یاکسلی
1-ارباب از زبون عربی خوشش نمیاد!
2-قبل از نقد، قسمتی از یکی از پستهای خودمو که درباره درخواستهای نقد بود براتون کپی میکنم:
نقل قول:
1-لطفا دو تا دو تا درخواست نقد نکنین.این مورد رو قبلا هم توضیح دادم. شما درخواست نقد میکنین که متوجه اشکالات کارتون بشین، نه اینکه نظر منو درباره پستتون بدونین!اگه اینطوره که بخونم و در یک جمله بگم خوب بود یا بد بود...ولی اگه نقد رو برای اصلاح اشتباهاتتون میخوایین، نقد همزمان دو پست فایده ای براتون نداره.چون اشکالاتی که من در نقد پست اول میگم نمیتونه تو پست دوم(که قبل از نقد شدن اولی زده شده )اصلاح شده باشه.برای همین نقد کردن پست دوم کار کاملا بی فایده ایه.
.
.
.
4-بهتره بین دو درخواست نقدتون چند پست زده باشین.این که یکی برای هر پستی که میزنه درخواست نقد کنه زیاد جالب نیست.احتمال خیلی کمی وجود داره که اشکالات شما با یه پست رفع شده باشه.پیشرفتتون رو در مدت زمان طولانی تری بسنجین.
این از این...
و اما نقدهای شما:
بررسی پست شماره 73 در بحبوحه سیاهی، یاکسلی:پستتون خیلی شلوغ و درهمه...خوندنش واقعا کار سختیه...سعی کنین کمی منظم تر بنویسین.همه نوشته ها پشت سر هم باشه خوندنش سخت میشه.البته فاصله ها رو هم باید درست بذارین.بهتره با خوندن پستهای مرتب پاراگراف بندی ساده و ابتدایی رو رعایت کنین.البته این نکته خیلی اساسی و مهمی نیست و محتویات پستتون مهمتر از ظاهرشه.
نقل قول:
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی!
فقط فریاد ترسناک لرد سیاه میتوانست چنین طنینی ایجاد کند.
شروع خوبی بود.بدون قطع کردن رشته داشتان از همون نقطه ای که نفر قبلی داستان رو رها کرده ادامه دادین.مخصوصا اینکه اول دیالوگ(فریاد) رو نوشتین و بعد دربارش توضیح دادین کار جالبی بود.
نقل قول:
- قدرت مبادله شده میان اون دو،نصفه عمل میکنه . یعنی بعضی طلسمایی رو که بعدا اجرا میکنین اثرش تو وجود نفر بعدی میمونه.
سوژه خیلی خوبی بود.جای کار داره.
شخصیتها رو خوب از کار در آوردین...دیالوگهای بلا و سوروس و بقیه...همه کاملا متناسب با شخصیتهای کتاب بودن.گرچه اشکالات کوچیکی هم وجود داشت.مثلا:
نقل قول:
اسنیپ: اختیار دارید قربان..من نوکر خانه زاد شمام..من...
اسنیپ هرگز متملق نبود.این جمله زیاد با شخصیتش سازگار نیست.
نقل قول:
لرد سیاه به آرامی گفت:
- باشه ...باشه ...من این اواخر کمی تندخو شدم ....ممکنه باعث رنجش خاطر مرگخواران بشه این قضیه...حالا بعد راجع بهش فکر میکنم..برام توضیح بده چه اتفاقی افتاده استاد نازنین دامبلدور....!ـ
اون قسمت "استاد نازنین دامبلدور" خیلی گیج کننده اس...منم بعد از خوندن، چند دقیقه ای طول کشید تا موفق شدم منظورتونو بفهمم.در نگاه اول این مفهوم رو به خواننده منتقل میکنه که اسنیپ استاد دامبلدور بوده...
