هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

مرگخواران و لرد سیاه در قصر مالفوی ها دری مرموز کشف کردن که به هر جایی باز می شه.(برای هر شخص به یک مکان باز می شه).لرد سیاه از در عبور می کنه و با گذشته خودش مواجه می شه و بدون اینکه بخواد خودش رو که هنوز نوزاده از گذشته به زمان حال میاره.
لرد مایل نیست بچه در خانه ریدل ها بزرگ بشه.به دستور لرد مرگخوارا وزیر(مورفین گانت) رو می دزدن و به حضور لرد میارن تا لرد وزیر دیگه ای تعیین کنه و نوزاد رو به اون بسپاره.

___________________________

-مورفین؟

صدای مبهمی از داخل گونی به گوش رسید.
-شی...ش...ش...شی...
- چی میگی؟...متوجه نمی شیم!آیلین؟چی می گه این؟

آیلین گوشش را به گونی نزدیک کرد.
-ارباب! یه چیزی شبیه ش و شی می گه!

-اونو که خودمون شنیدیم.قدرت شنوایی ما رو زیر سوال می بری؟اونم در حالتی که خودمون رو در آغوش گرفتیم و مسلما ابهتمون دو چندان شده؟!مگه تو اینو نیاوردی؟حالا هم باید زبونشو بفهمی.زودتر بگو ببینیم چی می گه.

آیلین سر گونی را کمی باز کرد .برای چند ثانیه به نجوای مورفین گوش کرد و سر گونی را مجددا بست.
-ارباب می گه چیز!و البته فکر نمی کنم منظورش پنیر باشه.به نظر من بهتره داییتونو هر چه سریع تر از مقامش خلع و آزاد کنیم.وگرنه از کنترل خارج می شن.

لرد که هنوز خود کوچکش را در آغوش داشت به یارانش نگاه کرد.ولی قبل از آن, یک نگاه مخوف به آیلین انداخت که بفهمد جلوی ارباب نمی شود سوت زد.
-خب...یه وزیر جدید!هووممم...تو نه...تو هم نمی شی...تو یکی که عمرا!تو هم که اصلا حرفشو نزن...تو هم که تازه شروع کردی به نقد کردن, سرت شلوغه...تو هم که با گوشی میای!همین که اینجا هستی مایه شادی و شعف ماست...تو هم که تا پشتمونو بهت می کنیم خیانت می کنی...

بالاخره نگاه لرد روی یکی از مرگخواران ثابت ماند!




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۸ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
آیلین که شوکه شده به سرعت جواب میده: من ارباب؟ من؟ شورش علیه آزادی و پرواز؟ علیه تابستون؟ من؟

لرد تکون آرومی به سرش میده و مستقیم تو چشای آیلین زل میزنه. فقط زل میزنه. آیلین که حس میکنه هرلحظه داره از حجم بدنش کاسته میشه و رو به آب شدن میره با لحنی متضاد با دفعه قبلش میگه:

- برکناری وزیرگانت؟ همین الان انجام میشه ارباب.

لرد ابروشو بالا میندازه و تا آخرین لحظه ای که آیلین پاشو از در بیرون میذاره، دست از تعقیب اون برنمیداره.

وزارتخونه:

آیلین بعنوان سر دسته ی شورشگران جلوتر حرکت میکنه و سایر مرگخوارا پشت سرش جلو میان. با رسیدن به پشت در اتاق وزیر، آیلین از بقیه میخواد که مدتی اونارو تنها بذارن تا با مذاکره بتونه دایی ـه لرد رو برکنار کنه.

- اهم اهم ...

مورفین سرشو از زیر پتویی بیرون میاره و همزمان باهاش مقادیر زیادی دود به هوا می پیوندن. آیلین سرفه کنان سعی میکنه با دستاش دودارو پراکنده کنه و میگه:

- وزیرگانت، آخه مگه تو اتاقم جای این کـ... ولش کن. چقد بهت پیشنهاد چیز بدم تا دست از سر وزارت برداری و جاتو به یکی دیگه بدی؟

مورفین پکی از قلیونی که رو میزشه میکشه و میگه: هیچ کش و هیچ چیژ به انداژه وژارت نمیتونه چیزشاژ باشه آیلین ژون. پش راهی وجود نداره.

آیلین با بیخیالی شونه هاشو بالا میندازه و میگه: خیله خب. خودت خواستی!

