عنوان: مرگخواران هم دل دارند!اب دهانش را به بدبختی فرو داد و با نگرانی به جغد سياهی كه روی تختش نشسته بود، نگاه كرد. ارباب نظرش را در مورد اولين ماموريت او بعنوان مرگخوار، داده بود!
_ هو..هو...هو!
با دستان لرزانش نامه را از پای جغد كه از كُندی او به تتگ امده بود، باز كرد.
_ نقد....
يكبار، دوبار... وبه همين صورت چند بار نامه را خواند.
_ باورم نمیشه! سرورم از ماموريتم راضی بود. هــــــــــــــــورا!
دو سه بار در طول اتاق جست وخيز كرد. تا اينكه با صدای غر غر هم خوابگاهی اسليترينیش، سريع خود را جم و جور كرد.
فردای ان روز_ اوفــــــــــــــــــ...
بدنبال ان ناله، كتاب را محكم بست. ذهنش بشدت اشفته بود. لازم بود تا خودش را ارام كند و گرنه نمی توانست به مطالعه بپردازد.
_ لعنتی! آخه چرا اول صبحی رفتی اون بالا، توی اتاقای ايفای نقش سرك كشيدی تا حالت اونجور گرفته بشه!
آگوستوس احساس می كرد از اوج به زير كشيده شده.
به در تالار كه رسيد فردی رو ديد كه بسرعت از اتاق صحبت با...خارج می شد.
فلش بك؛ دو ماه قبل از عضويت در گروه مرگخوارهااگوستوس مشفول خواندن بود
_ هوم... بذار ببينم، اين دست نوشته مال كيه... ام... انتونين دالاهوف، جالبه بايد سعی كنم سبك نوشته هاشو دقيق ياد بگيرم، عالي می نويسه...
اگوستوس چوبش را حركتی داد صفحات كتاب جادوگران به سرعت برگ خوردند تا به بخش هويت و فعاليت های انتونين برسند.
_ اها... خودشه، نه بابا! عجب ادم گولاخيه!... ايول اسم اينم بايد به ليست اضافه كنم!... بذار ببيننم كاراش عاليه! خوب بايد اسمشو اينجا بنويسم اولوبت اول ...
و نامش را كنار اسم لرد كبير نوشت.
فلش بك؛ زمان حالآگوستوس كتاب را به گوشه ای انداخت و به سمت مرگخوارهای ديگر رفت كه با ناراحتی با هم بحث می كردند.
_ اين امكان نداره انتونين اين كارو بكنه! لرد هرگز با استعفای انتونين موافقت نمی كنه!
_ گموم كنم سرورمون بهش يه مرخصی بده تا حالش بهتر بشه!
_ شايد انتونين زيادی نوشيده!
_ من صدای لرد را شنيدم كه با ناراحتی از آنتونين توضيح می خواست!
_ می گم بهتر نيست هممون بريم پيشش باهاش صحبت كنيم تا از اسب سالازار پايين بياد.
_ بهتره اسنيپو خبر كنيم تا معجونی چيزی درست كنه بده انتونين، شايد بهتر شه!
_ اگه بدونه هممون از اين كارش ناراحتيم فكر نكنم، بذاره بره!
سكوتی بين مرگخوارن شكل گرفت. اگوستوس چشمهايش را بست و برای اولين بار ارزویی از دل كرد!