اتاق ضروریات
آملیا با درماندگي، به کلمات روی تخته، نگاه میکرد. هیچ چیز به ذهنش نمیرسید،
هیچ چیز! ناگهان به یاد دو سال پیش افتاد؛ هنگامی که یکی از اساتید درس معجون سازی، معجونی را از بچه ها خواسته بود که یکی از مواد آن، بال پری، باید از جنگل ممنوعه به دست ميامد. اما از آنجایی که آملیا حوصله به جنگل رفتن را نداشت، از اتاق ضروریات آن را تهیه کرد، البته! فکر میکرد تهیه کرده...
فلش بکآملیا در کتابخانه جستجو میکرد که متوجه نقشه ای در یکی از کتابها شد، که نوشته بود:
نقل قول:
این نقشه، نقشه هاگوارتز اولیه و اولین نقشه کامل از مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز است.
آملیا با عجله، شروع به خواندن نقشه کرد. هيچ چیزی در آن نوشته نشده بود که او را، بدون زحمت، به بال پری برساند به جز... اتاق ضروریات!
آملیا به صفحه مورد نظر مراجعه کرد و درباره اتاق ضروریات خواند:
نقل قول:
اتاق ضروریات، اتاقی است که بسته به چیزی که میخواهید، برای شما آماده میشود. فقط کافی است به ط...
بقیه نوشته پاک شده بود؛ اما آملیا برای پیدا کردنش هیچ مشکلی نداشت، چون ميدانست فقط یک نفر هست که زیر و روی قلعه را بلد است... جیمز پاتر! هرچه نباشد، پسر هري پاتر بود! و ميدانست کجا اورا پیدا کند... طبقه دوم!
هیچ نظری نداشت که چرا هر روز در طبقه دوم سرو کله اش پیدا میشود، اما خب...
به سرعت از پله ها پایین رفت و به طبقه دوم رسید و جيمز را دید که پشت دیوار را نگاه میکند تا مطمئن شود کسی آن اطراف نیست؛ مطمئنا باز هم دنبال شیطنت بود که... صدای آملیا، اورا از جا پراند:
- پاتر، به کمکت نیاز دارم!
جیمز دستش را روی قلبش گذاشته بود، با اخم گفت:
- منو ترسوندی دختر! اینجا چکار میکنی؟!
نگاه دیگری به پشت دیوار انداخت؛ پرواضح بود که ورود ناگهانی آملیا، نقشه اش را به هم ریخته. رو به آملیا گفت:
- خیلی خب. چیکار میتونم برات بکنم؟
آملیا با لبخند گفت:
- خب، اتاق ضروریات کجاست؟
جیمز دست به سینه ایستاد و گفت:
- واقعا میخوای بری اونجا؟ هوممم... میتونم بهت کمک کنم اما منم به جاش ازت کمک ميخوام!
آملیا چشمانش را تنگ کرد و با تردید پرسید:
- چه کمکی؟
جیمز با لبخند رضايتمندانه ای گفت:
- باید بری تو جنگل و بال پری رو برای کلاس معجون سازی برام بياري!
آملیا که این را شنید، از عصبانیت منفجر شد و سر جیمز فریاد کشید:
- من خودم حوصله ندارم برم تو جنگل! فکر میکنی اتاق ضروریات ميخوام چیکار؟ ميخوام لباسای ننه هلگا رو توش بشورم؟!
جیمز با دهان باز به او خیره شده بود. آملیا اجازه داد تا خشمش فرو نشست، سپس با آرامشی زورکی گفت:
- چته؟
جیمز با تعجب گفت:
- دختر تو با آیت هوشت باید ریونکلاوی میشدی! اه لعنتی! چرا به فکر خودم نرسید؟!
=====
جیمز و آملیا، زیر شنل نامرئی، به سمت اتاق ضروریات حرکت میکردند، تا کسی آنها را نبیند. به دیواری رسیدند. آملیا رو به جیمز گفت:
- منو مسخره کردی؟!
جیمز خندید و گفت:
- اونجا رو نگاه کن!
آملیا با تعجب، مشاهده کرد که چگونه دری جلوي آنها ظاهر شد. به اتاق ضروریات رسیده بودند.
=====
در آن اتاق، پر از وسایل معجون سازی بود؛ از موی دم تک شاخ گرفته تا دندان خون آشام، در آن اتاق پیدا ميشد. آملیا با عصبانیت گفت:
- من اگه حوصله داشتم لای این آت و آشغالا بگردم که ميرفتم از همون جنگل بال پری میاوردم!
جیمز که شنل نامرئی را کناری ميگذاشت، با خنده گفت:
- حرص نخور! اینقدر بیحالی، خودم پیدا میکنم!
جیمز، شروع به جست و جو کرد. آملیا نمیتوانست ببیند جیمز، در این اتاق بزرگ و شلوغ، دنبال چیز های ریز و شفافی میگردد که پیدا کردنشان در این اتاق، به مراتب بسیار سخت تر از جنگل است، و خودش، فقط تماشا میکند. بنابر این، آهی کشید و دست به کار شد.
=====
حدود نیم ساعتی گذشته بود؛ یا از خوش شانسی آملیا و جیمز بود، یا اینکه اتاق، عمدا ميخواست آنها سریع بال پری را پیدا کنند، اما خب... آن دو بال پری را پیدا کردند و با خوشحالی، از اتاق بیرون رفتند. سر دوراهي تالار گریفندور و هافلپاف، ناگهان جیمز به خاطر آورد:
- وای! شنلم! شنل نامرئیمو تو اتاق ضروریات جا گذاشتم!
آملیا با نگرانی گفت:
- خب، الان باید چیکار کنیم؟
جیمز که صدایش شروع به لرزیدن میکرد، گفت:
- خب منتظر چی هستی؟ بریم بیاریمش!
=====
این بار اتاق ضروریات، اصلا مثل قبل نبود؛ به جای وسایل معجون سازی، تا چشم میدید، شنل بود؛ در طرحها و رنگهای مختلف!
آملیا با حیرت گفت:
- ميتوني بگي کدومشون شنل توئه؟
جیمز سری تکان داد و گفت:
- مطمئنم که هیچکدوم از اينا نیست!
=====
حدودا دوساعتی را به جستجوی شنل جیمز، در اتاق ضروریات، با محتوای مختلف، مانند کلاس معجون سازی، اتاق معجون ها، اتاق پر از پارچه های نامرئی و... گذراندند. متوجه شدند که بچه ها، با دست پر، از جنگل برگشته و درحال ساخت معجونشان بودند. آملیا که دیگر طاقت نداشت، فریاد کشید:
- ای خدا! پاتر! همون جنگل رفتن، کمتر دردسر داشت!
جیمز بشکنی زد و گفت:
- ما برای بال پری اومديم، شاید اينبار بتونيم...
اما اتاق ميدانست که آنها دیگر نیازی به بال پری ندارند... پس مجبور بودند از آخرین امید خود استفاده کنند.
- اتاق پراز وسایل معجون سازی!
بله! شنل آن تو بود! جیمز لبخندی زد و به سمت شنل حمله برد و محکم آن را در آغوش گرفت که با صدای آملیا، به خود آمد:
- اینم که پیدا شد! حالا ميشه بریم؟
جیمز، با خنده سرپا ایستاد. دوباره وقتی به دوراهي تالار گریفندور و هافلپاف رسیدند، جیمز گفت:
- فيتيله... يه چيزي رو فراموش نکردیم؟
آملیا با تعجب گفت:
- چی رو؟
جیمز اطرافش را نگاه کرد و وقتی چیزی ندید، گفت:
- بالای پری که آوردیم کجان؟!
پایان فلش بکآملیا، با به یاد آوردن این خاطره خندید. دیگر نتوانستند بال پری پیدا کنند و فردای آن روز، بیست امتیاز از هافلپاف و گریفندور کم شد. شاید هيچوقت نمی فهمید نقشه جیمز چه بوده و چرا حضور آملیا در آن مکان، نقشه اش را به هم زده...
بالاخره، فهمید راجع به چه کلمه ای بنویسد؛ پس کاغذ و قلم پر و جوهرش را بیرون آورد و شروع به نوشتن کرد:
نقل قول: