1- در قالب یک رول بگید که به مریخ رفتید و یک سول مریخی رو شرح بدید...اینکه چه چیزهایی میبینید و چه کارهایی میکنید و چه اتفاق هایی میفته...همه چیر به خودتون بستگی داره فقط خاطره یک روز از سفر مریخیتون رو میخوام.(20 نمره)-آنجلا، میمردی اگه اون موهاتو میبستی؟ همش رفت تو چشمم!
آلیشیا در حالی که موهای آنجلا را از روی صورتش کنار میزد با عصبانیت این حرف را زد. آلیشیا وآنجلا ودوتا از دوستانشان برای سفر علمی به مریخ رفته بودند تا مریخ وساکنان آن را ببینند.
آنجلا لباس فضانوردی صورتی پوشیده بود، با چکه های مشکی براق. الیشیا لباس فضانوردی به رنگ شیری و چکمه های مشکی براق. ودوتا دو همراه دیگرشان نیز، یکی لباس سفید و دیگری لباس سبز.
آنجلا درحالی که تمام تلاش خود را میکرد که کنترل فضا پیما را از دست ندهد، با لحنی عصبی به آلیشیا گفت:
-خو میگی چیکار کنم؟ نمیتونم که فضا پیما رو ول کنم تا موهامو ببندم! میخوریم به یکی از این کهکشان های راه شیری ومنهدم میشیما.
یکی از دوستانشان که لباس صورتی پوشیده بود، بلند شد و رفت نزدیک آنجلا ایستاد وگفت:
-میخوای من برات ببندمشون؟
آنجلا که تمام حواسش به روبه رو بود، سر خود را به آرامی تکان داد.
دوستش موهای آنجلا را به سفت ترین حالت ممکن بست، طوری که داد آنجلا در آمد. در همین لحظه وارد فضا شدند و دیگر نیازی نبود که آنجلا تمام حواسش را به روبه رویش معطوف کند.
او با فریاد دستش روی سرش گذاشت.
- مرلین بکشتت دختر! موهامو کندی! به حق مرلین کچل بشی.
آلیشیا وآن دو دختر با هم خندیدند. کم کم فضا پیما تکان های ارامی خورد و بعد هم ایستاد. آلیشیا با خوش حالی تمام فریاد زد:
-رسیدیم برو بچ. بپرید پایین که تا شب وقت زیادی نیست.
اول آلیشیا سپس آنجلا و بعد آن دو دختر دیگر پیاده شدند. به نظر می آمد هیچ موجودی روی مریخ زندگی نمیکند. چون هیچکس آن دور و اطراف نبود.
-وای مریخ خوردی. وای دستت شکست. وای الان مامانت زنده زنده چال مریخیت میکنه. وای...
همه به سمت صدا برگشتند. دوتا موجود شبیه خودشان آنجا بودند که پشتشان به آن ها بود. ولی پوست سبزی داشتند و سری بزرگتر وکچل، به همراه دست وپاهای لاغر تر.
یکی از آن دخترها که لباس سفید پوشیده بود، به طرف جلو حرکت کرد ودستش را برای بقیه تکان داد تا دنبالش بروند.
-ام...سلامم.
آن دو موجود به طرف آن ها برگشتند. صورت صافی داشتند با چشمان کشیده و بدون مژه. دهانی که مثل خط بود و چیزی در صورتشان کم بود .آلیشیا نمیفهمید چه چیزی است، تا آنکه پس از کمی توجه متوجه شد آنها بینی ندارند!
- بینی هاشون کجاست؟!
دوستانش با تعجب، و آن دو موجود با عصبانیت به او نگاه کردند. سپس یکی از آنها که انگار بزرگ تر بود ودفعه اول داشت حرف میزد با عصبانیت گفت:
- تو به ما فحش دادی! به مریخ گرم بخوری که دیگه به ما فحش ندی.
آنجلا گفت:
-ولی آلیشیا که فوش نداد! مگه نه آلیشیا؟
آلیشیا هم سرش را با مظلومیت پایین انداخت:
- آره من منظورم این بود که... منظورم... راستش من داشتم فکر میکردم صورتتون چی کم داره. واسه همین... اه... ببخشید.
آن دو موجود کمی به یکدیگر نگاه کردند و سپس خندیدند. یکی از آنها که به نظر میرسید بزرگتر باشد، گفت:
- شما باید از سیاره الفا پروتکس باشید. اونا دماغ دارن ومثل موجودات زمینی هستن.
یکی از دختر ها سرش را تکان داد.
- نه. ما اهل زمینیم و اومدیم اینجا تا ببینیم واقعا کسی تو مریخ زندگی میکنه یا نه!
موجود فضایی کوچکتر که تا آن لحظه صحبت نکرده بود، گفت:
- هه پس چی... هه، فکر کردین فقط تو زمین کسی هست؟ هه!
موجود فضایی بزرگ تر دست خود را آرام جلو آورد:
- ببخشید ما باید خودمان رو معرفی کنیم. من بلار هستم واینم دوستم ینوس.
یکی از دخترها دست خود را جلو آورد ودست بلار را گرفت.
- من کتی هستم و اون که لباس سبز داره سارا. اونی که لباس شیری داره آلیشیا واون یکی هم آنجلا.
