هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ جمعه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۰

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]اسکورپیوس با جسد رز رو به رو میشه که در کنارش نامه ای افتاده بود که در اون نوشته شده بوده که قاتل درحقیقت چون فکر میکرده پدر و پدربزرگ اسکورپیوس خانواده شو کشتن برای قتل اسکورپیوس میاد ولی رز مانع میشه و خودش کشته میشه و قاتل پشیمون از قتل رز توی نامه درخواست میکنه که بیان و اونو بکشن . اسکورپیوس از طریق تحقیق در کتابهاش متوجه میشه که اسم قاتل بستالیوفه که درحقیقت همون پدر آنتونین دالاهوفه . پس اسکور به سراغ لرد سیاه میره و جریان رو براش شرح میده . لرد جلسه ای تشکیل داد و حین جلسه آنتونین خبر آورد که پدرش که همون قاتل رز بود خودکشی کرده و لردسیاه نهایتا به آنتونین گفت که باید انتقام پس بده و خودش باید از خودش انتقام بگیره . آنتونین تصمیم میگیره که دستاشو قطع کنه و بلاتریکس با خوشحالی این کار رو بعهده میگیره . لرد سیاه دستها رو میخوره و راضی میشه آنتونین رو ببخشه اما به خاطر خون زیادی که از او رفته بود به حال مرگ میفته . لرد سیاه شخصا وارد عمل میشه و با جادوی خارق العاده ای آنتونین رو نجات میده و دستهاشو بهش برمیگردونه . اسکورپیوس که هنوز در اندیشه انتقام رز بود بدنبال شجره نامه آنتونین از وجود نفر سومی به اسم بستالیوفیو باخبر میشه و جریانو با لرد سیاه در میون میذاره . لرد سیاه آنتونینو برای بازجویی احضار میکنه و ...[/spoiler]

آنتونین روی صندلی نشسته بود و بلاتریکس با لذت وحشیانه ای درحال بستن طناب به دست و پای او بود . لرد سیاه کنار پنجره ایستاده بود و به گورستان متروک ریدل نگاه میکرد . بلاتریکس اعلام کرد که آنتونین آماده است .

لرد سیاه ناگهان برگشت و با حرکت او کل اتاق به جز هاله نوری که روی سر آنتونین افتاده بود تاریک شد . لرد به طرف آنتونین رفت و یک پایش را روی لبه صندلی او گذاشت و خنجر تیزی از لبه چکمه اش بیرون کشید و نجینی عزیزشو صدا کرد .

نجینی از جای خود حرکت کرد و از پایه های صندلی آنتونین خزید و دور تا دور گلوی او چنبره زد . آنتونین درحالی که دهانش با انبوهی از مو مسدود شده بود متوجه شد که از دست بلاتریکس مو وزوزی رهایی نداره . چشمانش پر از اشک شده بود و درحالی که سعی میکرد زبونشو از دهنش خارج کنه تا با انعطافش به چکمه سیاه لرد برسه تا روی اونا رو برق بندازه ، ولی هر چه تلاش میکرد موفق نمیشد . هاله نوزش هی تغییر میکرد و سایه های لرد و بلا بیشتر و بیشتر به دماغ درازش نزدیک میشد . لرد سیگاری بیرون کشید و بلاتریکس با شیفتگی جلو چوب دستی شو حرکت داد و روشنش کرد ؛ لرد بازجوییو شروع کرد :

" اسم ؟ سن ؟ سوابق ؟ تعداد شیرخشک مصرفی در دوران بچگی ؟ الان چند تا مصرف میکنی ؟ "

بلاتریکس با اشاره لرد سیاه کنار رفت و آنتونین بلاخره تونست دهنشو که گشاد شده بودو باز کنه ...


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲ ۱۵:۵۵:۳۲

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ جمعه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
اسکورپیوس با سرعت از اتاق بیرون رفت و به سمت اتاق لرد سیاه راه افتاد. بدون توجه به صداهایی که از آشپزخونه میومد از جلوی اون گذشت و به سمت راه پله راه افتاد. پله ها را سه تا یکی بالا رفت. هم عجله داشت و هم اینکار باعث میشد حداقل کمی از مشکلاتش را فراموش کند. بدون در زدن خودشو درون اتاق انداخت.

- اسکورپیوس مالفوی... وقتی صدای پله ها رو شنیدم، انتظار دیدنتو داشتم..اما این چه طرز ورود به اتاق اربابه؟

- ارباب.. امم...ارباب.. شما کسی به نام بستالیوفیو رو میشناسین؟ اسمشو شنیدین؟

- معلومه... ارباب حافظه ی قویی داره. بستالیوفیو یکی از کسایی بود که پدر و پدر بزرگت به دستور من به خونواده اش حمله بردن.

