هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۰:۱۸ یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱

نیمفادورا تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۷ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۰:۳۳ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۱
از موی صورتی خوشم میاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
ناگهان آنتونین که در کوچه ایستاده بود پارچه ای را دید که از دور به طرف او میاید و ناگهان خورد توی صورتش و پخش زمین شد
در همون لحظه یک تریلی به طرف آنتونین و لرد اومد و ... (ادامه به دلیل نامناسب و وحشتناک بودن برای کودکان و بزرگسالان،سانسور شد)
راننده ی تریلی که دید یکدفعه تریلیش تکون سختی خورد پیاده شد ببینه چی شده که دید دوتیکه پارچه روی زمینن
به کمک راننده گفت:چیز خاصی نبود
و دوباره سوار تریلی شد...
چند دقیقه بعد باد دوباره اون دو تیکه پارچه رو برد...یکی به شمال یکی هم به جنوب
تنها کسی هم که میدونست لرد کجاست هم از لرد جدا شد و هم ازبقیه ی مرگخوارا...


_________________

از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏
ارزشی تیز هوش
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
آنتونین سراسیمه تو کوچه و خیابون دنبال اربابش میگرده.
آنتونین:ارباااااب؟شما کجا هستین؟خواهش میکنم یه راهنمایی کنین.یه صدایی، فریادی، کروشیویی چیزی .
درست در همین لحظه علامت شوم روی دست آنتونین شروع به سوختن میکنه.آنتونین میفهمه که ارباش جایی در اون نزدیکی هاست.ولی کجا؟

خانه پیرزن:

پیرزن:ماریا،این تیکه پارچه دو تا لکه سرخ رنگ روشه که هر کاری میکنم پاک نمیشه.اون چاقو رو بده ببینم.
با شنیدن این جمله پارچه به طرز نامحسوسی میلرزه.پیرزن با تعجب به پارچه نگاه میکنه و میگه:دستام دارن میلرزن.دیگه پیر شدما.

نیم ساعت بعد:

پیرزن:کنده نمیشن این لعنتیا. این عجب پارچه بی کیفیتیه.از دو سه جا در رفت.من چطوری اینو به پسرم بدم؟با گونی لباس میدوختم از این بهتر بود.ماریا؟بیا اینو پرتش کن بیرون.به هیچ دردی نخورد.اون گونی سیب زمینی رو بیار.لباس دامادی پسرمو با همون میدوزم.خیلیم خوشرنگتره ..
دختر کوچک پارچه را از مادرش میگیره و با بیحوصلگی از پنجره به بیرون پرت میکنه.پارچه توی باد چرخ میخوره و از خونه دور میشه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۹:۵۴ جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
رگ های پیکر پاره پاره و تکه تکه لرد هم اکنون همچو ریشه های درخت سکویا بیرون زد، اما لرد در آن وضع کشسان به خاطر آورد که باید خود را مخفی نماید، لذا یا سالازاری گفت و رگ های بیرون زده اش را داخل فرم پارچه ای کشید و هی زور زد. امیدی در مغز پارچه ای روشن شده بود که این دیگر آخری ست و آنتونین در همین نزدیکی هاست و همه چی تموم میشه الان !

ممد از انتهای چاه: «آقا آلفردووو هوووووی ! این پارچه کوتاهه یک متری ها ها ها ! من چطور بگیرمش خب؟! خب ؟! خب؟! (افکت ته چاهی) »

آلفرد: «برو روی یه چیزی وایسا دیگه ! بیشتر از این درازش کنم پاره میشه کامل ! »

لرد که قسمت مغز و سرش در قسمتی از پارچه داخل چاه بود، دیگر به ستوه آمد، در حرکتی آکروباتیک به یک چشم به هم زدن خودش را بیشتر کشید، (در روایات آمده به موجب این حرکت دو چشم لرد در کف پایش مستقر گشتند) سپس خودش را دور کمر ممد ماگل گره زد.

اما ای دل غافل که بر اساس رفتارهای پر استرس و عملکرد فیزیولوژیکی پیکر ماگل ها در شرایط فشار مثل همین موقعیت در ته چاه گیر افتادن، ممد نتوانست خودش را کنترل کند و دلش را از هر چه داغ و غصه و تغذیه بود، خالی نمود و تنگ تر شد، لذا گره لرد به دور کمرش بزرگ تر و بازتر شد و در حین بالا کشیدن ممد توسط آلفرد، این گره گشاد به نقطه گردن و گلوی ممد رسید و در حین بالا آوردنش، جنازه ممدی که اعدام شد، ناکام شد و در عمرش دختر بازی هم نکرد، بالا آمد !

