wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
ارسال شده در: سه‌شنبه 23 خرداد 1396 23:12
تاریخ عضویت: 1395/10/01
تولد نقش: 1395/10/02
آخرین ورود: دوشنبه 10 شهریور 1404 20:23
از: من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
پست‌ها: 539
آفلاین
-لیسا تورپین!

لیسا خیلی آرام جلو رفت.
لیسا تنها یک شیشه ی جا مربای کوچک به دست داشت.

-با ارزش ترین چیز تو این شیشه مرباست؟
-خیر ارباب چیزی که توی اینه با ارزش ترین چیز منه.

لیسا درب شیشه را باز کرد و 2 چیز عجیب از درون آن در آورد.
-این ها قهردون من هستن ارباب. با ارزشترین دارین دارایی من این ها هستن.
-پس چطور الان زنده ای؟
-ارباب فعلا به جاش قوطی نوشابه گذاشتم!
-ارباب باید رفت توی گونی. وینکی باید با ارزش ترین داراییشو نابود کرد تا جن با نابود کننده ی خوب شد.

همه ی مرگخواران با تعجب به وینکی که سرش پر از خون بود نگاه کردند.وینکی خیلی غیر منتظره وارد شده بود.

-وینکی مگر تورو از پنجره به پایین پرت نشدی؟ اصلا چرا سرت خونیه؟از ما دور شو.

وینکی بدون توجه به صحبت های لرد به سمت او می آمد.
-اگر وینکی با ارزشترین داراییشو نابود کرد، جن خوب شد؟
-خیر جن خوب نخواهد شد. از ما دور شو جن!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در 1396/3/23 23:15:30
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در 1396/3/23 23:19:02
قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!
پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
ارسال شده در: دوشنبه 22 خرداد 1396 21:26
تاریخ عضویت: 1395/10/05
تولد نقش: 1395/10/06
آخرین ورود: چهارشنبه 15 دی 1400 05:55
از: همه جا
پست‌ها: 225
آفلاین
لرد سیاه، رودولف را از روی خودش برداشت و با لگد از پنجره شوت کرد بیرون و به وینکی گفت:
- این دفعه به طور استثنا لازم نیست تو با ارزش ترین داراییت نابود کنی؛ حالا تا به سرنوشت رودولف محکومت نکردیم، خودت، خودت محکوم کن!

وینکی رفت جلوی پنجره و خودش پرت کرد پایین. بعد از چند ثانیه صدای وینکی به گوش رسید.
- وینکی خودشو به سرنوشت رودولف محکوم کرد... وینکی جن خوب حرف گوش کن؟

برای چند دقیقه فقط صدای آمبولانسی که رودولف و وینکی را با خود میبرد به گوش میرسید تا اینکه لرد سیاه گفت:
- خب نفر بعدی، آماندا... آماندا چرا انقدر فامیلیت مسخرس؟
- چه کنم ارباب، فامیلیم خودم انتخاب نکردم.
- خب تو برامون چی آوردی؟

آماندا در کیسه ای که با خودش آورده بود را باز کرد و خودش را درون آن انداخت!

- این کار چه معنی داره؟
- من کلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که با ارزش ترین دارایی من... خودم هستم!
-
- ارباب از اونجایی که من نمیتونم خودم نابود کنم میشه شما منو با اواداکداورا نابود کنید؟
- ما خودمون برای چنین کاری خسته نمیکنیم پس راهی نیست میتونی بری سر جات بشینی!

آماندا که معلوم بود نا امید شده و در دلش دعا میکرد نظر لرد سیاه عوض بشه رفت و سرجایش نشست و مشغول گریه شد! لرد سیاه به لیست نگاه کرد و دنبال اسم نفر بعدی گشت.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
ارسال شده در: چهارشنبه 17 خرداد 1396 19:48
تاریخ عضویت: 1396/01/02
تولد نقش: 1396/01/08
آخرین ورود: سه‌شنبه 18 مهر 1396 19:34
از: زير سايه ى ارباب
پست‌ها: 240
آفلاین
رودولف به سرعت دست به كار شد و پيراهن زرشكي را ناپديد كرد.
-ارباب...چشم...پيراهن زرشكي رو فراموش كنيد اصلا! اجازه بدين اين يكي دارايي با ارزشم رو در راهتون نابود كنم!

و به بلاتريكس اشاره كرد!

-رودولف خودت دور ميشي يا دورت كنيم!؟
-ارباب...شما امر كردين و من اگه سرم بره هم از امر شما سرپيچي نميكنم! اجازه بدين...

رودولف با ديدن ملاقه بالا آمده در پشت سر لرد سياه، جمله اش را ناتمام گذاشته و در عوض، خودش را روي لرد سياه پرتاب كرد!
قبل از اينكه كسي فرصت هضم صحنه پيش رويش را بيابد، ملاقه، روي سر رودولف فرود آمد و هيكل ريز نقش وينكي، با لبخند رضايتمندانه اش نمايان شد.
وينكي ابتدا به رودولف، سپس به ملاقه درون دستش نگاه كرد...لبخندش آرام آرام محو شد...ملاقه را بالا برد و... دوباره فرق سر رودولف كوبيد!
-رودولف لسترنج جن بد! رودولف لسترنج به وينكي حسادت كرد! رودولف لسترنج پريد جلوي ملاقه و نذاشت وينكي دارايي با ارزشش رو نابود كرد! رودولف لسترنج مرگخوار بد!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
ارسال شده در: سه‌شنبه 16 خرداد 1396 20:24
تاریخ عضویت: 1391/06/13
تولد نقش: 1395/12/19
آخرین ورود: دوشنبه 25 تیر 1397 22:49
از: وزارت سحر و جادو
پست‌ها: 1513
آفلاین
لرد خطرناک بود. لرد به صورت عادی خطرناک بود. اما قرار گرفتن درون یک گونی و بلافاصله دوخته شدن گونی، اصلا از خطرناک بودنش کم نمیکرد. نتیجتا لرد، که به نظر میرسید میکوشد زیاد تکان نخورد تا ابهت لردی‌اش خدشه دار نشود، با صدایی خشن گفت:
- وینکی؟ همین الان مارو آزاد کن تا کل وجودت رو با جوراب نپوشوندیم!

تهدید جدی بود. وینکی به سرعت این را تشخیص داد.
- اما ارباب گفتن وینکی باید با ارزش ترین داراییش رو به ارباب داد تا...
- میدونیم میدونیم... الان فرض میکنیم خودمون رو به خودمون اهدا کردی، درمون بیار حالا تا جن آزاد و بدبختی نشدی!

وینکی به سرعت در گونی را باز کرد و لرد هم که میکوشید اصلا به رو نیاورد که به گونی راه یافته، دوباره با ابهت تمام روی صندلی خودش نشست.
- رودولف؟ چرا تو نمیای جلو؟

لرد دقیقا وسط خال سیاه را با کروشیو هدف گرفته بود. چرا که از این حرف وی، رودولف دچار مقداری رعشه و تشنج شد و حتی کف از دهان به بیرون ریخت. اما بعد با نام و یاد که به سرعت برایش آب قند آورده بود، خود را جمع و جور کرد و به سمت لرد رفت.
لرد با دیدن گونی رودولف که به طرز عجیب و شدیدی تحرک میکرد، اندکی متعجب شد. چرا که مطمئن بود قمه های رودولف توانایی تحرکی به این شدت را ندارند!

- ارباب میبخشید؟
- غیرممکنه رودولف... حالا گونی رو باز کن.

رودولف گونی را باز کرد و بلافاصله از درون گونی یک عدد بلاتریکس خشمگین، که پیراهنی سه برابر اندازه خودش را پوشیده بود بیرون آمد و پرید روی سر رودولف.
رودولف همچنان که داشت بلاتریکس را از خودش جدا میکرد، شروع کرد به توضیح دادن.
- ارباب، همونطور که میبینید، تنها پیراهنم که به رنگ زیبا و سیاهِ زرشکی هستش و همچنین همسر دلبند و دلسوزم بلاتریکس، ارزشمندترین چیزهایی هستن که من دارم و تقدیم شما میکنمشون الان!
- از جلوی چشممون دور شو رودولف. پیراهن زرشکی؟ دور شو!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
ارسال شده در: شنبه 13 خرداد 1396 21:53
تاریخ عضویت: 1393/07/19
تولد نقش: 1393/07/20
آخرین ورود: شنبه 24 آبان 1404 13:49
از: مسلسلستان!
پست‌ها: 601
آفلاین
-بکنم یعنی ارباب؟
-بکن!

آرسینوس ناراحت شد. آرسینوس دلش شکست. یاد تمام آن خاطرات قدیمی با نقابش افتاد. وقتی که در زمان های قدیم از هاگوارتز به خانه می‌آمد تا در آغوش نقابش آرام بگیرد. دستپخت خوشمزه نقابش را هیچوقت فراموش نمی‌کرد. ارزشمندترین خاطرات کودکی‌اش، مربوط به اوقاتی بود که نقاب، موهای آرسینوس را برایش می‌بافت. هربار که آرسینوس اسهال می‌شد، نقاب بود که در کنار مرلینگاه منتظر او می‌نشست و همزمان برای او آب نمک درست می‌کرد. حتی نقاب در انتخاب لباس عروسی آرسینوس هم نقش داشت. نقاب بود که در تمام دوران بارداری از آرسینوس مراقبت می‌کرد. نقاب بود که بچه آرسینوس را مانند بچه خودش بزرگ کرد. نقاب بود که در لحظات پایانی عمر آرسینوس در خانه سالمندان، وصیتنامه او را نوشت. و درنهایت هم نقاب بود که آرسینوس را با دست های خودش به خاک سپرد. نقاب، همدم و یار واقعی آرسینوس بود.

-بِکَن اون لامصبو دیگه.

و درحالیکه گونه های آرسینوس از اشک خیس شده بود، تیر آخر را بر پیکر بی‌جان نقابش زد؛ دست های نمک نشناسش را بالا برد و نقاب را در آورد...

-
-

لرد با دیدن چهره واقعی آرسینوس، به طور نامحسوسی بر خود لرزید.
-خب ما معتقد شدیم که ارزشمندترین داراییت قطعا همون کراواته. بزن نقابتو. کدومتون نفر بعدیه؟

وینکی از زیر دست و پای بقیه مرگخواران رد شد و به لرد رسید.

-جن؛ چقدر گونیت کوچیکه. نکنه میخوای همین گونی رو به عنوان ارزشمندترین... عه... چیکار می‌کنی جن؟ بذارش کنار. بذارش کنار اونو. عه! عــه...
-ارزشمندترین دارایی وینکی، ارباب بود. هرچند ارباب دارایی وینکی محسوب نشد ولی وینکی خیلی باهوش بود و خودشو درگیر معنی کلمات نکرد. وینکی جن خووب؟

و وینکی، لرد را درون یک گونی کرد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط وینکی در 1396/3/13 22:09:31
ویرایش شده توسط وینکی در 1396/3/14 21:40:36

Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL
پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
ارسال شده در: شنبه 13 خرداد 1396 16:43
تاریخ عضویت: 1394/05/25
تولد نقش: 1394/05/25
آخرین ورود: شنبه 26 فروردین 1402 11:57
از: سرزمین تنهایی
پست‌ها: 336
آفلاین
هكتور نيش ليني را گرفت و او را به گوشه ي اتاق برد تا براي ازدواج راضيش كند. نوبت به مرگخواران ديگر رسيده بود. همگي از استرس مثل هكتور ويبره مي رفتند. لرد سياه مجددا دفترش را باز كرد و جلوي اسم ليني و هكتور علامت زد. شرايط سختي بود. مرگخواران مي دانستند كه اگر لردسياه شك كند، همان جا مثل ماه پودر مي شدند و چيزي بجز خاكستر از آن ها باقي نمي ماند. لرد سياه بالاخره نفر بعدي را صدا زد:
- آرسينوس!