- ارباب... اون برادر آنتونینه. فک کنم خود آنتونین هم ندونه. شما از جاش خبر دارین؟

- به آنتونین بگو سریع بیاد به اتاق من.


آشپزخونه
- آنتونین... چرا بابات باید رز رو بکشه؟
-نمیدونم..
- چرا رز؟ چرا کس دیگه نه؟
- نمیدونم...

لینی که صورتش قرمز شده بود و برای بار هزارم مطالب نامه رو تکرار میکرد گفت:
- اون اسکورو میخواسته. میخواسته انتقام بگیره.

اسکورپیوس در حالی که سرش را زیر انداخته بود با ایما و اشاره به لینی اشاره کرد که به آنتونین خبر دهد که بالا برود. آنتونین بدون نگاه به اسکورپیوس با چهره ای که از خجالت در مقابل چشمان خشمگین اسکورپیوس سرخ شده بود بیرون رفت و در رو بست.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۰:۲۲ جمعه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
اسکوپیوس با عصبانیت ناسزایی گفت و بدون توجه به دیگر مرگخواران که هنوز در شوک عمل لرد بودند از اتاق خارج شد. درست است که آنتونین به اندازه ی کافی شکنجه شده بود ، اما این رز را بر نمی گرداند ، کسی که تنها به خاطر او کشته شده بود.

اسکور پله ها را دو تا یکی طی کرد و با قدم هایی استوار به سمت کتابخانه رفت تا دوباره شجره نامه را پیدا کند. او خوب میدانست که آنتونین از بهترین مرگخواران است و لرد پس از بازجویی نیز او را نخواهد کشت ، پس یا باید بازمانده ی دیگری از بستالیوف را پیدا میکرد و یا دوباره به دنبال راه چاره ای برای از بین بردن آنتونین میگشت.

بعد از تمام شدن افکار بی پایان اسکورپیوس ، بالاخره به کتابخانه رسید. در را باز کرد و به سمت قفسه ی شجره نامه ها رفت ، شجره نامه ای که جلوتر از بقیه قرار داشت و تنها شجره نامه ای بود که گرد و خاک از رویش تکانده شده بود را برداشت و بر روی میز گذاشت.

لحظه ای به سمت پنجره رفت و آن را باز کرد. نسیم ملایمی صورتش را نوازش میکرد. او به آسمان خونین رنگ که نشان از فرا رسیدن غروب را میداد نگاه کرد و بعد روی صندلی نشست و شروع به جستجو کرد. دستش را یکی یکی از روی اسم ها پایین آورد تا اینکه دوباره به نام آشنای بستالیوف و کشته شدن خانواده اش توسط مالفوی ها و هم چنین نام آنتونین دالاهوف بن بستالیوف رسید.

دوباره تمام صحنه ی مرگ رز جلوی چشمانش نمایان شد ، با یادآوری نامه دستش را درون جیبش کرد و به دنبال نامه گشت اما بعد از دقایقی جست و جو و نیافتن چیزی تازه به یادآورد که آن را در حیات تحویل دیگر مرگخواران داده بود. پس دست از جستجو برداشت و دوباره به شجره نامه چشم دوخت.

- بستالیوف ... بستالیوف ...

اسکورپیوس مدام این اسم را تکرار میکرد و دنبال اسم دیگری با این نام در شجره نامه میگشت. اما تا آن لحظه تنها خود بستالیوف و آنتونین را پیدا کرده بود. ناگهان با صدای بلندی قاب های پنجره به دیوار برخورد کردند و باد تندی شروع به وزیدن کرد و شجره نامه را از دستان اسکورپیوس جدا کرد و همراه با دیگر شجره نامه ها، شروع به پرواز در هوا کرد. اسکور سریع دست به کار شد و به سمت پنجره هجوم برد و با یک حرکت سریع پنجره را بست و سپس به پشت سرش نگاه کرد.

بیش از نیمی از شجره نامه ها از قفسه به بیرون پرتاب شده بودند و در گوشه و کنار میز افتاده بودند. اسکورپیوس که به شدت درگیری فراوانی که در مغزش داشت استفاده از ورد را فراموش کرده بود شروع به جمع کردن شجره نامه ها با دستش کرد. آن ها را یکی یکی به سرجایشان برگرداند تا اینکه به شجره نامه ای که نام بستالیوف در آن بود رسید.

آن را برداشت و برای آخرین بار آن را از نظر گذراند ، او هیچ اشتباهی نکرده بود و بستالیوف دیگر جز خودش و آنتونین وجود نداشت. پس آن را نیز سرجایش قرار داد و به سمت آخرین شجره نامه ای که در گوشه ی قفسه ها افتاده بود رفت. آن را برداشت و خواست سرجایش برگرداند که چیزی توجهش را جلب کرد. مردمک چشمانش بر روی اسم بستالیوفیو (Bestaliofho*= بستالیوف کوچک ) زوم کرده بود.

- بستالیوفیو بن بستالیوف ، توسط خانواده ی مالفوی ها شکنجه و به جزایر بالاک فرستاده شد.

اسکورپیوس با تعجب به چیزی که خوانده بود فکر میکرد. پس آنتونین یک برادر دارد که احتمالا به دلیل اطلاع نداشتنش از این موضوع ، از او بزرگ تر بوده است. اسکورپیوس دوباره از روی متن خواند و هیچ جمله ای مبنی بر کشته شدنش پیدا نکرد ، پس او نمرده بود. اما چرا اسمش جزء شجره نامه ی مقتولین بود؟

اسکورپیوس پاسخ سوالش را با برگرداندن شجره نامه فهمید. این شجره نامه افراد شکنجه شده توسط خانواده ی مالفوی ها را در برداشت نه مقتولین را. اسکورپیوس که از شادی یافتن شخص دیگری برای انتقام گیری جز آنتونین در پوست خود نمی گنجید با هیجان به سمت پنجره رفت و آن را دوباره باز کرد و خطاب به باد فریاد زد:

- تو محشری!

و با سرعت از کتابخانه خارج شد. حالا باید دنبال بستالیوفیو میگشت.

_____________

* ho معنی کوچک رو میده ، مث "ک" تصغیر ما! دخترک!




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ پنجشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۰

یاکسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۰:۰۰ شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
از محله ی سارکوزی اینا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 46
آفلاین
- اَه...حالمو به هم زدی بلا....پس دادن یعنی چی؟....تو فکر
میکنی لرد سیاه مثل آدمهای فانی نیاز به دستشویی رفتن
داره؟...تو هنوز نمیدونی که غذایی که می خورم همه ش
جذب میشه و چیزی برا دفع شدن نمیمونه؟!....

- ارباب ..شرمنده ام...ام با دالاهوف چکار کنیم؟داره
میمیره .. ارباب ما نباید اونو از دست بدیم.

-اولا که ساکت شو بلا و دیگه با این لحن با اربابت حرف
نزن . دوما مثل این که تو به توانایی های اربابت شک داری!!
بلا که حالات خجالت و شرمندگی از صدای لرزانش معلوم
بود گفت: نه ارباب اختیار دارید اما.....

- اما نداره سبک مغز.....آنتونین باید درد بکشه و مجازاتش رو
تحمل کنه ..اما مطمئن باش نمیگذارم اون بمیره...
برو از جلوی چشمام دور شو تا خودم بیام.

لرد سیاه با گامهایی سریع بالای سر دالاهوف آمد.

دالاهوف با صدایی بسیار ضعیف گفت: ارباب...خواهش میکنم....بابام به من چه ربطی داره آخه؟ ارباب...خاک پاتون میشم...خواهش میکنم...

لرد سیاه با صدایی بلند گفت: آقایان و خانمها.. سزای تعرض به مرگ خواران من همینه. چه پدر اون باشه ، چه مادرش و چه هر کس دیگه.اما امشب شما شمه ای از نیروی فوق العاده ی اربابتون رو خواهید دید.من به پاس خدمات ارزنده ی آنتونین دالاهوف صرف نظر از خطای
نابخشودنی پدرش ،اون رو به زندگی بر خواهم گرداند.
و درمقابل قیافه های حیرت زده ی همه ی مرگ خواران ، لرد سیاه دست به کار شد.