آلفرد: «ای خاک تو سرت مرد ! من الان چیکار کنم؟ جنازه ماگل، اونم توی اداره من ؟! شما ماگل ها اینقدر احمقید که فرق کمر و گردن رو نمی دونید ؟! وااااای ! »

در این حین چون صدای پا در راهروی منتهی به دفتر کار آلفرد شنیده می شد، آلفرد سریعا چوبدستی اش را تکان داد، پارچه پاره پوره و سیاه و کثیف شده (لرد) را از دور گردن جنازه ممد جدا کرد، چوبدستی را در هوا تکانی دیگری داد و درب سطل آشغال جلوی در دفتر را باز کرد و پارچه را به درون سطل آشغال بست. سپس سریعا جنازه را زیر میزش قایم کرد، پیپش را روشن کرد و با حالتی کاملا خونسرد، مشغول ورق زدن پرونده های روی میزش شد که درب دفترش باز شد...

«زباله ؟! زباله داری ؟! »

این را پیر زنی لرزان و گوژپشت گفت که با چرخ دستی شیشه ای پر از آشغال دم در ایستاده بود. آلفرد به سطل آشغال کنار در اشاره ای کرد و پیر زن با حرکت چوبدستی اش به یک ثانیه محتویان رنگارنگ سطل آشغالی که حاوی انواع خوراکی های کپک زده، انواع لباس زیر مردانه و زنانه، انواع پول های ماگل و ... به همراه پارچه مذکور بود را درون چرخ دستی اش خالی کرد، درب دفتر آلفرد را بست و آنجا را به مقصد زباله خانه وزارت سحر و جادو ترک کرد...

زباله ها زیر و رو می شدند، چپ به راست، بالا به پایین، له و لورده می شدند، آب کثیف از آنها می چکید ! :evilsmile:

سپس به شکل زیرکانه ای با افسون های کوچک شونده قاطی ماشین حمل زباله ماگل ها می شدند اما شانس این بار پیشانی ارباب را به فرم آبداری بوسید و پارچه تیره و تکه تکه به همراه نسیم خنک شب از مقابل ماشین نارنجی رنگ حمل زباله به پرواز در آمد، در میان ساختمان های قدیمی و آجری به این طرف و آن طرف اصابت می کرد تا به شیشه یک خانه کلنگی و قدیمی در یکی از کوچه های بن بست چسبید، می رفت تا دوباره پرواز کند که پنجره باز شد و دستی چروکیده و پیر آنرا گرفت و پنجره را بست...

«پسرم ! رافائل ! رافی جان؟ کجایی مادر ! بیا که پارچه لباس دومادیتو جور کردم ! »

پیر زنی چروکیده(مانند پتوی مچاله همه ما که صبح ازخواب بیدار میشیم ) پارچه سیاه و کثیف را با دقت در کف دستش ور انداز می نمود. پشت میزی نشسته بود که با نور چراغ مطالعه ای که اتصالی داشت، کمی روشن شده بود و چرخ خیاطی آهنی نیز در کنار چراغ مطالعه به چشم می آمد. اما از آنجا که پارچه(لرد) با این وسیله ماگلی شکنجه دیگر آشنایی نداشت، با خیال راحت از اینکه دست خاله ای پیر و مهربان افتاده، نفس راحتی کشید و تصمیم گرفت پس از یه روز پر استرس و تحمل 75 مورد شکستگی در تنش، کمی به مغز ابریشمی اش استراحت دهد...

پسر جوان و رعنا به اتاق مادرش آمد، فقط سری به نشانه تایید تکان داد. اتاق را ترک کرد و سپس مادر پیر با لبخند ملیحی پا روی پدال گذاشت...

ووم ووم وووم وووم ووووم ووووم ووووم ووووم وووووم خرخرخرخرخرخرخرخرخرخرخرخرخرخرخرخرخرخرخرخخررررر

سوزن چرخ خیاطی با سرعت زیادی بالا و پایین می رفت و پارچه هایی رنگارنگ را مثلا در نقش لباس دامادی آقا پسر به هم می دوخت تا نوبت به پارچه ای رسید که بزرگترین و سیاه ترین جادوگر تمام عالم بود !

پیر زن پارچه را به زیر چرخ خیاطی می برد و این پارچه بود که در زیر سقوط سوزن تیز حسی بی نظیر همانند حس آبکش شدن را در خود احساس می نمود. فقط نمی دانست چه حس غریبی ست که حتی عیسی مسیح، یک بیستم آنرا هم نچشیده بود...


فرسخ ها دورتر – لیتل هنگتون – خانه ریدل

تمام مگخواران، هر کدام در گوشه ای از خانه ریدل، به سبک ناشیانه ای خوابشان برده بود. آنی مونی کله اش در دیگ آب جوشی بود که هم چنان روشن بود و به طور متعادل و آرمانگرایانه ای می جوشید و آنی خر و پف می کرد داخلش. ایوان در تابوتش افتاده بود، لینی رز و کلیه مرگخواران خردسال و کودک و نوجوان هم روی میز غذاخوری روی هم تلمبار شده بودند.

نجینی با بی تابی و چشمانی اشک آلود در وسط پذیرایی می خزید و اربابش را جستجو می کرد. کمی پایین تر در زیر زمین و شکنجه گاه، مورفین در حالیکه به پنجاه نقطه بدنش سوزن تزریقات چسبیده بود، به دیوار میخکوب شده بود ! و به نظر هم می رسید هر چند ثانیه یک سوزن دیگر به سمت بدنش پرتاب می شود ! آره ! اصن یه وضعی !

و این صدای دالاهوف بود که درون کمد شکنجه گاه به هوش آمده بود و با صدایی آرام تقاضای کمک می کرد تا کسی درب آنجا را باز کند که ناگهان از ناکجا دوباره ریگولوس پیداش شد. درب کمد را گشود و با تعجب به آنتونین نگاه کرد...

آنتونین: «ریگول ! ایوان کجاست ؟ این اطراف که نیست ؟ هست ؟! »

ریگول: «اول بگو چرا خبرای سیاسی منو تایید نکردی توی دوران مدیریتت ؟! هان؟ خوبه توی خماری بذارمت ؟! »

آنتونین: «جووونی کردم ! خام بودم ! بگو کجاست ایوان ؟! »

ریگول: «ایوان بالا توی تابوتش خوابیده؟! برم صداش کنم؟ کارش داری؟ راستی چرا توی کمد حبس کردی خودتو؟! »

آنتونین: «نه باو! شتری دیدی ندیدی ! من با اجازه ت ارباب هم که نیست، میرم مرخصی ! زود برمیگردم »

و در یک حرکت سریع از کنار ریگولوس گذشت و از دیوار راست بالا رفت و از پنجره کوچک شکنجه گاه خارج می شد که برگشت و از ریگولوس پرسید:

«ریگول، اون زندانیه رو یادته ؟ همون که توی همون دستگاهی انداختینش که پودر لباس شویی می ریختین داخلش؟! اون کجاست؟! »

ریگولوس: «نیدونم ! تا جایی که یادمه مثل یه تیکه پارچه یا پیش بند شد که بچه ها بردنش روی طناب آویزون کردن ! یادم نیست. »

آنتونین: «»

و از پنجره کوچک زیر زمین که در نزدیک سقف آن بود، خارج شد و ریگولوس بی تفاوت چند سوزن پر شده با مورفین را از درون جعبه کنارش برداشت و به سمت پیکر مورفین گانت که به دیوار میخ شده بود، پرتاب کرد و بازی دارت مورفینی اش را ادامه داد...

ریگول: «ای به خشکی شانس ! شانس آوردی مورفین ! داشت می خورد وسط پیشونیت، اشتباهی خورد به شیکمت ! خیلی خوش شانسی پسر ! خیلی ! :d: »
...


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۲۲ ۱۰:۵۷:۰۵
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۲۲ ۱۱:۰۰:۳۱
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۲۲ ۱۱:۰۳:۴۵
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۲۲ ۱۱:۰۵:۱۹


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه(تا آخر این پست):

سوژه اصلی اینه که لرد برای سنجش توانایی شکنجه کردن مرگخوارا، به شکل یه زندانی وارد شکنجه گاه میشه.
مرگخوارا شروع به شکنجه لرد میکنن.ولی کم کم سر رشته کار از دست همه در میره.لرد به شکلهای مختلف شکنجه میشه.میشورنش و پهنش میکنن که خشک بشه.بعد به عنوان دستمال و پیشبند آشپزخونه ازش استفاده میکنن.مونتگومری تیکه های اجساد محفلیا رو باهاش جمع و دفن میکنه.دهنشو به عنوان جیب میگردن...
در آخر لرد(که هنوز به شکل پیشبنده و شدیدا کثیف شده) سر از وزارتخونه در میاره.یکی از کارکناری وزارت از لرد به عنوان طناب استفاده میکنه که لوله کشی رو که ته گودالی گیر کرده بالا بکشه.

(به قول ماری سوژه فقط اینه که لرد رو تا میخوره بزنین!!شکنجه کنین!دلیل اینکه همه ریختن اینجا هم همینه.
سوژه کلی رو گفتم ولی ماجرا جزئیات جالبی داره که نمیشه خلاصه کرد و حیفه که خونده نشن.از ما گفتن!)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لرد ولدمورت توقیف شده، بین ماموران وزارتخانه دست بدست میشد.

-اه..این دیگه چیه؟ چقدر کثیفه!
-چیکارش کنم؟بسوزونمش که میکروباشم ازبین بره؟

مودی با عصبانیت پیشبند را از پلیس گرفت.
-نه...چشممو چپوندم تو جیبش...ایناها.اینجاس.حالا پیداش نمیکنم.هر طور شده درش بیارین.همایش ساحره های جوان ده دقیقه دیگه شروع میشه.اونجا لازمش دارم.چیزایی هست که با چشم غیر مسلح نمیشه دید!:evilsmile:

پلیس جوان پیشبند را گرفت و دستش را در جیب(دهان) لرد فرو کرد.
-اوه اوه...عجب چیزایی اینجا پیدا میشه.دستمال، عینک پاتر، ناخنگیر، معجون رشد مو، انگشت اشاره؟!!...پس کجاس این چشم لعنتی...شاید تو اون یکی جیبشه...اهه...پیداش کردم.همینجا بود.

پلیس چشم مودی را تحویل داد و درحالیکه با نفرت به پیشبند خیره شده بود پرسید:
-حالا با این چیکار کنم؟بندازمش دور؟

مودی درحالیکه چشمش را در حدقه نصب میکرد با اشاره سر جواب منفی داد.
-نه.ما اینجا باید یاد بگیریم از هر چیزی حداکثر استفاده رو بکنیم.هی همه میگن کثیفه کثیفه!خب بشورینش!الان برو طبقه پایین.سراغ آلفرد رو بگیر.فکر میکنم این تیکه پارچه به دردش بخوره.

پلیس جوان دستور را اجرا کرد.
-آلفرد؟مودی گفت این پیشبند به دردت میخوره.

آلفرد که روی گودالی خم شده بود لبخندی زد و پیش بند را گرفت.
-ایول...امیدوارم به اندازه کافی محکم باشه.این مشنگ لوله کش رفته لوله ها رو تعمیر کنه.مونده ته گودال.

آلفرد یک طرف پیشبند را محکم گرفت و طرف دیگر را داخل گودال انداخت.
-بگیرش ممد...ببند به کمرت.ما میکشیمت بالا.یک...دو...سه...بکشششششششششششش...





ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۲۱ ۲۲:۲۷:۰۰



پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۱

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- پیری! با این یکی پیری چه نسبتی داری؟

- جناب سروان مامانمه! نگا چقد شبیه همیم؟ مامان مامان بگو من پسرتم، اوه مامان بگو من پسرتم، مامان مامان روزت مبارک مامان!

- زهرمار! تو سن ِ جد ِ بزرگوار ِ منو داری و در عین حال اصلا بزرگوار نیستی! من دختر 14 ساله رو بگو که گول فریب های تو رو خوردم، جناب سروان دروغ میگه به ریش مرلین، من ترانه 15 ساله دارم. :aros:

اما از بخت ِ بد، مینروا نمی دانست که جناب سروان مودی چشم باباقوری است و ذات خبیث او را که () بود از اسمایلی aros (کی این کد ها رو نام گذاری کرده؟ شما میگین عرُس؟ نمیشه که برادر من، درست کن اینو!) تشخیص داد و سرش را به تاسف برایشان تکان داد و رو به دوربین گفت:
- مصرف بی رویه، کار خیلی بدیه.

و بی توجه به سوال فیلمبردار که می پرسید "چه ربطی داره؟" به دست های دامبلدور و مینروا دستبند زد و رو به دوربین دو نقطه دی زد.

مودی دامبلدور و مینروا را با همکارانش فرستاد پاسگاه و خودش به بررسی اموال دامبلدور مشغول شد.