و بشکنی میزنه و جماعت مرگخوار میریزن تو اتاق و در یک چشم به هم زدن مورفینو تو گونی میکنن و درحالیکه اونو زیر بغل زدن به مقرشون برمیگردن.

نگین چی شد که این شد، فقط بگین این است قدرت مرگخواران! :-"

مقر مرگخوارا:

- جلوی ارباب و خودمون که در دستمونه گونی پرتاب میکنین؟

آیلین "اوپس" گویان جلو میاد و جواب میده: ایشون داییتون هستن ارباب. کافیه شما امر کنین اونوقت هرکسی که شما بخواینو توی این برگه مینویسیم و به امضای داییتون میرسونیم. بعدش جای وزرای مملکت عوض میشه.

صدای فریادهای مورفین به نشانه اعتراض از توی گونی شنیده میشه!




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ سه شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۳

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
لودو تام ریدل نوزاد را در آغوش گرفت و لرد با اکراه کارت ورود به جلسه دراکو را به لودو تحویل داد. لودو داشت آماده باز کردن در می شد که آیلین و فلور و ملحقات، خسته و کوفته از وزارتخانه برگشتند.

آیلین که موهای مشکی مرتبش با پرهای ریخته زاغی مزین شده بود و در ژولیدگی با بلاتکریس برابری می کرد، بعد از انجام تعظیمات و تکریمات مربوطه گزارش داد:
-ارباب، همه مرسولات وزیر رو بررسی کردیم. دو بار به روش جادویی، یه بار به روش مشنگی، هیچی اونجا نبود که از خونه مالفوی ارسال شده باشه.

لرد سیاه با آرامش خاطر جواب داد:
-فعلا اصلا مهم نیست آیلین. خودمون بعدا به وضعیت لوسیوس رسیدگی خواهیم کرد البته.

لوسیوس که از شدت ترس از همیشه رنگ پریده تر به نظر می رسید زمزمه کرد:
-ارباب، دایی شما اساسا حواس جمعی نداره، شاید مرسوله منو جایی... به کسی...

لرد به طرف لوسیوس برگشت:
- چیزی در مورد دایی ما گفتی لوسیوس؟

لوسیوس دستپاچه شد و من من کرد:
-ارباب خود خودتون میدونین وضعیت ایشون چطوریه دیگه...بالاخره مشغله های وزارت و رسیدگی به کیفرخواست کودتا چیا و....بعد خب البته اعتیاد جرم نیست، بیماریه، ایشونم سخت بیمارن متوجهین که...

لرد لحظه ای به فکر فرو رفت.
-آیلین!

-بله ارباب!

-در حال حاضر کی وزیر سحر و جادوئه؟

-دایی تون ارباب!

...

لرد سیاه از فکر خارج شد.
-که اینطور... لودو، ما رو بده دست خودمون. آیلین، یه تیم کودتا تشکیل میدید و دایی مون رو برکنار میکنید. تمایل داریم خودمون زیر دست یه وزیر معتبر قدرتمند بزرگ شه.




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۳:۰۷ یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
مروپی در حالیکه کودکش را در آغوش گرفته بود شجاعانه به چشمان جادوگر سیاه خیره شد.
-اگه اونو می خوای اول باید منو از سر رات برداری.اون بچه منه.تا وقتی من زنده باشم دستت بهش نمی رسه.

لرد سیاه چوب دستیش را بلند کرد.انتخاب سختی بود.گرچه تجربه کشتن پدرش را داشت...ولی مادرش همیشه جایگاه خاصی برای او داشت.گذشته از این موضوع, طلسم قدیمی عشق چیزی نبود که لرد بخواهد دوباره با آن روبرو بشود.
-استوپفای!

طلسم ساده بود...ولی ظاهرا مروپی انتظار این یکی را نداشت.او خودش را آماده مرگ کرده بود.در حال سقوط تام کوچک از دستش رها شد...لرد سیاه از فرصت استفاده کرد و تام را گرفت.

