هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

پروژه بازسازی هاگوارتز


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۶

محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
جـادوگـر
پیام: 1125
آفلاین
ليسا هنوز به دورا ملحق نشده بود كه غرغر ها به صحبت راجب مواد معجون تبديل شد.
همه مشتاق منتظر لحظه اي بودند كه پاتيل معجون را در حلق كسي فرو كنند و مقام اعظم معجون خوراني را از هكتور بربايند.

رز هم در همين فكر بود ولي لايتينا اصلا به اين چيز ها فكر نمي كرد...دقيق ترش اصلا فكري به ذهنش راه نمي افتاد.
تنها نت هاي موسيقي بودند كه درون سرش مي رقصيدند.

- لــا لالالـا لا...

دختر ويبره اي نشات گرفته از تعجب زد. چرا همگروهي اش اسم خودش را پشت سر هم تكرار مي كرد؟

- لات؟...لايت شايد:-؟

جوابي نگرفت. براي باري ديگر با اسم لاتين صدايش زد اما بازهم جوابي نشنيد. چند تلفظ ديگر راهم امتحان كرد ولي همچنان پاسخي نبود.
رز تصميم گرفت به روش هاي فيزيكي متوسل شود بلكه جوابي به دست آورد.

- هوم؟ ها؟

و بله. ويبره بر هر درد بي درماني دواست. زلزله ي هفت ريشتري توجه لايتينا را به خود جلب كرد ولي در عين حال كل سرسرا را جوري با خاك يكسان كرد كه در نبرد هاگوارتز نشده بود.

- چي بريم دنبال؟
- ها؟
- براي معجون، باشيم دنبال چي؟

لايتينا نمي دانست اصلا چرا بايد دنبال چي باشند. معجون چرا؟ فقط مي دانست كه با رز هم تيمي شده و اين آهنگ جديد خيلي خفن هست.

رز در حين ويبره زدن، جواب سوال را داد:
- معجون ديگه! معجونه همون كه مي ده هرچي بخواي. بخونيش فقط بايد. براي كردن درستش به مواد داريم نياز.
همون مواد هايي كه بودن تو ليست. حالا برداريم ما كدومش رو؟
- لالالـا لالا...لالالا لــــا...

حواس لايتينا دوباره به آهنگش پرت شده بود ولي رز همچنان توضيح مي داد:
- همه بايد برن دنبال يكي ش. گروه ليسا برداشته ريش دامبل رو. آفتم كه رفت براي ليني.
برداريم ما شاخه ي بيد كتك زدن رو؟

لايتينا سرش را با ريتم آهنگ تكان مي داد كه اين حركت را رز به معناي تاييد گرفت.
پس ويبره زنان به سمتي رفت كه بقيه ي گروه ها سوژه هايشان را اعلام مي كردند. جلوي تيم خودشان اسم بيد كتك زن را نوشت و كناري رفت تا نفر بعد سوژه ي انتخابي اش را وارد ليست كند.


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۶ ۱۷:۵۲:۲۸
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۶ ۱۷:۵۴:۲۲
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۶ ۱۷:۵۵:۱۸



پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۲۰ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۶

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۱:۳۲ سه شنبه ۸ آبان ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
مـاگـل
پیام: 539
آفلاین
این پست توسط رز زلر نوشته شده و پست اول جزو مسابقه محسوب نمیشود!


نیو سوژه



هر صداي تيكي كه از ساعت قديمي بلند مي شد يك لحظه به شروع مسابقه نزديك تَر مي شدند.
هر لحظه كه نزديك مي شدند هيجان بالا تَر مي رفت و آستانه ي انتظار شركت كنندگان پايين تَر مي آمد.
و هر آستانه اي كه پايين مي آمد،سه نفر لفت د گيم!

پنج دقيقه به نيمه شب، زير سقف ستاره باران هاگوارتز، چشم همه از جمله دو ناظر ترگل ورگل به در سرسرا دوخته شده بود.
نَفَر آخر، لايتينا هنوز نرسيده بود و بدون او هم مسابقه شروع نمي شد.
رز و ليسا هر دو به روش خود به نذر براي رسيدن نفر سومشان مشغول بودند. رز قول مي داد كه ويبره ي كمتري رود و ليسا عهد مي كرد كه كمتر قهر كند.

