یهو وقتی من خواب بودم یکی بیاد بکشتش از دستش راحت بشم.اما قبل از این که یکی بیادبکشتش تو باید بفهمی این شونه ای که باهاش موهای ریششو شونه میکنه کجاست.

__ قربان جسارته میتونم بپرسم برای چی اون شونه رو میخواین؟
__اصلا میخوام کله کچلمو شونه کنم!! آخه بتوچه؟؟

__اینی که گفتید راست بود؟
__ نه خره.حالا منو بیشتر عصبانی نکن وگرنه از روی جهان اسکرجیفای میشی.فهمیدی؟

باب: :no:
لرد:
باب: بله فهمیدم شما راحت بخوابین ما بیداریم.

لرد با گامهای بلند از آنها دور شد.


باب:
آلبوس:

باب:همانا همین الان بما بگو آن شونه کجاست وگرنه من از وردهای نابخشودنی استفاده مینمایم.

آلبوس:ب....
باب:کریشیو

آلبوس: آاااای

آلبوس:ولی من که...

باب:کریشیو
آلبوس:آیییییی....(و بعد با لحن گریه گفت)من که هنوز چیزی نگفتم....مامانی کمک.....چرا شکنجه میکنی؟؟؟اول بزار من...

باب:کریشیو.....
آلبوس:آیییییییییییییی

پام پوووممم پلخخخ(ارباب میزی را به سمت اتاق پرت کرد ولی میز از چهارچوب در رد نشد و بداخل نیامد)
لرد:ساکتتتتتت.من دارم میخوابم.

باب:چشم.حتما.

آلبوس:مردک اول بزار من صحبت کنم بعد اگر درست نبود شکنجه کن.

باب:آخه خیلی جالبه.باحاله وحالا میگی کجاست یا من کریشیو بزنم؟
__ میگم تو خیلی بدرد محفل میخوریا؟
باب: تو هم بدرد سطل آشغال میخوری .شونه کجاست.

آلبوس:ا.....(باب ورد سکتوم سپرا را به دامبی زد)

باب:هیچ وقت نمیدانستم این ورد چجوریه
ولی حالا میفهمم خیلی جالبه.تمامی بدن یارو باز شد.من همه چیز رو میبینم بجز مغزش.شاید نداره.محفلیه دیگه


باب وردی را بر زبان آورد و دوباره آلبوس رو مثل اولش کرد(با کمی تفاوت)

آلبوس:این دیگه چی بود خیلی عجیب بود چی شد.؟؟
باب:یک لحظه بدنت از هم جداشد.بعد من درستش کردم. من جونتو نجات دادم.

دامبل:مرسی.ممنون چون جونمو نجات دادی منم میگم کجاست.کنار بالشم زیر عروسکی که باهاش میخوابم توی خونه سیزده.

باب:اوکی.کریشیو
________________________
درود بر شما معلم مرگخوار.
این اتفاق در همین ماموریتی که لرد گرامی داد افتاد و کاملا در سایت اتفاق افتاده.
امید است مورد قبول شما قرار بگیرد.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۵ ۲۰:۵۰:۱۴



Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶

یگانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۹ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۲۸ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸
از زیر یک سقف
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 108
آفلاین
رولی بنویسید و در اون یکی از اعضای سایت رو انتخاب کنید و با استفاده از این ورد های نابخشودنی هر کاری خواستید باهاش بکنید
از او متنفر بود.از قیافه اش.از صدایش.از لباس پوشیدنش.از حرکاتش.از نگاهش.از درس خواندنش.از سراسر وجودش!برایش مهم نبود که چه عاقبتی در انتظارش است.برایش اصلا مهم نبود که باید چه عواقبی را می پذیرفت.شاید به آزکابان می رفت.شاید که نه حتما از هاگوارتز اخراج می شد... .اماباید هر طور شده او را از بین می برد.نابودش می کرد.در مقابل اراده ی او هیچ کس یارای مقاومت نداشت!باید هر طور شده انتقامش را از او می گرفت.همین امشب کار را در یک دخمه تمام می کرد!
ساعت 8 شب:
سرش درد می کرد.پسرک پشت سر او نشسته بود.رویش را کرده بود آن طرف تا قیافه اش را نبیند.از شدت خشم زمان و مکان را نمی فهمید!دستان و پاهایش می لرزید.صورتش از شدت عصبانیت سرخ بود.با حالت گستاخانه گفت:
_تو...تو ... تو منو نابود کردی.تو منو از بین بردی.منو ذره ذره آب کردی.غرورم رو شکوندی!ازت متنفرم.یا باید تو روی این کره ی خاکی باشی یا من.من نابودت می کنم مک میلان!
سپس فریاد زد:
کروشیو!!!!!!!!!!
وردش اثری نکرد.پسر حتی کوچکترین اثری از درد کشیدن در او دیده می شد.پسر این را فهمید و سرمستانه خندید:
_خوبه.بزرگ شدی.تو و وردای نابخشودنی؟حداقا رو یکی امتحانش می کردی بعد رو من آزمایش می کردیش! وقتت رو تلف نکن!
زلز عنان از دست داد و وحشیانه فریاد کشید:
_ تو در جایگاهی نیستی که به من حرف بزنی! تو ... تو با چه جرئتی به من اهانت می کنی.تو..توی احمق....
وباز هم کنترل خودش رو از دست می ده و جیغ و ویغ کنان فریاد میزنه:
_ سکتوم سمپرا!!!!!!
وایییییی.ورد باز هم اثر نکرد. او باز هم فریاد زد:
_سکتوم سمپرا!!!!!!
_ سکتوم سمپرا!!!!!
_ سکتوم سمپرا!!!!!
حتی ذره ای خون هم از بدن پسر بیرون نزد.پسر نمی دانست که کاربرد آن ورد چیست.دختر خشمگین بود و عصبانی.پسر با حالت تحقیرانه رو به دختر کرد و گفت:
_ چه طوریاست که تو هنوز تو هاگوارتزی؟ واقعا به همون خنگی هستی که نشون میدی؟آخه اینا وردای ساده هستند!!!!!!
دختر با شنیدن وردای ساده عصبانی شد و مرموزانه گفت:
_ چی؟چی؟ هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها!!!!! تو به اینا میگی ساده مک میلان؟اینا وردای نابخشودنی هستند کودن! هه هه هه هه هه! نمی دونم اینو میدونی یا نه که آدم برای اجرای این وردا باید اراده کنه و واقعا بخواد که اونا رو رو یکی اجرا کنه! اما حتما اینو می دونی که برای اجرای آواداکداورا فقط کافیه چوبستیتو به طرف شخصی که می خوای نشونه بگیری و اجراش کنی!من می خوام اونو رو تو اجرا کنم مک میلان! آواداکدا...
_نه خواهش می کنم!تو اصلا متوجه نیستی.تو اونی که من می خوام نه یعنی من اونی که تو می خوای نیستم.تو اونقدر عصبانی هستی که اصلا متوجه نشدی من کی هستم.یه نیگاه به پشتت بنداز!
دختر سرش را برگرداند و با دیدن او جیغ بنفشی کشید و لرزان گفت:
_ تو...تو..زاخاریاس اسمیت؟ من به هلن گفتم بره به مک میلان بگه بیاد پایین باهام طریقه ی صحیح اجرای وردا رو کار کنه! تو چرا اومدی؟
_ ارنی حالش بد بود.گفت من بیام! منم اومدم اینجا.بیچاره ارنی!اگه می دونست قراره بعد از اینکه این وردا رو یادت داد خودش به عنوان صلاح مورد آزمایش قرار بگیره هرگز نمی اومد و البته نیومد!!!هر چند که این وردا توی محوطه هاگوارتز ممنوع هستن! به اندازه ی کافی از محضرتون استفاده کردم.دیگه حوصله ی گوش دادن به حرفای بچگانه ی تو رو ندارم!
من رفتم!!!!!!
_ نه ایست کن!!! خواهش می کنم از این ماجرا به کسی چیزی نگو! اگر بگی با استفاده از همین وردا...
_نگو که بلدی باهاشون کار کنی.چون به اندازه ی کافی توانمندیت رو در اجرا کردنشون دیدم!
و بعد در حالی که نیشش تا بناگوش باز بود به طرف در رفت!


