هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بیل و فلور
پیام زده شده در: ۲:۲۲ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۳
#69

بيل ويزليold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۰۴ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۱ چهارشنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۳
از KUWAIT
گروه:
کاربران عضو
پیام: 82
آفلاین
فلور جان بهتر بود می نوشتی:
ای حسود و ای منافق کور دل چشمانت کووور برو ببين كافه سه دسته جارو همه دنباله من هستن تا يكدونه امضاء بدم

-------------------------------------------------------
اینا اینجوری بهتر می فهمن!


مسول برگزاری مسابقه ی زیبا ترین پسر و یا مرد هاگوارتز
but i cant help falling in love with you! (Elvis Presley)


Re: بیل و فلور
پیام زده شده در: ۱۶:۱۴ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
#68

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
آه كيلدى زدم رو دستت برو ببين كافه سه دسته جارو همه دنباله من هستن تا يكدونه امضاء بدم


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: کافه ی مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۳
#67

گیلدروی لاکهارتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۵۸ چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 594
آفلاین
هوم... حال نمایشنامه نوشتن ندارم، ولی نکاتی رو عرض میکنم!
1. من روزی در غاری نشسته بودم و عبادت میکردم که ناگهان یک قطار با سرعت زیاد به من بر خورد کرد و من از تو غار پرت شدم بیرون... اندکی بعد که حالم جا اومد، جبرئیل اومد سراغم و بهم گفت که آی دی یاهوت چیه؟ منم آی دی یاهومو بهش گفتمو بعد از مدت کمی رفتم خونه!
به خونه که رسیدم، دیدم جبرئیل منو اد کرده! پس از مدتی گفتمان، وظیفه ای بر دوش من نهاده شد و آن چیزی نبود جز سه سال دعوت پنهانی به بی جامه پارتی که به لطف خدا همین دو سه روز پیش سه سال تموم شد و الان در دوران آشکار به سر میبریم!
اینو گفتم که بدونید من مسئولم، و در آن دنیا باید جواب پس بدم!
2. اگه اندکی دقت کنید میبینید که مرلین بحث بی جامه پارتی و تنفس مصنوعی رو به این کافه کشوند! و شروع کننده این بحثا تو این کافه من نبودم، مرلین یا همون مردی سفید با ریش بود!
3. بی جامه پارتی هیچ وقت در اماکن عمومی و بدون امنیت برگزار نمیشه و هر کسی به بی جامه پارتی ها دعوت نمیشه! این مورد از نادانی های مرلین بود به بزرگی خودتون ببخشیدش... مرده سفیدی با ریشه... گناه داره!



Re: کافه ی مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۳
#66

کرام سابق


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۳ دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۰ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۲
از هاگوارتز..تالار اسلیترین
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 901
آفلاین
دست فلور درد نکنه منو انداخته به پارکینسون
آخه کی میاد هرمیونو ول کنه بره با پارکینسون
--------------------------------------------------------
کرام که بو برده بود این علی ملکی که هی ساز مخالف میزنه تو سایت چطور همش با هرمیون موافق بود دوباره میاد تو کافه!!
هرمیون:چرا برگشتی ؟
کرام :هیچی دیدم هنوز وقت دارم بیشتر بمونم
کرام به آرامی به طوری که هرمیون متوجه نشه:لجی لی منس
تمام خاطرات علی ملکی میاد تو ذهن کرام
کرام قضیه رو متوجه میشه
کرام: هرمیون بیا باهات کار دارم
هرمیون:
کرام:فکر نکن نفهمیدم به علی چی گفتی ولی اشکال نداره به هر حال باید اینو بهت بگم که طرفداری از سیاها ربطی به مسایل شخصی نداره در ضمن هر سئوالی که داری از خودم بپرس
هر دو برمیگردن سر میز
و مشغول صحبت میشن


کرام اسبق!

قدرت منتقل شد!


کافه ی مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۳
#65

هرمون گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۸ دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۳ شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 259
آفلاین
من و کرام و علی ملکی میایم تو (علی ملکی خودشو هلنا جا زده )
من آروم طوری که نه کرام بشنوه نه بقیه : یادت نره چی گفتما تو همش با من موافقی اوکی ؟

