جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
Re: دالاهوف مشکوک می شود
ارسال شده در: چهارشنبه 11 شهریور 1383 12:29
تاریخ عضویت: 1383/03/21
آخرین ورود: یکشنبه 20 مرداد 1392 10:45
از: لیتل هنگلتون
پست‌ها: 466
آفلاین
شکمبولی عزیز...فکر کنم دست نشانده دامبلدور باشه..خودش که بلت نیست اینقده بنویسه اونم با 1 دونه غلط...وقتی کسی با 1 غلط می نویسه..تنها یه چیز رو می رسونه...شایدم 2 تا!
1. از دست نشانده ها و عمال! رده پایین دامبلدور هس
2.. مشکوکه.. شاید اصلا از قصد خودشو بین اونا جا می زنه و قصد عملیات مشکوک! داره!
Re: بیل و فلور
ارسال شده در: چهارشنبه 11 شهریور 1383 12:14
تاریخ عضویت: 1382/10/20
تولد نقش: 1403/06/12
آخرین ورود: یکشنبه 20 مرداد 1387 16:16
از: فضا
پست‌ها: 402
آفلاین
از نوشتن کلمه ی عابرو بجای کلمه ی آبرو..
میفهمیم که این دالاهوف نیست بلکه دامبلدور است...
یوزر آیدی شماره ی 57.
یکی از اعضای فوت شده،سوخته و خاکستر شده ی جادوگران.
مادام پادی
ارسال شده در: پنجشنبه 5 شهریور 1383 09:54
تاریخ عضویت: 1383/03/21
آخرین ورود: یکشنبه 20 مرداد 1392 10:45
از: لیتل هنگلتون
پست‌ها: 466
آفلاین
بلا: راس میگه دیگه دالاهوف...چقدر بد صحبت می کنی بد دالاهوف!...به پرستیژ ماها نمی خوره...ایش..باید تنبیه بشی!
گیلدی: می خای بهش تنفس مصنوعی بدیم؟!
دالاهوف:
بلا: نه باید گوجه سار بشه..هر که حرف بد بزنه..گوجه سار می شه!
دالاهوف: تو نمی تونی...من یه سیاهم..تو هم یه سیاه..
بلا: بر طبق بند...
هوششششت
سدریک از توی بلا رد میشه
سدریک: قبول نیس..این دیالوگ من بوده همیشه! بر طبق بند 3 از تعرفه نمایشنامه نویسی توهین به اعضا..مجاز نیس
بلا: دالاهوفو ببرید اون گوشه
رودی: پس مادام چی میشه..نمی شه که جلوی اون تو کافه اش
بلا:هوووووم...راس می گی همسرم..به خاطر این فکر به جات یه تنفس مصنوعی بهت میدم جایزه ات :bigkiss:
ما یکیو می خایم سر مادام پادی فوت رو گرم کنه...
گیلدی: می خاین من تنفس مصنوعی بدم بهش؟
کرام:نکنه می خای دیگه رامون نده
آموس: من چی..منم می تونم کمک کنم
بلا:هووووم...ببینم می تونی 5 دقیقه باهاش بحث روانشناسی بکنی...مخش پیاده بشه ما عملیات رو اجرا کنیم؟!
آموس: در تخصص منه..یادتونه که من در تمامی تاپیک ها جنگ روانی..
رودی: میری یا نه؟!
Re: بیل و فلور
ارسال شده در: پنجشنبه 5 شهریور 1383 03:22
تاریخ عضویت: 1383/04/16
آخرین ورود: چهارشنبه 29 مهر 1383 23:21
از: KUWAIT
پست‌ها: 82
آفلاین
فلور جان بهتر بود می نوشتی:
ای حسود و ای منافق کور دل چشمانت کووور برو ببين كافه سه دسته جارو همه دنباله من هستن تا يكدونه امضاء بدم

-------------------------------------------------------
اینا اینجوری بهتر می فهمن!
مسول برگزاری مسابقه ی زیبا ترین پسر و یا مرد هاگوارتز
but i cant help falling in love with you! (Elvis Presley)
Re: بیل و فلور
ارسال شده در: دوشنبه 2 شهریور 1383 17:14
تاریخ عضویت: 1383/04/07
آخرین ورود: یکشنبه 18 اسفند 1398 04:09
از: پاریس
پست‌ها: 929
آفلاین
آه كيلدى زدم رو دستت برو ببين كافه سه دسته جارو همه دنباله من هستن تا يكدونه امضاء بدم
دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید
Re: کافه ی مادام پادیفوت
ارسال شده در: شنبه 31 مرداد 1383 17:43
تاریخ عضویت: 1382/11/15
آخرین ورود: شنبه 14 اردیبهشت 1387 15:06
پست‌ها: 594
آفلاین
هوم... حال نمایشنامه نوشتن ندارم، ولی نکاتی رو عرض میکنم!