-
خوشبختیمهمه شان همزمان این را گفتند.
سارا به ارومی گفت:
- میشه سیارتون رو نشون ما بدید؟ خیلی دوست داریم اینجا رو ببینیم. و وقت زیادی نداریم. باید تا شب برگردیم.
ینوس گفت:
- هه... البته که میشه. هه... ما ادم ها رو دوست... هه!
بلار هم جلو آمد وگفت:
- ولی فقط ما آدم ها رو دوست. بقیه اهالی ندوست. امشب جشن قیافه هاست. دنبالم بیاید بقیشو تو راه میگم. ینوس از اون عطری که خودمون اختراع کردیم بهشون بده تا بوی آدم ندن.
آنها به راه افتادند. در میان راه دوباره بلار شروع کرد به صحبت کردن:
- بله داشتم میگفتم. امشب جشن قیافه هاست، هرکسی از اهالی مریخ خودشو به یه شکل در میاره. شما هم میتونید بگید شکل ادم ها شدید.
آلیشیا که با دقت گوش میداد، گفت:
- اما من تو یه کتاب خوندم شما بوی ادم ها رو....
ینوس پا برهنه دوید وسط صحبت آلیشیا.
- هه.خب ما یه عطر اختراع کردیم. هه... همین که شما به خودتون زدید. هه... ما دوست های ادمیزاد خیلی داشتیم. هه... ما برای اونا این اختراع رو کردیم. هه!
بلار سری تکان داد. بعد سکوت کرد. همه راه بدون هیچ حرفی گذشت تا اینکه بعد از ده دقیقه به محل نمایش رسیدند
.
صحنه نمایش جشن قیافههمه با هم وارد شدند. آلیشسا و دوستانش از چیزهایی که میدیدند تعجب کردن بودند و دهانشان از تعجب باز مانده بود. یکی هشت تا پای دراز ودو دم داشت، و به نظر می آمد سر ندارد. او به آنها نزدیک شد ودست بلار را گرفت:
- خوش امدینا...
سپس نگاهی به آنجلا و دوستانش انداخت وگفت:
- پسرنا، اینارنا از کجارنا پیدا کردنا؟
آلیشیا در گوش آنجلا پچ پچ کرد.
- چه لحجه باحالی!
و آن دو خندیدند.
بلار گفت:
- این شهرداره وسرشو تو لباس قایم کرده.
سپس به کتی نگاهی انداخت که دهانش همچنان باز مانده بود.
شهردار گفت:
- بلارنا، اونا منورنا هنوز نشناختنرا. من به همسرنا گفترنا با این لباسرنا کسی منرا نشناخت.
سپس او خندید.
همه خندید و سپس همگی به سمت جایگاه های ویژه رفتند و نشستند.
شهردار به روی سن رفت وپس از سخنرانی گفت:
- جایزرنا ویژه رنا تقدیم رنا میشود به این چهار نفرنا که به شکلنرا ادمنرا.
همه حاظران شروع به دست زدن کردند.
آلیشیا، کتی، آنجلا و سارا با تعجب به یکدیگر نگاه کردند.
ینوس به آرامی به آنها گفت:
- هه...بلند شید. هه... برید وکادوتون رو بگیرید. هه!
چهار نفری به سمت جایگاه رفتند وکادو ها را از دست شهردار گرفتند.
زمانی که آنهارا باز کردند، با دیدن عروسک های کوچک فضایی حسابی خندیدند.
-بچه ها بهتره بریم سمت فضا پیما. شب شده وما باید برگردیم.
بلار گفت:
- چرا یه چند روزی رو اینجا نمیمونید؟
سارا جواب داد:
- سفر ما یه روزه ـست وباید زود تر برگردیم.
همگی به سمت فضا پیما برگشتند راه برگشتن با سکوت مطلق گذشت. وقتی به فضا پیما رسیدند، بلار گفت:
- از آشنایی با شما خوشحال شدم. امید وارم بازم شما رو ببینم.
سپس دست تک تک آن ها را فشرد.
ینوس هم گفت:
- هه... امید وارم باز شما رو ببینم. هه!
همگی سوار فضا پیما شدند وبار دیگر به آن دو موجود دوست داشتنی نگاه کردند. سپس دستی تکان دادند و به سمت زمین حرکت کردند.
با برنامه paint و یا روی کاغذ تصویری از یک شهروند مریخی(همون ادم فضایی) بکشید و تصوریرش رو بفرستید.(10 نمره)دانش اموزان رسمی:
1-چرا خاک مریخ قرمزه؟و چرا امکان حیات زیاده؟(هر دلیلی باشه...بستگی به شما داره ن چیزی ک علم ثابت کرده)خوب اگه قرمز نباشه پس چه رنگی باشه؟
به نظر من چون موجودات فضایی همه رنگی هستن به غیر قرمز. چون مثلا اگه سبز بود ممکنه بود اونایی که رنگشون سبزه وقتی بخوان بخوابن لب دریا و افتاب بگیرن ممکنه کسی نتونه ببینتشون و پا بذار روشون. مخصوصا اگه یه دونه از اون بزرگاش باشه که ممکنه دل و روده طرف بیاد تو حلقش. (البته این ثابت نشده است ودنبال اثباتش هستم
)
تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز