هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۴:۱۱ دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۲

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
پست پایانی!

نــور سفیـد رنـگ تیــر چراغ برق طویـلی که دقیـقا روبروی اتاق لرد سیاه قرار داشت (نـویسنده: خـاک بـرسر شهرداری شـون!) ،در وسعت سیاهی شب گم نشده بـود که هیــچ (!) ، خیـلی هم به چشم می آمد.حتـی اکثر اوقات لـرد سیاه در شب به عنوان منبـع نـور از این تیـرچراغ برق استفاده میـکردند که تاثیر به سزایی در مهیج و ترسناک تر شدن محیط اتاق داشت.دلیلش این بود که تیــرچراغ بـرق،سایه ی اکثر اشیاء موجود در خیابان را به داخل اتاق منعکس میکرد که با توجه به شکست های متعدد سایـه در اتاق،موجب می شـد تا بسیـار دلهره آور و ترسناک به نظر برسـد.

حتی اکثر مرگخوارانی که در همـان ساعت شب به لرد سیاه مراجعه می کنـند،شلوار خودشان را خیـس کرده و گاهی سکتـه های خفیـف می زنند که البته گاهاً موجبِ مرگی درناک می شـود.مخصوصاً مرگخوارانِ تــازهِ وارد!

لرد سیـاه با توجه به اینکه در مواقع حسّاس تبدیـل فرد بسیـار منطـقی می شـد(!)، هنوز باور موضوع برایش سخت بود.برای همین تصمیم به پرس و جوی بیشتری گرفت و چند قدم دیگری به آیلیـن نزدیک شد.دست چپـــش را به آرامی بر روی شانه های نحیـف پرنس قرار داد و زیر چشمی به او نگاه کرد :

- پـس داری میــگی جاگسن خیانت کـاره؟! میخواد جای منــو بگیره؟! ولی هنوزم درک نمی کنم که ماموریت "نخود سیاه" شما چطوری به اینجا رسیـد! اصلا چطوری مرگخواران رو پیدا کردید؟!یــا شایدم اونا شمـارو پیدا کردن!

با توجه به اینکه لرد سیاه گوش های بسیار قـوی و تیزی داشت،به راحتی می توانست صدای ضربان تند قلب آیـلیـن را بشنود.جدا از آن که خود آیلین چشمان درشتی داشت،چشمانش را از تـرس ارباب،درشـــت تر کرده بود که همین موجـب شده بود تا حدودی چشمانش از حــــدقــه بیرون زده باشـد! میخواست قدمی به عقب برود اما دست لرد بر روی شانـه هایش بود و اجازه تـکان خوردن را به او نمـی داد!سرش را پایین انداخت و تنــد و تنــد شــروع به حرف زدن کــرد :

- ـــــ! نــــــــه ارباب،باور کنیــــد جاگسن خیانت کار نیست.فقط میخواست دسـت این خیانت کارارو روو کنه، بــــه خـــدا ! هــدفش خیر بوده :worry: تــازشـم ما مرگخوارا پیدا نکردیـم! یعنی ما داشتیم ماموریتتــون را انجام می دادیــم.رفته بودیم خونــه جاگسن نخود سیاه بیاریم که فهمیدیم اونجان!

لرد دستش از شانه آیلین بـرداشت و به آرامی 180 درجه چرخ زد.در حالی قدم زنان به سمت چوب دستــی اش میرفت ( و چه خالی می رفت!) ،جواب آیـلیـن را داد :

- در هر صورت این ماجرا باورش برای ارباب به این راحتی ها هم نیست.به شخصه باید با یارانــم دیدار داشته باشم!

آیــلیــن بلافاصله جواب داد :

- نــــــه! آخه ارباب اگه برید اونجا مرگخــواران نقشه شومـشون رو اجرا میکنن،بعد اونــوقت واویــلا!

لـرد سیــاه که همیشه جواب های آماده و البته منطقی در آستین سمت راستــش داشت (!)،در حالی که خم میشد تا چوب دستی اش را از روی زمیــن بــردارد،جواب داد :

- مـگـه نمیگی همه ی اینــها نقشه ی جــاگسنه تا دست یاران وفـادار من رو رووو کنـه ( البتـه بعید میـدونــم هیچکدومــشون توی دستــشون حُکم داشته باشن،همه ی خِشتـها توی دستـهِ منــه!) پــس نگران چی هستی؟! آماده رفتن باش..!

به اندازه ی مـوهای سـرت کیلومتر (!) آنورتر،بروبچـز شاید خیانتــکار :

نویسنــده:
داستان رو چطوری تموم کنـم؟!فکر نمی کنید آب قعــطه؟! اگه به فکر قعـطی آب هستیــد، پس چرا سوژه رو اینطوری می کنیـد؟!