توضیحات سوروس درباره جادو خوب و کامل بود.اون قسمت خیلی مهم بود.چون اگه خواننده به خوبی متوجه موضوع نمیشد نمیتونست داستان رو درست ادامه بده.
طنز پستتون خوب بود.نه لوس بود و نه خشک و مصنوعی.
نقل قول:
- سرورم...فقط دامبلدور از پس این کار بر میاد..
این سوژه خیلی تکراری شده...ولی نمیشه ایرادی گرفت چون شما تازه واردین و وظیفه نداشتین همه سوژه های قبلی رو بخونین و بدونین کدومشون تکراریه و کدوم نیست.
نقل قول:
بلا بمون کارت دارم ـ.این را لرد سیاه با حالتی تحکم آمیز به زبان آورد.ـ
این قسمت کار نفر بعدی رو خیلی سخت کرده.نفر بعدی باید قبل از شروع کردن پستش تصمیم بگیره که لرد با بلا چیکار داشته باشه.بهتر بود با خروج اسنیپ پستتونو تموم میکردین.یا حداقل خودتون توضیح میدادین که لرد با بلا چه کاری داشته.
پست شما طولانی بود.این معمولا یه اشکاله.چون خواننده رو خسته میکنه.معمولا کسی حوصله خوندن پستهای طولانی رو نداره مگه اینکه از طرف یه نویسنده تثبیت شده و خوب نوشته شده باشه.ولی اینجا شما مجبور بودین پستتونو طولانی کنین.برای اینکه قصد داشتین ماجرا رو به جای خاصی برسونین.
نقل قول:
ببخشید طولانی شد.به نظر من سوژه داره لوث میشه و بهتره هرچی زودتر تمومش کنیم.
تعیین تکلیف نکنین برای نفر بعدی!خودش اگه تشخیص بده تمومش میکنه.گرچه معمولا کسی که سوژه رو تموم میکنه یا ناظره و یا شروع کننده سوژه.اتفاقا به نظر من سوژه به مسیر جدیدی هدایت شده و هنوز جای کار داره و نمیشه فعلا تمومش کرد.
گذشته از طولانی بودن و اینکه با خوندنش چشمهای ارباب چند درجه ضعیف شده به نظر من این نوشته، خیلی بهتر از پستهای قبلی شما بود.
________________________________
بررسی پست شماره 20 نوری در تاریکی،یاکسلی:علامت گذاشتن آخر جمله فراموش نشه.
اول پستتون یه سری دیالوگ وجود داشت که به درک بهتر ماجرا کمک میکرد.
نقل قول:
لرد سیاه دست راستش را مشت کرد، با چوبدستی اش سه بار روی مشتش ضربه زد و ورد عجیبی خواند سپس به مشتش گفت: یاکسلی سریعا بیا اینجا کار مهمی دارم. باکمال تعجب صدای یاکسلی از درون مشت لرد سیاه آمد
موقع طرحی طلسمها کمی منطقی تر عمل کنین...همه ابهت لرد و مرگخوارا با این طلسم شما زیر سوال رفت!
نقل قول:
و مرد خم شد و لبه ی ردای لرد سیاه را بوسید
مرگ خواران دیگر چون این کار را فراموش کرده بودند، این کار یاکسلی به نظرشان تملق آمد.
اشاره خوبی بود.این حالت معمولا در مرگخوارا دیده میشه که وقتی یکیشون به واسطه حرف یا رفتاری به لرد نزدیکتر میشن بقیه احساس ناراحتی میکنن.
گاهی کمی زیادی ماجرا رو کش میدین...سعی کنین جاهایی رو که ممکنه، خلاصه کنین تا حوصله خواننده هم سر نره.
نقل قول:
لرد سیاه مضطرب شد.
