مروپی در حالیکه کودکش را در آغوش گرفته بود شجاعانه به چشمان جادوگر سیاه خیره شد.
-اگه اونو می خوای اول باید منو از سر رات برداری.اون بچه منه.تا وقتی من زنده باشم دستت بهش نمی رسه.
لرد سیاه چوب دستیش را بلند کرد.انتخاب سختی بود.گرچه تجربه کشتن پدرش را داشت...ولی مادرش همیشه جایگاه خاصی برای او داشت.گذشته از این موضوع, طلسم قدیمی عشق چیزی نبود که لرد بخواهد دوباره با آن روبرو بشود.
-استوپفای!
طلسم ساده بود...ولی ظاهرا مروپی انتظار این یکی را نداشت.او خودش را آماده مرگ کرده بود.در حال سقوط تام کوچک از دستش رها شد...لرد سیاه از فرصت استفاده کرد و تام را گرفت.
حالا برای اولین بار خودش را در آغوش گرفته بود!
.
.
.
-الهی..چقدر گوگولی مگولیه!
-نازی...هنوز سیر نشدی؟شیشه شیرتو بگیر عزیزم.
-به نظرتون یه بوهایی نمیاد؟شاید لازم باشه...اممم...ارباب چرا اونجوری نگاه می فرمایین...بچس خب!بلد نیست بگه منو ببرین مرلینگاه که!اجازه بدین حودم چک می کنم!اجازه نمی دین؟چپ چپ نگاه می کنین؟همچین می زنین از وسط نصف شم؟
لودو خیلی زود از چک کردن منصرف شد.
-ارباب حالا با این چیکار کنیم؟بزرگش کنیم که جانشین شما بشه؟هر چی باشه ما اربابی جز شما نمی خواییم.قبلا عملا اینو خدمتتون عرض کرده بودیم.
-خفه!مگه قراره ما روزی بمیریم که جانشین لازم داشته باشیم؟تو هنوز نفهمیدی ما دو دستی چسبیدیم به این دنیا؟ول کن هم نخواهیم بود.این بچه رو مجبور شدیم بیاریم.مایلیم آینده بهتری براش رقم بزنیم.
-ارباب اونوقت گذشته شما عوض می شه خب...پس آینده تون هم که تابع گذشته تونه عوض می شه.پس شما عوض می شین! همه چی قاطی می شه!
لرد سیاه که مشخص بود خودش هم در درست بودن نقشه اش تردید دارد تلاش می کرد که خونسردیش را حفظ کند.
-خب چیکار کنیم؟هول شدیم و آوردیمش اینجا.بعدم خواستیم برش گردونیم که نشد!همه درا رو به خونه هلگا هافلپاف باز می شد.اینجا هم نمی تونه بمونه.ممکنه چشم به تاج و تخت ما بدوزه.بعد بیا و حالیش کن که من تو ام!نمی تونیم بکشیمش.چون این دفعه زیر سایه نیروی عشق, ابروها و گوشامونو از دست می دیم.برای کدومتون در رو به وزارتخونه باز می شد؟
لودو که به شانس خودش لعنت می فرستاد جواب داد.
- من ارباب!
لرد بچه را به لودو داد.
-تو چرا همش این شکلی هستی؟اینو می بری وزارتخونه...باید کاری کنی که وزیر ازش خوشش بیاد و به فرزند خوندگی قبولش کنه.می تونی بذاریش تو اتاق وزیر و فرار کنی.به ما ربطی نداره.ما که تو پرورشگاه بزرگ شدیم یک چنین اربابی شدیم.اگه این زیر دست وزیر سحرو جادو بزرگ بشه معلومه که چه اعجوبه ای می شه...ببرش!تحویل بده و برگرد!