ویرایش شده توسط رز زلز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۴ ۱۵:۰۸:۴۲



Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
تالار خصوصی راونکلاو سرشار از فریاد گوش خراش سکوت بود. ( به بلندی فریاد همون عضو سیاسی پشمالو ) هیچکس در تالار لاجوردی با هوش ترین بچه های هاگوارتز نبود به جزء دو شخص که هیچ شبا هتی به دانش آموزان نداشتند چه برسد به دانش آموزان زیرک. در حالی که صدای پاواروتی وار سرژ از بلندگوهای تالار بلند می شد تا دانش آموزان در فضایی رمانتیک غرق شوند. آگریپا با آن چشم های عینکی اش که از خستگی سرخ شده بود به چشم های دکمه مانند قفی نگاه می کرد و با یک دستش گلوی او را می فشرد. قفی نیز در حالی که یکی از بال هایش را در دماغ آگریپی کرده بود و به صورت کورنلیوس نگاه می کرد که از خشم دندان هایش معلوم بود.
قفی فریاد زد:
- بوقی با ویلای من چی کار داشتی هان؟ نکنه رفته باشی توش؟ بی ناموس. بی ناموس. بی نا...
کورنلیوس که داشت از درد به خودش می پیچید با صدای گرفته که نمایانگر عمق نفوذ بال قفی در دستگاه تنفسی اش بود فریاد زد:
- باب جمع کن . مگه تو ویلا داری. مرغ ها که ویلا ندارن تازه اگه داشته باشی من از کجا بدونم.
قفی که قیافه اش همانند مایکل کورلئونه شده بود با صدای دوبلور همون مایک در پدرخوانده 2 گفت:
- عوضی خودت به بیراهه نزن. منظورم منزلم سرافه. چون هم هنرمند و هم خیلی دولوکسه و هم ناظره بهش می گم ویلا.
آگریپی با خیالی راحت گفت:
- آهان. گرفتم بیبی. خب حالا چی می گی. مگه سراف اتوبان که قابل ورود باشه ( ). نترس ما با ناظر ماظر کاری نداریم. الانم اون پرهات و بکش کنار که باید برم به کار و زندگیم برسم والا به عنوان عامل گسترش آنفولنزای مرغی به وزارتخونه معرفیت می کنم.
قفی که از این حرف به شدت آزرده شده بود با حرکتی انتحاری بالش و به همرا ه آن نوکش را تا عمق و درون آگریپا فرو کرد و صدای آگریپی به شدت بلند شد.
در همین حین گابر در حالی که در آینه ای جیبی صورتش را نگاه می کرد و با رژ لبی با لب هایش ور می رفت وارد تالار شد و با دیدن صحنه ی تعرض قفی به آگریپی جیغی زد ( باز به بلندی فریاد سرژ ) و گفت:
- قفی جون این کار ارزشی رو نکن. این کار تا قبل از ماجرای دامبلدور مد بود. تازه اگه سراف بفهمه ناراحت می شه.
قفی با این هشدار گابر کورنلیوس را رها کرد در همین حین کورنلیوس با اقدامی شجاعانه و احیای حیثیت طلبانه قفی را گرفت و به مجسمه روونا راونکلاو آویزون کرد و گفت:
- حالا دارم برات مرغ . کاری می کنم که دیگه اون منقارت رو در هر جایی فرو نکنی.
و در حالی که چوبدستیش را به جایی به شدت حساس نشانه رفته بود به فریاد ها و جیغ های قفی گوش نداد و نعره زد.
- سکتو سمپرا.
در حالی که همگان منتظر اتفاق قریب الوقوع وحشتناکی را می کشیدند که تنها چند پر از آن ناحیه ی به شدت حساس قفی فرو ریخت. در حالی که گابر و آگریپی با این حالات او را نگاه می کردند. قفی با شادمانی گفت:
- آگریپی دستت درد نکنه. راستش رو بخوای تیغم رو گم کرده بودم.
کورنلیوس با تعجب گفت:
- نمی دونستم مشکل جنسی داری؟
گابر در تایید حرف او گفت:
- آره . بگو چرا سراف از ناراحتی گریه می کرد.
قفی که از خجالت سرخ شده بود با حجب و حیا ای بی سابقه جواب داد:
- گریه سراف به خاطر اون نبود. آخه ما ققنوس ها با نو کمون ... .
در حالی که همه چیز برای آگریپا روشن شده بود و در حالی که گابر با خنده ای موذیانه آندو را می پایید، کورنلیوس به سوس قفی حمله ور شد فریاد زد:
- می کشمت مرغ ...
--------------------------------------
استاد با پوزش بسیار از بی ناموسی زیاد. جون مادرت نمره کامل و به ما بده بلکه یک امتیازی نسیب گروه دو دانش آموزه ما شد.
قربونتون برم.