و با خود میگفت: مشکل شد سه تا. غولها-دامبلدور-گریندل والد.از آخری ترسی نباید داشته باشم چون خوب میشناسمش ، در مورد غولها هم با دو سه تا وعده ی چرب و نرم می خرمشون اما مشکل اصلی دامبلدوره که اصلا نمیدونم تو این مدت چی بهش گذشته! ای جد بزرگوارم سالازار اسلیترین بار دیگر انوار رحمتت ر ا بر سر این نواده ی حقیرت بیفشان و مرا در نبرد با روشنی یاری نما..
آخر پستتون خیلی خوب وواضح بود.کل ماجرا رو جمع بندی کردین...برای دو تا از مشکلات(گریندل والد و غولها) راه حلهای مناسب ارائه کردین و ادامه مسیر رو برای نفر بعدی مشخص کردین.بدون اجبار و بدون تعیین تکلیف و بدون ابهام آمیز گذاشتن نکته ای.
_____________________________________________
بررسی پست شماره 182 گورستان ریدل ها، یاکسلی:نقل قول:
- اَه...حالمو به هم زدی بلا....پس دادن یعنی چی؟....تو فکر
میکنی لرد سیاه مثل آدمهای فانی نیاز به دستشویی رفتن
داره؟...تو هنوز نمیدونی که غذایی که می خورم همه ش
جذب میشه و چیزی برا دفع شدن نمیمونه؟!....
اینجا هم شروع خیلی خوبی داشتین.یه جهش سریع...از جایی که مرگخواران جمع شده بودن به اتاق لرد سیاه.حرفای مغرورانه و در عین حال مسخره لرد سیاه خیلی خوب بود.
بین دیالوگهاتون فاصله گذاشتین که به نظر من کار مناسب و لازمی بود!
نقل قول:
لرد سیاه چوبدستیش را دوبار دیگر به صورت شلاق وار و حالت ضربدی تکان داد و ورد عجیبی را زمزمه کرد
سپس آن اشکالی که در هوا ترسیم کرده بود تبدیل به طنابهایی از آتش شده و دالاهوف را در بر گرفتند
لرد با دست راستش یکباره به سمت خونهای روی زمین ریخته شده اشاره کرد و باز هم وردی طولانی و عجیب را به زبان آورد.لکه های خون شروع به حرکت کرده و در یک مکان جمع شدند.لرد سیاه انگشت کوچک دست چپش را در آن خونها فرو کرد و چیزی شبیه به فش فش مار به زبان آورد. به یکباره آن خونها به شکل بدن کامل انسانی در آمدند که یک دست و دو انگشت پا نداشت.لرد سیاه مورفین را فراخواند. با چوبدستیش سه بار به گلوی مورفین ضربه زد.سپس لرد سیاه چوبدستیش را به شکل چنبر مار حرکت داد. نوری آبی به وجود آمد و مانند یک مار...
و ادامه اش هم به همین صورت بود...
توضیحاتتون زیبا و خلاقانه، ولی طولانی و پیچیده بود...تا وسطا خواننده با اشتیاق و علاقه تغییر و تحولات رو دنبال میکنه ولی کم کم خسته میشه و رشته ماجرا رو از دست میده.بهتره اینجور توضیحاتتون بیشتر از حد متوسط نباشه.
نقل قول:
نارسیسا از شدت تعجب غش کرد. دهان بلاتریکس باز مانده بود.زانوهای رودولفوس سست شد و او روی زمین نشست .اما اسکورپیوس از شدت خشم زبانش بند آمده بود.
عکس العملها خوب بود...گرچه غش کردن برای نارسیسا کمی عجیب بود ولی زیبایی خشم اسکورپیوس جبرانش کرده بود.کار خوبی کردین که به این موضوع دوباره اشاره کردین.
نقل قول:
حالا وقت بازجویی نیست اسکور !
خشم اسکورپیوس یه جورایی مخفی بود...بهتر بود همونجوری مخفی میموند.و این خشم بیشتر از این حرفا بود که اسکورپیوس به جرو بحث با آنتونین اکتفا کنه.
خوب بود.
موفق باشید.