لرد سیاه چوبدستیش را به حالت شلاق به هوا زد.به یک لحظه مسیر باد منحرف شد و او و مرگ خواران در یک محیط استوانه ای و بدون باد قرار گرفتند.
لرد سیاه چوبدستیش را دوبار دیگر به صورت شلاق وار و حالت ضربدی تکان داد و ورد عجیبی را زمزمه کرد
سپس آن اشکالی که در هوا ترسیم کرده بود تبدیل به طنابهایی از آتش شده و دالاهوف را در بر گرفتند
لرد با دست راستش یکباره به سمت خونهای روی زمین ریخته شده اشاره کرد و باز هم وردی طولانی و عجیب را به زبان آورد.لکه های خون شروع به حرکت کرده و در یک مکان جمع شدند.لرد سیاه انگشت کوچک دست چپش را در آن خونها فرو کرد و چیزی شبیه به فش فش مار به زبان آورد. به یکباره آن خونها به شکل بدن کامل انسانی در آمدند که یک دست و دو انگشت پا نداشت.لرد سیاه مورفین را فراخواند. با چوبدستیش سه بار به گلوی مورفین ضربه زد.سپس لرد سیاه چوبدستیش را به شکل چنبر مار حرکت داد. نوری آبی به وجود آمد و مانند یک مارمورفین را در بر گرفت. لرد سیاه گفت: سینسیاخاشساحتی و به آن نور آبی اشاره کرد. آن نور به حرکت در آمد و بدن مورفین را فشرد.خونهای خورده شده ی دالاهوف از دهان مورفین بیرون آمد و به شکل اعضای ناقص آن بدن خونی در آمد.حال دیگر آن بدن کامل بود.لرد سیاه آن بدن خونی را با اشاره ی چوبدستی به پرواز در آورد. آن بدن روی دالاهوف خوابید و با اشاره ی دست لرد به طور کامل در بدن دالاهوف فرو رفت و او تکانی خورد. لرد سیاه با چوبستیش دایره ای به دور هردو مچ قطع شده ی دالاهوف ترسیم کرد و وردی بسیار طولانی خواند بدون آنکه پلک بزند.به یکباره همان ماده ی نقره ای رنگ شروع به جوشیدن کرد و به شکل دستان قطع شده ی دالاهوف در آمد و در سر جایشان قرار گرفت. با ضربه ای به هوا، جادوی باد شکن باطل شد ، نوارهای آتشین دور بدن دالاهوف از بین رفتند و همه چیز به حالت اول باز گشت و دالاهوف مانند روز اولش شده بود.

نارسیسا از شدت تعجب غش کرد. دهان بلاتریکس باز مانده بود.زانوهای رودولفوس سست شد و او روی زمین نشست .اما اسکورپیوس از شدت خشم زبانش بند آمده بود.


لرد سیاه بشکنی زد و حباب آن لحظه ترکید. همه به خود آمدند و فریاد تشکر و تعجبشان از اربابشان به هوا رفت.

لرد سیاه گفت: یه کپسول آموکسی 500 و یه شیاف حالشو جا میاره.حالا وقت بازجویی نیست اسکور !

اسکورپیوس که حالا با دالاهوف شروع بجروبحث کرده بود ساکت شد اما خشم از صدایش میبارید.

لرد گفت: بعد از این که حالش بهتر شد بیارینش پیش من.میخوام ازش بازجویی کنم.

اسکورپیوس فریاد زد ولی سرورم ،تقاص خون رز چی میشه؟!

لرد گفت :همین که گفتم . و به سمت خانه ی ریدل ها به پرواز درآمد....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زحمت ادامه ش با نفر بعدی!ـ


ویرایش شده توسط یاکسلی در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱ ۱۴:۵۶:۰۸
ویرایش شده توسط یاکسلی در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱ ۱۵:۰۲:۴۸

مرگ برای یک انسان فرهیخته شروعی دوباره است
آدولف هیتلر
به نقل از آلبوس دامبلدور


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
رز که از دیدن نیمه ی باقی مانده ی دست آنتونین اصلا احساس خوبی نداشت گفت: نمیخوای یه فکری به حال دستت کنی؟

و با دیدن خون های موجود بر روی زمین بیشتر احساس بدش تشدید شد. آنتونین که از شادی بخشش لرد در پوست خود نمیگنجید تازه با شنیدن این حرف متوجه درد فراوانی که داشت شد و با چهره ای وحشت زده به دستش خیره شد.

لحظه ای بعد تنها مرگخوارانی قابل مشاهده بودند که دور آنتونین که اکنون بیهوش روی زمین افتاده بودند حلقه زده بودند. بلا که با چشمانی هیجان زده به خون ها و دست آنتونین نگاه میکرد ، تلاشی برای رهایی او از این ماجرا نکرد.

نارسیسا چند قدم از آنتونین دور شد و گفت: بهتره یکی بره سراغ ارباب.

- برای چی؟

- برای اینکه بره لردو راضی کنه وقتی اونا دفع شدن دست آنتونینو سر هم کنیم و دوباره سرجاش بچسبونیم!