- تيك!

عقربه ي كوچك ساعت روي دوازده ايستاد. دقيقا زماني كه غرغرهاي زيرلبي داشتند به اعتراض تبديل مي شدند، در سرسرا با همه ي سنگيني اش به سبك پانداي كنگ فر كار به كناري پرت شد.

جايي كه تا چند دقيقه ي پيش درب قرار داشت، دختري با موهاي بهم ريخته و هدفمون شكسته اي ايستادن بود كه فقط تلاش مي كرد باد نبردش.
- سردتونه؟

براي رز حداقل در آن لحظه نه سردي هوا مسئله بود و نه هدفمون شكسته ي هم تيمي اش، او به موقع آنجا بود و بلاخره هافلكلاو شروع مي شد.

رز با نگراني بسيار به جمعيت رو به رويش نگاه كرد. با نفس عميق و پس از بهم زدن ترتيب برگه هايش، پشت ميكروفون رفت تا رسما شروع را اعلام كند.

رفت. يعني قصد كرد كه برود ولي موجودي با هدفوني در گوش مانعش شد. يعني حتي وقتي هدفونش هم خراب بود يه جوري، شده با باقي مانده ي همان هدفمون خراب، بايد آهنگ گوش مي داد. آن هم حالا. آن هم روي جايگزين اختصاصي دامبلدور!

- لات...اهم...لات!

سطح هوشياري هم تيمي اش به قدري بود كه حتي به ضربه هاي پي در پي پاشه ي كفش ليسا هم جواب نمي داد.

- باش ما رو كه اومديم با كي هافلكلاو!

گرچه با كلي دعوا براي اين يه شب اجاره اش كرده بود ولي ترجيح داد بيخيال صندلي باحال و بزرگ رياست هاگوارتز شود و به بقيه ي مراحل بپردازد.

- سلام! اومدين خوش خيلي به دوره ي اين هافلكلاو. بگذرونين خوش اميد واريم...
-

ليسا بايد خودش دست به كار مي شد .رز و اين صحبت هاي نامفهومش هم فايده اي نداشتند. جلو رفت و پس از كوباندن پاشه ي كفشش در سر رز ، پشت ميكروفون قرار گرفت.

-
شروع فعالیت هافلکلاو


* تاپیک به مدت موقتی رزرو شده و نیو سوژه زده شده است. بعد از فعالیت، تاپیک به حالت اول باز خواهد گشت.

از این ساعت به بعد، فعالیت هافکلاو به طور رسمی آغاز شده و گروه ها میتوانند رقابت خود را آغاز کنند.


گروه ها:

گروه اول: جيسون ساموئلز و جسيكا ترینگ و پيوز( سوژه: پر مرغ توفان)
گروه دوم: ليسا تورپین و دورا ویلیامز ( سوژه: ریش دامبلدور)
گروه سوم: آدر کانلی و ليني وارنر و رز ویزلی( سوژه: آفت گیاهان و جانوران)
گروه چهارم: رز زلر و لايتینا فاست( سوژه: شاخه بید کتک زن)
گروه پنجم: داي لوولین و سوزان بونز ( سوژه: دنده تسترال)
گروه ششم: گيبن و نولا جانستون(شاخ تک شاخ)
گروه هفتم: آمليا فیتلوورت و كردليا گیفورت و رودولف لسترنج( سوژه: زهر نجینی)
گروه هشتم: ريتا اسکیتر و استوارت مک کینلی

سوژه هم از این قراره که هر گروه تصمیم به ساخت یک معجون دارن. این معجون یک ماده سخت داره و شما باید اون رو پیدا کنید.

برای جذاب تر شدن فعالیت، با توافق تمامی ناظرین ماده هایی انتخاب شده و هر گروه یکی از مواد رو برمیدارد و از طریق پیام شخصی به یکی از ناظرین اطلاع میدهد. این پست بعد از انتخاب هر گروه ویرایش میشود.