حالا برای اولین بار خودش را در آغوش گرفته بود!
.
.
.
-الهی..چقدر گوگولی مگولیه!
-نازی...هنوز سیر نشدی؟شیشه شیرتو بگیر عزیزم.
-به نظرتون یه بوهایی نمیاد؟شاید لازم باشه...اممم...ارباب چرا اونجوری نگاه می فرمایین...بچس خب!بلد نیست بگه منو ببرین مرلینگاه که!اجازه بدین حودم چک می کنم!اجازه نمی دین؟چپ چپ نگاه می کنین؟همچین می زنین از وسط نصف شم؟

لودو خیلی زود از چک کردن منصرف شد.
-ارباب حالا با این چیکار کنیم؟بزرگش کنیم که جانشین شما بشه؟هر چی باشه ما اربابی جز شما نمی خواییم.قبلا عملا اینو خدمتتون عرض کرده بودیم.

-خفه!مگه قراره ما روزی بمیریم که جانشین لازم داشته باشیم؟تو هنوز نفهمیدی ما دو دستی چسبیدیم به این دنیا؟ول کن هم نخواهیم بود.این بچه رو مجبور شدیم بیاریم.مایلیم آینده بهتری براش رقم بزنیم.

-ارباب اونوقت گذشته شما عوض می شه خب...پس آینده تون هم که تابع گذشته تونه عوض می شه.پس شما عوض می شین! همه چی قاطی می شه!

لرد سیاه که مشخص بود خودش هم در درست بودن نقشه اش تردید دارد تلاش می کرد که خونسردیش را حفظ کند.
-خب چیکار کنیم؟هول شدیم و آوردیمش اینجا.بعدم خواستیم برش گردونیم که نشد!همه درا رو به خونه هلگا هافلپاف باز می شد.اینجا هم نمی تونه بمونه.ممکنه چشم به تاج و تخت ما بدوزه.بعد بیا و حالیش کن که من تو ام!نمی تونیم بکشیمش.چون این دفعه زیر سایه نیروی عشق, ابروها و گوشامونو از دست می دیم.برای کدومتون در رو به وزارتخونه باز می شد؟

لودو که به شانس خودش لعنت می فرستاد جواب داد.
- من ارباب!

لرد بچه را به لودو داد.
-تو چرا همش این شکلی هستی؟اینو می بری وزارتخونه...باید کاری کنی که وزیر ازش خوشش بیاد و به فرزند خوندگی قبولش کنه.می تونی بذاریش تو اتاق وزیر و فرار کنی.به ما ربطی نداره.ما که تو پرورشگاه بزرگ شدیم یک چنین اربابی شدیم.اگه این زیر دست وزیر سحرو جادو بزرگ بشه معلومه که چه اعجوبه ای می شه...ببرش!تحویل بده و برگرد!




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۳

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
مرگخوارا پشت در:

لودو:آیلین اون نون سنگکو بده قربون دستت.
آیلین:بگیر.سبزی رو بده این طرف.دافنه و رز اونجا نشستن.ممکنه بترسن اگه جلوشون هی تربچه گاز بزنین.
شخصی مجهول الهویه:حالا باید دقیقا پشت همین در منتظر ارباب بمونیم؟خب شاید بر نگشت.به نظر من بریم سراغ همون تاسیس تالار افتخارات و یادش رو زده نگه داریم.
بلا یک لیوان نوشیدنی کدو حلوایی رو –البته به همراه لیوانش در حلقوم گوینده فرو کرد وگفت:خفه شو.مگه خود ارباب مرده که بخواییم یادش رو زنده نگه داریم؟ارباب فقط پرتاب شدن به گذشته.خیلی زود راه برگشت رو پیدا میکنن.

سوروس اسنیپ در گوشه ای سرگرم نوشتن طوماری بود.
با سلام خدمت بزرگ محفل(هر کی که هست.چون مطمئن نیستم تا لحظه رسیدن این نامه عمر آلبوس به دنیا باشه)
اینجانب سوروس اسنیپ فرزند خلف آیلین از عضویت در این گروه پلید و سیاه ابراز ندامت میکنم و بصورت همزمان به لی لی و فرزند با شعورش عشق میورزم و تقاضای پذیرفتگی مجدد در محفل ققنوس را مینمایم.و این اصلا ربطی به غیب شدن ناگهانی ارباب ندارد و به جان شما اگه دوباره ظاهر شود با کله برنخواهم گشت اینجا.

مرگخواران که وفادارانه بساط شام را پشت در بسته پهن کرده بودند به خوردن ادامه دادند و شرم بر آنها باد که در غیبت ارباب ذره ای از اشتهای ویرانگرشان کاسته نشده بود.

