هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
سلام ارباب جان
میشه زحمت بکشید این رو بی زحمت نقد بفرمایید اشکال زیاد داره فک کنم.البته به جز غلط املایی هاش. آخه با تبلت نوشتم یه چیزایی از دستم در رفت
ارباب جاودان باد.


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 423 زندگی به سبک سیاه، گیبن:


نقل قول:
ولدمورت بدون سوال دیگری به سمت اتاقش حرکت کرد.همانطور که راه میرفت زیر چشمی مرگخواران را می پایید.
به سمت درب اتاقش رفت و با دستش اشاره ای به در کرد، در با اشاره ی دست باز شد. روی میز اتاقش چند دست ورق بود . نزدیک تر که می شدی، چند دست ورق شبیه سند منگوله دار یک راهرو در قیطریه بود.
شروعتون با توجه به سوژه خوب بود. ولی توضیحاتتون کمی بیشتر از حد لازم بود. اینقدر وارد جزئیات نشین. خواننده خسته می شه. به طرف اتاقش رفت و وارد آن شد. همین...دیگه لازم نیست مسیر رفتنش و شکل باز شدن در رو هم توضیح بدیم. مخصوصا وقتی که هدفمون توصیف فضا نیست...رسیدن به سوژه ایه که روی میز قرار داره.


نقل قول:
لرد یک نگاه زیرچشمی به سند منگوله دار کرد و به صاحبش فکر کرد، بدون ان راهرو چه می کرد؟ شب ها کجا میخوابید؟ بی خانمانی مرگخوارش را نتوانست تحمل کند.
لرد جادوگر بی رحمیه...اینو فراموش نکنین. ولی گاهی می شه همچین احساسات و رفتاری رو ازش قبول کرد. کسی نمی دونه تو دلش چی می گذره و تا وقتی این احساسات روی رفتار و ظاهر اربابانه و خبیث لرد تاثیر منفی نذاره می شه قبولشون کرد.


نقل قول:
صدایش را کمی بلند کرد و صدا زد:
- گـیـبـن؟

انتخاب به موقعی بود. لرد دیگه باید متوجه ماجرا می شد که سوژه جلو بره.


نقل قول:
از ان طرف هم مرگخواران در اتاق اصلی پاتیل چه کنم چه کنم را در دست گرفته بودند
این جزئیات جادویی ظاهرا تاثیر زیادی روی نوشته شما ندارن...ولی اونو متفاوت می کنن. خیلی بهتر شده که به جای کاسه از پاتیل استفاده کردین. این توجه در مورد شخصیت ها هم وجود داره:
نقل قول:
لرد نجینی رو برداشت و به دستان اوتو بگمن داد:
-اوتو، ببرش بیرون نمیخوایم دختر همایونی مان چیزای خشن ببینه.

و
نقل قول:
ارسینوس به اتاق لرد رسید. در زد و وارد شد، ریگولوس هم پشت سرش وارد شد.
همراه بودن آرسینوس و ریگولوس و این که اوتو پرستار نجینیه. نکات خوبی بودن.


نقل قول:
.این طرف هم رودولف با قمه دنبال نویسنده گذاشته بود:
این قسمت خوب بود. اصولا نباید از داستان خارج بشیم...مگه این که ارزششو داشته باشه. اینجا ارزشش رو داشت.


طنز خوبی دارین... ملایم و با کیفیت. و طنزتون به شکلی وارد ماجرا می شه که خواننده انتظارش رو نداره.


نقل قول:
در ضمن از هر کدوم از مرگخوارا هم که خوشش اومد همونو براش پوست کن بذار بخوره سیر شه.
از هیچ شکلک یا توضیحی برای این قسمت استفاده نکردین...و همین جدیت باعث شده طنزش دلنشین تر به نظر برسه.


کنترل داستان رو در دست دارین. این خیلی خوبه...چپ و راست از تیکه های بی مزه و تکراری استفاده نمی کنین. صبر می کنین تا موقعیت مناسب برای خلق صحنه یا گفتن دیالوگی ایجاد بشه و خیلی خوب از اون موقعیت استفاده می کنین. شاید تنها جایی که به نظر من کمی از کنترل خارج شده اینجا بود:
نقل قول:
با گفتن این حرف لرد خنده ی شیطانی کرد و با اشاره ی دستش در سریعا بسته شد و از پشت قفل شد.
لردتون خیلی خونسرد و جدی بود...خواننده نمی تونه در پست متعادل شما این تغییر ناگهانی رو هضم کنه. آماده نیست!


نقل قول:
در ان طرف ماجرا هنوز کسی کاری از پیش نبرده بود، ملت مرگخوار با خستگی در گوشه ای نشسته بودند و فکر می کردند، تنها صدای اتاق صدای پس گردنی زدن های گیبن به وینکی بود که هر چند دقیقه شنیده میشد.
پایان خوبی داشتین...یه توضیح کوتاه درباره قسمت دیگه ماجرا و یادآوری اون قسمت.

داستان رو خیلی کم پیش بردین...لرد حتی جریان رو نفهمید! فقط می خواد بفهمه...و این یعنی شما از سوژه های دیگه استفاده کردین که خیلی خوبه. پستتون یکی دو قسمت اضافه داشت. بخش اول که می تونست کوتاه تر بشه. بخش مربوط به نویسنده می تونست محدود به دیالوگ رودولف بشه. لازم نبود جوابی داده بشه. و این قسمت آخر که لرد درو قفل می کنه(که لزومی هم نداره قفل کنه. کی قراره از دست لرد فرار کنه؟). بقیه قسمت ها خوب بود.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ چهارشنبه ۴ آذر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
برایان


قوانین نقد!