جـاگسـن که فاصله ی نسبتــاً زیـادی از سایر مرگخواران یا بهتر است بگوییم،یاران وفادار ارباب(!) داشت،مشغول فکر کردن به آینــده بود.اینکه اگر خیانتکاران را به اربابش معرفـی کنـد،چقدر نزد او محبوب میشود و یا چه پاداشی در انتظارش خواهد بود.خودش بارها چنین آرزویی را در دفترچه خاطرات جادویی اش دیده بود.البته همه ی اینها به تصمیم نویسنده در مورد پایان داستان بستگی داشت!

کمی آنطرف تر هم بلاتریـکس،مرگخواران حاضر در محیط را کنار درختــی بلند که شاخ هایـش ماه را به طور کامل گرفته بود و سایه ی نداشته اش،همگی مرگخواران را پوشش میـداد.بلاتریکس با اینکه میدانست جاگسن فاصله ی زیادی دارد اما با صدای آرامی شروع به حرف زدن کرد :

- نقشمـون داره می گیره!بزودی لرد سیاه به اینجا می رسن و دست این دوتا خائن رو رووو می کنیـم (البته بعید میدونم حکمی توی دستشون داشته باشــن!) الان به خیال خودشون فکر کردن که ما به لرد سیاه خیانت کردیم!

دایــی عژیژ و بیـژن ( بـدون زن! ) لرد سیاه نیـز در حالی که روی زانــو هایش به شکلی که در تـوالـت هـای ایرانی می نشیننــد،نشسته بود و گاه گداهی با کله به زمین فرود می آمد،ادامه داد:

- آوریـن به این هوشـت! اژ اولشم میدونشتم که دشت اینارو تــو روو میکنی.ژوووون دایــی حالا یه ژرّه اژ اون شفیـدا بده شرحال بشم،تا برات بندری بـرقشم!

بلاتریکس نگاهی اندر سفیه () بـه دایی لرد ( یا لرد دایــی!) انداخت و بدون اینکه جواب بدهش،پس گردنی محکمی به او زد.مورفین هم که جوابش را گرفته بود،حرف دیگری نزد و جمع در سکوتی فرو رفت.اما این سکوت بعد از 3 سه ثانیه (نویسنده:خب سکوت دیگه چی بود گفتم؟!بعد سه ثانیه که سکوت نمیشه!) شکسته شد و لرد سیاه همراه با آیـلیـن جلوی مرگخواران ظاهر شدن!

همه ی مرگخواران با اینکه ریـگی در کفش های گرانبهایشان (!) نبود اما از دیدن لرد به صورت ناگهانی کلی دستـپاچه شده بودند.سریعا از جـای خودشان بلند شدنـد و تعظیمی طولانی به سمت لرد انجام دادن.

در همین حین،چهره ی پرنس آیـلیـن: !

لرد که کماپیش متوجه موضوع شــده بود،بدون هیچ عکس العملی به سمت جاگسن که از دور نمایان بود حرکت کرد و طولی نـکشید (حدود دو ثانیه!) که بــه او رسید.جاگسن نیــز بـا دیـدن لرد بسیار دست پاچه شد و از ترس و هیجان زیـاد،تعظیمی نه چندان طولانی کرد.سریعا سرش را بالا آورد و شروع به حرف زدن کرد :

- ___ ار..با...ب!مر..خی.. اَن!

اما هنوز حرفش را شروع هم نکرده بود که لرد سیاه سرش را تکان داد و در جواب او گفت :
- خـودم از همه چیــز خبر دارم!

و بعدی هردوی آنها به سمت بقیه یاران ارباب حرکت کـردنـد.مرگخواران که کامـــلا از اتفاقات اخیر گیج شده بودند،به یک دیگر ماننـد سوسک لــه شده (نویسنده:مثال از این بهتر نبود بزنم؟!) نـگاه و گاه گداهی زیرگوش هم ویــزز ویززز میکردند.لرد سیاه همگی آنها به یک صف کــرد و نهایتا بعد از چند ثانیه ایجاد دلهره بیشتر در دل مرگخواران،سخنرانی خود را شروع کرد:

- یــاران وفادار! ارباب خودشون از همه ی اتفاقات اخیر خبر دارن.همتون سعی کردید وفاداریتون رو به ارباب ثابت کنید و این قابل تقدیـره!جاگسن و آیـلیـن عزیـز میخواستن خیانتکاری شمارو ثابت کنن و شماها هم خیانتکاری اونها.کـه این وسط کلا یه چیز درهمی شد.ارباب اصلا نفهمیدن اون دوازده تا حکمی که توی دستشون دارن چـی شـد!!حالا وفاداری همتون برای ارباب ثابت شده اس!وقتشه حالا کمی استراحت کنیم..!