آرسينوس از جايش بلند شد و گوني كوچكش را برداشت. هنگامي كه به لردسياه رسيد گوني را در مقابل او قرار داد.

- خب آرسينوس، باز كن ببينيم چه براي ما آورده اي!

آرسينوس دستش را داخل گوني كرد و در كمال تعجب يك كراوات از داخل آن بيرون آورد.

- كراوات؟
- بله ارباب... اين عزيزترين چيزيه كه دارم و آوردمش كه براي شما اون رو فدا كنم تا وفاداريمو به شما ثابت كنم.

همه مي دانستند كه او چيزي را بيشتر از كراوات هايش دوست ندارد... البته، همه بجز لردسياه. آرسينوس چوب دستي اش را بالا برد تا كراوات را نابود كند اما با صداي لردسياه دستش رو هوا ماند:
- صبر كن... تو چطور جرئت ميكني به ما كلك بزني؟
- كلك ارباب؟ من غلط بكنم به شما كلك بزنم!
- به نظر ما تو چيزي ارزشمندتر از كراواتت هم داري... نقابت!

و لردسياه با اين حرفش تير خلاصي را زد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در 1396/3/13 17:15:50
قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
ارسال شده در: پنجشنبه 11 خرداد 1396 19:17
تاریخ عضویت: 1396/01/02
تولد نقش: 1396/01/08
آخرین ورود: سه‌شنبه 18 مهر 1396 19:34
از: زير سايه ى ارباب
پست‌ها: 240
آفلاین
-بله ارباب.

لرد سياه، جلوس فرموده و مشغول بررسي زواياي قضيه شدند.
به پودر باقي مانده از ماه، به ليني كوچك، به هكتور لرزان و مرگخواران گوني به دست، نگاه كردند.
-خب...ما تصميم گرفتيم.

ليني، نفسش را در سينه حبس كرد و هكتور، با سرعتي بيشتر از هميشه، لرزيدن گرفت!
-موجود مورد علاقه هكتور، لينيه و ليني هم مرگخوار ماست! ما هم كه اصلا راضي به قرباني شدن هيچكدام از مرگخوارانمون نيستيم مگر اينكه اسمش سينوس باشه!

آرسينوس، خود را پشت وينكي پنهان كرد و ليني كه خيالش راحت شده بود، نفس عميقي كشيد.

-ولي...اينجورى هم نميشه كه هكتور قرباني نده. ما تصميم گرفتيم ليني رو به عقد هكتور در بياوريم!

ليني به طور ناگهاني، بال زدن را فراموش كرده و در نتيجه، پخش زمين شد!
-ارباب...ولي...!
‏-
-باشه ارباب ولي خب...!
‏-
-خب آخه ارباب شما خودتون حاظريد زنِ هكتور...چيز يعني...شما حاظريد دختر به هكتور بديد كه حالا مامان باباي من بدن ؟!
-نه ! ما پرنسس زيبامون رو به هكتور نميديم. حق با لينيه! اما كاري هم از دست ما ساخته نيست. هكتور سريعا ليني رو راضي كن باهات ازدواج كنه، ساير مرگخوارانمون منتظر اهداي قربانيانشون هستن!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
ارسال شده در: شنبه 6 خرداد 1396 19:47
تاریخ عضویت: 1388/02/05
تولد نقش: 1396/01/13
آخرین ورود: دوشنبه 15 مهر 1398 17:38
از: زیر سایه ارباب
پست‌ها: 539
آفلاین
لینی گونیشو باز میکنه و یهو اتاق پر از نور میشه.

لرد با دستاش جلوی چشماشو میگیره.
-این چی بود لینی؟ ما رو طلسم کردی؟ خیانت؟ خنجر از پشت؟

لینی سراسیمه در گونیشو میبنده.
-نه ارباب. نیشم بشکنه اگه به شما خیانت کنم. این شیء مورد علاقه ی من بود. ماه!