مواد:

شاخ تک شاخ(گرفته شد)
دنده تسترال (گرفته شد)
ریش دامبلدور (گرفته شد)
آفت گیاهان و جانوران(گرفته شد)
زهر نجینی(گرفته شد)
گوش برقك
پر مرغ توفان(گرفته شد)
شاخه ي بيد كتك زن (گرفته شد)

تمامی قوانین قبلا ذکر شده و پیروی نکردن از قوانین موجب کسر امتیاز میشود.


لیسا با حالت قهری از پشت میکروفون کنار رفت؛ رقابت آغاز شده بود!


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۶ ۰:۲۷:۳۹
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۶ ۱۴:۳۸:۴۰
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۶ ۱۴:۴۰:۴۷
ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۶ ۱۷:۳۵:۱۲
ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۶ ۱۸:۱۳:۱۸
ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۶ ۱۹:۴۱:۵۰
ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۶ ۱۹:۵۱:۲۴
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۸ ۱۰:۵۴:۵۳
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۸ ۱۰:۵۵:۲۹
ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۸ ۱۷:۲۸:۰۳

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۶

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷:۳۴ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
خلاصه: به دستور وزارت خانه، خون اشام ها خودشان گروهی جدا از چهار گروه اصلی تشکیل داده و در هاگوارتز مشغول به تحصیل هستند ولی به دلیل اشتها و خشونت زیادشان، بقیه ی هاگوارتز نمیتوانند با ان ها کنار بیایند، پس تصمیم میگیرند که ان ها را بیرون بیاندازند. برای اینکار هرمیون کتابی قدیمی در مورد خون اشام ها پیدا کرده اما یک پسر دیگر هم ان کتاب را میبیند. حالا دانش اموزان ان پسر را در اتاقی زندانی کرده اند تا بفهمند که او هم خون اشام است یا نه؟

تق تق تق

هرمیون با شنیدن صدای در از پسر مضنون به خون اشام بودن فاصله گرفت و به سمت در برگشت.
-گرفتنمون.
-حتما خون اشامان! فهمیدن دوستشونو گرفتیم. الان تیکه پارمون میکنن. همش تقصیر توعه هرمیون.

پاق
و تلسکوپ املیا را در سر او شکاند.

-آــــــــی چیکار میکنی جسیکا؟ پس میخواستی چیکار کنم. ممکن بود بره و نقشه مون و لو بده.

تق تق تق

-ولی پس چرا اول در میزنن ؟
-معلومه دیگه چون خون اشاما نمیتونن بدون اجازه وارد بشن. هیشکی هیچی نگه.
-کی هستی؟ بیا تو.

بقیه رنگ صورتشان بنفش شد و به سمت صدا برگشتند. آملیا به سمت شخص گوینده رفت و او را زیر باد کتک گرفت.

-مگه نشنیدی گفت هیشکی هیچی نگه! ها؟ نشنیدی؟

و گردن گیبن را محکم گرفت و تکان داد. گیبن خودش را از دست املیا خلاص کرد و به سمت دیگر اتاق رفت.
-خب در میزدن.
-
-چیه؟ چرا اینجوری نگاه میکنید؟

با صدای جیــــــــــــر، در که نشان از باز شدن ارام ان میداد. همه نگاه ها به سمت در برگشت.

هری سریع در بغل هرمیون پرید و رون هم پشت هرمیون قایم شد. بقیه هم پشت هاگرید قایم شدند. دست و پای هاگرید هم میلرزید. ولی مطمئنا به دلیل ترس از خون اشام ها نبود.
-گوشنمه! نمیدونم اخرین باری که یه چیزی خوردم چی بود؟

باز شدن کامل در مهلت نگاه پوکر فیسآنه به هاگر را نداد و همه ی نفس ها در سینه حبس شد.

-درود.
-پروفــــــــســـــــــورررررر؟
-فرزندان نور، صد دفعه گفتم اول سلام کنید. خب اینجا چیکار میکردین؟

همه هاج و واج به دامبلدور زل زده بودند. هرمیون هری را پایین انداخت و جلوی دامبلدور رفت.
-پروفسور. ما یکی از خون اشام هارو گرفتیم. یه کتاب هم پیدا کردیم. میتونم از روش، اون کتاب استفاده کنیم و خون اشام هارو از هاگوارتز بندازیم بیرون.
-کدوم خون اشام؟

رون و هری از جلوی میز کنار رفتند تا دامبلدور فرد بسته شده به میز را ببیند و دامبلدور بلافاصله بالای سر او رفت.
-به به فرزند روشنایی! چرا به میز بسته شدی؟ چه قدرم سیفید میفیدی. از دراکو هم سفید تری.
-پروفسور؟
-آه. بله میگفتم. تو....

و نگاهش به علامت اسلیترین روی لباس پسر افتاد.

-هرمیون. فرزندم از کجا میدونی خون اشامه؟

با گفتن این حرف همه ی نگاه ها به سمت هرمیون برگشت.


-اینکه کاری نداره پروفسور. شما با شمشیر گریفیندور روی دستش خط بندازید. اگه خوب بشه ینی خون اشامه.

رون شمشیر گریفیندور را از ناکجایش بیرون کشید و تحویل دامبلدور داد.

-فرزندم اینکار درست نیست. روش دیگه ای نیست؟
-نه پروفسور . سیر که نداریم. این نقره ی گردنبند هم به نظر تقلبیه. این تنها راهه.

دامبلدور اب دهانش را قورت داد و نزدیک پسر رفت. چشم هایش را بست و شیمشیر را به دست پسر نزدیک کرد.

-نهههههه. توروخدا اینکارو نکن.

دامبلدور دستش را عقب کشید.
-
-چی شد پروفسور؟
-مگه نمیبینی میگه نکن. ما نمیتونیم.
-پروفسور ما مجبوریم.

برای بار دوم دامبلدور چشم هایش را بست و شمشیر را به دست پسر نزدیک کرد.

-نههههههه نکن اینکارو با من.
-
پروفسور؟
-باشه.

این حرکت چند بار دیگه هم تکرار شد و اخر سر دامبلدور شمشیر را انداخت.
-این اصلا درست نیست. یه چیزایی در مورد کتاب گفتی. بیا با اون شروع کنیم. این بنده ی روشنایی هم که اینجا بستس کاری نمیتونه بکنه.



ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۲ ۱۶:۳۱:۲۶
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۲ ۱۷:۰۵:۳۴
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۲ ۱۷:۰۷:۴۳
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۱ ۱۱:۲۴:۵۷
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۱ ۱۱:۲۵:۳۴

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۰:۲۷ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۶

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
-بله من!
-تو این جا چیکار میکنی؟
-میشه یکی به منم بگه این جا چه خبره؟
-هری یه لحظه صبر کن.اول تو جوابمو بده، این جا چیکار میکنی؟
-من، منم اومدم مثل بقیه تو جلستون شرکت کنم.
-اما ما تو رو نمی شناسیم، بهت اعتمادم نداریم.وایسا ببینم چطوری این جا رو پیدا کردی؟
-به سادگی.
-خوب حالا هرمیون میشه بگی این جا چه خبره؟
-این پسره دیروز به من برخورد کرد وقتی به در کتابخونه رسیدم، خیلی رفتاراش عجیبن.
-باید ازش تست بگیریم که ببینیم ایا خون اشامه یا جادوگر.
پسر مو سیاه:
-ولی هری این طوری وقت فقط هدر میدیم.

موقع تست گرفتن در کافه هاگزمید.

-اهم اهم خوب دوستان ما یه تست کوچولو از این دوستمون میگیرم و بعد به سرعت میریم سر کار اصلیمون.

هرمیون یه چنگال نقره رو، روی دست اون پسر قرار داد، اگه دستش میسوخت پس او خون اشام بود ولی اگه نمیسوخت نه، خون اشام نبود.


ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۰ ۱۰:۴۳:۵۵
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۰ ۱۰:۴۵:۰۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۶

الکس سایکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۱ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۰:۴۰ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
هرمیون کاملا حواسش به مطالبی که در کتاب بودند بود و هنگامی که به در کتاب خونه رسید پایش به یکی از صندلی ها گیر کرد و با سر به زمین خورد و کتاب از دستش به زمین افتاد. هرمیون سریع دستش رو روی کتاب گذاشت ولی همزمان با اون دست یکی دیگرو روی کتاب دید , سریع سرش را بلند کرد تا ببینه اون کیه , خون اشامه یا جادوگر , هرمیون با دیدن پسر مو سیاه با ردای مخصوص گروه اسلیترین نفس راحتی کشید. پسر مو سیاه وقتی خم شد تا کتاب رو برداره یه بطری عجیب از جیب رداش به زمین افتاد و چشم هرمیون دونبال بطری رفت. رنگ هرمیون پرید و از وحشت دست هاش به حالت بندری تکون می خوردند , خون تازه انسان { گرم} هرمیون نوشته روی بطری را به ارامی خواند سرش را بلند کرد و به صورت پسره زل زد. در صورت پسره لبخند ارومی بود که انگار خطری وجود نداره ولی بالاتر که میرفتی چشمای قهوه ای تیرش یه چیز دیگرو نشون میداد.
هرمیون خودش رو بلند کرد و با تته پته گفت:

_ کتابمو لطفا پس بده.

_ قرون وسطا , جنگ تحمیلی خون اشامان و جادوگران. کتاب جالبیه , منم می خوام بخونمش.

هرمیون فکر کرد دیگه اون خون اشام کتابو بهش پس نمیده دیگه کله نقشه هاش بر ملا شد و رفت... خون اشام مو سیاه کتاب رو به طرف هرمیون دراز می کنه.

_ البته بعد از اینکه کارت باهاش تموم شد.

هرمیون دیگه کاملا شوکه شده بود یعنی اون خون اشام کاری باهاش نداره؟ یعنی نمی خواد بفهمه نقشه دانش اموزا برای فراری دادنشون چیه؟ .
هرمیون به ارامی کتاب رو پس میگیره و با دستاش به بغلش فشار میده و با قدم های شمرده از خون اشام دور میشه ولی زیر چشمی اونو زیر نظر داشت می دونست که اون هنوز همونجا وایساده و داره از پشت نگاش می کنه , هرمیون سریع بر می گرده که از نزدیک نیومدن اون پسر مطمعن بشه ولی بازماز چیزی که دید شوکه شد. هیچی نبود! پسره اونجا نبود ولی هرمیون حاضر بود قسم بخورد تا قبل برگشتنش اون اونجا ایستاده بود.

فردای ان روز


بچه ها از گروه های مختلف تو کافه هاگزمید جمع شده بودند و منتظر سخنرانی هری بودن . هری به همراه هرمیون جلو رفتند. همین که هری خواست دهنشو برای حرف زدن باز کنه هرمیون با صدای نسبتا بلندش گفت:

تو!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
نویل گفت:
-به نظرم این کارا به هیچ جا نمیرسه ما باید سردستشون یعنی کنت رو یه جور قانع کنیم که از مدرسه برن بیرون یا اینجا جای مناسبی نیست.

- ولی ما لوکیشن کنت رو نداریم.

رون گفت:
-خوب نداریم که نداریم این همه کار واسه بیرون کردن اصلا نیزای به این کار هم نیست.

هرمیون گفت:
-رون ارامشتو حفظ کن ما بالاخره یه راهی برای بیرون کردن انها پیدا میکنیم.دوستان من فقط یه نکته ای را میخواهم به شما بگویم ممکنه که این خون اشام ها به ما هم اسیب برسونن که البته ممکنه نه حتما میرسونن،یه وردی هست که به مدت سی ثانیه خون اشام هارا خنثی میکنه هروقت خون اشامی داشت به شما اسیب میرسوند شما این ورد را بگویید:اسپوراندوگا.

لونا گفت:
-ولی هرمیون اگر دنبالمون کردن چی؟ بازم هی از این ورد استفاده کنیم؟! بهتره تا فکر این چیزا به سرشون نزده اونارو از مدرسه بیرون کنیم تا سه روز دیگه همتون اینجا دوباره جم شید ، برید هر چی مطلب پیدا میکنید بخونید ، بیاید باهم دیگه درمیونشون بزاریم.

همه حرف لونا رو تاکید کردن و برگشتن به هاگوارتز،فردا صب بعد از صبحانه همه رفتن به کتابخونه تا هرچی کتاب گیر میارن رو بخونن خون اشام ها خیلی تعجب کرده بودند که چرا تعداد زیادی از دانش اموزان به کتابخونه رفتند به همین دلیل یکی از انها هرمیون رو دنبال کرد چون هرمیون تنها بود میتوانست بهرراحتی اونو مجبور کند که همه چیزو بگه.

ولی از شانس انها هرمیون به سمت برج گریفیندور رفت چون او کتابی در مورد خون اشام ها داشت وقتی به تابلو ی خانم چاق رسید رمز رو خیلی اروم به طوری که کسی نشنود گفت و وارد برج شد.

پس اون خون اشام نتونست قضیه رو بفهمه و دست از پا دراز تر به پیش بقیه رفت و گفت:
-ببخشید من نفهمیدم انها دارند چیکار میکنند چون من وقتی اون دختررو دنبال کردم وارد یه جایی شد که وقتی خواستم دنبالش برم درش بسته شد و یه خانمه تو تابلو میگفت رمز ورود لطفا و من نمیدونستم برگشتم.

یکی از خون اشام ها گفت:
-تو چیکار کردی جیم! الان خودم حسابت رو میرسم.الان یه نقره میزارم رو دستت،تنبیهت این است.

-ولی اینجوری برای بلند کردن ان نقره دست خودتان هم نابود میشود!

-ای خون اشام پرو و گستاخ برگرد اینجا گفتم برگرد اینجا!تو از ما کوچک تری باید به حرفامون گوش کنی.

-نمیخوام!

او فرار کرد چند نفر هم به دنبالش راه افتادند تا اودا تنبیه کنند.هرمیون در همین لحظات مطالبی جالب در اون کتاب پیدا کرد:

نقل قول:
آنها تسلطی اسرار آمیز بر حیوانات دارند. افسانه‌ها از گرگها، خفاشها، جغدها و موشهایی سخن می‌گویند که زیر نفوذ شیطان به اعمال شیطانی می‌پردازند.

آنها قدرت هیپنوتیزم دارند که به آنها امکان می‌دهد قربانیان خود را از مقاومت بازدارند و خاطره‌های ترسناک را از ذهن بزدایند. صبح روز بعد از حملهٔ خون‌آشامها قربانی تنها خستگی غیرعادی احساس می‌کند که به گمان او نتیجهٔ کابوسی است که شب قبل دیده است. خون‌آشام زیر نور خورشید یا نابود شده یا ضعیف می‌شوند.

در گذشته مردم برای دور کردن خون‌آشام‌ها از سیر استفاده می‌کردند و اعتقاد داشتند که خون‌آشام‌ها از سیر بدشان می‌آید همچنین انها به نقره حساسیت دارند.


او کتاب رو تو دیوار مخفی کرد و به سمت کتابخونه رفت تا پیش بقیه ی دوستانش باشد ولی هنگامی که داشت به سمت در کتابخونه میرسید .......


ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۲ ۱۸:۱۰:۳۷
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۲ ۱۸:۱۳:۵۷
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۲ ۱۸:۲۴:۲۴
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۲ ۱۸:۳۲:۳۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۳ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۶:۱۳ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
گروه:
مـاگـل
پیام: 13
آفلاین
ازطرفی دیگر ،کلاه گروه بندی به موی سر خون آشام ها حساسیت داشت.
سپس دانش آموزان فکرهایشان را روی هم گذاشتند،ولی به هیچ نتیجه ای نرسیدند.هری گفت:دوباره در کافه هاگزهد قرار میزاریم.
رون:نکنه باز میخوای الف ال 2 برگزار کنی؟
هرمیون:این دفعه طرفمون فقط با وزارت نیست،با کنت دراکولا هم هست.
.......
روز ها گذشت و تا اینکه روز اردوی به هاگزمید رسید.دانش آموزان خرید هایشان را کردند و به سوی هاگزهد رفتند.
این دفعه اسلیترین به خصوص مالفوی هم به هاگزهد رفته بودند.