و همگی به خوبی و خوشی به سمت خـانـه ریـدل حرکت کردند.


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۶ ۱۹:۰۶:۰۶



پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲:۲۴ دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-ارباااااب و زهر دخترم!این چه طرز وارد شدنه؟جاگسن کو؟نخود سیاه کجاست؟نگو که پیدا نکردین.ارباب هیچ بهانه ای رو قبول نمیکنه.

آیلین با احتیاط به لرد نزدیک شد.چشمانش را به زمین دوخته بود.چرا که تماشای لرد در ردای خواب و کلاه منگوله دار، عواقب خوبی در پی نداشت.
-ارباب اخبار مهمی براتون دارم.همه مرگخواراتون خائنن.بجز من و جاگسن.

لرد سیاه در یک چشم به هم زدن ردای خوابش را عوض کرد. آیلین نفس راحتی کشید.ولی با دیدن چهره خشمگین لرد نفس راحتش را دوباره در سینه حبس کرد.
-تو الان چی گفتی؟اتهام خیانت به یاران وفادار ارباب زدی؟یارانی همچون دایی مهربانم؟جد بزرگوارم؟بلاتریکس زیب...هیچی...الان دقیقا همین اتهام رو زدی؟اول نیشتو ببند بعد جواب بده.

آیلین نیشش را بست ولی جرات جواب دادن نداشت.لرد سیاه چند قدم به او نزدیک تر شد.
-تو ساحره باهوشی هستی آیلین.مطمئنم بدون دلیل و مدرک اینجا نیومدی.حتما انتظار نداری من به خاطر حرفهای بی پایه و اساس تو کل ارتشم رو کنار بذارم.چیزایی رو که گفتی ثابت کن.وگرنه شام امشب نجینی میشی.

آیلین برای اولین بار با شجاعت به چشمان سرخ رنگ لرد خیره شد.
-ارباب به حرفهای من شک نکنید.حاضرم معجون راستگویی بنوشم.حاضرم افکارمو در اختیار شما قرار بدم.حتی حاضرم شکنجه بشم.هر چی شما بگین.فقط به این خائنا اعتماد نکنین.در یک چشم به هم زدن شما رو فروختن!الانم منتظر علامت من هستن.همشون جاگسن رو به عنوان لرد قبول کردن.:worry:




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ یکشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
آیلین چشمکی به نشانه فهمیدن به جاگسن زد. آنگاه صاف ایستاد. ملت مرگخوار کم کم داشتند به حالت مشکوکیوسی به این صحنه می نگریستند. آیلین دوباره چهره سرد و بی اعتنایی به خود گرفت و با صدای خشکی طوری که به گوش مرگخواران برسد بلند گفت:
- خیله خب فهمیدم. چند دفعه میگی؟ :vay: باید اول برم یه سرو گوشی آب بدم ببینم لرد کجاست و داره چیکار می کنه و حسابی سرشو گرم کنم وقتی دیدم اوضاع جوره با پاترونوس خبرتون کنم.
جاگسن هم صاف ایستاد و با حالتی سرد و بی تفاوت گفت:
- خوبه. بالاخره بعد از دفعه صدم یه چیزی فهمیدی. فقط یادت باشه الان این حرکات رو ندیده می گیرم ولی وقتی که لرد شدم به هیچ عنوان چنین بی احترامی هایی رو تحمل نمی کنم. مفهومه؟
ملت مرگخوار:
ناگهان بلاتریکس جلو آمد:
- سرورم... نه...چیزه ابهتش منو یه لحظه گرفت. آخه خیلی مثل مای لرد شدی یهویی. منم باید با این دختره برم تا مراقبش باشم. کلا مشکوک میزنه.
زمزمه هایی در تایید حرف بلا بلند شد.
آیلین و جاگسن: :worry:
آیلین که حسابی از دست بلا کفری شده بود از خشم قرمز شد. جاگسن که میدید چیزی نمانده آیلین تمام موهای بلا را با یک حرکت چوبش کز بدهد با دستپاچگی گفت:
- نیازی نیست... ام بلا. ما که بررسی کردیم چرا اول آیلین بره. قرار شد اون به اسم انجام ماموریت بره سراغ لرد سیاه و سرشو گرم کنه.
تازه شماها قراره دنبال کشف سابقه ما باشین. یه نگاه به پستهای قبلی بکن. ارباب گفت شما همه اتون برای انجام کارای شخصیتون از مقر خارج شدین و ما هم باید می رفتیم نخود سیاه پیدا می کردیم و قرار بود ما نفهمیم که این نقشه بوده خیر سرتون حالا اگه لرد تو رو با آیلین ببینه فکر نمی کنی شک کنه چرا با همید در حالیکه قرار نبود با هم برخوردی داشته باشید؟
ملت:
مورفین که در حال چرت زدن بود ناگهان چرتش پاره شد و گفت:
- ژاگشن ژون. خب شرا این بره یکی از مارو بفرشت.
ملت:
جاگسن با کم صبری گفت:
- فکر کنم یه دویست باری اینارو با هم دوره کردیم. آخه شما قراره خیر سرتون تو ماموریت کشف پیشینه ما باشید. چرا نمی گیرید آخه
ملت:
جاگسن پیش از آنکه سوال دیگری پیش بیاید رو به آیلین گفت:
- خیله خب... زودتر برو دیگه. معطل چی هستی؟ فقط یادت باشه خوب از فرصتت استفاده کنی.سلام منو هم به لرد سیاه برسون
آیلین در حالیکه تلاش می کرد مرگخواران را به خود مشکوک نکند به آرامی از درب خانه خارج شد تا بلافاصله به مقر و نزد لرد سیاه آپارات کند. بی شک اخبار جالبی برای او داشت.
کیلومترها آنسوتر- مقر مرگخواران

