ACT 00
شب، خشن تر از همیشه، پرده های سیاهش را بر سر لندن کشیده بود. خیابان ها پر شده بود از سکوت. سکوتی که با صدای افتادن قطره های بیشمار باران بر سنگفرش خیابان ها و رعدوبرق های سهمگین عجین شده بود. همه چیز خیلی شیطانی و ترسناک و کانجرینگ و شاینینگ و IT شده بود. هر از چندگاهی هم، یک دلقک خبیث، عرض خیابان را به دلیل نامعلومی طی میکرد تا بر بار خفانت و وحشت محیط افزوده شود.
سه پیکر ردا پوش بدون توجه به دلقک مذکور و باران مهیب، کنار یک باجه تلفن ایستاده بودند؛ عکسی را از لای آستین خود به هم نشان داده و خنده های شیطانی می کردند.
-هارهارهارهارهارهار!
-هیرهارهارهارهارهار!
-هورهارهارهارهارهار!
ترکیب خنده های شیطانی سه پیکر با محیط خیابان و دلقکی که در آن حوالی پرسه میزد، به حدی ترسناک شد که موهای خیابان ریخت. موهای ریخته شده هم در هوا پراکنده شدند و هرکدام به سمتی رفتند...
صبح روز بعد ACT 01
خورشید، تازه از پشت کوه های لیتل هنگلتون بالا آمده بود و داشت پرتوهای درخشان مهر و محبتش را بر سر تمام موجودات مهربان و گوگولی دنیا می کشید. پرندگان با خوشحالی آواز شادی سر می دادند و مردم با لبخند می رفتند سرکارهایشان. در خانه ریدل هم، یک جن به رفت و روب روزانه اش می پرداخت.
-وینکی جارو کشید؛ دستمال کشید؛ دستمالا رو بالا کشید؛ وینکی جن تمیز بود و تمیز بود و تمیز بود!
وینکی، کلاه وزارت را در دست گرفته بود و از آن به عنوان کیسه زباله استفاده میکرد. جن، تک تک تنبان های کهنه و دستمال توالت ها و گیگیلی هایی که مرگخواران به در و دیوار مالیده بودند و تخم هایی که رفقای لینی در فصل جفتگیری گذاشته بودند و خون های خشک شده ای که قمه های رودولف به دیوار پاشیده بودند را یکی یکی بر میداشت و توی کلاه وزارتش می چپاند و بعد هم جایش را به کمک یک دانه تف و یک مالش دستمال تمیز می کرد.
وینکی به حدی داشت کیف میکرد و تمایل به تمیزی پیدا کرده بود که داشت کم کم خودش را هم توی کلاه وزارتش می گذاشت تا ببرد و توی ماشین آشغالی بیندازد و بیو بیو کنان به محل دفن زباله برود و آنجا پیش بقیه آشغال ها دفن شود. اما ناگهان دستی از بالای سرش ظاهر شد؛ او را برداشت و تا روبروی نقاب صورتش بالا برد.
-بریم وزارتخونه؟
-وینکی رفت وزارتخونه!
صاحب دست، وینکی را زمین گذاشت و کلاه وزارت را هم سرش کرد. و بدین ترتیب، وزیر و معاون نقابدارش خوشحال و خندان رفتند و رفتند تا به وزارتخانه برسند.
وزارتخانهوینکی تا پایش به ساختمان وزارتخانه رسید، دوباره جارو و دستمال و کلاهش را درآورد و شروع کرد به گردگیری. در طرف دیگر هم، آرسینوس مثل همیشه وارد اتاق وزیر شد تا زمام امور را بردارد و با بقیه بچه های وزارت بروند توی حیاط پشتی و با آن کوییدیچ بازی کنند. اما آرسینوس بیچاره و سرشار از امید و آرزو هنوز چند قدمی بیشتر برنداشته بود که برایش خبر آوردند:
-اجلاس سران جادو داریم جیگر!