منطقی بود! لینی یه حشره بود و حشرات همیشه به ماه علاقمند بودن. ولی هنوز مشکلی وجود داشت که لرد نمیتونست حلش کنه.
-لینی تو الان رفتی ماهو تو گونی کردی و برای ما آوردی. آیا این چرخه ی طبیعت رو به هم نمیزنه؟

لینی از روی گونی ماهشو نوازش میکنه و چهره ی نگرانی به خودش میگیره.
-چرا ارباب. بدجوری هم میزنه. ولی شما خیلی خوش شانسین که با یه ریونی اصیل طرفین. من ماهو برداشتم. ولی جاشو خالی نذاشتم که.یکی از عکسای شما رو گذاشتم جاش. اتفاقا بیشتر هم میدرخشین. چون تصویرتون از پشت سر بود و نور درخشانی از سر مبارکتون...

لرد متوجه شد که ترجیح میده این بحث زودتر تموم بشه.
-خب لینی...آوردیش.حالا نابودش کن!

-ن...نابود ارباب؟ ارباب ماه...درخشش در شب...جزر و مد...گردش زمین در مدارش...آب و هوا...فصول...

-اینا برای ما کوچکترین اهمیتی نداره لینی! چیزی که مهمه وفاداریه! در مقابل چشمان ما نابودش کن.

لینی آب دهنشو قورت میده. اشک تو چشاش جمع میشه. پشتشو به ماه میکنه. پرواز میکنه و کمی از زمین فاصله میگیره. و یهو به طرف ماه فرود میاد و نیششو توش فرو میکنه!

ماه پودر میشه!

لرد متعجب از قدرت نیش لینی، به طرف هکتور برمیگرده.
-خب...گفتی موجود مورد علاقه ی تو لینیه و لینی رو برای نابود کردن آوردی؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!
پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
ارسال شده در: پنجشنبه 31 فروردین 1396 21:57
تاریخ عضویت: 1386/08/08
تولد نقش: 1387/08/11
آخرین ورود: یکشنبه 18 آبان 1404 15:18
از: ما گفتن...
پست‌ها: 6961
آفلاین
خلاصه:

وزارتخونه تصمیم می گیره میزان سیاهی مرگخوار ها رو بسنجه و در نتیجه این کار، لرد تصمیم می گیره به مرگخواراش مجددا سیاه بودن رو آموزش بده. لرد شروع به آموزش طلسم های ممنوعه می کنه. ولی مرگخوارا زیاد موفق عمل نمی کنن.
لرد از مرگخوارا می خواد برای اثبات تعصب و وفاداریشون ارزشمند ترین دارایی هاشون رو فدا کنن.
مرگخوارا تصمیم می گیرن لرد رو فریب بدن و چیزایی رو که براشون زیاد باارزش نیست نابود کنن.

...................

-همگی حاضرن؟

مرگخواران حاضر بودند. در مقابل هر یک کیسه بزرگی که بی شباهت به گونی نبود وجود داشت که اشیا و موجودات باارزش خودشان را در آن قرار داده بودند.
اضطراب از چهره همه خوانده می شد. لرد سیاه جادوگری نبود که به سادگی فریب بخورد.

لرد، دفتر حضور و غیاب را برداشت.
-خب...اسماتونو می خونیم. یکی یکی میایین جلو و گونی ها رو باز می کنین. برای ما توضیح می دین که چیزی که آوردین چیه و به چه دلیل براتون باارزشه. و جلوی چشم ما نابودش می کنین. خم به ابرو هم نمیارین! وگرنه از اون به بعد ابرویی نخواهید داشت که خم بهش بیارین. حالا...دگورث گرنجر!

هکتور گونی بسیار بزرگی را برداشت و کشان کشان جلوی لرد برد...گونی به وضوح تکان می خورد.
لرد سیاه پرسید:
-این چیه هکتور؟ پاتیلت؟

قلب هکتور با شنیدن کلمه "پاتیل" در سینه اش بال بال زد! هکتور تعظیمی کرد و به آرامی در گونی را باز کرد. چیزی که از گونی خارج شد، شباهتی به پاتیل نداشت.

-هکتور؟...این...لینی نیست؟

هکتور با خوشحالی تایید کرد.
-بله بله...ارباب هر چی فکر کردم دیدم چیزی با ارزش تر از لینی برای من وجود نداره. اجازه می دین نابودش...

ولی موضوع دیگری وجود داشت که در آن لحظه ذهن لرد سیاه را درگیر کرده بود.
-برای یه حشره، گونی به این بزرگی آوردی؟

این بار لینی جواب داد!
-نه ارباب...آخه منم مجبور بودم گونی مو همراهم بیارم. گونی منم این توئه. اگه هکولی منو نابود کنه دیگه نمی تونم نابودش کنم. پس بگین منو نابود نکنه.

قضیه کمی پیچیده شده بود. ولی لرد سیاه پیچیدگی ها را به سادگی حل می کرد.
-اول تو گونی تو باز کن ببینیم لینی...بعدش درباره زندگیت تصمیم می گیریم.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
ارسال شده در: سه‌شنبه 15 فروردین 1396 22:15
تاریخ عضویت: 1395/04/18
تولد نقش: 1395/04/27
آخرین ورود: چهارشنبه 30 فروردین 1396 17:56
از: منم خفن تر مگه وجود داره؟!
پست‌ها: 103
آفلاین
ليسا اشكش را از روي صورتش پاك كرد. ممكن بود راهي باشد كه او توربينش را از دست ندهد؟ توربين جديد ٢٠ روتوره و ١٨٠٠ پره اي ٢٠١٧ ساخت ونزوئلا با قابليت تبديل به بازوكا و لامبورگيني و جي پي اس خيلي دقيقش را؟ او بدون بوي پره هاي توربين شب ها خوابش نمي برد. او آنقدر توربينش را دوست داشت كه خودش را وقف او كرده بود و با او پيوند مقدسي بسته بود كه هيچ گاه گمان نمي كرد پاره شود...

اگر لوك دانا و خردمند و خفن آنجا بود حتما او را راهنمايي مي كرد. لوك هميشه براي همه چيز راهي داشت. هيچ وقت نواي صداي وهم آور لوك در بك گراندي از صداي ليني ها و جيرجيرك ها را فراموش نمي كرد كه مي گفت: ليسا! تا وقتي يك نفر تو ريونكلا به من ايمان داشته باشه، من هستم.

او بايد دست به كار مي شد. بايد چيز بدردنخوري مي يافت و آن را شبيه توربينش مي كرد. چيزي كه هيچ فايده اي براي هيچ كس نداشت. باروفيو مثلا؟ يا شايد روده هاي جسد مدت ها فراموش شده ي آن مافنگي مورفين نام را دور لگن ايوان روزيه مي پيچيد كه مدت ها داشت در آبدارخانه مي پوسيد و او را به عنوان توربين به ارباب قالب مي كرد؟

ليسا آهي كشيد و به توربينش گفت: عزيزم، من بر مي گردم. هاي هاي هاي تا اون موقع مواطب خودت باش. هاي هاي هاي هاي

- ام، ليسا، تو بلدي چيجوري دلفين شكار كني؟

ليسا با گيجي به دلفي نگاه كرد: دلفين مي خواي چيكار؟
- مي خوام بجاي فدا كردن كتابام به ارباب دلفين بدم بگم اينا بچه هامن و من اونا رو پيشكش مي خوام بكنم. پيس آو كيك.
- والا نه. فقط يه بار با پدرشوهرم اينا پارسال بهار دسته جمعي رفته بوديم لب ساحل انرژي الكتريكي توليد كنيم كه يه عده دلفين اومدن خودكشي كردن جلو پاي ما. ما هم كه كل روز رو باد اومده بود، چرخيده بوديم؛ گرسنه بوديم. فقط بگم گوشت دلفين از گوشت ويزلي هم خوشمزه تره.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
روایت است لوک آنقدر خفن است که نیاز به امضا ندارد.
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