پشت در

آواداکداورای لرد در هوا چرخید وچرخید و جلو رفت و درست به پیشانی تام برخورد کرد.مروپی فریادی کشید و پیکر بی جان همسرش را قبل از اینکه روی زمین بیفتد در آغوش گرفت.
تام کوچک بهت زده به صحنه خیره شده بود.لرد مجددا چوب دستیش را بلند کرد.مروپی که احساس خطر کرده بود تام بزرگ را رها کرد و خودش را جلوی تام کوچک انداخت.
مروپی:اونو نه.خواهش میکنم.منو بکش.

لرد بزرگ:اوه.شت!دچار دژاوو شدیم.از سر راهم بکش کنار دختر.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ چهارشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۲

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
آنچه گذشت


مرگخواران در عمارت مالفوی سکنی گزیده اند. در این میان به دری مرموز برمیخورند که کشف میشود به زمان و مکانی باز میشود که با علاقه های قلبی فرد گشاینده ی در ارتباط دارد! عاقبت لرد ولدمورت در را باز می کند و با خانه ی مروپ و تام ریدلِ پدر مواجه میشود، تام و مروپ با دیدن لرد وحشت میکنند و تام برای نجات فرزند خردسالش در اقدامی مشابه با لی لی مقابل او می ایستد ...
___________________________


لرد به والدینش خیره شد؛ پدری مشنگ که بدون چوبدستی و با حقارت جلویش ایستاده بود و از سر عشقی ساختگی به مدد معجون عشق، برای نجات خانواده اش مانند مسیحِ روی صلیب دست هایش را باز کرده بود و بی حرکت ایستاده بود ... مادری که از سر عاشقی خانواده اصیلش را برای آن مشنگ حقیر رها کرده بود و مجبور بود هر روز به واسطه معجون عشق همسرش را تمدید کند!

احساس چندش در چهره ی سرد و بی روح و معمولا خشک لرد نمایان بود. نگاهش را به سمت فرزند آن دو موجود حقیر برگرداند، کودکی بی نهایت مستعد با خون اصیل سالازار اسلیترین در رگ هایش که می توانست با یک تربیت مناسب آینده ای درخشان تر از آینده ی کنونی اش داشته باشد! آن کودک بذری بود که در یک زمین خشک و بایر چنین پرورش یافته بود و به بزرگترین جادوگر تاریخ تبدیل شده بود ... اگر باغبانی چون لرد میداشت و در زمینی حاصلخیز پرورش می یافت چه نتیجه ی بی نظیری میداد!

لرد تصمیمش را گرفت، باید زیر پر و بال کودکی های خودش را میگرفت و او را بزرگ میکرد!

- آواداکداورا

___________________________


سیل مرگخواران با بغض و حیرت به سمت در روانه شدند تا از دیده شان اطمینان یابند، اربابشان به گذشته پرتاب شده بود و کلید درِ یک طرفه ی مسافرتش را نیز با خود برده بود!

- ارباب؟

- ارباب شما میتونید برگردید مگه نه؟

- این در باید یه کارت ورود یدک هم داشته باشه

- سرورم برگردیـــــــــــــــــــــد

- مشت نزن به در بلا فایده نداره

- بچه ها بیاین حالا که ارباب رفته تالار افتخارات ارباب رو تو همین عمارت تاسیس کنیم

همه مرگخواران به جز آنتونین:


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین

-
-
-
-

یک ثانیـــــــــــــــــــه بــــــــــــــــعد:

- مروپی، تام رو بردار و فرار کــــــــــن!! من جلوشو می‌گیرم! تو فقط تام رو بردار و فرار کن!

مروپی که به خاطر داشتن دو تا تام تو خونه، خط رو خط شده بود و آب روغن و اصن یه وعضی، تام ریدل بابائه رو زد زیر بغلش و ده در رو! صحنه می‌ره رو اسلوموشن. مروپی چهار نعل داره در می‌ره با تامی که گذاشته رو سرش [ حالا واسه تام کلاس می‌ذاشت دختره‌ی ایکبیری، می‌گفت من خونه‌ی بابام بودم ماشین ظرف‌شویی داشتم. ماروولو حالا آه نداشت با ناله سودا کنه ها، مروپی هر روز لگن رخت‌چرکا رو می‌ذاشت رو سرش می‌رفت لب ِ جوق، ده بِساب! ( احساسات رو مین رفته‌ی نگارنده: حالا تو باس به روی ما بیاری؟! ) و همین شد که یه دوره هم تو ده، در رشته‌ی دوی مقاومتی با تشت شرکت کرد و قهرمان شد. این واسه اونایی بود که می‌گفتن منطق داستانی زیر سؤال و الخ... ]