- اه چقد مو ریخته رو جاروش، فصل ریزش ریششه پیری. میگن موی دامبلدور خیلی خطرناکه اگه بره تو حلقت. اوه، این دیگه چیه؟

مودی این را گفت و با دو انگشت به انزجار تکه پارچه ی سوراخ خونین و مالین و پرس شده را {که روزی لرد ولدمورت نام داشت} برداشت.
اگر تصور میکتید که مودی با چشم های باباقوری اش ولدمورت را شناخت و آن را به گوشه ای پرتاب کرد و دست هایش را در هوا تکان داد و جیغ زنان از آن مکان دور شد کاملا در اشتباهید.

چرا که پلیس جوان ِ ما، آنقدر زور زد که چشم باباقوری اش از حدقه بیرون پرید و افتاد درون جیب ردا (دهن لرد!) و دیگر برنگشت.

پس، پلیس کور ِ جوان قصه ی ما جارو و همه ی اموال دامبلدور ( از جمله لرد ولدمورت) را توقیف کرد و با خود به وزارتخانه برد تا شاید بتواند چشمش را از جیب جادویی شنل که انتهایش پیدا نبود بیرون بکشد.




پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
دم در خانه ی گریمالد محفلی ها از جاروهایشان پیاده شدند و هنوز هوگوی طناب پیچ شده را پیاده نکرده بودند که دامبلدور بدوبدو آمد و اردنگی ای نثار هوگو کرد: ببرید شکنجه اش کنید پدرسوخته ی خائن رو! انقدر اکسپلیارموسش کنید تا بالاخره بگه مخفیگاه تام کجاست!

دامبلدور دوباره پایش را دراز کرد که اردنگی دیگری بزند ولی ریموس هوگو را از محدوده ی خطر دور کرد: مخفیگاه تام چه صیغه ایه آلبوس؟ اسمشونبر تو خونه ی ریدل بود دیگه.
- ای بابا! پس چرا نگفتی همونجا بریم شکستش بدیم و دنیای جادویی رو نجات بدیم؟... خب. مهم نیست. ریموس! من دارم میرم یه جایی. یه جلسه ی خیلی مهم دارم. محفل رو میسپارم دست تو. با بچه ها اکسپلیارموس تمرین کن و در غیاب من بهشون یاد بده که این عشقه که بر جهان حکمرانی می کنه. به بچه ها بگو که پرفسور دامبلدور به خاطر عشق و اکسپلیارموس رفت به یک جلسه ی مهم و خطیر! اونقدر خطیر که ممکنه دیگه هرگز برنگرده!

لوپین آهی کشید و گفت: دوباره با مینروا قرار فرار گذاشتین؟

- نه! اینطور نیست! واقعیت اینه که هرچند کورنلیوس باور نمی کنه ولی تام برگشته و من سعی دارم دنیای جادویی رو بر ضد اون متحد کنم و الانم دارم میرم شکار هورکراکس!... اوه! خدای من! تو از کجا فهمیدی؟

- آخه تو پونزدهمین دامبلدوری هستی که داره با مینرواش فرار می کنه و ظاهرا ما باز هم بی دامبلدور می مونیم. ظاهرا نقش دامبلدور هم مثل تدریس دفاع در برابر جادوی سیاه نفرین شده. نکنه یه روزی تام ریدل نقش دامبلدور رو خواسته و بعد که بهش ندادن این نقش رو نفرین کرده؟... شاید باید اسمشونبر رو بکشیم تا این نفرین باطل بشه؟... شایدم باید به اسمشونبر بگیم غلط کردیم. بیا دامبلدور شو؟...

و اینچنین ریموس در عالم خیال فرو رفت و دامبلدور هم با شنل زیبا و جذابش (ببین ارباب! ازت تعریف کردما!) راهی ملاقات با مینروا شد.

