_اون مي گفت که هنوز مشخص نيس كه چه فرد يا افرادي پشت اين قضيه هستن!
بچه ها با تعجب به او نگاه ميكردند. تنها يك اسم در ذهن آنها نقش بست. لرد ولدمورت!
صبح روز بعد با داد و فریاد های زیاد دراکو همه بیدار شدند،دراکو داد میزد و میگفت:
-ننننننننننننننههههههههه،نننننننننهههه،به او اسیب نرسان،نننننننهههه.
پروتی میاد در اتاق دراکو و میگوید:
-چته،چرا انقدر داد میزنی ،نه میزاری ما بخوابیم نه میزاری ما تمرکز داشته باشیم.
دراکو خودش برایش عجیب بود که چرا داشت داد میزد در خواب،در این لحظه که دراکو در افکاراتش غرق شده بود ،هرمیون با گفتن این جماچله ،تمرکز اورا بهم زد:
-اهای مالفوی چرا رمز ها را هرچه زودتر به ما نمیگی؟
دراکو گفت:
-چی؟هان؟اها،رمز ها،الان بهتان میگم.خوب کلا سه تا رمز وجود دارد برای این که یکی از رمز ها معلوم شود رمز باید معما حل کنید،برای این که رمز دومی را بفهید باید از خودتان سخت کوشی و شجاعت نشان بدهید،برای اینکه رمز سومی را بفهمید باید از یک مارپیچ سخت رد بشیم و انقدر صادق باشیم تا اسیبی به ما نرسد و درتمام این کارها باید یک اصیل زاده پیش شما باشد.اما خوب انجام هر کدام از این مرحله ها جای خاصی برایش وجود دارد و بعد از اینکه کار را به درستی انجام دادید،رمز اشکار میشود.
هرمیون گفت:
-پس منتظر چی هستید بچه ها،بیاید بریم دیگه.
پروتی گفت:
'از کجا بفهمیم دارد راست میگوید.
الیشیا گفت:
-به امتحانش می ارزد که تا انجا ها بریم و کارهایی که گفت انجام بدیم ،چون اگر هم دراکو دروغ بگوید با ما طرف است پس دروغ نمیگوید.
جینی گفت:
-ولی من هنوز شک دارم.بزارید یکی را خبر کنم تا بیاد به ما کمک کند،تا بفهمیم دراکو راست میگوید یا دروغ چون دراین کار مهارت دارد.
پنج دقیقه ی بعد.
زنگ خانه به صدا درامد،جینی گفت:
-حتما اون کسی است که خبرش کردم بیاید اینجا،الان میرم در را بازم کنم..........شما کی هستید؟
شخصی که پشت در بود گفت:
-دال.میم.جی
این کلمه ی رمز ان ها بود،جینی گفت:
-بچه ها از خودمون است ،الان در را باز میکنم.
دافنه پشت در بود ،گفت:
-سلام،مثل اینکه به کمک من برای انجام کاری نیاز دارید.
جینی گفت:
-بله لطفا به دنبال من بیا.
دافنه داشت دراه میرفت که دراکو را دید و با تعجب گفت:
-مالفوی.......اینجا........جاننننن؟!
جینی گفت:
-مشکل ما هم همین است به کمک تو نیاز داریم تا ببینیم او راست میگوید یا نه؛او میگوید از طرف پروفسور دامبلدور امده است تو با توجه به اطلاعات و حدس خودت برو ببین او راست میگوید یا نه.
دافنه به پیش دراکو رفت ،نبضش را گرفت و گفت:
-مالفوی یک حرفی را که به بقیه زدی را تکرار کن،مثلا اینکه از طرف پروفسور دامبلدور امدی.
دراکو گفت:
-پروفسور دامبلدور من را اینجا فرستاده.
دافنه گفت:
-باید بگم که او دارد راست میگوید با توجه به نبض و این جور چیز ها میتوان فهمید.اگر میخواهید حرفای دیگرش را هم بفهمید که راست است یا نه من میتونم دوباره این کار را انجام دهم.
پروتی گفت:
-انجام بده.
دافنه گفت:
-خوب مالفوی هرحرفی که به بقیه زدی را تکرار کن.
دراکوهم همرو گفت و بازم دافنه گفت که او راست میگوید،درسته نقشه ی ولده مورد یک جوری طراحی شده بود که انگار واقعا پروفسور دامبلدور اورا به اینجا فرستاده.
جینی گفت:
-بهتر نیست دافنه هم با ما بیاید تا حواسش به مالفوی باشد؟
پروتی گفت:
-باشد بیاید ولی دافنه قشنگ چهارچشمی مالفوی را به پا.
دافنه گفت:
-چشم حواسم همش به مالفوی هست.
هرمیون گفت:
-پس منتظر چی هستید بیاید بریم دیگه.
انها همگی راهی جایی شدند که دراکو گفته بود باید یک معما را حل کنند،ان هم در کوه هیمالیا بود!! انها با استفاده از پودر جادویی به کوه هیمالیا رفتند و ....