گاهی برای تازه واردا یا کسایی که مدتهاست درخواست نقد نکردن استثنا قائل می شم. ولی برای بقیه نمی شه.

__________________

روونا


نقل قول:
ارباب ما بالاخره رولِ یک ماهمونو تموم کردیم ارباب! ارباب چون طولانی شد، به چند قسمت تقسیمش کردیم ارباب. میشه اینکارو کرد دیگه ارباب؟
البته که می شه...هر جوری شما بخوایین می شه!
این تازه یه قسمتشه؟ با این قد و قوارش؟


بررسی پست شماره 340 خاطرات مرگخواران، روونا ریونکلاو:



خوندن همچین رولی(جدی و طولانی و رولی که باید بری تو حس!) سه دلیل اساسی می تونه داشته باشه.
1-مجبورم بخونم!(به دلیل نقد یا دوئل یا هر چیزی)
2- من رولای روونا رو دوست دارم و دنبالشون می کنم.
3-بیکارم و به رولای این سبک هم علاقمندم. پس می خونم.


گروه اول اهمیتی ندارن. چون به هر حال مجبورن بخونن. گروه سوم نادرن! تعدادشون خیلی کمه. می شه روشون حساب نکرد. و گروه دوم! اینا خواننده رول شما هستن. همینا هستن که مهمن...و یه امتیاز بزرگ دارن. به سادگی بی خیال نمی شن. چون با نوشته های شما آشنا هستن و بهشون علاقه دارن. همین امتیاز باعث می شه شما راحت تر و آزاد تر رفتار کنین. چون خواننده شما با صبر و حوصله تره.


نقل قول:
- سکتوم سمپرا!

روونا لبخند زد.

- گفتم سکتوم سمپرا!
- تاحالا کسیو دیده بودی که موقع مرگ اینقدر ریلکس باشه؟
اگه جادوگر بودین حتما می گفتم نباید این کار رو انجام بدین. لبخند زدن جلوی یه طلسم قدرتمند کار جالبی نیست. ولی شخصیت شما یک خون آشامه...خون آشاما اصولا مرده محسوب می شن...برای همین می شه قبول کرد که طلسم ها روشون تاثیر خاصی نداشته باشه. ولی به نظر من همیشه این کار رو انجام ندین. اگه هیچ طلسمی روی روونا کارساز نباشه داستان مزه شو از دست می ده. می شه حد وسط رو رعایت کرد. مثلا تاثیر طلسم ها روی روونا کمتر باشه.


نقل قول:
روونا دیگر لبخند نمیزد. صورتش بی حالت شده بود و تنها چیزی که نشان میداد او یک مجسمه مرمریِ زیبا نیست، برق زندگانی درون چشمانش بود.
قشنگ بود...حالت ها رو با جمله های ساده و قشنگی توصیف می کنین. و جمله هاتون پیش پا افتاده و سطحی نیستن. تاثیر گذارن. و این تاثیر گذاری وقتی با اون سادگی همراه می شه نشون می ده که نویسنده می دونه داره چی می نویسه. نه خودش گیج شده و نه قصد گیج کردن خواننده رو داره.


نقل قول:
نور امید در چشمانش درخشیدن گرفت و تمام تلاشش را به کار بست تا نزدیک شدنِ "سنستیر" را از پشت روونا نشان ندهد.. که بازتاب حضورِ خطرناکِ یار محفلیش، در مردمک چشمانش نباشد.. و موفق شد!
این صحنه خیلی قشنگ بود. دو تا جمله یک معنی رو می رسونن: " تمام تلاشش را به کار بست تا نزدیک شدنِ "سنستیر" را از پشت روونا نشان ندهد.." و " که بازتاب حضورِ خطرناکِ یار محفلیش، در مردمک چشمانش نباشد.."
اصولا باید می گفتم بهتر بود یکیشونو انتخاب می کردین. ولی هر دو قشنگن و به نظر منم نباید یکیشون حذف بشه. ولی فکر می کنم بهتر بود جابجا نوشته بشن. چون دومی مبهم تره. اولی جریان رو کاملا روشن می کنه و برای همین جمله دوم کمی تاثیرش رو از دست می ده.


نقل قول:
{ سر تا پای روونا را از نظر گذراند}
این توضیحا رو لازم نیست از بقیه متن جدا کنین. مشکلی ندارن. می تونن به حالت عادی نوشته بشن.


رنگا رو دوست داریم! نه؟
داستان شما خیلی رنگارنگه...تک تک رنگ ها رو تعیین کردین. بعد از یه جایی خواننده دست از تصور کردن این رنگ ها بر می داره. کمی محدود ترش کنین. به جاهایی که مهم تره و تصویر رو لازم دارین! بانوی آبی و بانوی زرد جزو این قسمت نیست البته. اونا جزئی از سوژه هستن.


نقل قول:
- اسمم مهم نیست.. همونطور که تو بانوی آبی پوشی، منم بانوی زرد پوشم..
منم مثل توام! یه.. غیر طبیعی! با یه ویژگیِ شخصیتی محکم.. شاید تکراری، اما اونقدر محکم که علاوه بر خاطره م، روحمو هم حفظ کرد!
میفهمی چی میگم بانوی آبی پوش؟ اینجا همه ما یه خاطره ایم.. تا وقتی که.. بخوانمون!
توضیح قشنگی بود. مرموز...کمی ترسناک و تاثیر گذار. و سوال ساده و کوتاه و باز هم ترسناک روونا قشنگ ترش کرده:
نقل قول:
- اگه.. نخوان چی؟



نقل قول:
زن به آرامی چرخید. حالا، پشت به روونا ایستاده بود:
- هر دفعه که میریم پیش اونایی که یادمون میوفتن، یه قسمت از وجودمونو اونجا جا میذاریم. و به مرور زمان اونقدر کمرنگ میشیم که به " ابد" میریم!
سوژه خیلی قشنگ بود...خیلی متفاوت. و شما هم خیلی خوب از عهده توضیح دادنش بر اومدی. خواننده رو همونقدر در ابهام گذاشتی که لازم بوده. در واقع خواننده درست به اندازه روونا می دونه...و این خیلی خوبه. حس خیلی خوبی به خواننده می ده. باعث می شه همراه روونا نگران بشه...عصبانی بشه...بترسه. و همراهش قدم به قدم جلو بره و جواب سوالاشو بگیره.

سوژه همونقدر که قشنگه سخت هم هست. ولی این نویسنده با اون دست غیر عادیش از پسش بر میاد. منتظر ادامه داستان هستیم.


__________________


بررسی پست شماره 334 خاطرات مرگخواران، ادی کار مایکل:


نقل قول:
ادی کارمایکل به سرعت قدم‌هایش افزود، اما انگار خیابان کش می‌آمد و تمام نمی‌شد. می‌دانست که تعقیبش می‌کنند، اما حال نداشت که بدود.
شما مقدمه چینی نکردین...یکراست وارد ماجرا شدین. لزومی هم نداره همیشه مقدمه چینی کنیم. گاهی لازمه خواننده رو قبل از این که بفهمه چی به چیه بگیریم و بکشیم تو داستان. اصولا جزو مخالفای شکلک چکش هستم. ولی اینجا قابل قبول بود.


نقل قول:
اما حال نداشت که بدود.
- عه، اونجاس! هوووووووی!

صدایی از پشت سرش به گوش رسید.
وقی بین دیالوگ و پاراگراف قبلی فاصله نمی ذارین اینطور برداشت می شه که دیالوگ مال مایکله.

سر جایش ایستاد، سیگار روشن کرد و منتظر ماند. چوبدستی در آستینش بود و می‌دانست که با یک تکان در دستانش قرار می‌گیرد، اما عجله ای برای بیرون کشیدنش نداشت. صدا، که به طرز عجیبی آشنا و خشمگین و دورگه بود، داد زد:
ادی زیادی خونسرد نبود؟ عکس العملش غیر عادی نبود؟ می فهمم...حال نداشت! ولی وقتی صدای خشمگینی از پشت سرش می شنوه اصولا نباید وایسه و سیگار روشن کنه. این سیگار روشن کردن رو وقتی می شد قبول کرد که حداقل صدا رو می شناخت و می دونست چی می خواد بگه و اهمیتی بهش نمی داد.


نقل قول:
- پس تو بودی... من می‌فهمم، حتی وقتی نمی‌فهمم! ولی فهمیدم که تو بودی!
اینجاش خوب بود.

ادی، صدا را شناخت. رودولف لسترنج بود. حتماً دنبال قمه‌اش آمده بود، همان قمه ای که در جیب پالتوی بلند و خاکستری ادی سنگینی می‌کرد. ادی برگشت تا با رودولف روبرو شود، اما خشکش زد. شخصی که قرار بود رودولف باشد، ده-دوازده تا قمه از جوراب و زیر بغل و زیر زبان و بقیه جاها بیرون کشید و داد زد:
- چیه؟ چرا اینجوری نگاه می‌کنی؟ تا حالا یه رودولف خوشتیپ و جذاب ندیده بودی؟
این قسمت هم خوب بود.ایده بیرون کشیدن قمه ها جالب بود. می شد مسخره ترش هم کرد...از توی مردمک چشمش...سوراخ دماغش...


نقل قول:
رودولف که فکر می‌کرد ادی حقه می‌زند، خواست دستی به سبیلش بکشد، اما متوجه شد که واقعاً سبیل ندارد! دستی به سرش کشید - که به دلیل کچلی مفرط و زیادی باران، پوست سرش صدای جیرجیرمانندی از خود خارج کرد - و دید که مو هم ندارد!
- کی این مسخره بازی‌ها رو در آورده؟ من چرا مالکوم شدم باز؟
گاهی شکل توصیف صحنه و فعل و فاعل و نگارش اهمیت زیادی داره...گاهی هم چیزی که مهمه صحنه اس. زیاد مهم نیست طرف چطوری و به چه جمله هایی توصیفش کرده. چیزی که دنبالشیم اینه که منظورشو درست و واضح به خواننده منتقل کنه. اینجا هم همین اتفاق افتاده. صحنه جالب بود. چیزی که برای خواننده مهمه همین صحنه اس. و جمله ها هم ساده و واضحن. می تونستن متفاوت باشن...غافلگیر کننده تر باشن. ولی این سادگیشون حالت خوبی به صحنه داده.


نقل قول:
هم ادی و هم رودولف گیج و گنگ مانده بودند که سیوروس از لای ابرهای غرّان آسمان لندن ظاهر شد. ادی و رودولف بیشتر در کف مانده بودند که سیوروس خودش رعد و برقی شد و گفت:
- دو دیقه منو دست دراکو بود. شاکی هم بشین، هفتصد امتیاز از گریفیندور کم می‌کنم.
سوژه هاتون خوبن...کمی باید مواظبشون باشین. این سوژه ها در خطر تکراری شدن قرار دارن. برای همین باید موقعیت های جدیدی برای استفاده ازشون خلق کرد.


نقل قول:
رودولف دهانش را باز کرد تا شاکی شود، ادی سیگار دیگر در آورده بود، سیوروس رعد و برق‌های خفنی می‌کرد، اما تمام این صحنه ها با صدای بلند زنگ خوردن تلفن عمومی متوقف شدند. سیوروس گوشی را برداشت:

نقل قول:
رودولف برای اینکه نشان بدهد فهمیده است، پلک زد. ادی همچنان سیگار می‌کشید.
نمی دونم جریان سیگار چیه. اگه این یه سوژه اس که هنوز جا نیفتاده و سوژه ای که جا نیفتاده باید معرفی بشه نه این که مستقیم ازش استفاده بشه. اگه سوژه نیست هم بی دلیل تکرار شده. شاید قصد دارین خونسردی ادی رو برسونین...ولی احتمالا می شه راه بهتری برای این کار پیدا کرد. چون سیگار علاوه بر این که جادویی نیست سوژه جالبی هم محسوب نمی شه.


نقل قول:
- رودولف، دو دقیقه ساکت بشین تا دوباره رودولفت کنم. تکون هم نخور. تکون بخوری، اشتباه می‌شه، شاید یکی دیگه رو رودولف کنم و تو بشی ننه هلگا. حتی نفس هم نکش. تا وقتی رودولف نشدی، همینجوری بمون. گرفتی؟
دیالوگ خیلی خوب بود... این که "تکون بخوری اشتباه می شه"...و شکلک دود جزو او سوژه هاییه که زیادی داره تکرار می شه.


نقل قول:
نیم ساعت گذشت. رودولف خسته شده بود. رودولف پلک نمی‌زد. رودولف نفس نمی‌کشید. رودولف باد شده بود. رودولف قرمز شد. رودولف تقریباً کبود شد. رودولف دستشویی داشت!
صحنه خوب بود...مخصوصا با توجه به جمله های هم شکل و تکرار مداوم فعل و فاعل!


نقل قول:
- تیکه تیکه ات می‌کنم و هر تیکه ات رو می‌دم یه تسترال بخوره تا دیگه دست به قمه‌ی مردم نزنی! تازه، دماغتم می‌دیم به ارباب.
جمله آخر خوب بود...ولی برای قسمت اول به نظر من باید دیالوگ قبلی رو تکرار می کرد:
نقل قول:
- پس تو بودی... من می‌فهمم، حتی وقتی نمی‌فهمم! ولی فهمیدم که تو بودی!

یعنی فکر می کرد همه چیز درست شده و بر می گشت به اول داستان.


نقل قول:
صدای زنانه ای بود که می‌گفت:
-رودولف همیشه رودولفه، حتی وقتی رودولف نیست!
پایانتون هم خیلی خوب بود.

شما جزو نویسنده هایی هستین که فکر نمی کنین. هر چی به ذهنتون می رسه همون لحظه می نویسین. نوشته های این گروه، کمی شلوغ و گاهی بی نظم می شه...خیلی به درستی جمله ها و قوانین نگارش اهمیت نمی دن ولی طنزشون معمولا خوبه. یه بی حوصلگی خاصی تو نوشته هاشون هست که اصلا بد نیست.
یه موردی در رول شما وجود داشت که ضعیف محسوب می شد...شخصیت ادی!
ادی معلوم نیست چیکار می کنه...چه حسی داره...می ترسه؟ داره رودولف رو مسخره می کنه؟ می خواد زود تر از اونجا بره؟
زیادی بدون حس بود. یه دلیلش هم اینه که خواننده هنوز ادی رو نمی شناسه. اگه بشناسه حداقل می تونه احساس و حالتش رو حدس بزنه.
این بی حسی گاهی آزاردهنده به نظر می رسه...یه حالت مغرور و "این مسخره بازیا چیه شما در میارین!" به ادی می ده که خوب نیست.
صحنه های طنزی که شما خلق می کنین جالب تر از دیالوگ هاتون هستن. ایده های جدید و خوبی هم دارین که خیلی می تونن به درد بخورن.

_____________________

گیبن؟ اومدی نقدتو بخونی؟...خب برو بعدا بیا!







پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ چهارشنبه ۴ آذر ۱۳۹۴

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
درودا اربابا

ارباب در خواست نقد بسیار جدی و موشکافانه و و خیلی خیلی انتقادی رو داریم.

ممنون

#423


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۵۳ چهارشنبه ۴ آذر ۱۳۹۴

ادی کارمایکل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۰:۴۸ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۷
از گولاخ خانه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 122
آفلاین
درخواست نقد دارم برا این رول... جادوکارها که رفتن و اینا :دی





He is Nostro dis Parter
Nostr' alma Mater...


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
ارباب؟ ارباب!

ارباب ما بالاخره رولِ یک ماهمونو تموم کردیم ارباب! ارباب چون طولانی شد، به چند قسمت تقسیمش کردیم ارباب. میشه اینکارو کرد دیگه ارباب؟
ارباب نقدش میکنید ارباب؟

ارباب؟ ارباب!



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴

برایان دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۴ دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۴۷ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۴
از دره گودریک
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
لطفا اینو برام نقد کنین.

با تشکر


آخرین دشمنی که نابود می شود؛ مرگ است.



تصویر کوچک شده

کاراگاه برایان دامبلدور


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۳:۳۰ دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
ورونیکا

سلام...بسیار خوبیم.

خوشحال شدم که درخواست نقد کردی. چون می خواستم درباره این رول حرف می زدم. و چون با امتیاز نتونستم حرف بزنم، تو نقد می تونم این کار رو انجام بدم.


بررسی پست شماره 343 باشگاه دوئل، ورونیکا اسمتلی:


ایده فوق العاده ای بود...خیلی خوب بود.
و این کافی نیست.
درصد کمی از اعضای سایت می تونن ایده های واقعا خوبی پیدا کنن...و در صد کمتری می تونن اون ایده به به شکل خوبی بنویسن.
شما ایده فوق العاده ای داشتین و به شکل فوق العاده ای از عهده نوشتنش بر اومدین.


نقل قول:
یک خانه شیشه ای بزرگ... ولی محدود.

چندین و چند همنوع ... ولی همه خسته.

در پس شیشه ها مه تیره رنگی هست که به آرومی حرکت می کنه. نیستی ای که همه به اون خیره شدن و سکوت...

سکوت محض!
با خودم فکر کردم نکنه یک پست جدی تکراری در انتظارمه...
ولی نبود.
و این انتظاری که این اول ایجاد کردین خیلی خوب بود...انگار شما خواننده رو با یه طناب کشی پایین کشیدین... و یهو ولش کردین که بالا بره... هیجانش خیلی بیشتر می شه.


نقل قول:
صدایی مهیب از بالای سر شنیده می شه ولی کسی نمی تونه خودش رو تکون بده. آسمون قرمز رنگ کنار می ره و یه آسمون آبی روشن که البته سوراخ سوراخه جاش رو می گیره و یک هم نوع له و لورده شده دیگه رو هم به درون محفظه می اندازه و هجمه عظیمه صدا ها به دنبالش...

- نامرد شرا شیز خورمون کردی!
- سلاح شیمیایی! ترسو... خعععخعخع...

قرچ!

و این آخری به شکل بدی له شد. در طرف دیگر مورچه کوچک دیگری به بیرون خیره شده. یعنی امیدی...نیست؟
جریان مورچه ها و جدیت مضحکی که برای روایت کردن بکار بردین خیلی جالب بود. می تونست بیشتر باشه...کمی بیشتر. البته کلمه "مورچه" به همین شکل باید در پایان پاراگراف میومد.


نقل قول:
- الان داری اونجا چی کار می کنی ورونیکا؟!
- این ها رو اسیر می کنم ارباب.
- و این "این ها" دقیقا چی هستن؟
- ارباب برووو! بروووو! شما که خودت می دونــــــــــی!

لرد یک لحظه با خودش اندیشید که جدیدا خیلی به مرگخوارها روداده و این تازه واردها هم فقط مانده بگویند " ارباب به ما کولی می دید؟" که البته به احتمال زیاد همین روزها یکی شان پیدا می شد که بیاید و همین را بگوید.
خیلی خوب بود...این یکی از اون سوژه هاییه که برای شخصی که در جریان مسائل سایت باشه به یک شکل جالبه و برای کسی که نباشه به شکلی دیگه. ولی مهم اینه که به هر حال جالبه.
دیالوگ ورونیکا گرچه لرد رو متعجب کرد، ولی اصلا توی ذوق خواننده نمی زنه. دلیلش پاراگراف مضحک مورچه ای قبلیه...که به خواننده می گه منطق تعطیل! انتظار هر حرکت جنون آمیزی رو داشته باش.


اصلا هم بعید نیست و حجله درسته.


نقل قول:
- نزنی زیر گریه ها! همین الان هم می ری توی شکم نجینی و به کارهایی که کردی فکر می کنی.
- ارباب ما همین الانشم تو شکم نجینی ایم خو!
- بهونـ... چی؟!
- آره دیگه ارباب! بچه ها خسته شدن، کودتا کردن. بعدشم مثل مصری های باستان، من رو گذاشتن این جا تا وقتی که هضم شید سرگرمتون کنم. آخه مگه من دلقکم! عاااااااااااااا!
مطمئنا خواننده انتظار این یکی رو نداشت...این غافلگیری عالی بود.


نقل قول:
- پنجاه امتیاز از گریفندور کم می شه!

گفته شد که آرسینوس در اون لحظه در حالی که مادرسیریوس وار جیغ می زد، خودش رو از پنجره پرت کرد پایین.

- من نظرمو بگم!
- بگو.
- چی؟!
- گفتم بگو هکتور.
- واقعا؟!
- بگو دیگه!
- می خواستـ...
- مخالفم!
- منم مخالفم!
- مخالف.

هکتور:
به سری دیالوگ و سوژه نه چندان جدید... خیلی کوتاه نوشتین...هر کدوم دو سه کلمه هستن. ولی این صحنه اصلا تکراری یا خسته کننده نبود. جدید بود...جالب بود. یه سوژه آشنا به شکلی خلاقانه.


نقل قول:
رودولف رفت دم پنجره و کپ کرد:

- عاااااااااااااا! :famil: (در این هنگام صدایی از درون نجینی آمد که" بوقی این دیالوگه منه! حقه منه! سهم منه!")... ساحره های طرفدارم اومدن!
- رودولف! واقعا به نظر تو دامبل و دار و دسته اش ساحره ان؟!

این سوال را سیوروس که نامش از ابتدای رول برده نشده بود و در هاله ای از ابهام همه را گذاشته بود، پرسید.
- حالا یه دامبله! بقیه که ساحره ان دیگه...
- کور! اون جا فقط روح مادر پاتر ساحره است.
- اِ... من از اولشم گفته بودم! مشکل محفل، بی ساحرگیه!
گاهی تو نقدام می گم که دیالوگ باید هدف داشته باشه. ممکنه خواننده ها فکر کنن منظور هدف بزرگیه...یا تغییر خاصی. هدف یعنی همین. این دیالوگ ها هدف دار هستن. ساده نیستن...بی دلیل نوشته نشدن. طنز خیلی خوبی دارن که لابلای جمله ها و شخصیت ها پنهان شده. رودولفی که دربارش نوشتین دقیقا رودولفیه که ما می شناسیم. ولی شما نیومدین مستقیم بنویسین" و رودولف گفت: آی ملت! همه فکر و ذکر من ساحره ها هستن!"...با یه صحنه جدید و با دیالوگ های مناسب همین مفهموم رو رسوندین.

" در هاله ای از ابهام همه را گذاشته بود" چه جور جمله ایه آخه؟!


نقل قول:
نویسنده پشت میز نشسته و به صفحه نمایشگر خیره شده و با خودش فکر میکنه که ایده قرنطینه در قرنطینه و... رو خوب اجرا کرده یا نه؟! اصلا نکنه اشتباه کرده باشه. نویسنده برمی گرده و یک نگاهی به دوربینی که در تصوراتش ساخته زل می زنه...

البته چون احتمالا این کار آدم رو پارانورمال نشون می ده دوباره به نگاهش رو به صفحه نمایشگر معطوف می کنه... یه بادکنک با آدامس می سازه و می ترکونه و بعدش هم می نویسه...

پایان!
به نظر من نباید اسم ایده(قرنطینه در قرنطینه) رو میاوردین. به حالتی مثل " اینم برای کسایی که متوجه نشدن می گم" داره...مزه ماجرا رو از بین نمی بره، ولی کمتر می کنه.


وقتی شروع به خوندن کردم با خودم گفتم "چه خوب! یه رول کوتاه!" و کمی نگران شدم که "برای یه رول تکی زیادی کوتاه نیست؟ تونسته منظورشو برسونه؟"
و وقتی تموم شد داشتم فکر می کردم که کاش طولانی تر بود. نه به دلیل این که رولتون چیزی کم داشت یا ناقص یا مبهم بود. فقط به این دلیل که خوب بود!
تعداد " زوم آوت" هاتون کافی بود. محتواشون می تونست کمی بیشتر باشه. مخصوصا اولی!


پست شما خاص بود. متفاوت بود. ایده تون خیلی خوب بود...طنزتون خوب بود. به دور از هر پیچیدگی بی دلیل و حالت ناخوشایند "من از شما بیشتر سرم می شه "ای! دیالوگ ها خوب بودن. صحنه ها خلاقانه بودن. شخصیت ها قوی و پررنگ بودن. حتی اون نویسنده روان پریش پایانی! دخالت های مستقیم نویسنده خوب و بجا بودن:
نقل قول:
(در این هنگام صدایی از درون نجینی آمد که" بوقی این دیالوگه منه! حقه منه! سهم منه!")

نقل قول:
- این بشر دائما عریان هست و البته این جا منظور ما شیکمش هست که ... کلا به کارهای رودولف اهمیت ندید. مهم نیست.-



امتیاز نگرفت...ولی از خوندنش لذت بردیم.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴

ورونیکا اسمتلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۳ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۵ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰
از خودشون گفتن ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
به ناااااااااااااااااام خداااااااااااااااااا!


ارباب سلام! ارباب خوبید؟

ارباب می شه اینو1 برام نقد کنید؟ ارباب...



be happy


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۵۰ یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
جناب لوولین!

ما قوانینی داریم برای نقد که خوبه تازه واردا هم بدونن.


بررسی پست شماره 421 زندگی به سبک سیاه، دای لوولین:


اینجا سوژه چیه؟
اینه که گیبن گم(ناپدید) شده و مرگخوارا می خوان پیداش کنن. در پست شما چه اتفاقی افتاده؟
مرگخوارا با هم حرف می زنن. می خوان تصمیم بگیرن که کی بره دنبال گیبن. ولی به نتیجه ای نمی رسه.
یعنی در واقع هیچ اتفاقی نیفتاده. و این درسته. خیلی خوبه که سوژه رو ول کردین و دارین به جزئیات و مسائل فرعی توجه می کنین. همیشه همین کار رو انجام بدین...هدف مهم نیست...مسیر مهم تره. از مسیر استفاده کنین. موقع استفاده از مسیر سعی کنین تا جایی که ممکنه کند پیش برین. منظورم این نیست که داستان رو کش بدین و خسته کنندش کنین...به همه چیز توجه کنین...به سوژه هایی که شاید بدون توجه از کنارشون رد می شین:
نقل قول:
رودولف کمی به اطراف نگاه کرد. بیشتر مرگخواران در حال رجزخوانی برای یک دیگر بودند. شاید بهتر بود که فقط خودش با یکی از مرگخواران دنبال گیبن می رفت، اینگونه حداقل امکان از بین رفتن بقیه مرگخواران کم تر می شد.
- روونا، میای بریم دنبال گیبن؟
اینجا کمی توضیح بیشتر می خواست. بهتر بود درباره این که رودولف چی می بینه بطور کامل تر توضیح بدین. و درباره این که چرا روونا رو انتخاب می کنه. همینا می تونستن سوژه های خیلی کوچیکی باشن که ازشون استفاده کردین. یا مثلا توضیح درباره صحنه ای که رودولف متوجه حضور بلاتریکس می شه می تونست جالب تر از نوشتن دیالوگ مستقیم باشه.


بعضی جاها یه فاصله ای بذارین که هم لحن نوشته تون مشخص تر بشه و هم خوندنش راحت تر. جایی که توضیحاتتون درباره یک مطلب یا مکان یا شخصیتی تموم می شه و یا جایی که مکث یا سکوتی وجود داره.


شکلک هاتون خیلی خوب بودن. خیلی درست و بجا و لحن و احساس شخصیت رو به خوبی به خواننده منتقل می کردن.


نقل قول:
- روونا، میای بریم دنبال گیبن؟
- که چی بشه؟
- گیبن گم شده. ارباب میکشتمون اگه پیداش نکنیم.
- می ندازیم تقصیر خودش، امروز از عمارت رفته بیرون دیگه هم برنگشته.
- می دونستی من به ساحره های باهوش علاقه ی خاصی دارم؟
- می دونستی من از جادوگرای که به بقیه ساحره ها ابراز علاقه می کنن چقدر بدم میاد؟
دو تا دیالوگ آخر خوب بودن...خیلی قوی نبودن. ولی خوب بود. دیالوگ های قبلش ساده بودن. دیالوگ ها معمولا بهتره شخصیت داشته باشن. دیالوگ ساده خواننده رو خسته می کنه. این حس رو منتقل می کنه که نویسنده می خواد سریع تر بره جلو. لازم نیست خیلی خنده دار یا متفاوت باشن...ولی مثل این دو تای آخری کمی روح داشته باشن...ویژگی گوینده شونو داشته باشن. مثلا دیالوگ اول حتی با این شکلک: ( ) بیشتر مال رودولف می شد.


نقل قول:
ناگهان، در خانه ریدل ها با شدت باز شد و یک ممد مرگخوار هراسان وارد سالن شد.
تا جایی که ممکنه از اسم استفاده کنین. این اسم ها حس آشنا بودن به خواننده می دن.و این حس ارتباط خواننده رو با داستان قوی تر می کنه.


نقل قول:
حتی اره ورونیکا هم که از اول سوژه در حال خرخر کردن بود انقدر شعور داشت که الان خاموش باشد.
اینجاش خیلی خوب بود. این طنز خوبیه. یه طنز بی منطق و غافلگیر کننده. به نظر من همین نوع رو باید تقویت کنین و ادامه بدین.


از سوژه بانز هم خیلی خوب و بجا استفاده کردین. خیلی خوبه که روی سوژه های سایت مسلط هستین. این موضوع موقع نوشتن خیلی کمکتون می کنه.


نقل قول:
ببخشید اگه به کسی توهین شده من هیچ منظور خاصی نداشتم.
خب مواظب باشین...اینو برای این پست نمی گم. برای آینده می گم. بعد از توهین فرقی نمی کنه منظوری داشتین یا نه. تشخیص این موضوع در ایفای نقش خیلی مهمه. هر چیزی که می نویسین درباره اون شخصیت باشه. درباره اون نقش.
درباره ظاهر همه می شه طنز نوشت. چون هیچکدوم از اینا ظاهر ما نیست. ظاهر اون شخصیت هاست. برای همین اگه کسی بگه لرد کچله یا دامبلدور ریشش درازه یا مالی چاقه، به اشخاص پشت این شخصیت ها بر نمی گرده.
درباره ویژگی های اخلاقی...از ویژگی های کتاب می تونین استفاده کنین و از ویژگی هایی که شخصیت ها در سایت براش تلاش کردن و جا انداختن.
اگه کسی درباره آرایش کراب بنویسه کراب ناراحت نمی شه. این توهین نیست. چون کراب خودش این سوژه رو جا انداخته. یا دزد بودن ریگولوس...یا وضعیت اسفبار رودولف!
ولی نداشتن شعور کمی موضوع حساسیه...
اگه شخصیت ریگولوس تو کتاب اینجوری بوده یا تو سایت سعی کرده اینجوری باشه می شه ازش استفاده کرد...در غیر این صورت بهتره این کار رو انجام ندین. می شه از کلمات جایگزینی استفاده کنیم که آزار دهنده نباشن. یا اگه دیگه هیچ راه حلی وجود نداشت همون "ممد" رو بیارین وسط. که این یکی رو پیشنهاد نمی کنم. فقط برای موارد اضطراریه!


این یکی از نظر سوژه خیلی بهتر از رول قبلتون بود.