به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
تکلیف جلسه ی دوم
روزی از روزهای سرد بود. در واقع تعطیلات کریسمس بود.
لرد و مرگخواران با وفایش دور هم جمع شده بودند .
لرد: حوصله م سر رفت یه کاری بکنیم دیگه ، زود باشین پیشنهاد بدین یه تفریحی بکنیم. از همون تفریحای سالم.
بعد از چند پیشنهاد که بعضی از اونا واقعا بی شرمانه بود ، آمیکوس کرو پیشنهادش رو مطرح کرد، که باعث
شد توجه لرد به این پیشنهاد جلب بشه. این پیشنهاد رو از دهان آمیکوس در چند ثانیه ی پیش گوش کنید:
_ چطوره بریم هاگواتز یه سری ورد نابخشودنی روی رفقای هری پاتر اجرا کنیم . الان هاگوارتز چون تو تعطیلاتیم خیلی خلوته ، اون دامبلدوره ... ( به دلیل برخی مسائل از نوشتن این جمله معذوریم) هم به گفته ی
سرویس های اطلاعاتی لرد از هاگوارتز برای کاری به لندن رفته ، پاتی و دوستاشم که طبق معمول مدرسه پاتوقشونه . پس ما به سهولت و سادگی می تونیم وارد مدرسه بشیم و یه تفریح سالم و درست و حسابی داشته باشیم.
لرد: ملت غیور به سمت قلعه ی هاگوارتز حرکت کنین.
پس از یک آپارات در هاگزمید. پیاده به طرف مدرسه حرکت کردندو بعد دقایقی پیاده روی به محوطه ی مدرسه رسیدند. لرد با یک تکنیک عجیب همه رو باهم وارد مدرسه کرد.
بعد از ورود توجه لرد و مرگخوارا از جمله آمیکوس به رون ویزلی و هرمیون گرنجر و چند نفردیگر جلب شد. بلا فاصله آمیکوس این ورد را به طرف آنها فرستاد ، یعنی دوبار آن را تکرار کرد.
_ ایمپریوس کارس
آندو گوش به فرمان به حالت آماده باش ایستادند. بقیه مرگخواران هم مشغول اجرای ورد روی بقیه ی دانش آموزان شدند.
رون و هرمیون مشغول رقص تانگو شدند و بقیه ی دانش آموزان هم مشغول برخی کار های بی شرمانه.
اساتید هم وارد صحنه می شن و لرد بلافاصله :
_سکتو سمپرا
استاد ها از جمله مک گونگال یکی یکی روی زمین افتادند ، در حالی که صورت هایی شبیه همبرگر پیدا کرده بودند .
رون و هرمیون هم حالا کاملا به هم قفل شده بودند.
آمیکوس به لرد و مرگخوار هایی که داشتن حال می کردند گفت: فکر میکنم زیاد طول کشیده با اجازه ی لرد دیگه بزنیم پدر همه ی خون لجنی یا رو در بیاریم .
لرد: فکر خوبیه ، شروع می کنیم.
بارتی هم تایید کرد.
اول کروشیو روی همه اجرا شد، بعد از کمی عذاب کشیدن و داد و فریاد دانش آموزان نوبت به سکتو سمپرا رسید، دانش آموزان اصیل زاده با دستور لرد کبیر به گوشه ای رانده شدند و توجه همه به خون لجنی ها جلب شد.
خلاصه بعد تیکه پاره کرد دانش آموزا نوبت به آواداکداورا رسید.
آمیکوس با این ورد رون و هرمیون را هدف قرار داد: آواداکداورا
از نظر لرد تفریح سالم کافی بود و لرد با این حالت گفت: برو بچ مرگخوار بزنیم به چاک .
لرد همان جا به آمیکوس ترفیع داد و آنها عازم مرکز فرماندهی شدند.
( با تشکر از استاد گرانقدر).ببخشید اگه ریتم یه کم سریعه.


ویرایش شده توسط آمیکوس کرو در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۳ ۱۸:۴۹:۰۶

تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ چهارشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۶

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
پس از خروج پرسی ویزلی از کلاس ، دانش آموزان گروه گروه به دنبال او خارج شدند.
جیمز هم قلم پر و مرکبش را در کوله پشتی پوست اژدهایش چپاند و به سرعت از کلاس بیرون رفت.