آرسینوس ناامید و درهم شکسته، زمام امور را توی جیبش گذاشت و بدو بدو رفت پیش بقیه وزرای سحر و جادو تا درمورد سرنوشت جهان تصمیم بگیرند و با ترلامپ، نقاشی چکمه بکشند.
در تمام مدتی که آرسینوس و ترلامپ جهت دستگرمی توی سر و کله همدیگر nuke میزدند و هرهر می خندیدند، وینکی مشغول تمیز کردن محیط وزارتخانه بود. و تازه بعد از این که کارش تمام شد، رفت توی دفترش نشست و تعدادی بیانیه ضد حقوق اجنه بیرون داد و چند کیسه مسلسل هم به خانه 13 گریمولد فرستاد تا ویزلی های محرومشان با آنها جشن بگیرند و خوشحال شوند. وینکی جن خیرخواه و واقف بود!
و تازه بعد از همه این ها بود که وینکی دوید و رفت توی آشپزخانه وزارتخانه تا با بقیه اجنه بنشینند دور یک دیگ بزرگ و همینطور که راجع به برنامه های وزارت شایعه می بافتند، سبزی پاک کنند و غذا بپزند. بعد هم غذا را توی حلق یک مشت آرسینوس مفتخور و رفقای خارجی اش بریزند و دوباره بروند ظرف ها را بشویند و خسته شوند و بروند خانه هایشان تا دوباره کار کنند و فرداصبح باز برگردند سر کارهایشان و چرخه مذکور را تا آخر عمرشان ادامه دهند و با وقاحت و دون مایگی بمیرند و در زندگی های بعدیشان باز دوباره جن شوند و باز بیایند توی همین وزارتخانه و باز چادر به کمر ببندند و باز همان غذاها را بپزند و باز همان شب ها به خانه بروند و باز همان صبح ها به سر کار بیایند و باز همان چرخه را ادامه دهند. بله! چرخ روزگار همیشه جن های بیچاره را میزد. جن های بدبخت و بیچاره و زده شده... جن های به کرنلیوس فاج رفته... جن هایی که درنهایت هم دابی می شدند و با هری پاترها می رفتند دنبال هورکراکس ها و ندای آزادی سر میدادند و برای بلاتریکس ها شیشک می کشیدند و آخرش هم همان بلاتریکس ها در اوج دراما چاقو پرت میکردند سمتشان و کشته میشدند و جسدشان را کنار خانه صدفی چال میکردند تا هر وقت بیل و فلور می دیدندشان، عر میزدند و ناراحت میشدند. اجنه بیچاره و بدبخت...
ACT 02
وینکی با انگشتش به زیر تخت لرد ولدمورت میزنه و انتظار میکشه که اربابش از اثر ضربه بیدار شه. وقتی می بینه که لرد همچنان خوابیده، یک انگشت دیگه هم اضافه میکنه و دوانگشتی ضربه میزنه. ولی لرد همچنان بیدار نمیشه. وینکی باز هم انگشت دیگه ای اضافه میکنه و ضربه میزنه ولی لرد باز هم بیدار نمیشه.
-چرا ارباب بیدار نشد؟
وینکی به راه دیگه ای فکر میکنه تا بدون اینکه دست حقیر و جنی خودشو به اربابش بزنه، بیدارش کنه. بنابراین کدوحلوایی باقیمونده از هالووین رو که نزدیک تخت لرد هست، برمیداره و این بار با اون به شکم لرد ضربه آرومی میزنه. ولی لرد باز هم بیدار نمیشه.
-ارباااااااااااااااااب! ارباب بیدار نشد! خواب، ارباب رو توی خودش بلعیده بود! خواب، نذاشت ارباب بیدار شد! وینکی ارباب رو از خواب نجات داد!
وینکی، کدو رو دور سرش میچرخونه و فریادزنان روی سر لرد می کوبونه. کدو روی سر لرد میشکنه و محتوای داخلش به سر و صورت لرد مالیده میشه. لرد سریعا از خواب میپره و از بین محتویات کدو به اطراف نگاه میکنه.
-جــــــــــــــــــــن!
-ارباب بیدار شد! وینکی جن خووب!
-جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن!
-وینکی جن بد؟
-جــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن!
وینکی با شنیدن
جن آخر، تازه متوجه میشه که به تازگی یه کدو رو روی سر اربابش شکسته. و اینجاست که می گرخه! وینکی خیلی بد می گرخه! وینکی به حدی می گرخه که سریعا از اتاق لرد بیرون میره و از خونه ریدل فریادزنان فرار میکنه. وینکی جن بد! وینکی دیگه لیاقت اینو نداره که توی خونه ریدل بمونه. وینکی لیاقت اینو نداره که زیرسایه اربابش رفت و روب کنه. وینکی حتی به حدی جن بدیه که دیگه بطور کل لیاقت رفت و روب کردن رو نداره. وینکی درحد یه جن آزاد پایین اومده. پس وینکی باید بره و کارهای حقیر یه جن آزاد رو هم بکنه. به همین دلیل هم هست که وینکی راهشو میکشه و به سمت وزارتخونه میره تا برای همیشه به کارای تحقیرآمیز و کم اهمیت یه وزیر بپردازه.
برای هفته ها، وینکی خودشو توی اتاق وزیر حبس میکنه و مشغول نوشتن و انتشار اطلاعیه های متعدد میشه. وینکی
دموکراسی رو با مجلس تعریف میکنه،
صنعت فیلمسازی رو به سمت تکامل پیش میبره،
مسابقات وزارتی رو متحول میکنه،
معیارهای کوییدیچ رو تغییر میده و درنهایت، یه جامعه سرشار از مساوات و برابری رو تحویل جامعه جادوگری میده.
حتی کار تا جایی پیش میره که وینکی، وزارت رو به سمت تبدیل شدن به یک مافیا پیش میبره و اسم خودشو میذاره
وینکورلئونه! بعدشم هم توی تخت خواب فنگ ها، سر بریده شده منوی مدیریت میذاره و اجنه رو میفرسته سراغ دامبلدور تا ترور ناموفقش رو اجرایی کنن. خلاصه که وینکی تبدیل به
جن خوندهای میشه توی عرصه پشت پرده وزارت و دیگه مسلسلش رو هم دست مدیریت نمیده.
ACT 03
سرانجام، پس از یک عالمه اصلاحگری و تغییر جامعه جادوگری، وینکی تصمیم گرفت که به رسم هر وزیر خوب و مورفین و باروفیو و جیگر دیگری، یک گردهمایی بگذارد و کیلو کیلو آحاد جامعه جادویی را از سراسر سرزمین زوپس تویش بریزد. بعد هم بیاید برای ملت حرف های قشنگ بزند و از اصلاحاتی بگوید که هیچوقت انجام نمی داد تا مردم خوشحال شوند.
خلاصه، وینکی و آرسینوس نشستند و با هم برنامه ریختند و بیانیه نوشتند تا بروند در یک تاریخ مشخص، برای مردم سخنرانی کنند و به همه امضا بدهند و از شدت مردمی بودنشان کف کنند. این شد که درنهایت، چندتا مهر روی هم خورده شد و کاغذهایی به هوا پاشید و دسترسی هایی چرخید تا اینکه قرار بر آن شد که وزیر و معاونش بروند جلوی ساختمان مجلس و سخنرانی کنند.
روز سخنرانی - جلوی ساختمان مجلس ساختمان مجلس، تلخی ها و ناملایمات زیادی را به خود دیده بود. همان ابتدای تاسیس که هیچکس به آن توجه نکرده بود و دلوروس آمبریج را به سر و صورتش مالیده بودند. بعد هم تازه وقتی هم که قرار شد که بالاخره دستی به رویش کشیده شود و دوباره آن را احیا کنند، سه چهارتا دانش آموز هاگوارتز را بعنوان نماینده مجلس تویش چپانده بودنو که همان جا دورهم تکالیف هاگوارتزشان را انجام بدهند و برای نیم نمره بیشتر و کمتر به مدیر فحش بدهند و موهای همدیگر را بکشند. و حتی آخرهای ترم که وضعیت گروهشان بحرانی شود، یک نفری برای هشت تا شناسه تکلیف بنویسند و بدو بدو ارسال کنند. یا حتی تیم کوییدیچ بدهند و وزرای یک مملکت را با تهدید و ارعاب، مجبور به بازی توی تیمشان با اسم یاروهای دیگری کنند.
القصه، باوجود تمام بدبختی هایی که ساختمان مجلس کشیده بود، باز هم به قدری مستحکم و دلوروسی ساخته شده بود که توان تحمل جمعیت عظیم ویزلی ها و بلک ها و پفک پیگمی ها و پاترها و بودلرهایی که از در و دیوارش آویزان شده بودند را داشت. وینکی و آرسینوس هم کلی به هنر مدیریت جای آحاد جامعه جادوییشان غبطه خوردند. بعد هم شلوارشان را بالا کشیدند و روی تپه جلوی مجلس آمدند تا سخنرانی خود را آغاز کنند.
اول از همه، آرسینوس در میان تشویق و سوت بلبلی های حضار، دستش را بالا برد و رو به مردم گفت:
-سلام! امروز اومدیم اینجا که اومده باشیم اینجا. نصفتونیم و یاد بگیرین. در آخر هم جا داره بگم که هیچ دونفری توی دنیا شبیه هم نیستن جز من و وزیر و این تپه.
درمیان تشویق و سوت حضار، آرسینوس عقب رفت و جایش را به وینکی داد. وینکی هم به سبک آرسینوس دستش را بالا برد و سپس نطق طویلش را آغاز کرد.
-وینکی به ملت سلام کرد! ملت از کِی منتظر بود؟ از یه ساعت پیش؟ از دو ساعت پیش؟ ملت خسته شد؟ وینکی مطمئن بود؟
امروز میلیون ها نفر اینجا بود تا به حرفای وینکی گوش داد. وینکی همونطور که گفته بود، دموکراسی رو سر سفره ملت آورد! وینکی برای ملت، دکل کود اژدها غیب کرد! وینکی بین وزارت و مکزیک دیوار کشید! وینکی غیر زوپسی ها رو از اومدن به زوپس منع کرد! وینکی منوهای استبداد رو پاره کرد! وینکی تو دهن دشمن زد! وینکی تو دهن خودشم زد! وینکی تو دهن شما هم زد! وینکی تو دهن همه زد!
و درست در لحظه ای که مردم از شدت حماسی بودن سخنان وینکی کف کرده بودند، یک پیکر سیاهپوش از بین جمعیت سریعا رد شد و چوبدستیاش را از آستین بیرون کشید.
-وینکی درخت کاشت تا درخت بزرگ شد و میوه داد! وینکی خودش درخت بود!
جن وزیر، دستانش را به شکل یک درخت باز کرد و فریاد زنان روی تپه قدم زد. پیکر سیاهپوش همچنان راهش را از بین مردم باز میکرد.
-وینکی پول COVFEFE مردم رو رایگان کرد!
پیکر سیاهپوش به جلوترین ردیف تماشاچیان رسید، چوبدستیاش را بالا برد و رو به وینکی گرفت.
-وینکی برای مردم دث استار ساخت! وینکی جن دارث ویدر بود! وینکی... عه... از نوک چوبدستی اون آقاهه چرا نور سبز در اومد؟
این سوال، آخرین چیزی بود که وینکی توانست قبل از برخورد نور سبز رنگ به خود، بگوید. آخرین چیزی که مردم از وزیر دیدند، سقوط پیکر بیجانش بر پایین تپه بود. و بعد از آن، پیکر سیاهپوشی که راهِ آمده را همزمان با پخش موسیقی پس زمینه در بلندگوهای مجلس، برمیگشت.