رز اشاره ای به خون های روی زمین کرد و در حالی که دستانش درون دهانش قرار داشت و توسط دندانش خراشیده میشد گفت:

- خون زیادیم ازش رفته. وقت گروه خونی گرفتن ازش نداریم ، همینارو جمع کنین و یکی با جادو ضد عفونیش کنه.

نیشخندی زد و ادامه داد: بعد دوباره همینارو بهش تزریق میکنیم.

- فکر خوبیه! بهتره همین طور بیهوش بمونه تا کمتر درد بکشه.

روفوس که خم شده بود و سرش را روی جایگاه قلب آنتونین گذاشته بود با وحشت گفت: نبضش خیلی ضعیفه! مورف فک کنم زیادی خونشو خوردی ، خون زیادیم از دستش رفته!

و همه به بلا نگاه کردند.

بلا:

بلا تنها کسی بود که میتوانست درخواست مواد دفع شده را از لرد کند. ولی نمی دانستند که آیا لرد حاضر به این کار میشود یا خیر. اما فعلا مهم ترین چیز زنده نگه داشتن آنتونین بود دقیقا برخلاق چیزی که اسکورپیوس میخواست.




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۰

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
آنتونین تصمیمش رو گرفت. بدن خودش رو به عنوان غذا برای لرد می بره تا شاید لرد از فکر انتقام بیرون بیاید و زنده بماند.

-هوی بلاتریکس بیا دستامو ببر

بلاتریکس با سرعت نور به سمت آشپزخانه رفت و چاقوی تیزی همراه خود آورد.

-اماده ای؟

-آره

صحنه وحشتناکی به وجود آمد. بلا با کمال خوشحالی دست های آنتونین را برید.

صدای برخورد استخوان های دست آنتونین با کف اتاق ، سکوت به وجود آمده را شکست.

-بلا زود باش یک بشقاب بیار و دستامو توش بزار و برای لرد ببر

بلاتریکس از اینکه دستان آنتونین را بریده بود خیلی خوشحال بود و احساس خوبی داشت و با شنیدن صدای آنتونین بار دیگر به طرف اشپزخانه رفت.

سکوت بر اتاق حاکم بود اما صدای شر شر خون دست های آنتونین که به بیرون ریخته می شد ، سکوت را می شکست. تمام مرگخواران به دست های بی جان آنتونین نگاه می کردند اما مورفین در حال نوشیدن خون آنتونین بود.

بلاتریکس رسید. دست های آنتونین که حالا توسط روفوس در حال خورده شدن بودند ، را برداشت و روی پشقاب گذاشت و نمک و فلفل هم بهش اضافه کرد و به اتاق لرد برد.

بعد از نیم ساعت

بلاتریکس از اتاق خارج شد و در حالی که بشقابی خالی را حمل می کرد ، تو بغل آنتونین پرید و گفت:
-تو بخشیده شدی

تمام مرگخواران به بغل آنتونین پریدند و جشنی راه انداختند و آنتونین که حالا دیگر خونی در بدن نداشت ، را آنقدر بغل کردند تا اینکه اندازه یک بچه گربه فشرده شد اما در این میان اسکورپیوس با خشم و کینه به آنتونین نگاه می کرد.


تصویر کوچک شده


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۸:۲۰ چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
آنتونین به سختی آب دهانش را قورت داد.
-ارباب از اونجایی که من شما رو بیشتر از خودم دوست دارم میشه به جای خودم از شما انتقام بگیرم؟ بهتون قول میدم اینجوری بیشتر عذاب بکشم.

لرد سیاه کمی فکر کرد و جواب داد:
-خب...اینم روش خوبیه...ولی از اونجایی که وجودشو نداری همون روش اولو اجرا میکنیم.تو باید انتقام رز رو از خودت بگیری.طوری انتقام بگیر که دیگه نه تو و نه جد و آبادت جرات نزدیک شدن به مرگخواران لرد سیاه رو نداشته باشین.بعد بیا گزارششو به من بده.اگه از انتقامت خوشم نیاد خودم شخصا ازت انتقام میگیرم.

بعد از گفتن این جمله به آرامی از اتاق خارج شد.با خروج لرد ریگولوس که از لوستر آویزان بود روی میز افتاد و مورفین کاغذی را از زیر میز در آورد.
-هوم...این دفعه خوشگلتر شد...ببینین...دماغش کاملا شبیه شد.

شاهکار هنری مورفین!

آنتونین که بشدت متفکر به نظر میرسید به آرامی روی صندلی لرد سیاه نشست.
-خب...من چطوری از خودم انتقام بگیرم؟من که نمیتونم خودمو کروشیو کنم...روش دیگه ای هم به ذهنم نمیرسه.

بلا با خوشحالی اعلام کرد که اگر آنتونین قادر به اجرای کروشیو روی خودش نیست او این کار را با کمال میل انجام خواهد داد.

مرگخواران سرگرم بحث و تبادل نظر برای کمک به آنتونین شدند.

-خودتو کچل کن.ارباب خوشش میاد.
-به نظر من اجازه بده نجینی قورتت بده...بعد که هضم و دفع شدی ما دوباره سر همت میکنیم.
-من میگم برو تو قبر بابات خودتو زنده به گور کن.
-یه غذای مخصوص برای ارباب درست کن...برای درست کردنش هم از اعضای بدن خودت استفاده کن!ارباب وقتی این فداکاری و شجاعتتو ببینه حتما تو رو میبخشه و دست و پای جدید بهت میده.

با شنیدن پیشنهاد آخر چهره آنتونین کمی در هم رفت...نمیدانست راه بهتری وجود دارد یا نه.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۳۱ ۸:۳۲:۳۷



Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ دوشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
اسکورپیوس در حالی که با مو های طلایی و صورت قرمز شبیه یک ماهی عید شده بود جلو رفت و مانند کر و لال ها دستان خودش را در هوا تکان داد. لرد سیاه در حالی که با جلوگیری از خنده اش سرخ شده بود و به سختی می شد تشخیص داد که اسکور سرخ تر است یا لرد چوبدستی اش را تکان داد و زبان اسکورپیوس پس از پروازی سریع با صدایی شبیه لوله باز کن در دهانش جای گرفت.

- مرتیکه ی پدر قاتل!!! انسان پر رو!!! انسان چیه آخه... تو که انسان نیستی.... آخه مگه میشه قاتل و مقتول توی یه قبر باشن؟ بازم مرتیکه ی پدر قاتل!!

لرد سیاه در حالی که با صندلی اش بازی میکرد بار دیگر زبان اسکورپیوس را از جای در آورد و او را که اکنون به رنگ بنفش در آمده بود به نشستن دعوت کرد.

- آنتونین... آنتونین... بشین. اول من ازت یه سوال دارم. تو چیزی در مورد قاتل رز میدونی؟
- نه ارباب!!! من فقط میدونم بابام مرده!
- به نظرت ممکن نیست که این دو تا مرگ با هم در ارتباط باشن؟

روفوس سریع گفت:
- ارباب، به نظر شما الیسا کجاست؟

لرد سیاه بدون توجه به اینکه کسی حرفش را قطع کرده با ملایمت ادامه داد:
- نمیخوای از قاتل رز و پدرت انتقام بگیری؟

آنتونین با چهره ای مصمم گفت: چرا.

- اما اون مرده. کسی که رز رو کشت، همون کسیه که پدرتو کشته. قاتل خودکشی کرده. و تو باید انتقامتو از تنها نواده ی اون بگیری.

- اون کیه ارباب؟

- پدر تو هم قاتل خودشه و هم قاتل رز. تو باید از خودت انتقام بگیری.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۰

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]اسکورپیوس با پیکر خونین و بی جان رز ویزلی در کف اتاق رو به رو میشه. پس از اطمینان کامل از قتلش، نامه ای در دستان رز پیدا میکنه که از جانب کسی با نام مستعار "ب" نوشته شده بود. چرا که نام کاملش به خاطر قطرات خون محو شده بود. در نامه این فرد عنوان کرده که برای قتل اسکورپیوس آمده اما رز مانع اینکار شده و او رز را می کشد. اون فکر می کرده که پدر و پدر بزرگ اسکورپیوس باعث مرگ تمام خانواده ی اون فرد شده. برای همین جهت کشتن اسکور آمده بود اما رز مانع شد و او رز را به قتل رساند. حالا هم در ادامه نامه عنوان میکنه پشیمان است و اسکور را می بخشه چون رز چیز بزرگی بهش یاد داده و از اسکور میخواد که برای انتقام قتل رز بیاد و اونو بکشه. چون خودش نمیتونه اینکارو کنه. اسکور یه قبر برای رز سفارش میده و به سراغ کتابخانه خودش میره تا در مورد پدر و پدر بزرگش جستجو کنه که چه کسانی را کشسته اند تا بتونه هویت اون فرد رو پیدا کنه و بره برای انتقام. بلاخره میفهمه که اون فرد بستالیوف هستش اما پیش از رفتن به سراغ اون کتاب درج میکنه که با نیم ساعت تلاش، این فرد خودکشی کرده. اسکور از طریق کتاب میفهمه که آنتونیون دالاهوف پسر بستالیوف هستش. سراغ آنتونیون رفت اما نتوانست او را به عنوان نماینده ای از پدرس بکشد. به مرگخواران هم چیزی نگفت و نزد لرد رفت و ارتباط دالاهوف و بستالیوف را شرح داد و اینکه دالاهوف چند ثانیه است که از خانه ریدل ها دور شده. لرد در نبود آنتونیون دستور تشکیل جلسه میده...[/spoiler]