26 امتیاز! نسبتا خوب بود ، مهم نبود که با سیموس مساوی شده بود، مهم نبود که لوپین از او جلو بود ، تنها نکته ی مهم اینجا بود که گریفندور در صدر جدول بود ! و مهمتر اینکه جیمز به عنوان یک گریفندوری به این امر کمک کرده بود، هرچند کوچک، ولی کمک کرده بود!

جیمز لحظه ای ایستاد.
از پنجره به بیرون خیره شد، دانه های برف بر سر و روی دانش آموزانی که در محوطه قدم می زدند فرود می آمد... چشمانش را تنگ تر کرد ، می توانست برادرش آلبوس سوروس را ببیند که در حال پرتاب کردن گلوله های درشت برف به هوگو ویزلی بود.

لبخندی بر لبانش نقش بست و به راهش ادامه داد ،وقتی از کنار مشعل های آویخته به دیوار رد می شد شعله ی آبی آنها لحظه ای کم فروغ می شد و با عبور او دوباره گر می گرفت.
چیزی نگذشته بود که خود را مقابل تابلوی بانوی چاق دید:

- بابام!
- سربه سر من نذار بچه!
- باشه..باشه! هری پاتر!

بانوی چاق غرغر کنان کنار رفت و جیمز وارد شد ، لبخندی به سیموس و الیواندر که چشمکی زده بود زد و بر روی صندلیش در کنار شومینه نشست و به آتش خیره شد . پاسی از شب گذشته بود که شروع به نوشتن کرد، نوشت و نوشت و نوشت...

- جیمز ؟ تو نمی خوای بخوابی؟
- نه سیموس ...شب بخیر رفیق.
- شب بخیر.

سیموس خمیازه کشان به سمت خوابگاه پسران رفت.

صورتش از حرارت آتش سرخ شومینه می سوخت ، اما همچنان می نوشت...
نوشت و نوشت و نوشت...

________________

- ارباب جیمز باید بلند شه! ارباب الان کلاس دفاع داره! ارباب!
- ها؟!

جیمز با آشفتگی از خواب پرید ، کریچر در مقابلش زانو زده بود ، هنوز روی صندلی ، کنار شومینه بود و تکلیف کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه هم که دیشب تمامش کرده بود روی میز قرار داشت.
نگاهی به ساعت انداخت، دیر شده بود! از کریچر تشکر کرد و ز او خواست که برگردد ، کریچر ناپدید شد و جیمز به سرعت وسایلش را جمع کرد و از سالن عمومی بیرون آمد، به سمت راهروی اصلی دوید .

به انتهای راهرو رسید، در کلاس بسته بود، پروفسور ویزلی داخل کلاس بود، جیمز دیر رسیده بود، آهی کشید و مقاله اش را بیرون آورد و یکبار دیگر آن را خواند:

تکلیف کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه:
یکی از اعضای مدرسه رو انتخاب کنید و با استفاده از این ورد های نابخشودنی هر کاری خواستید باهاش بکنید .( ترجیحا روی کاغذ! )


با خشانتی خشونت آمیز از پله های دفترمدیر رفت بالا.
- دااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااامبل!
- غیییییییییییییژژژژژژژژژ.

در دفترشو با لگد شیکست و رفت تو:
- غیییییییژژژ نکش!
دامبل از همه جا بی خبر از ترس پرید تو قدح اندیشه اش.

مهاجم دستشو کرد تو قدح و حدود دو دقیقه با دقت محتویات درون آن را زیرو رو کرد ، بلاخره یه چیز سفید بلند رو گرفت و کشیدش بیرون:

- آی ! غیژژژژژژژ! ریشم ! بوقی گندزاده!
- چی؟... چی گفتی؟
- ب..بخشید فک کردم گریندله .
- م..مگه گریندل والد گندزاده بود؟
- امممممممم...
- مهم نیس... کجا بودیم؟
- غیژژژژژژژژژژ!
- آهان یادم اومد! غییییییییژژژژ نکش!
- جیمز ! به ریش خودم و مرلین من یویو تو برنداشتم.
- پس از کجا فهمیدی یویوم گم شده؟
- غییییییژژژژژژژژ!
- غیییییژ نکش! کروشیو ! ایمپریوس کارس ! سکتو سمپرا ! آواداکداورا!
- غیژژژژژژژژژژژژژژژ! میگم! میگم ! زیر کلاه گروهبندیه!
- کلاه کجاس؟
- غیژژژژژژژ!
- کروشیو ! ایمپریوس کارس ! سکتو سمپرا ! آواداکداورا!
- فقط یه گریفندوری واقعی می تونه یویو رو از تو کلاه بکشه بیرون ! به همین سادگیا نیس.

جیمز کلاه گروهبندی را از میان ریش انبوه دامبل بیرون کشید و آن را وارونه کرد... یویو ی صورتی روی زمین افتاد...
دامبل:
جیمز: کروشیو ! ایمپریوس کارس ! سکتو سمپرا ! آواداکداورا!!
دامبل: خب دیگه، تموم شد می تونی بری جیمز هری پاتر.
جیمز که در آستانه ی در بود به آرامی برگشت:
- تو چرا هیچیت نمیشه؟؟؟!
-
-
- نه ! نه ! جیم تو دنیای جادویی مشت و لگد قبول نیس! نه!غییییییژژژژژژ!
...
پایان.



جیمز خندید... عالی بود! بهترین نمره را در کلاس می گرفت! کلاس...
ناگهان خنده بر لبانش خشک شد، به یاد کلاسش افتاد ، در زد ...
به آرامی و با ترس و لرز وارد شد. در کلاس جیرجیرکنان باز شد، پروفسور ویزلی پشت میزش نشسته و در حال مطالعه ی مقاله ها بود ، متوجه ی ورود جیمز شده بود اما به دلیل تاخیر او چیزی نگفت.
بچه ها خیره به جیمز و موهای نامرتبش ، با یکدیگر زمزمه می کردند.
جیمز آهی کشید ...

- پروفسور؟
- دیر کردی جیمز؟!
- خواب موندم.
- متاسفم ، 10 امتیاز از گریفندور کم میشه . بشین ... نه! اول تکلیف جلسه پیش رو بیار.


جیمز لبخند کمرنگی زد و به طرف میز پرسی رفت و مقاله را به او داد.
پرسی ویزلی کاغذ پوستی را گرفت و آن را باز کرد، با خواندن هر جمله یکی یکی ابروهایش را بالا برد و ناگهان هر دو ابرویش را با هم به صورت اخم پایین آورد:

- افتضاحه!!
- چ...چی؟
- این افتضاحه پاتر!
- اما...
- همش دیالوگ! همش دیالوگه! مضحکه! تنها چیزی که می تونم بگم مضحکه!
- ولی.. پ..پروفسور!
- به سینسترا نگاه کن ! اون کارش عالیه! اما تو... این بوق به هیچ دردی نمی خوره...

جیمز ناباورانه به سینسترا که در گوشه ی کلاس حرکات گولاخانه: انجام می داد خیره شد و بعد به طرف پرسی برگشت .
پرسی سرش را تکان داد و کاغذ پوستی را جلوی چشمانش پاره کرد..:proctor:. و بعد پوزخندی به جیمز زد:

- پیشنهاد می کنم از مقاله های سینسترا بخونی جیمز ... به خاطر خودت می گم عزیزم...می گم که رول نویسیت خوب باشه... می گم که افتضاحی!!

جیمز به پرسی خیره شد و بعد به کاغذ پاره ها چشم دوخت... نفسش به شمارش افتاد ، خون جلو چشماشو گرفت ، .. سینسترا هنوز داشت حرکات گولاخانه انجام می داد ، جیمز چوبدستیش را بیرون کشید و آن را به سمت پرسی گرفت:

- کروشیو ! ایمپریوس کارس ! سکتو سمپرا ! آواداکداورا!


ببخشید طولانی شد استاد ... حق با شما بود فضاسازی لازم داشت.
قربان امیدوارم ناراحت نشده باشید ، پست طنز هستش دیگه...
شاگرد کوچیکه ی شما. جیمز.


ویرایش شده توسط جیمز هری پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۲ ۲۳:۰۴:۴۴
ویرایش شده توسط جیمز هری پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۳ ۱۶:۴۵:۱۷
ویرایش شده توسط جیمز هری پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۳ ۱۶:۵۶:۱۷







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.