لرد سیاه در حالیکه روی تخت گرم و نرمش دراز کشیده و در حال نوازش نجینی بود می گفت:
- آره پرنسس ارباب همینکه خیانت این دوتا رو شد جفتشونو میدم به خودت.
نجینی با اشتها فش فشی کرد.
ناگهان درب اتاق چهارتاق باز شد و آیلین با کله خود را به داخل اتاق انداخت. لرد شش متر از جا پرید و با سقف یکی شد تا رکوردار بلند ترین پرش جادوگران شود.
-ارببببببببااااااب.






ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۵ ۲۰:۳۱:۴۲
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۵ ۲۰:۴۳:۵۵
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۵ ۲۰:۴۶:۴۴
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۵ ۲۱:۵۹:۴۰
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۶ ۱۵:۰۲:۲۷


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۸:۵۰ یکشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۲

جاگسنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 201
آفلاین
همه مرگخوارن موافقت خود را با هیجان اعلام کردند. حتی بلاتریکس هم سری به نشانه تایید تکان داد.

دو ساعت بعد:

- آیلین، بیا اینجا....میشه اونقدر به من چشم غره نری....... گفتم بیا اینجا، می خوام با هم یه دوره دیگه نقشه رو مرور کنیم. به هر حال قراره تو اول بری یه سر و گوشی آب بدی و مهمه چطوری نقشتو بازی کنی که مشتمون جلوی لرد سیاه باز نشه!
- ... من نقشمو حفظ شدم.... لازم نیست مرور کنیم.... رییس!

آیلین با گفتن این حرف پشتش را به جاگسن کرد و به سمت دیگر به راه افتاد،اما فشاری روی بازوی دست راستش باعث شد ناگهان به سمت دیگری کشیده شود. جاگسن به سرعت خودش را به آیلین رساند بود و به سرعت او را به گوشه ای تاریک و خلوت کشیده بود.

- آی....... ولم کن داری چیکار می کنی! به چه جراتی به من....
- هیس!!!!!!! صداتو بیار پایین........چرا اینجوری می کنی....... گفتم یه دقیقه ساکت... گوش کن.....می دونم داری به چی فکر می کنی!

جاگسن لحظه ای سرش را بالا گرفت و با احتیاط دور و برش را بررسی کرد. ظاهرا همه مشغول تهیه تداراکات برای اجرای نقشه بودند. جاگسن به چشمان سیاه آیلین خیره شد و زمزمه وار ادامه داد:
-می دونم می خوای چیکار کنی....تو در ظاهر با نقشه موافقت کردی، برای اینکه......برای اینکه بتونی از اینجا بری بیرون و بری به لرد سیاه هشدار بدی!
- ....

جاگسن دوباره نگاهی به اطرافش انداخت:
- و منم دقیقا می خوام همین کارو بکنی!
-چی؟
- اوه.... ایلین.... چت شده....فکر می کردم تو باهوش تر از این حرفا باشی و تا حالا فهمیده باشی من داشتم جلوی اینا نقش بازی می کردم!
- من...نمی فهمم...

ایلین لحظه ای مکث کرد. آنگاه با تردید به جاگسن خیره شد و گفت:
-منظورت چیه از این حرفا... اصلا چرا باید حرفات رو باور کنم......... اون دفترچه، اون حرف ها و خاطراتت... همش...همش گواه اینکه که داری به سرورم خیانت می کنی!
- هیس........گفتم صداتو بیار پایین...... گوش کن....همش یه حقه هست. اون دفترچه ای که دست بلا بود یه دفترچه توهم زاست که خودم ساختمش، در واقع اون دفترچه خواسته های هر فردی رو نشون میده که دفترچه توی دستشه! البته با چیزایی که نشون داده به نظرم هنوز جای کار داره.... چون امکان نداره بلاتریکس به رفاه حال کسی اهمیت بده و این حرفا! هوووم اما الان اون مهم نیست. ما باید خودمونو از این مخمصه نجات بدیم. اتهام به جاسوسی و خیانت به لرد سیاه ما رو نابود می کنه.... حالا که ما این حقیقت رو فهمیدیم باید از این فرصت پیش اومده استفاده کنیم و برای این خائن ها یه دام پهن کنیم.

ذهن آیلین به سرعت مشغول تجزیه و تحلیل بود. جاگسن ساکت شد و به آیلین لحظه ای فرصت داد تا افکارش را سر و سامان دهد. به ناگهان چشمان آیلین گشاد شد و به آرامی گفت:
- اه........ حالا فهمیدم.... من لرد سیاه رو در جریان قرار می دم.... اما برای اینکه لرد رو اول مجاب کنم وقت بیشتری می خوام.... هرچی نباشه الان لرد به ما شک داره تا به مرگخوارهای عزیزش!


ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۵ ۱۸:۵۷:۱۰


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۲

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
-خب؟

مرگخوارا:خب چی؟

آیلین و جاگسن:خب توضیحی در این مورد ندارین؟

بلاتریکس هیجانزده جلو میپره.
-شما دو تا جاسوس کم ارزش خائن برای دستور ارباب توضیح میخوایین؟شما کی باشین که ما بهتون توضیح بدیم.
جاگسن یقه لباسشو صاف میکنه.سعی میکنه کاملا با جذبه به نظر برسه ولی مورفین گانت درست کنارش وایساده و با وجود مورفین در کادر غیر ممکنه کسی باجذبه به نظر برسه.جاگسن مودبانه مورفین رو از داخل کادرش به بیرون هل میده و شروع به صحبت میکنه.
-فکر میکردم با هم به توافق رسیدیم.شرایط بهتر، کار کمتر، حقوق بیشتر، آرامش و راحتی، سفر هاوایی، ازدواج با لرد...
دافنه حرف جاگسن رو قطع میکنه:آخه من نمیخوام با لرد ازدواج کنم.گزینه های دیگه ای در نظر دارم.
جاگسن قبل از اینکه خون بلا به جوش بیاد فورا حرفشو اصلاح میکنه.
-این آخری جزو مزایای اختصاصی بلا بود.حالا نظرتون چیه؟اگه در مورد قدرت من شک دارین میتونم بهتون ثابت کنم که چیزی از لرد سیاه کم ندارم.تنها چیزی که لازم دارم هوادارانی مثل شماست.اون اگه تنها باشه خیلی راحت میتونیم شکستش بدیم.حالا با منین یا نه؟
همه مرگخوارا فریاد هورااا سر میدن.بجز مورفین که حال و حوصله فریاد کشیدن نداره و فقط با اشاره دست موافقت خودشو اعلام میکنه.به دستور جاگسن همه با هم آماده برگشتن به خانه ریدل میشن.


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
یکی از طلسم ها به ایوان خورد و ایوان...پخ!بعد از این که ایوان پودر شد، مقداری از پودر ها جلوی چشم مورفین رو گرفتند.مورفین سرفه ای کرد و ادامه داد:
-اکشپکتو پاترونوم-نه...اشتیوپفای-ایوانیوش-لوموش!

بعد از مدتی مورفین با لبخند حال به هم زنی گفت:
-موفق شدم.یه دشت به افتخارم بژنین.

بلاتریکس فقط جهت لطف یک کروشیو غلیظ به مورفین زد. ایوان که در حال سفت کردن آرنجش بود،میخواست چیزی بگوید.اما متاسفانه فکش دوباره شل شد و ایوان چیزی نگفت.آیلین به جاگسن بدبخت که به زور در حال بلند شدن از زمین بود،نگاهی انداخت و گفت:
-به ارباب میگم.

دافنه چانه اش را خاراند و گفت:
-مهم نیست.مورفین ما میخواستیم چی بگیم؟
-میخواشتیم بگیم که جاگشن و آیلین جاشوش اینژان.همون دوتایی که ارباب میخواشت در موردشون تحقیق کنیم.
-آره.میخواستیم بگیم که جاگسن و آیلین جاسوس اینجان.همون دوتایی که ارباب میخواست در مورد شون تحقیق کنیم.

