هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
#64

نقاب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۳ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۲۵ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۷
از روی صورت پادشاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 18
آفلاین
معلوم نبود لایتینا چه تصوری از عمل اجابت مزاج داشت یا اصلا در عمرش به مرلینگاهی وارد شده بود یا نه، اما لایتینا معتقد بود یک انسان پس از ورود به مرلینگاه، همان جا برای ساعت های متوالی می ماند و بعضا تخم هم میگذارد و جوجه پرورش میدهد. یا منتظر یک مشت مرگخوار خشمگین و خروشان می ماند که بیایند و با تیروکمان روی همان مرلینگاه بکشندش و بعد هم راهشان را بگیرند و بروند.
اما متاسفانه آرسینوس در مرلینگاه نبود. آرسینوس بعد از تمام کردن کارهای بهداشتی خود، راهش را گرفته بود و رفته بود به اعماق کاخ وزارتخانه.

زیرزمین موزه تاریخ سیاسی - اجتماعی جادوگران

پادشاه شیشه شیری را در دست-قلابش گرفته بود و نوک آن را در دهان نقابی کرده بود که روی پایش گذاشته بود. نقاب هم با چشمان بسته، حفره دهانی خود را باز و بسته میکرد و باعث میشد همه شیرها از وسطش رد شوند و کف زمین بریزند.
-هی... لایتینا... ما خسته شدیم دیگه. بیا این بچه رو بگیر اون طرف تا بخوابه. نشیمنگاه سلطنتیمون درد گرفته.

در کمال تعجب آرسینوس، لایتینایی در کار نبود!
-ما به اینا قدرت و مسئولیت و رهایی میدیم که غیبشون بزنه وسط کار؟ یادمون باشه در اسرع وقت در مورد اعدام معاونمون فکر کنیم.

پادشاه از جایش بلند شد و به سمت یک گوشه ای رفت که کلی دکمه جادویی رویش بود و خیلی هم پهن بود و شبیه مراکز کنترل هواپیمای جادویی بود و دکمه های جادویی اش چشمک جادویی هم میزدند و جلویش هم یک تلویزیون بزرگ جادویی بود.
آرسینوس یکی از دکمه ها را زد و همینطور که نقاب را در بغلش تکان میداد، منتظر لودینگ صفحه شد. بعد از گذشت چند دقیقه، صفحه بزرگ پر شد از مربع های پراکنده سیاه و سفید که در سراسر آن پخش شده بودند.
-خب... یادمون باشه بدیم دوربینای مداربسته جادوییمون رو تمیز کنن. ما تنها چیزی که می بینیم، کله عنکبوته.

عنکبوت ها با تعجب به دوربین های تازه فعال شده، نگاه میکردند و کلی متعجب میشدند و برای بچه های توی خانه هم دست تکان میدادند و بالا و پایین می پریدند.
آرسینوس از لای دست و پای عنکبوت ها متوجه چیزی شد.
-عه... اینا کین؟ چقدر قیافه هاشون آشناست حتی. این یارو موهاش اینقدر زشته که شبیه بلاتریکسه. اون یاروعه هم جوری نامرئیه که لابد فکر کرده بانزه. اون یکی هم جوری پیکسیه که انگار لینیه. اون یکی که انگار خود لایتیناست اصلا. اون پاتیل هم جوری داره راه میره که میگی هکتوره توش. اینم طوری روی اون یکی سوار شده انگار لرده که روی هری پاتر نشسته... عه... واستا ببینم... چه خبره اینجا؟

آرسینوس فورا نقاب را به گوشه ای پرت کرد و شلوار سلطنتی اش را بالا کشید و کراواتش را درست کرد.
-فکر کردین الکیه که سرتونو میندازین پایین و میاین کاخ سلطنتی؟ نشونتون میدیم حالا کی اینجا رییسه. لایتی... چیز... نگهبانا، لباس رزم ما رو بیارین. لازمه شخصا با این متجاوزها روبرو شیم.

آرسینوس چند لحظه منتظر شد. نگهبانی نبود که لباس بیاورد.
-تک تک نگهبانامونو اعدام میکنیم! البته قبلش چندتا نگهبان استخدام باید بکنیم. ولی بالاخره اعدامشون میکنیم.