دم در خانه ی مینروا

دامبلدور زیر پنجره ی طبقه ی پنجم ایستاده بود و داد میزد: مک گون! موهاتو بنداز پایین، بیام بالا!
- اوه، آلبوس! مگه قرار نیست فرار کنیم؟ من باید بیام پایین!
- راس میگی؟ پس زود باش بیا. من پایین منتظرم.
- حواست کجاست، آلبوس؟ بابام منو اینجا زندانی کرده. تنها راه فرار من همین پنجره است.
- راس میگیا! پس زود بپر پایین، بریم.
- اوه آلبوس، چقد تو خنگی! من اگه از این ارتفاع بپرم دست و پای بلوریم میشکنه خب.:pretty:
- راس گفتی! اونوقت اگه دست و پات بشکنه کی ببرت بیمارستان با این هزینه های سنگین؟ بیمه هم که نداری، همشو باید از جیبم بدم. منم که سر گنج ننشستم برای دختر غریبه ی مردم اورت پول خرج کنم. تازه اگه بیفتی قطع نخاع بشی چی؟ تا آخر عمر وبال گردنم میشی. کارای خونه و بیرون کمه، تر و خشک کردن تو هم میفته گردن من. ولش کن اصلا. من از همون اولم می دونستم عشق نافرجام ما به سرانجام نمیرسه. ما برای هم ساخته نشدیم! خداحافظ گلم. من میرم با سیبل قرار بذارم. اونا خونشون طبقه ی همکفه!
- کجا داری میری آلبوس احمق! کمکم کن! کمکم کن! نذار اینجا بترشم بیشتر از این! اون شنل کثیف زشتتو (اینو مک گون گفت ارباب! من بی تقصیرم!) بگیر پای پنجره، من بپرم پایین!

و به این ترتیب دامبلدور شنل را زیر پنجره نگه داشت و مک گونگال هم جفت پا پرید روی شنل و...

- خاک تو سرت، مک گون! شنل قشنگمو سوراخ کردی!
- وقتو تلف نکن آلبوس! زود جاروت رو آتیش کن تا بابام نفهمیده.

آلبوس و مک گونگال در حال فرار به سمت غروب آفتاب و خوشبختی بودند که ناگهان...

- پاک جارو جوانان گوجه ای! بزن کنار آقا!
- خاک به سرم آلبوس. آبرومون رفت. الان می برنم قاطی دختر فراریا.
- خاک به سرم مک گون! من گواهینامه و کارت جارو ندارم. الان می برنم قاطی باقالیا!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۲۱ ۱۵:۲۱:۵۸
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۲۱ ۱۵:۳۴:۴۸


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۱

هوگو ويزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۳ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۰:۳۶ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲
از لینی بپرسید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
تق تق تق !
هوگو با ضربه به در به همراه یک سینی مملو از چایی و کلوچه وارد اتاق شد ،و مرگخوار ها رو دید که روی هم افتاده بودنند و تحت تاثیر حرف های ریگول اقدام به نجاتش دادنش میکردند،تا بالاخره لینی شنل را از گردن ریگول بیرون کشید و متوجه حضور هوگو در دم در شد .
لینی که فکر شیطانی ای بر سرش زده بود گفت : مورفین زود برو سینی رو از هوگو بگیر و بیا جلسه محرمانه داریم .
هوگو که الان خودش رو یک مرگخوار حساب میکرد ،گفت : مورفی زحمت نکش من که تو جلسه هستم پس خودم هم سینی رو میارم.
با حرف هوگو همه نگاهی خشمگینانه به هوگوکردند و بالاخره لینی گفت : نه هوگو تو همانجا دم در باش تا ما سینی رو بهت بر گردونیم .
هوگو که از ناراحتی اشک تو چشاش جمع شده بود گفت: باشه.
مورفین مثل دخترا با ناز و ادا سینی رو از هوگو گرفت، و رفت و پیش بقیه ی مرگخوار ها نشست.
لینی که چشماش برق میزد گفت: از میان شما چند نفر کدومتون از هوگو دل خوشی داره؟
همه ساکت شده بودند که لینی ادامه داد :درسته،هیچ کس دل خوشی از اون پسره ی پاچه خوار نداره ،و من مطمعنم اگه الان جلوی اونو نگیریم بعد ها حتما خودشو تو دل ارباب جا میکنه و ما رو از چشم ارباب میندازه.
مورفین که چشمهاشو تیز کرده بود گفت : تو درست میگی لینی،ولی چجوری میشه جلوشو بگیریم که ارباب بهمون شک نکنه؟
لینی گفت : فکر اون جاش رو هم کردم،این شنل جادو ایه و کسی که اون رو میپوشه خفه می کنه،پس ما هم این شنل رو هدیه میدیم به هوگو تا اونو بپوشه و ره ته ته.
همه با سر حرف لینی رو تایید میکردند،و سپس لینی سرش رو 189 درجه برگردوند و رو به هوگو گفت : هوگوی عزیزم تو توی این مدت به ما خیلی کمک کردی، پس ما این هدیه رو به تو میدیم بیا بگیرش.
و لینی شنل رو به سمت هوگو پرتاب کرد.
-خب هوگو دیگه برو پی کارت.
-پس سینی چی شد
اونو خودمون بعدا میبریم تازه کاره تو تمومه میتونی بری خونه.
هوگو 180 درجه خم شد و گفت: ممنونم.
هوگو شنل رو توی دستش گرفت و از خونه ریدل بیرون رفت و رفت دم در خونه ی ریدل، وچون خونه ای نداشت روی زمین همون جا دراز کشید،و اون شنل رو برای محافظت از سرما روی خودش انداخت و زیر لب زمزمه کرد
هوگو به خود مپوشید این خرقه ی می الود
ای لرد خوش قامت معذور دار مارا
لرد با این شعر هوگو پی برد که که هوگو چقدر او را دوست دارد و لبخندی بر لبانش نقش بست.