1. من روزی در غاری نشسته بودم و عبادت میکردم که ناگهان یک قطار با سرعت زیاد به من بر خورد کرد و من از تو غار پرت شدم بیرون... اندکی بعد که حالم جا اومد، جبرئیل اومد سراغم و بهم گفت که آی دی یاهوت چیه؟ منم آی دی یاهومو بهش گفتمو بعد از مدت کمی رفتم خونه!
به خونه که رسیدم، دیدم جبرئیل منو اد کرده! پس از مدتی گفتمان، وظیفه ای بر دوش من نهاده شد و آن چیزی نبود جز سه سال دعوت پنهانی به بی جامه پارتی که به لطف خدا همین دو سه روز پیش سه سال تموم شد و الان در دوران آشکار به سر میبریم!
اینو گفتم که بدونید من مسئولم، و در آن دنیا باید جواب پس بدم!
2. اگه اندکی دقت کنید میبینید که مرلین بحث بی جامه پارتی و تنفس مصنوعی رو به این کافه کشوند! و شروع کننده این بحثا تو این کافه من نبودم، مرلین یا همون مردی سفید با ریش بود!
3. بی جامه پارتی هیچ وقت در اماکن عمومی و بدون امنیت برگزار نمیشه و هر کسی به بی جامه پارتی ها دعوت نمیشه! این مورد از نادانی های مرلین بود به بزرگی خودتون ببخشیدش... مرده سفیدی با ریشه... گناه داره!
Re: کافه ی مادام پادیفوت
ارسال شده در: شنبه 31 مرداد 1383 17:37
تاریخ عضویت: 1383/03/11
آخرین ورود: شنبه 19 بهمن 1392 11:50
از: هاگوارتز..تالار اسلیترین
پست‌ها: 901
آفلاین
دست فلور درد نکنه منو انداخته به پارکینسون
آخه کی میاد هرمیونو ول کنه بره با پارکینسون
--------------------------------------------------------
کرام که بو برده بود این علی ملکی که هی ساز مخالف میزنه تو سایت چطور همش با هرمیون موافق بود دوباره میاد تو کافه!!
هرمیون:چرا برگشتی ؟
کرام :هیچی دیدم هنوز وقت دارم بیشتر بمونم
کرام به آرامی به طوری که هرمیون متوجه نشه:لجی لی منس
تمام خاطرات علی ملکی میاد تو ذهن کرام
کرام قضیه رو متوجه میشه
کرام: هرمیون بیا باهات کار دارم
هرمیون:
کرام:فکر نکن نفهمیدم به علی چی گفتی ولی اشکال نداره به هر حال باید اینو بهت بگم که طرفداری از سیاها ربطی به مسایل شخصی نداره در ضمن هر سئوالی که داری از خودم بپرس
هر دو برمیگردن سر میز
و مشغول صحبت میشن
کرام اسبق!

قدرت منتقل شد!
کافه ی مادام پادیفوت
ارسال شده در: شنبه 31 مرداد 1383 17:07
تاریخ عضویت: 1383/04/22
آخرین ورود: شنبه 15 دی 1386 19:43
پست‌ها: 259
آفلاین
من و کرام و علی ملکی میایم تو (علی ملکی خودشو هلنا جا زده )
من آروم طوری که نه کرام بشنوه نه بقیه : یادت نره چی گفتما تو همش با من موافقی اوکی ؟

میریم وسط کافه میشینیم .
مادام پادیفوت : چی میل دارید
من: من فکر میکنم یک رانی خوبه
علی ملکی : او آره موافقم برای من هم یک دونه بیارید
کرام : برای منم یک قهوه
من: کرام یک چیز برای من تبدیل به معضل شده ... تو چرا سیاهی ؟
علی ملکی : آره موافقم چرا تو سیاهی ؟
کرام : من تکذیب میکنم ! من هیچ نسبتی با فامیل های کینگزلی ندارم
من : منظورم اینه که چرا از سیاه ها طرفداری میکنی ؟
علی ملکی : آره منظور هرمیون دقیقا" همین بود
کرام سعی میکنه یک سوژه گیر بیاره بحث را عوض کنه : اااااا مرلین را نگاه به جمع تنفس مصنوعی ها پیوسته
من: اون که مرلین نیست اون مردی سفید با ریشه
علی ملکی : آره موافقم
کرام : این خواهرت چقدر باهات موافقه !!