ویرایش شده توسط نقاب در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۸ ۲۳:۲۱:۰۵



پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
#63

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
مشخصا صداقت ویژگی‌ای نبود که در یکایک مرگخوارا بعنوان خصلتی تعریف شده باشه که ملزم به رعایت کردنش باشن. اما در اون لحظه لایتینا حس می‌کنه باید راستشو بگه. البته نه به خاطر پایبندی به خصلت صداقت، بلکه به این خاطر که فیلم مشنگی زیاد دیده بود و معتقد بود باید از آخرین مکانی که مجرم دیده شده عملیات جستجو رو شروع کرد!
پس تصمیمشو می‌گیره و علی‌رغم عجیب بودن مکان پیشنهادی، لب به سخن می‌گشایه.
- مرلینگاه ارباب!

مرگخواران شوکه شده، متعجب نگاهی بین هم رد و بدل می‌کنن. لایتینا حتی اگه نمی‌دونست آرسینوس کجاست هم باید مکان معقول‌تری رو مورد هدف قرار می‌داد!

لرد با بدخلقی یکی می‌زنه تو صورت هری که همچنان بوق می‌زد و رو به مرگخوار سابقش که قصد داشت عنوان سابق رو از پرونده‌ش پاک کنه می‌پرسه:
- از جونت سیر شدی لایتینا؟ ما به این با ابهتی رو می‌خوای به چنین مکان معطر و مقدسی ببری؟ اونم بعد از سال‌ها اسارتی که تو وزارتخونه کشیدیم؟
- ارباب همه‌ش چند روز اینجا بودیـ...

مرگخوار بی‌ملاحظه توسط کروشیوی که روانه‌ش می‌شه رو زمین میفته و برای لحظاتی از درد به خودش می‌پیچه. لایتینا آب دهنشو قورت می‌ده.
- ارباب آخرین بار اونجا دیدمش خب.
- و آخرین بار کی بود؟

لایتینا بین دو راهی نجات جونش و گفتن حقیقت می‌مونه. اما نیازی به فکر کردن برای انتخاب نداره.
- همین چند دقیقه پیش ارباب.

لرد انگار که سوار بر جاروی پرنده باشه، برای حرکت به جلو خم می‌شه و رو به مرگخوارانش فریاد می‌زنه:
- یارانمون! لحظه‌ی انتقام فرا رسیده! پیش به سوی مرلینگاه!




پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
#62

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
#61

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۲۱:۲۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
چند مرگخوار سر هری و چندمرگخوار دیگر پای اونو گرفتن و مثل چوب از زمین بلندش کردن. لرد هم بعدش از این که یه دور چرخید تا رداش تو هوا به صورت خیلی باشکوهی پرواز کنه و گرد و خاک هاش تکونده بشه، به سمت شکم هری پاتر رفت و روی اون نشست.
- خب بریم تا سینوس ملعون رو به سزای اعمالش برسونیم.

با این حرف لرد مرگخواران انگیزه زیادی گرفتن، فریاد زدن و شمشیرها و سپرهای نداشته‌شونو بالا بردن...

- اهم ببخشید... اصلا کجا میخوایم بریم؟

با این حرف بانز مرگخوارا ساکت شدن. اول میخواستن به خاطر این که سکانس حماسیشونو خراب کرده بود، مجازاتش کنن اما بعد متوجه شدن حتی نمیدونن بانز کجاست؛ پس تصمیم گرفتن به جواب سوال بانز فکر کنن.

- بریم که آرسینوس رو به سزای اعمالش برسونیم؟
- خب کجا؟
- سوال خوبیه.

مرگخواران به هم نگاه کردن. لینی به رز نگاه کرد. رز به هکتور، هکتور به ادوارد، ادوارد به تاتسویا، تاتسویا به دروئلا، دروئلا رودولف، رودولف هم اطرافشو نگاه کرد و وقتی دید فقط بلاتریکس مونده که بهش نگاه کنه، ترجیح داد قمه هاشو جمع کنه و از جمع متواری شه.

- حرکت کنین دیگه. این کله زخمی فقط سوپ پیاز خورده شکشمش زیاد نرم و راحت نیستا.
- ارباب ما نمیدونیم آرسینوس رو از کجا پیدا...

- من میدونم.

همه به سمت صدا برگشتن و با لایتینایی مواجه شدن که از ناکجا آباد پیدا شده بود.

- خائن! وقتی با سیم هدفونت دارت زدیم و موقع مرگت آهنگ سنتی برات پخش کردیم میبینی که نباید به اربابت خیانت کنی.