هری:خب.....اممم
و تا نیم ساعت با خوردن نوشیدنی کره ای گذشت.

- ببینید ما دیگه قصد درست کردن الف دال 2 رو نداریم....این دفعه میخوایم با برنامه ریزی جلو بریم...راستش ما باید.........

هرمیون:ما باید از موجودات یا عناصر دیگه که تو کتابامون هست کمک بگیریم...مثلا......باسیلیک!
تمام دانش آموزان چشم هایشان قلمبه شده بود.
رون:حالا ما به یک تخم مرغ و غورباغه نیاز داریم(چون باسیلیسک توسط هرپوی کثیف با گذاشتن یک تخم مرغ زیر غورباغه بوجود آمد) ولی همشون تو دنیای مشنگی هستن.یا نور خورشید که البته هاگوارتز همیشه ابریه.

نویل:به نظرم این کارا به هیچ جا نمیرسه ما باید سردستشون یعنی کنت رو یه جور قانع کنیم که از مدرسه برن بیرون یا اینجا جای مناسبی نیست.
- ولی ما لوکیشن کنت رو نداریم.............



پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۶

الکس سایکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۱ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۰:۴۰ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
سوژه جدید: خون اشام ها




چند هفته پیش وزارت سحرو جادو بطور نامعلوم تصمیم گرفته که یک گروه جدید به گروه های چهارگانه هاگوارتز اضافه شود.
این گروه جدید شامل خون اشام های اصیل انگلستان هست که وزارت سحر جادو تدریس جادو بر اینگونه موجودات را ضروری اعلام کرده و دلیل ان را محرمانه اعلام کرده.
پروفسور دامبلدور با اینکه میدانست اینکار اشتباه هست و مشکلاتی در پی خواهد داشت چاره ای جز قبول کردن و پا گذاشتن روی سنت های هاگوارتز نداشت.
خون اشام هایی که وارد هاگوارتز شده بودند بخاطر داشتن نیروهایی ذاتی مانند قدرت بدنی بالا، سرعت، قدرت کنترل ذهن و... خودشون رو برتر از بقیه دانش اموز ها میدانستند و به بیشتر قوانین هاگوارتز توجه نمیکردند با اینکه دامبلدور قوانینی برای انها وضع میکرد سریعا مخالفت هایی از طرف بزرگ خون اشام ها (کنت دراکولا) در بر داشت.
روز ها گذشت و کارهای خون اشام ها بدتر شد، دعوا با دانش اموزان گرگنما، کشتن و خوردن خون حیوانات جلوی دانش اموزان، اذیت کردن تسترال ها، انجام جادو ها و ورد ها بر خلاف قوانین مدرسه، سرپیچی از دستورات معلمین و... کار هایی بودند که پروفسور دامبلدور رو کلافه کرده بودن و او هر راهی را برای بیرون کردن این گروه پنجم جستجو میکرد. وزیر وزارت سحر جادو هم از اینکار پشیمان شده بود ولی بنا به دلایل نامعلوم نمی توانست دستور بیرون کردن انها را بدهد.
روزی پروفسور دامبلدور تصمیمی می گیرد و همه دانش اموز هارا در اتاق ضروریات جمع میکند.

_فرزندان من متاسفانه وزارت سحر جادو به درخواست های بنده برای بیرون کردن خون اشاما توجهی نمیکند بنده هم بدون مجوز وزارت سحر جادو کاری نمی توانم از پیش ببرم، فرزندانم ازتون می خوام همگی همه ی جدال های بین خودتون کنار بزارید و دست در دست هم کمک این خون اشام هارا از مدرسه مان بیرون کنیم و خوشبختی را به مدرسه برگردونیم.

دو روز بعد از این سخنرانی همه دانش اموز های گروه های چهار گانه ایده ها و راه حل های خود را با گروه های دیگر به اشتراک می گذاشتند و همگی به یک گروه واحد تبدیل شده بودند. از طرف دیگر این مسئله خون اشام هارا عصبی کرده بود و در تلاش بودند سر از نقشه های دانش اموزا در بیارن.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۶

جرالد ویکرزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۴ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۹ سه شنبه ۲ خرداد ۱۳۹۶
از اصفهان
گروه:
مـاگـل
پیام: 26
آفلاین
_ خب قراره این عنکبوت بهمون بگه .
_ این به درخت میگن .

درخت کنارشان تکان شدید خورد و سپس گفت .
_ تکذیب میکنم این به درخت هم نمیگن .

صلبیر و دانش آموزان نتیجه میگیرند این به هیچکس نمیگند .
_ خب استاد صلبیر باید چیکار کنیم ؟
_ خب من 8 هزار سال زنده بودم ولی در این همه مدت فقط تویه جنگل ممنوعه بودم اما چیز هایی که براتون میگم رو از یک نفر شنیدم که 7999 سال پیش مرد . اول از همه اینکه دنیای موازی در زیر اتاق ضروریات پنهان شده .
_ زیرش که دیوار و آجر هست .
_ نمیدونم این چیزیکه شنیدم بزار حرفمو بزنم . دوم اینکه برای ورود به اونجا باید هیچ خواسته ای نداشت .
_ یعنی نخایم دوستامون نجات پیدا کنن ؟
_ اونجا دوست معنایی نداره ، کوچکترین نشونه ای از احساس باعث بسته شدن در های دنیای موازی به روی شما میشه ، برای برگشت باید یک نفرتون چیزی که در اون لحظه خیلی براش مهمه رو قربانی کنه .
_ چه ترسناک .
_ بقیشو نمیگم .
_ چرا ؟
_ چون وسط حرفم میپرین .
_ چه لوس

صلبیر چشم هاش رو میبنده و به خواب میره .
_ رون احمق چرا انقدر حرف میزدی وسط توضیحاتش ؟ :|
_ فکر نمیکردم انقدر لوس باشه ، 8 هزار سال سن داشت و مثل بچه دو ساله رفتار میکرد .
_ خب حالا چیکار کنیم ؟
_ راهی نداریم ، باید راهنمایی های ناقصشو دنبال کنیم .

برگزیده ها سری تکون میدن و ژست خفن به و خودشون میگیرن و مثل 3 تفنگدار + 1 به سمت هاگوارتز میرن .


so close no matter how far

could be much more from the heart

for ever trust in who we are

and nothing else matter


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۵

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 292
آفلاین
رون سعی می کرد تا حد ممکن از عنکبوت دور شود یا حداقل به او نگاه نکند.

- برگزیده گریفندور؟!

لینی با تمسخر رون را صدا زد. اما صدای قدم هایی که از دور می آمد هر سه آنها را وادار به سکوت کرد.

- مطمئنی تو قلعه تنها بودی جنابِ شجاع؟
- من همه قلعه رو گشتم!
- ساکت شید! شاید نماینده هافپاف باشه.

از میان سایه ها چوبدستی ای نمایان شد و به دنبال آن صاحبش!
آریانا دامبلدور با موهایی از همیشه به هم ریخته تر و لباسی که پاره شده بود، به جمع سه نفره برگزیدگان پیوست.

- هلگا برامون سنگ تموم گذاشته! یه فشفه؟
- ساکت شو ویزلی. این چه سر و وضعیه قاتل؟ با چیزی درگیر شدی؟

آریانا با ترس به پشت و سرش نگاه کرد.
- اونجا...

اما بعد از چد ثانیه مکث گویی منصرف شده باشد، ادامه داد:
- نه. حالا قراره چیکار کنیم؟!


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.