کمتر از پنج دقیقه همه مرگخواران به غیر از دالاهوف، دور میز ناهار خوری خانه ریدل ها نشسته بودند و به انتهای میز، جایی که لرد سیاه با چهره ای در هم و متفکر نشسته بود، خیره ماندند. بلاخره سکوت شکسته شد. لرد سیاه کمی روز میز خم شد و با صدایی پریشان و آرام گفت:

«سکوت برای آرامش روح مرحومه ویزلی بود. کسی که با قدرت در ارتش من خودشو ثابت کرد. واسه اثبات خودش به من، هفت جد و آبادشو تکه تکه کرد ! و در راه شخص من و اهدافم ساعاتی پیش جانشو از دست داد ! »

اسکورپیوس که هم اعصاب له شده ای از ذهنیت انتقام داشت و هم حس تمسخر، با صدایی بلند رو به لرد گفت:

«ببخشیدا ! ولی فک کنم در راه نجات جون من کشته شد !!! »

لرد ناخن دراز انگشت اشاره اش را به سمت اسکورپیوس گرفت و زمزمه کرد:

«زبون بده ! »

در این حین زبان دراز اسکورپیوس بدون هیچ گونه خونریزی از حلق بیرون جهید و روز میز، مقابل چشمان لرد سیاه قرار گرفت و اسکور نیز با چهره ای وحشت کرده سکوت اختیار نمود.

«از شما یاران خوبم ممنونم که در این سکوت همراهی کردید منو تا تحمل این غم آسوده تر بشه. از برخی از شما هم ممنونم که در زیر میز دارین با کشیدن کاریکاتور من تمرین نقاشی می کنید. ممنونم چون انگشتان شما بی شک امشب شام نجینی خواهند بود. »
در این حین ریگولوس و مورفین از انتهای دیگر میز، به همراه گلوله های مختلف کاغذ پدیدار شدند.

مورفین: «ببخشید دایی جون ! میژونی که من دشتم لرژش داره ! جای مینایاتور چهره ات، کالیکاتول از آب در میاد ! »

ریگولوس: «منم که داشتم به وظیفه ام میرسیدم. کفش ها رو واکس می زدم با دهنم. فقط نمیدونم ارباب ! چرا کفش شما اینقدر نرم و لطیف بود. مثه پا بود انگار. »

در این حین لرد سیاه پاهای بدون کفشش را که خیس از آب دهن ریگولوس بودند در زیر میز تکانی می دهد و آن را شلوار ایوان می مالد. لرد با لحن جدی تر ادامه داد:

«خب دور شید شماها. می گفتم یاران من. همانطور که می دونید انتقام بخشی از اخلاق ماست. پس از قاتل رز باید انتقام بگیریم. شنیدم ایشون خودکشی کردن. پس باید دنبال نسل ایشون بگردیم. طبق تحقیقات گسترده ام در کتابخونه های مختلف در همین چند دقیقه پیش... »

اسکور: «»

« در همین چند دقیقه پیش، متوجه شدم که دالاهوف خودمون، فرزند اون قاتل هستش. از طرفی برای من ساده نیست که انتقام اون فرد رو به فرزندنش منتقل کنیم. دالاهوف از ستاره های منه ! »

ایوان: «ارباب ! بذار من برم یه دقیقه کلکشو بکنم ! اون وقت من کل منوی مدیریت رو در اختیار دارم برای شما، نه فقط انجمن ها رو ! »

بلاتریکس جیغ کوتاهی از شدت خوشحالی کشید و گفت:

«ارباب ! ما که میخوایم انتقام بگریم ! بیایین تدریجی اینکارو کنیم. ببریمش شکنجه گاه، روزی صد تا کروشیو بخوره ! تا وقتی اسکلت بشه ! بعدش دیگه کارشو میسازیم ! اینطوری لذتش پایدار تره ! »

در این حین سایه ای روی میز میوفته. همه سرشان را بالا می گیرند. ریگولوس از لوستر آویزان بود و با آب دهنش لوستر طلایی را برق می انداخت. میان حرف مرگخواران پرید و گفت:

«من پیشنهاد دیگه ای دارم. از اونجا که دالاهوف ستاره ی ماندگاره ارباب هستش، اول بکشیدش، بعد به عنوان یادبود، بندازینش توی آتیش، خاکسترشو بریزین داخل این... »

در این حین از میان لوستر یک قوطه نوشابه فلزی را روی میز می اندازد.