من: اوه میدونی ما از اول این وری بودیم , من و اون از نظر تربیتی به هم رفتیم
علی ملکی : آره موافقم مادر پدرامون یکی بودند
کرام :
من:
علی کلکی :
کرام: خوب من دیگه میرم تمرین کوییدیچ
منبلند میشم علی ملکیم همینطور
من : خوب خوشحال شدم ..
کرام و علی ملکی : من هم همینطور
کرام :
من : :-D میبینمت
کرام : خدافظ
کرام میره
علی ملکی : خوب بود ؟
من: آره فقط کمی زیادی موافق بودی کمی تابلو بود
علی ملکی : باشه درستش میکنم
در همین لحظه بلا چشمش به من میفته میاد سر میزه ما ....
world has changed...I feel it in the water...I feel it in the earth...I smell it in the air... much that once was is lost... for none now live to remember it
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ارسال شده در: شنبه 31 مرداد 1383 16:51
تاریخ عضویت: 1383/04/07
آخرین ورود: یکشنبه 18 اسفند 1398 04:09
از: پاریس
پست‌ها: 929
آفلاین
اوه اوه اين كافه بسيار وضعش افتضاحه داره كم كم به جامه در اوردن و اينا مىرسه لطفا يكى به اين كيلدورى بكه تند نرو( خودم مىكم ديكه) تا همون تنفس مصنوعى ايست كن ديكه بيشتر نرو جلو
اداميه داستان
من و بيل وارد مىشيم با ديدنه كافه اونم با حضور معلما جا مىخوريم
فلور: عزيزم اينجا جه خبره؟ معلما هم امدن يعنى معلما هم ؟
بيل: آره اينجور كه معلومه اونا هم همينه ديكه
فلور: بس جرا اون دفعه مارو انداختن زندان و آب خنك دادانمون؟
بيل: به كفتيه كيلدورى از اين به بعد آزاده
و مىرن مىشينن
فلور: اوضاع خيلى بى ريخته بيل
بيل: آره كيلدورى هم آخرشه ببين سه تا از دخترا رو جطور دارن با هم حرف مىزنن و كيلدورى وسطشون نشسته قه قه مىزنه
فلور : آره واقعا عجيبه!!!!!!!!!!!!
كرام به باركينسون نشسته و اين آخرشه
و اون طرف هرمانى با دراكو!!!!!!!!!!!!!!!
فلور: دنيا وارونه شده
بيل: آره واقعا بكذرييم عزيزم بزار به اره خودمون برسيم
فلور: آره
و يه حرفاييه سرى اتفاق مىيوفته
و يه كارايه سرى
و در آخر از كافه خارج مىشن
حالا خودتون ببنيد جى كار كردييم
دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید
Re: بیل و فلور
ارسال شده در: پنجشنبه 29 مرداد 1383 15:50
تاریخ عضویت: 1383/05/21
آخرین ورود: چهارشنبه 27 تیر 1386 20:13
از: نیروگاه هسته ای
پست‌ها: 255
آفلاین
دالاهوف وارد کافه میشه(تابلو وارد نمیشه).همین که وارد میشه گروهی از آدمها ر میبینه که مشغول گ÷ زدن هستند میره یه گوشه میشینه و به نقشه ای که لرد سیاه طراحی کرده بود فکر میکنه.بعد از 5 دقیقه مادام ÷ادیفوت میاد و میگه چی میل دارین؟دالاهوف:1 قهوه لطفآ....وقتی که قهوه رو میخوره مشغول فکر میشه!ناگهان از فکر بیرون میاد و 2 نفرو میبینه که وارد کافه شدند دالاهوف:اوه خدای من....... مرلین و میبینه با کتی بل که وارد میشن و در میزی که اون ور کافه بود میشینن.دالاهوف درست حواسش به آندو بود.همینکه خانوم ÷ادیفوت از سر میزشون رفت.مشغول تنفسات مصنوعی شدند!!!حالا ول کنم نبودند....ناگهان ÷اشونو از گلیمشون دراز تر میکنن و .......بعد خانوم ÷ادیفوت میاد و میگه که اینجا جای این کارا نیست!!! و بعد تازه دست از کاراشون بر میدارن و مشغول قهوه خوردن میشن.دالاهوف که هنوز به نقشه های لرد سیاه فکر نکرده بود.میره از کافه تا یه جای دنج تر و آری از تنفسات مصنوعی گیر بیاره.
تصویر تغییر اندازه داده شده