میریم وسط کافه میشینیم .
مادام پادیفوت : چی میل دارید
من: من فکر میکنم یک رانی خوبه
علی ملکی : او آره موافقم برای من هم یک دونه بیارید
کرام : برای منم یک قهوه
من: کرام یک چیز برای من تبدیل به معضل شده ... تو چرا سیاهی ؟
علی ملکی : آره موافقم چرا تو سیاهی ؟
کرام : من تکذیب میکنم ! من هیچ نسبتی با فامیل های کینگزلی ندارم
من : منظورم اینه که چرا از سیاه ها طرفداری میکنی ؟
علی ملکی : آره منظور هرمیون دقیقا" همین بود
کرام سعی میکنه یک سوژه گیر بیاره بحث را عوض کنه : اااااا مرلین را نگاه به جمع تنفس مصنوعی ها پیوسته
من: اون که مرلین نیست اون مردی سفید با ریشه
علی ملکی : آره موافقم
کرام : این خواهرت چقدر باهات موافقه !!
من: اوه میدونی ما از اول این وری بودیم , من و اون از نظر تربیتی به هم رفتیم
علی ملکی : آره موافقم مادر پدرامون یکی بودند
کرام :
من:
علی کلکی :
کرام: خوب من دیگه میرم تمرین کوییدیچ
منبلند میشم علی ملکیم همینطور
من : خوب خوشحال شدم ..
کرام و علی ملکی : من هم همینطور
کرام :
من : :-D میبینمت
کرام : خدافظ
کرام میره
علی ملکی : خوب بود ؟
من: آره فقط کمی زیادی موافق بودی کمی تابلو بود
علی ملکی : باشه درستش میکنم
در همین لحظه بلا چشمش به من میفته میاد سر میزه ما ....


world has changed...I feel it in the water...I feel it in the earth...I smell it in the air... much that once was is lost... for none now live to remember it


!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۳
#64

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
اوه اوه اين كافه بسيار وضعش افتضاحه داره كم كم به جامه در اوردن و اينا مىرسه لطفا يكى به اين كيلدورى بكه تند نرو( خودم مىكم ديكه) تا همون تنفس مصنوعى ايست كن ديكه بيشتر نرو جلو
اداميه داستان
من و بيل وارد مىشيم با ديدنه كافه اونم با حضور معلما جا مىخوريم
فلور: عزيزم اينجا جه خبره؟ معلما هم امدن يعنى معلما هم ؟
بيل: آره اينجور كه معلومه اونا هم همينه ديكه
فلور: بس جرا اون دفعه مارو انداختن زندان و آب خنك دادانمون؟
بيل: به كفتيه كيلدورى از اين به بعد آزاده
و مىرن مىشينن
فلور: اوضاع خيلى بى ريخته بيل
بيل: آره كيلدورى هم آخرشه ببين سه تا از دخترا رو جطور دارن با هم حرف مىزنن و كيلدورى وسطشون نشسته قه قه مىزنه
فلور : آره واقعا عجيبه!!!!!!!!!!!!
كرام به باركينسون نشسته و اين آخرشه
و اون طرف هرمانى با دراكو!!!!!!!!!!!!!!!
فلور: دنيا وارونه شده
بيل: آره واقعا بكذرييم عزيزم بزار به اره خودمون برسيم
فلور: آره
و يه حرفاييه سرى اتفاق مىيوفته
و يه كارايه سرى
و در آخر از كافه خارج مىشن
حالا خودتون ببنيد جى كار كردييم


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: بیل و فلور
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۳
#63

آنتونین دالاهوف LORD MIND


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۹ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۰:۱۳ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۶
از نیروگاه هسته ای
گروه:
کاربران عضو
پیام: 255
آفلاین
دالاهوف وارد کافه میشه(تابلو وارد نمیشه).همین که وارد میشه گروهی از آدمها ر میبینه که مشغول گ÷ زدن هستند میره یه گوشه میشینه و به نقشه ای که لرد سیاه طراحی کرده بود فکر میکنه.بعد از 5 دقیقه مادام ÷ادیفوت میاد و میگه چی میل دارین؟دالاهوف:1 قهوه لطفآ....وقتی که قهوه رو میخوره مشغول فکر میشه!ناگهان از فکر بیرون میاد و 2 نفرو میبینه که وارد کافه شدند دالاهوف:اوه خدای من....... مرلین و میبینه با کتی بل که وارد میشن و در میزی که اون ور کافه بود میشینن.دالاهوف درست حواسش به آندو بود.همینکه خانوم ÷ادیفوت از سر میزشون رفت.مشغول تنفسات مصنوعی شدند!!!حالا ول کنم نبودند....ناگهان ÷اشونو از گلیمشون دراز تر میکنن و .......بعد خانوم ÷ادیفوت میاد و میگه که اینجا جای این کارا نیست!!! و بعد تازه دست از کاراشون بر میدارن و مشغول قهوه خوردن میشن.دالاهوف که هنوز به نقشه های لرد سیاه فکر نکرده بود.میره از کافه تا یه جای دنج تر و آری از تنفسات مصنوعی گیر بیاره.