_________________

بررسی پست شماره 358 انجمن تفرقه، آرسینوس جیگر:



نقل قول:
سیوروس نمیتوانست فکر کند. مغز سیوروس هنگ کرده بود. در فکر و ذکر و حتی چشمان سیوروس، تنها تصویری از زاغی که هدیه مادرش بود به چشم میخورد. سیوروس باید سریعا کاری میکرد!
این سوژه متوقف شده...انگار نویسنده ها نمی دونن باید باهاش چیکار کنن. اصولا طرفدار پیش نرفتن سوژه هستم...ولی نباید دور خودش بچرخه...چون بعد از دو سه چرخش به حال خودش رها می شه. اینجا ناظر و نویسنده های باتجربه وظبفه دارن وارد کار بشن و سوژه رو کمی ببرن جلو...یه مسیری براش انتخاب کنن که تکلیف بقیه رو روشن کنه.


نقل قول:
سیوروس ناگهان از دویدن دست کشید، در نتیجه پایش را روی پدال ترمز گذاشت و ایستاد، اما ناگهان به یاد آورد که او اصلا سوار بر هیچ وسیله نقلیه ای نیست پس در نتیجه لحظه ای به حالت ریست وارد شد و زمانی که به حالت عادی برگشت ابتدا لباس هایش را که بر اثر سرعت زیادش به شدت بهم ریخته شده بودند را مرتب کرد و پس از آن منوی اعظم را که همچون صاعقه میدرخشید از جیب بیرون کشید و دکمه ای را روی آن فشار داد.
- عه... چرا برق سایت قطع شد؟!
قسمت اول می تونست کمی متفاوت تر باشه. کمی شجاع تر... موقع نوشتن همچین صحنه هایی احتیاط رو بذارین کنار. این صحنه منطق نداره...مسخره اس! پس احتیاط نه لزومی داره و نه دلیلی! مسخره ترش کنین.
صحنه قطع شدن برق های سایت خوب بود...ولی به نظر من حیف بود که با یک دیالوگ نوشته بشه. بهتر بود صحنه رو توضیح می دادین...که مثلا فلانی میره گفتگو با مدیران شکایت کنه و یهو همه جا تاریک می شه. یا فلانی می ره درخواست نقد یا دوئل بده.
جدا شدن از سوژه برای اون یک لحظه اشکالی نداره.


نقل قول:
نویسنده:
- داداش گند زدی با این حرکتت!
اسنیپ که نور منوی مدیریت صورتش را روشن کرده بود نگاهی به اطراف کرد و گفت:
- نویسنده حذف شناسه و بلاک از آیپی. آهان... اینم از دکمه "دودزا کردن موها" و این هم از روشن کردن دوباره سایت!
قسمت مربوط به نویسنده خوب بود.
بهترین سوژه دنیا هم در صورت تکرار بیش از حد و بی جا بی مزه می شه. مواظب سوژه ها باشین. این شکلک دود زا کم کم داره به این حالت در میاد. البته کل پست شما در حال دود کردنه! شکلک آرسینوس هم همین حالت رو داره.


نقل قول:
هکتور بر اثر این میزان از توجه (!) دریافتی از سوی اسنیپ به طور کلی آب شد و بر زمین فرو ریخت.
علامت تعجب اضافه بود...این علامت مال جاییه که جمله خیلی عجیب یا مسخره باشه. جمله شما از اون جمله هایی بود که باید می نوشتین و رد می شدین. بدون مکث یا شکلک. به شکل ساده تاثیرش بیشتر بود.


نقل قول:
- سیو، سیو... میشه یکم از روغن موهات بدی بهم لطفا؟
اینم جزو قسمت هایی بود که شجاعت بیشتری می خواست. مثلا دلیل مضحکی برای گرفتن روغن مو...یا حداقل توضیحی درباره یه معجون عجیب.


نقل قول:
اسنیپ دوباره شروع کرد به باز کردن در که ناگهان روونا نفس نفس زنان خود را به صحنه رساند.
- سیو! نذاشتی حرفمو کامل کنم که! خواستم بگم زاغی سلام رسوند بهت!
یکی از بهترین قسمت های رول شما همین جاش بود. پایانش(یکی دیگه قسمت قطع برق بود.). این قضیه زاغی بیخودی کش داده شده...موضوع خیلی جالب توجهی هم نداره. داره سوژه اصلی رو کمرنگ می کنه.

کل رول شما درباره مسیر حرکت اسنیپ از اتاق به جایی بود که زاغی قرار داشت. این انتخاب خیلی خوبی بود. این کارتون درست بود. فقط مسیر رو باید کمی هیجان انگیز تر می کردین. شخصیت های زیادی در رول شما حضور ندارن. اینم انتخاب خوبیه. همون هکتور و آرسینوس کافی بودن. ولی باید پررنگ تر می شدن. باید تاثیر بیشتری می ذاشتن. شما کمی درگیر چارچوب ها شدین...کمی ذهنتونو آزاد تر بذارین...وقتی سیوروس با این عجله و سرعت و بدون توجه به چیزی داره به سمت زاغی می ره می تونه مستقیم از پنجره بره بیرون و اونقدر عجله داشته باشه که سقوط هم نکنه...همینطور بره جلو! تا هر جایی که شما مایل باشین. متوجهین که؟ این حرکات هیچ اشکالی ندارن...البته بعدش باید سوژه رو دوباره اصلاح کنیم و اسنیپ رو برگردونیم. شخصیت های شما احتیاج به کمی آزادی بیشتر دارن...معجون شجاعت بدین بهشون. ولی از هکتور نگیرینش!


موفق باشید.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.