جاگسن و آیلین به جمع حاضر زل زدند.پس از مدتی آیلین با صدای جیغ مانندی گفت:
-جاسوس؟تحقیق؟منظورتون چیه؟

-جاشوش اشتباهه.نباید به جاشوش بگی جاشوش.باید بگی جاشوش.مگه شما نمیدونین که ارباب فکر میکنه شما جاشوشین؟واقعا نمیدونشتین؟...
با آرنجی که به دهن مورفین خورد، او فورا ساکت شد و بعد با اخمی زیر لب گفت:
-مشلا من دایی لرد شیاهشونم.اشن احترام بهم نمیژارن.

آیلین و جاگسن با تعجب به مگخواران زل زده بودند.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
جاگسن با تعجب از روی زمین بلند شد خاک رداش رو تکوند و گفت:
- من همیشه از تغییرات ناگهانی شخصیت آدم ها خوشم میومده، ولی ندیده بودم یکی به این سرعت عوض بشه!

بلاتریکس که دوباره به حالت اولش برگشته بود با خشمگینانه ترین صداش گفت:
- از این سریع ترشم میبینی! چطور جرات کردی فکر کنی میتونی جای ارباب رو بگیری؟ چطور به فکرت خطور کرد که من اجازه میدم همچین کاری بکنی؟

فنریر زوزه کوتاهی کشید و سعی کرد به بلا نزدیک بشه و گفت:
- بلا حالا اینقدر سریع قاطی نکن. تو که یه دقیقه پیش یه چیز دیگه میگفتی! تازه به چیزایی که توی اون دفترچه نوشته شده بود فکر کن.بدت میاد هشت روز در هفته مرخصی داشته باشی؟ با اضافه حقوق؟ اووووووووووو

جاگسن که لبخند پت و پهنی به صورت داشت سعی کرد بیشتر روی مرگخوارها تاثیر بذاره:
- فقط اینها نیست. برای هر ماموریت حق سختی کار و هزینه ایاب و ذهابتون رو هم میدم. تو فنریر، به تو هفته ای هفت تا مشنگ یا سفید برای تیکه تیکه کردن میدم. لودو، تو هم میتونی هر منصب دولتی که توی جامعه جادویی هست رو برای خودت انتخاب کنی. بدون محدودیت، حتی اون مسئولیت های مهمی که لرد در صورت دست پیدا کردن بهشون، شخصا به عهده میگیره. تو بلا...تو میتونی...آیلین به بلا چی میتونیم بدیم؟

آیلین چوبش رو دوباره به سمت بلا گرفت و گفت:
- نمیدونم، شاید معاونت رسمی خودت رو.

- معاونتت به درد خودت میخوره خائن. فکر کردی من ارباب رو با همچین چیزهای پیش پا افتاده ای عوض میکنم؟ واقعا همچین چیزی به مغز پوکتون رسیده؟

بعد از این حرف بلا با عصبانیت چوب جادوش رو به سمت جاگسن گرفت. آیلین هم در پاسخ چوب جادوش رو به طرف بلاتریکس گرفت. لودو هم چوبش رو به طرف آیلین گرفت و بقیه مرگخوارها هم برای بیکار نبودن و عقب نیفتادت چوب هاشون رو به سمت همدیگه گرفتن!

جاگسن که فکری در سرش جرقه زده بود گفت:
- نه نه اصلا چرا این کارو بکنیم؟ من چیزی دارم که فقط به درد بلا میخوره. میتونم کاری کنم که لرد با تو ازدواج کنه! فکر کن بلا، فقط فکر کن. ازدواج با لرد...

- من با چرندیات شما وسوسه نمیشم...ازدواج با لرد؟ نه نه امکان نداره من راضی بشم...یعنی برای ازدواج با لرد باید بهش خیانت کنم؟ خب اینکه نمیشه. اه جاگسن لعنت بهت، دست گذاشتی روی نقطه ضعف من!

چند متر آن طرف تر:

- عجله کن مورفین، من هیچی نمیبینم. این پایین چقدر تاریکه. باید زودتر بقیه رو پیدا کنیم و بهشون بگیم که اون دوتا یه جایی همین اطراف هستن.

مورفین که بعد از استعمال شیشه حسابی در حال و هوای خودش بود چوب دستیش رو بیرون کشید و گفت:
- خیالت نباشه عژیژم. الان یه طلشم میکنم فژا نورانی بشه! طلشمش شی بود؟ لوپوش؟ روپوش؟ آهان یادم اومد. کروژیو!

قبل از اینکه دافنه بتونه جلوی مورفین رو بگیره طلسم در هوا به پرواز در اومد و به جاگسن خورد. با شلیک اولین طلسم فشار عصبی موجود روی همه به حد نهایت رسید و در یک واکنش عصبی همه به طور ناگهانی طلسم هاشون رو اجرا کردن و چند صدم ثانیه بعد، بارانی از طلسم ها از هر سمت به سمت دیگری شلیک شد...!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۴ ۸:۲۷:۲۶


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
همينجوري که عده اي با عصبانيت و عده اي با اشتياق به جاگسن زل زده بودن ايوان که زير چشمي به بقيه مرگخوارا نگاه ميکرد با صداي ترق توروق يه قدم جلوتر رفت و من و من کنان گفت :

" فک ميکنم حق با جاگسنه . لاقل رفاه کامل ميتونه ما رو وفادارتر کنه . لاقل منو وفادارتر ميکنه . "

بلاتريکس ولي لگد محکمي به ميز زد :

" رفاه کامل ؟! "

چند تار مو از حجم عظيم موهايش بصورت فنري بيرون پريد و کروشيوي مرگباري سمت جاگسن فرستاد :

" رفاه کـــــــامل ؟!!! "

آستينهاي رداي سبزشو بالا زد و جلوتر رفت و به جاگسن که از شدت درد روي زمين زانو زده بود کروشيوي ديگري زد :

" رفاه کــــــــــــــامل ؟!!! "

ديگه درست روبروي جاگسن که روي زمين از درد به خودش ميپيچيد ايستاده بود :
" رفاه کـــــــــــــــــــــامل ؟!!!

نگاه مرموز بلاتريکس ثانيه اي با نفرت به بقيه خيره شد و بلافاصله به پوزخندي تغييرش داد و صندلي اي ظاهر کرد و نشست :

" يه کم درموردش توضيح بده جاگسن . تن لشتم زودتر از جلوي پام جمع کن ! "

جاگسن و بقيه مرگخوارا :


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
مورفین:شته؟شرا نیشت باژه؟
دافنه:خب نظرت چیه برگردیم وزارتخونه و برات مواد قوی تر پیدا کنم؟

چشمان مورفین از خوشحالی برق زد. دست دافنه را گرفت و هر دو بصورت کاملا ناگهانی وسط وزارت سحر و جادو ظاهر شدند!

دافنه:تو الان چیکار کردی دقیقا؟:vay:

مورفین کمی به اطرافش نگاه کرد و جواب داد:خودت گفتی برگردیم!

دافنه با عصبانیت مورفین را به کنار هل داد و گفت:من شوخی کردم.دو ساعت تلاش کردیم از اینجا خارج بشیم.اونوقت تو برمون گردوندی اینجا؟اصلا من نمیفهمم.اگه اینجا نمیشه آپارات کرد تو چطور چپ و راست آپارات میکنی اینجا؟ضمنا اینم نمیفهمم که اگه قدرتشو داری آپارات کنی اینجا، چرا قدرتشو نداشتی آپارات کنی تو خونه؟:vay:

مورفین: به عشق ژیشه .

دافنه آه خشمناکی کشید و گفت:اینجا هم که یه دستشویی پیدا نشد.من دارم فکر میکنم که اگه ما الان واقعا به دستشویی احتیاج داشتیم چی میشد؟

در همین لحظه جادوگری که تعداد زیادی پرونده را حمل میکرد ردای دافنه را گرفت و با خودش به طرف اتاقی کشید:بالاخره گیرت انداختم.

مورفین وحشتزده دستهایش را به نشانه تسلیم بلند کرد و گفت:آقا به ژان شما من اینو نمیشناشم.هر چی بگه دروغ میگه.من اولین باره این خانومو میبینم.
جادوگر ناشناس مورفین و دافنه را داخل اتاقی برد.دافنه کمی آب از لیوان روی میز نوشید و آماده اعتراف به همه جرمهای گذشته و حال و آینده خودش و دوستانش شد.ولی جادوگر ناشناس جعبه ای پر از مهر جلوی دافنه گذاشت و گفت:
من عجله دارم.میدونی که.عروسی پسرمه.باید خودمو برسونم خونه.از بخش اشیای ممنوعه ممنونم که شما دو تا رو برای کمک فرستادن.اینا پرونده های مرگخوارا هستن.کار زیادی ندارن.فقط روی همشون مهر مجرم و تحت تعقیب بزنین.همین.من رفتم!

جادوگر ناشناس بدون اینکه منتظر جواب بشود از اتاق بیرون رفت و سوار جاروی سریع السیرش شد.مورفین دست دافنه را گرفت:این یکی ما رو نشناخت.بدو بریم تا کشی نیومده.
ولی دافنه به پرونده های روی میز نگاه میکرد.اولین پرونده پرونده خودش بود.پرونده را باز کرد و مهر (بی گناه) روی آن زد.پرونده دوم پرونده وینسنت کراب بود.دافنه سریع مهر را به پرونده دوم هم زد و به مورفین گفت:زود باش.همشونو باز کن مهر بزنم و فلنگو ببندیم.
دافنه و مورفین با کمک هم به تک تک پرونده ها مهر زدند و در آخر کار بعد از زدن پنج مهر بی گناه به پرونده لرد سیاه از اتاق خارج شدند.دافنه فورا مقداری شیشه برای مورفین تهیه کرد و هردو پس از آپارات جلوی در خانه جاگسن ظاهر شدند.
جاگسن و آیلین وارد خانه شده بودند.


زیر زمین خانه جاگسن:

لودو:بلا، میشه اون قسمتشو که گفته حقوق ما رو اضافه میکنه و هفته ای هشت روز بهمون مرخصی میده دوباره بخونی؟درست متوجه نشدم!یعنی اینا واقعیه؟

بله، کاملا مطمئن باشین که همشون واقعیه.

با شنیدن صدای جاگسن مرگخواران بطرف او برگشتند.عده ای با عصبانیت و عده ای مشتاقانه منتظر شنیدن توضیحات جاگسن بودند.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
هاگزمید
جاگسن که درب مغازه نخود فروشی را برای رد شدن آیلین نگه داشته بود گفت:
- اصلا نگران نباش. من الان تو خونه جد و آبادیم زندگی می کنم. وسایل پدر بزرگم هنوز اونجاست.

آیلین نفس راحتی کشید. آنها داشتند اولین ماموریتشان را با موفقیت انجام می دادند. اعتماد لرد در چنگشان بود.

وزارتخانه
مورفین هنوز هم به 2 اسمارتیز کف دست دافنه زل زده بود.
- خب...من باید با این دوتا چی کار کنم دافنه؟

دافنه سرش را خاراند و به صورت به روبرویش خیره شد و پیشنهاد داد که به جستجوی بی نتیجه شان ادامه دهند. بعد از چند دقیقه، مورفین بالاخره چیزی پیدا کرد. دافنه به مورفین که جلوی در اتاقی زانو زده بود و اشک شوق در چشمانش جاری شده بود کف گرگی ای زد و گفت:
- اینجا کجاش شبیه دستشوییه؟ یه اتاق با در نیمه باز که روش نوشته "دفتر گروه تجسس سازمان مبارزه با مود مخدر"؟؟ هوووم... :zogh:

5 دقیقه بعد
پس از اینکه سه مرد بلند قامت و ترسناک، با موش های «موذی» ای که از سر و کولشان بالا می رفت از اتاق به بیرون فرار کردند، دافنه با یک بسته هرو*** (خانواده نشسته، زشته والا) بیرون آمد. مورفین با ذوق آن را داخل بینی اش چپاند و پرسید:
- حالا واشه چی فقط یکی آوردی؟
- آخه روی بقیشون نوشته شده بود شیشه! عجب خنگولایین اینا! مگه شیشه هم قابل مصرفه؟

خوشبختانه مورفین صدای دافنه را نمی شنید، چون به شدت مشغول تمرکز بر روی مکان مورد نظرش بود؛ دست دافنه را گرفت تا باهم به هاگزمید آپارات کنند.

هاگزمید

بعد از اینکه دافنه و مورفین در کوچه ای، 100 متر دور تر از خانه جاگسن، ظاهر شدند، مورفین با سرحالی نگاهی به خانه جاگسن انداخت، رنگ چهره اش به ظور ناگهانی تغییر کرد و گفت:
- ما دیر رشیدیم، الان بقیه تو ژیر زمینن و جاگشن و آیلین دم در خونه!

دافنه که از آن فاصله حتی نمی توانست خانه جاگسن را به درستی تشخیص دهد با هیجان گفت:
- تو می تونی داخل خونه ها رو هم ببینی؟
- معلومه! تالا به این فکر نکرده بودی که شرا من بعضی وقتا، بعد مشرف، پشت در اتاق ارباب میشینم و اِ خنده می ترکم؟؟
- خیلی خب، حالا بیا زود تر از اون دوتا، تو زیر زمین آپارات کنیم و بچه ها رو نجات بدیم! مثل اینکه اونجا غیر قابل نفوذه، من نمی تونم تو خونه ظاهر شم.

مورفین بعد از کمی تلاش سرش را پایین انداخت و گفت:
- مشل اینکه اشر مواد اژ بین رفت، اگه تو اون اتاق گروه تجشش شیشه ای چیزی وجود داشت، خیلی راحت آپارات می کردم!

دافنه:
-









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.