از اونور لُرد بزرگ و لُرد کوچک هنوز روی اسمایلی موندن که کُدش هنو با یکیه و از اینجا مهارت و لیاقت و کاردانی مدیرا رو زیر سؤال می‌بره و آنتونین بعد که خاطرات اربابش رو می‌شنوه، به شکل می‌ره گفتگو با مدیران که انقلاب کنه.

و بالاخره تام ِ بزرگ، نعره‌ای می‌زنه وسط این پُست خر تو خر:
-

Pause

تام آروم از روی سر مروپی میاد پایین، بچه رو می‌ده بغلش، با تی‌پا پرتش می‌کنه تو خیابون. خودش بدون چوبدستی دستاشو باز می‌کنه و وای‌میسه جلوی لرد ولدمورت...

تا یه پسر برگزیده‌ی دیه تحویل جامعه بده...!!

حالا...

Play


دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
لرد زمانیکه از خالی بودن و بسته شدن درب راهرو پشت سرش اطمینان حاصل کرد به سمت در مرموز بازگشت.دستان لرد می لرزید. آنچنانکه می ترسید کارت از میان انگشتانش روی زمین بیافتاد. عرق سردی روی پیشانیش نشسته بود با این همه مصرانه کارت را به سمت در دراز کرد. درازتر... درازتر...
درست در لحظه ای که ذهن خواننده به سمت اتفاق پیش بینی نشده ای منحرف میشد که بنا بود اجازه رسیدن دست لرد به درب مرموز را ندهد دست لرد به در رسید و کارت را به درون شیارش کشید. نور سبز خیره کننده بار دیگر با قدرت درخشیدن گرفت. لرد چشمانش را بست تا بیش از آن نور چشمانش را نیازارد.
بالاخره درب از درخشش بازماند به لرد فهماند که زمان رو به رو شدن با آرزوی دیرینش است. دستان لرزانش را به سمت بار دیگر به سمت درب دراز کرد. در آن لحظه چیزی بیشتر از آن نمی خواست. از شدت شوق بدنش می لرزید...
بالاخره دستانش دستگیره را یافتند. با یک چرخش درب را گشود و به منظره پیش رویش خیره شد.
پسر کوچک و زیبایی مقابل چشمانش سوار بر روروئکی به این سو و آنسو می رفت. درحالیکه یک شصت را در دهان کرده و با شدت می مکید هر چیزی را که بر سر راهش میدید له می کرد و می شکست. مرد مومشکی جذابی هم به دنبال پسر بچه به این سو و آنسو می رفت و او را تشویق می کرد. زن جوانی که گوشه ای از اتاق نشسته بود به پسرک که آن لحظه گوش جنی خانگی را می کشید لبخند می زد.
لرد که با ناباوری به آن منظره خیره شده بود زیر لب زمزمه کرد:
- مامان؟ بابا؟ خودم؟ بچگیم؟ خانوادم؟ نه این نمی تونه درست باشه... ما می خواستیم در رو به سوی محفل باز کنیم. قرار بود محفلو طی این پست از هستیش ساقط کنیم... پس این چه منظره ایه؟ نکنه این در عمیقترین خواسته های مارونشون میده؟ این که عمیق ترین خواسته من نبود... همیشه عمیقترین خواسته من نابودی محفل و داشتن قدرت بیشتر بوده. این درست نیست. ولی... این خانواده منه...
لرد مردد بود. خودش نیز به خوبی می دانست حس داشتن خانواده همیشه یکی از عمیقترین خواسته های قلبیش بوده است. با این همه در آن لحظه آن را نمی خواست. او کارهای مهمتری داشت.بسیار مهمتر از خانواده ای که هرگز نداشت.
اما درست در همان لحظه که تصمیم داشت درب را ببندد تا بهتر روی خواسته اش تمرکز کند صدای مهیبی از پشت سرش بلند شد. به دنبال این صدا بلافاصله انبوهی از مرگخواران که پشت در اتاق گوش ایستاده بودند در حالیکه روی هم می غلتیدند چون سیلی به درون راهرو پرتاب شدند. ظاهرا درب راهرو نتوانسته بود آنهمه فشار را با هم تحمل کند!
لرد که شدیدا غافلگیر شده بود از جا جست اما پایش پیچ خورد و تعادلش را از دست داد. آخرین صحنه ای که مرگخواران دیدند افتادن لرد به درون فضای پشت درب مرموز و بسته شدنش بود.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۸ ۱۲:۰۰:۲۸
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۸ ۱۲:۰۳:۱۷


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
و اینجاست که مرگخواران شروع به اظهار نظر در مورد وقایع پیش اومده میکنن.

- این در ِ جادویی...

- چقدر شبیه اتاق ضروریات میمونه!

- نه احمق اون کجاش شبیه اتاق ضروریات بود آخه؟

- آینه ی نفاق انگیز؟

- اون رویا بود ولی این یکی...

- به آینده باز میشه؟

- نه در ِ باز شده به روی لودو رو به یاد بیار! زمان حال بود ...

- پس یعنی چی میتونه باشه؟

- این در ِ جادویی...

- بسه دیگه!

با فریاد لرد تمام مرگخوارا ساکت میشن و در عوض با حسرت به کارت درون دست ارباب و اون در ِ جادویی خیره میشن.

- همه تون مرخصین. اربابو با خلوت همایونیشون تنها بذارین.

مرگخوارا با تعجب نگاهی به همدیگه، در، کارت و سپس لرد میکنن و وقتی به نتیجه ی خاصی نمیرسن سرشونو پایین میندازن و پچ پچ کنان صحنه رو ترک میکنن.

- فقط قبلش ...

مرگخوارا در راه ترک اونجا متوقف میشن و روشونو برمی گردونن و به امید بازگشت و مشاهده ی دوباره ی محتوای درون در، منتظر ادامه حرفای لرد میشن.

- مرگخوارای اعزام شده به وزارتخونه هم میتونن برگردن. لوسیوسو سریعا پیداش کنین و پیش من بیارین!

لرد بعد از اتمام حرفش دستشو به نشونه ی " برین" تکون میده و مرگخوارا نا امیدانه پراکنده میشن. لرد بعد از اطمینان از اینکه همه صحنه رو ترک کردن و کسی اونجا باقی نمونده، یک قدم به در نزدیک میشه و کارتو تو دستاش فشار میده.

برای آخرین بار نگاهی به اطراف میندازه تا مطمئن شه کسی چیزی که پیش روی ارباب لرد ولدمورت کبیر باز میشه رو نمیبینه ... کارتو بالا میبره آماده ی باز کردن در میشه ...




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین
به مینی‌پُست نواختنمون ادامه می‌دیم.

لُرد اخماشو تو هم می‌کشه و کارت رو از لودو می‌گیره و در با صدای ترقی بسته می‌شه. مروپی جلو میاد و کارت رو از دست ِ پسرش می‌گیره:
- اجازه بده چیزکیک ِ من.

کارت از دست ِ مروپی به سمت ِ در کشیده می‌شه، دوباره به شکل ِ سابق، در با نور سبزی می‌درخشه و با شدت باز می‌شه.

- امشب چه شبــــــــی‌ست! شب مراد است امشـــــــــــب!

لُرد به انضمام مرگخوارا :
مروپی:
- قند ِ عسلم! عروسی‌تونه! اما این باید...

لُرد قبل از این که افراد حاضر در لیست که داشتن می‌دوییدن سمت ِ در تا هویت ِ عروس رو تشخیص بدن و در مسیرشون، چونان گله‌ای کرگدن از روی جمعی رد شدن؛ به در برسن و قبل از این که مادرش جزئیات محل سالن ِ عروسی رو تو ذهنش ثبت کنه؛ کارت رو می‌قاپه و در رو محکم بهم می‌کوبه. بعد جمله‌ی مادرش رو قاطعانه کامل می‌کنه:
- یه آینده‌ی دور باشه!

و همین لحظه فکری به ذهنش خطور می‌کنه. برمی‌گرده و به لودو خیره می‌شه که دری به سمت وزارتخونه، جایی که همیشه بهش فکر می‌کنه باز کرده. بعد برمی‌گرده به سمت مادرش که تونسته دری به سمت ِ آینده و یک سالن عروسی‌، باز کنه.

و لبخندی شیطانی روی لب‌های لُرد نقش بست...


دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.