«این شکلی یادش زنده می مونه ! ارباب ! قوطی نوشابه رو بذارین روی میزتون که هی یادش بیوفتین ! »

به همین ترتیب بقیه مرگخواران نیز با روش های گوناگونی، شیوه های مرگ دالاهوف رو بیان کردند که درب خانه ریدل گشوده شد. دالاهوف با صورتی قرمز، چشمانی پف کرده و گونه هایی خیس رو میز ناهارخوری خودش را سر داد تا درون آغوش لرد سیاه پرید:

«ارباب ! ارباب ! بابام مُرد ! »

لرد: «آره دیگه ! عمرشو داد به من ! درکت میکنم پسرم ! چه کاری بر میاد ازم؟! »

دالاهوف در حالیکه با خوشحالی چشمانش را از اشک پاک می کرد، گفت:

«خودکشی کرد ! جسدشو آوردم ! دم دره ! خواستم یه قبر بدین بهش توی حیاط پشتی ! توی قبرستون خانوادگی تون ! »

لرد: «آخه جا نداریم که پسر جان ! آخریش بود که مال رز شده. »

دالاهوف: «خب پس با مال رز یکیش کنیم ! مشترک بشه ! تو رو خدا ارباب ! »

در این حین اسکورپیوس با صورتی قرمز می رفت تا داد بزند اما یادش آمد که زبانش در زیر دستان لرد اسیر مانده و آنها هنوز نقشه و شیوه ای برای کشتن دالاهوف انتخاب نکردن... .


ویرایش شده توسط ریگـولوس بلـک در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۲۸ ۱۲:۰۰:۳۷


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
اما مشکل اینجا بود که قاتل ،آنتونین هم نبود!!! باید چکار میکرد؟؟ اسکورپیوس نفس عمیق دیگری کشید و گفت:
- ارباب کجاست؟
- اون بالا توی اتاقشه. اما تو اول باید سوال منو جواب بدی. هی غیبت میزنه. کجا میری؟ راجع به قاتل رز چی میدونی؟ مگه با تو نیستم؟؟ کجا میری؟!

اسکورپیوس نامه را در دست لودو گذاشته و با سرعت به سمت طبقه ی دوم راه افتاده بود. این بهترین کار بود. هم دوستانش را بی خبر نگذاشته بود، و هم چیزی در مورد آنتونین نگفته بود. اگر آنها میخواستند چیزی بیشتر بفهمند باید خودشان می فهمیدند. امکان نداشت آنها حرف های اسکورپیوس را در مورد آنتونین باور کنند. اسکورپیوس به پشت در اتاق لرد سیاه رسید. در زد و وارد شد. تا کمر خم شد.
- ارباب.
- به به... سلام... مالفوی دوم!
- ارباب میخوام یه چیزی بهتون بگم. یه چیزی در مورد اتفاقی که امروز صبح افتاده بود.
- چه اتفاقی؟.... آهان... احتمالا منظورت مرگ رزه. نمیتونم بگم ناراحت نشدم. من به مرگخوارانم دستور دادم که انتقام اونو بگیرن. همونطور که همیشه گفتم، یه قطره از خون جادوگرای اصیل سیاه نباید حروم بشه.
- اتفاقا حرف من در همین باره اس. کسی که رز رو کشته یه کسی به نام بستالیوفه. اون خودکشی کرده.

اسکورپیوس لحظه ای مکث کرد و ادامه داد:
- و تنها باز مونده اش آنتونینه.

لرد سیاه سکوت کرد. و پس از چند لحظه سکوت گفت:

- و الان آنتونین کجاست؟
- نمیدونم. قبل از اینکه مرگخوارا بیان دنبال من که ازم در مورد قاتل رز بپرسن پیششون بود. اما بعدش نه. فکر نمی کنم آنتونین اصلا چیزی در مورد کار باباش بدونه. من نمیدونم باید چیکار کنم.

- رز یکی از اعضای خوب ما بود. اما آنتونین یکی از ستاره های مائه. ما نباید به خودمون آسیب بزنیم. اما در این مورد، اون هرچند خودش بی خبر باشه، یه خائن محسوب میشه. مرگخوارا رو صدا کن که بیان پیش من. همشونو.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.