هنوز چشم های هوگو گرم شده بود که چندین هزار چوب دستی که به دماغ او نشانه رفته بود دید.بله تمام محفلی ها دور او جمع شده بودند .
دامبل که سر دسته انها بود گفت : همین رو میبریم برای اعتراف گرفتن .راستی چه شنل قشنگی داره اونو هم برای خودم بر میدارم


همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۹:۵۸ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۱

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
خلاصه:
زبانم لال، گلاب به رویم، رویم به دیوار، لرد ولدمورت بزرگ بعد از انداخته شدن در ماشین لباسشویی، داخل خشک کن رفتن، پهن شدن روی بند رخت، چلانده شده، پیشبند شدن، به شکل کفن درآمدن و در نهایت به شکل شنل درآمدن مجالی پیدا میکند تا بالاخره خود را به مرگخواران نشان دهد و به آن زبان نفهمان بفهماند او کیست و قصدش از تغییر قیافه اش چه بوده است...

(
فلش بک به پست #628:

نقل قول:

آنتونین دالاهوف پشت در اتاق شکنجه قایم شده بود تا مراقب لرد باشه...


دالاهوف که از نقشه لرد با خبر بود آن جا پنهان شده بود تا در صورت بوجود آمدن مشکل اساسی وارد شود و جان لرد را نجات دهد که ایوان روزیه خائن ناغافل او را در آنجا دید و برای به چنگ آوردن وسیله ای مشنگی و ریموت دار به نام منوی مدیریت از پشت به مانند شمر! طلسم بیهوشی ای نثار آنتونین کرد و او را در کمدی پنهان کرد...
)




حـــــــال...
شنل(لرد ولدمورت) به دور ریگول سفت و سفت تر میشد ... آماندا، مورفین و لینی هم که آنجا حضور داشتند شکمشان را گرفته بودند و هررررر هرررر میخندیدند ....

ریگول که شبیه آفتاب پرستان شده بود و در این چند دقیقه به رنگ های مختلف سرخ و سفید و بنفش و گل بهی در آمده بود با نیمچه توانی که در بدن داشت فریاد میزد:
_ آآآآآآآآآآآآآآی هلپ می! هلپ می! پلیز! بابا نامردا من زن و بچه دارم! کمک!

ولی مرگخواران حاضر در صحنه بدین خیال که ریگول داره ادای لردو در میاره و این فیلمارو بازی میکنه لحظه به لحظه بیشتر میخندیدند...

مورفین: آخ آخ آخ آخ دلم! آخ آخ جون مادرت ریگول! الانه دل و روده م به هم بپیچه! مردم از خنده! هر چی کشیده بودم پرید! بسه بسه!

ولی ریگول هر لحظه بیشتر شبیه رنگو(مارمولکی در انیمیشنی به همین نام) میشد و به مرگ نزدیک تر...

آماندا: وای وای وای شکمم! ترکیدم از خنده! این ریگول ناجنس چه طوری خودشو لاغر کرد الان؟ ببین ببین چه طوری فیلم بازی میکنه! هررررررررر ....

ریگولوس یا صدایی بسیار نحیف و ضعیف، چشمانی از حدقه در آمده، زبانی آمیزان از دهان با صدایی شبیه صدای گیر افتادگان در ته چاه مینالد:
_ آآآآآه بابا به جان خودم این شنله خودش دورم پیچیده... این داره منو خفه میکنه... این شنله جون داره! آآآآآآآآآآآآآآآِی مسلمون! یکی کمکم کنه!

باز هم لینی و مورفین و آماندا بیشتر خنده شان گرفت و از شدن خنده روی زمین پخش شده بودند و مانند ماهی در آب میغلتیدند ...

ریگول که دید حسابی سوء تفاهم شده و اینا حرف به گوششون نمیاره با صدایی لرزان و افتان و خیزان گفت:
_ تف به ذاتتون! رفته بودم عضو الف دال شده بودم گروهشون بیشتر هوای همو داشتن! مرگ بگیرید بچسبید به زمین گرم که اینقد نخندید و من جون بکنم! اقلا به جسیکا بگید من تا آخرین لحظات چلانده شدن توسط یک شنل جاندار() به فکرش بودم ... سنی سوی یوروم جسیکا() ...



پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۸:۴۰ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۱

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۶:۴۰ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1205 | خلاصه ها: 1
آفلاین
‏ به به اینجا عجب بلاهایی سر لرد میاد،‏ منم هستم!‏
‏===================================
دیگه یواش یواش عصر میشد و مرگخوارا هم غذاشونو خورده بودند و در فکر این بودند که لرد الان کجاست و چه کار می کنه!‏

در آشپزخانه هنوز آن پیشبند روی صندلی افتاده بود و منتظر فرشته عذاب بعدی بود!‏

ریگولوس:‏« مونی دیگه کارت با این تموم شد می دی این پیشبندو ببرم؟» :pretty:

مونی:‏« باشه ببرش ،‏ منم دیگه نمی خوامش،‏ کارت تموم شد بدش به مورفین،‏ اون یه خرقه عارفانه می خواست!»‏

مدتی بعد:

ریگولوس پیشبند را به شکل یک شنل بلند در آورده بود( لرد هم در طی این فرآیند سه تا از استخوان های پای چپ و حدود هفتاد سانتی متر از رباط پای راستش نیز قطع شده بود) و در حالی که اونو به خودش می بست از پله های طبقه بالا،‏ پایین می آمد.

ریگولوس:
-‏ یک لرد
لردی دیگر
من یک لرد دیگر هستم
بیایید و دستان مرا ببوسید.

مرگخوارا با دیدن تیپ جدید ریگولوس که همانند لرد یک ردای سیاه پوشیده بود و سرش را کچل کرده و یک قسمت از یک ماسک بدون بینی را برای شباهت بیشتر به لرد ،‏ روی دماغش گذاشته بود،‏ متعجب شده و خندیدند.

در حین این اتفاقات لرد که دیگر صبر بیشتری برایش باقی نمانده بود،‏ و چون دستان لرد الان به جای بند دور گردن ریگول بود تا شنل را نگه دارد،‏ شروع به سفت شدن کرد. :evilsmile:


و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۰:۱۹ چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
ریگولوس قسمتی از پیشبندو دور دستش می پیچه و با دست دیگش اونو می کشه و می گه: چه خوب کش میاد! آنی غذات که تموم شد بده من اینو ببرم.

ریگولوس پیشبندو به سمت آنی مونی پرت می کنه. چشمکی میزنه و از آشپزخونه بیرون می ره.

پیشبند داخل آب داغی که آنی مونی برای کله پاچه روی اجاق گذاشته بود میفته. آنی مونی پیشبندو که معلوم نبود بوش از چاه فاصلابه یا از محتویات بدن محفلی ها بر می داره و اون رو روی صندلی میندازه تا خشک بشه.همونطور که مشغول در آوردن چشم تسترال برای کله پاچس صدای وزوزی رو میشنوه.

صدا از سمت پیشبند میاد :(در اینجا ما به کمک امواج فروصوت موفق به دریافتشون شدیم) به مونگومری بگو برای هر کدومتون یه قبر بکنه. واسه خودش از همه گود تر فقط صبر کن-

لرد نمی تونه حرفشو ادامه بده چون دل و رودش به هم می پیچه و چند تا از عصب های حیاتیش قطع می شه. آنی مونی دست از چلوندن پیشبندش بر می داره و می گه:

- جنسش چیه که اینقدر خش خش می کنه؟ چقدر آب جمع کرده!

آنی مونی دست از چلوندن پیشبند بر می داره و اونو دوباره روی صندلی میندازه و لرد که خوشبختانه یا متاسفانه هنوز هوشیاره به این فکر می کنه که ریگولوس قراره چه بلایی به سرش بیاره...


ارباب نمی دونم چرا اینطوری شد...قرار بود نجاتتون بدم
:worry:








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.