تصویر کوچک شده


Re: بیل و فلور
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۳
#62

گیلدروی لاکهارتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۵۸ چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 594
آفلاین
گیلدی که اتفاقا خیلی خوشحال بود که جامه تنش نبود و جامش کثیف نشده بود به سراغ یکی از دختران حاضر در بی جامه پارتی میره( البته معمولا بی جامه پارتی ها در یه جای امن تر برگذار میشه، ولی این دفعه اشکال نداره )
گیلدی: سلام خواهر
خواهر: سلام برادر :bigkiss:
گیلدی سریع خودشو جدا میکنه...
گیلدی: خواهر اگر محتاجی به تنفس مصنوعی های من اول برو چند تا تنفس مصنوعی درست حسابی به مردی سفید با ریش که چشماشو بسته که کسی رو بی جامه نبینه بده...
خواهر که وقتی میشنوه گیلدی ممکنه بهش تنفس مصنوعی بده، همه چیزو فراموش میکنه و میره سراغ مردی سفید با ریش و از میان انبوه ریش ها و سیبیلش :bigkiss:
مردی سفید با ریش: وای وای چه بی ناموسی ها...
خواهر: من اینجور چیزا حالیم نی بشمار یک :bigkiss: بشمار دو :bigkiss: بشمار سه :bigkiss:
مردی سفید با ریش کم کم خوشش میاد و چشماشو باز میکنه: بشمار پنج :bigkiss:
خواهر: ایشـــــــــــــــــش، ریشت رفت تو دهنم!
مردی سفید با ریش: تا هست تنفس مصنوعی و بی جامه پارتی چه باک از رفتن ریش به داخل دهان؟ ( شروع میکنه به داروردن جامه )
گیلدی که میبینه کم کم روی مردی سفید با ریش داره زیاد میشه میاد و ریش مردی سفید با ریشو میکشه از کافخ میندازتش بیرون
مردی سفید پشت در کافه: به منم بی جامه پارتی!
گیلدی:



Re: بیل و فلور
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۳
#61

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
بلاتريكس از پشت مي‌پره و گردن رودلفس كه مشغول حرف زدن با دوربين بود رو مي‌گيره و برش‌ميگردونه
بلا: بي جامه پارتي از همين الان تا مرلين هست شروع مي‌شه.. ااا تو چرا آماده نشدي رودي؟
رودي:بابا بيخيال
بلا يه تنفس مصنوعي حواله رودي مي‌كنه و يه ورد مي‌خونه و رودي هم براي بي‌جامه پارتي آماده مي‌شه... موسيقي شروع به نواختن كرد و بلا دست در دست رودي و در حالي كه مدام تنفس مصنوعي بهش مي‌داد تمام كافه مادام پادي فوت رو متر كرد و درست جايي كه به گيلدي رسيدند قويترين تنفس مصنوعي خودش رو به رودي وارد آورد :bigkiss:
بالا آوردن رودي همانا و پشيماني گيلدي از بي جامه بودن همان


هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: بیل و فلور
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۳
#60

ایلیدان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۱ شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۱ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
خدا این مرلین گناه نداشت بهش عقل ندادی
نیگا وقتی ادم پلک میزنه بهتر میبینه کسی پودر نمیشه
تو برو با همون چوب دستی ت جادو کن حال کن
بلا تنفس مصنوعی بده اونجا ش بسوزه :bigkiss:
مرلین : کاش جینی اینجا بود اه
صدای ملچ ملوچ بلند شده مرلین کله شو میکوبونه به میز
-نکنید این کار ... خواهش میکنم ...
مرلین در حال ذوب شدن
-هلپ می
:bigkiss:
گیلی : تنفس مصنوعی مخوای
-مرلین :ترجیح میدم بمیرم
چند ثانیه اخر عمر مرلین
گیلی : هنوز هم نمیخوای
مرلین :بده به
گلیل دست شو میکنه تو دماغ ش میزنه به لب های مرلین بعد ش تنفس مصنوعیم یده :bigkiss: :bigkiss: :bigkiss:
مرلین جان به جان افرین تسلیم گفت
-گیلی : یاران چه غریبانه رفتن از این خانه
-لا الله الا الله
-گه تنفس میداد گه ماچ بوسه


مانده از شب هاي دورادور، بر مسير خامش جنگل، سنگينچيني از اجاقي







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.