من و کرام و علی ملکی میایم تو (علی ملکی خودشو هلنا جا زده )
من آروم طوری که نه کرام بشنوه نه بقیه : یادت نره چی گفتما تو همش با من موافقی اوکی ؟
میریم وسط کافه میشینیم .
مادام پادیفوت : چی میل دارید
من: من فکر میکنم یک رانی خوبه
علی ملکی : او آره موافقم برای من هم یک دونه بیارید
کرام : برای منم یک قهوه
من: کرام یک چیز برای من تبدیل به معضل شده ... تو چرا سیاهی ؟
علی ملکی : آره موافقم چرا تو سیاهی ؟
کرام : من تکذیب میکنم ! من هیچ نسبتی با فامیل های کینگزلی ندارم
من :
منظورم اینه که چرا از سیاه ها طرفداری میکنی ؟
علی ملکی : آره منظور هرمیون دقیقا" همین بود
کرام سعی میکنه یک سوژه گیر بیاره بحث را عوض کنه : اااااا مرلین را نگاه به جمع تنفس مصنوعی ها پیوسته
من: اون که مرلین نیست اون مردی سفید با ریشه
علی ملکی : آره موافقم
کرام : این خواهرت چقدر باهات موافقه !!
من: اوه میدونی ما از اول این وری بودیم , من و اون از نظر تربیتی به هم رفتیم
علی ملکی : آره موافقم مادر پدرامون یکی بودند
کرام :
من:
علی کلکی :
کرام: خوب من دیگه میرم تمرین کوییدیچ
منبلند میشم علی ملکیم همینطور
من : خوب خوشحال شدم ..
کرام و علی ملکی : من هم همینطور
کرام :
من : :-D میبینمت
کرام : خدافظ
کرام میره
علی ملکی : خوب بود ؟
من: آره فقط کمی زیادی موافق بودی کمی تابلو بود
علی ملکی : باشه درستش میکنم
در همین لحظه بلا چشمش به من میفته میاد سر میزه ما ....
world has changed...I feel it in the water...I feel it in the earth...I smell it in the air... much that once was is lost... for none now live to remember it