لایتینا با ترس آب دهانش رو قورت داد و به سقف و در و دیوار نگاه کرد تا به چشم های لرد نگاه نکنه.
- ارباب... ارباب ببخشین منو. ارباب... ارباب براتون هرچی بخواین میارم. ارباب این آرسینوس منو دق مرگ کرد، ارباب داشتم جوون ناکام میشدم. ارباب من میدونم آرسینوس کجاستا.

درواقع لایتینا وقتی از دستورات و امر و نهی های آرسینوس به ستوه اومد تصمیم گرفت فرار کنه و بعدش با مرگخواران و لرد مواجه شد. چون دنبال راهی بود که دوباره مرگخوار شه فکر کرد که راهی پیدا کنه اعتماد لرد رو دوباره جذب کنه و بگه میدونه آرسینوس کجاست.
اما آخرین باری که آرسینوس رو دیده بود، چند روز پیش بود که داشت از مرلینگاه میومد بیرون و دستاش رو با کراواتش خشک میکرد.

- هووووم لایتینا چون ارباب بخشنده ای هستیم یه بار دیگه بهت فرصت میدیم. آرسینوس کجاست؟


ویرایش شده توسط لایتینا فاست در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۹ ۲:۳۲:۵۵

The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
#60

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
در حالی که نجینی شکمش را با خوشحالی می مالید، مرگخواران غمگین و افسرده در گوشه ای نشستند.

یکی سرگرم بازی با بند کفشش شد...یکی از سر بی حوصلگی تارهای موی بلاتریکس را می کند و بلا حتی عکس العملی نشان نمی داد...
و یکی کیفش را باز کرد...هری پاتر را از داخل آن بیرون آورده و با استفاده از آن، سرگرم کشیدن خطوط نامفهوم روی زمین شد.

مرگخواران برای چند ثانیه به این صحنه غیر عادی نگاه کردند...

-دورا؟...داری چیکار می کنی؟

دورا ویلیامز سرش را بلند کرد و با نگاه خیره مرگخواران مواجه شد.
-مگه چیه؟ همتون دارین کارای بی معنی می کنین خب.

-بابا اون هری پاتره! تو کیف تو چیکار می کنه؟

دورا نگاه بی ذوق و شوقی به هری انداخت.
-بی هوشه. دستگیرش کرده بودم. برای ارباب. ولی نبودن دیگه. منم گذاشتم تو کیفم. به درد دیگه ای نمی خورد. همش هم آه و ناله می کرد که من بچه یتیمم و آی زخمم!

بلاتریکس ذوق زده از جا بلند شد.
-همینه...استفادش همینه...می تونیم به عنوان رد یاب ازش استفاده کنیم و ارباب رو پیدا کنیم!

مرگخواران از جا بلند شدند. هری پاتر را روشن کردند و مانند یک فلز یاب به طرف زمین گرفتند و شروع به حرکت کردند...

طولی نکشید که هری شروع به بوق زدن کرد.

-همین جا هستن...ارباب توی همین اتاق زندانی شدن...

بلاتریکس بعد از گفتن این جمله با عجله و بی احتیاطی ای که از او بعید بود، پرید و در اتاق را باز کرد.

اتاق خالی بود...

بجز میز بزرگی که وسط اتاق بود و سینی چای ای که روی آن به چشم می خورد، هیچ شخص یا شیء دیگری در اتاق حضور نداشت.

-نه...نیستن...رد یاب اشتباه عمل کرد. این لعنتی چرا هنوز داره بوق می زنه؟

دورا شانه هایش را بالا انداخت.
-نمی دونم. شایدم ارباب همین اطراف باشن. تو اتاق قبلی...یا بعدی! به نظر من بیایین یه چایی بخوریم و خستگی در کنیم. بعدش ادامه می دیم.

بلاتریکس با پروژه نوشیدن چای شدیدا مخالفت کرد...ولی مرگخواران شکمو و خسته اهمیتی به این مخالفت ندادند و حتی اخطار های بلا مبنی بر امکان مسموم بودن چای ها و تله بودن سینی چای، تاثیری بر آن ها نگذاشت.

-یه قند بنداز این ور... دستت درد نکنه.

تاتسویا با نوک شمشیرش در قندان را باز کرد و بدون نگاه کردن، شمشیرش را داخل آن فرو برد.

-آخ!...فکر کنیم ما سوراخ شدیم...زخم شمشیر خوردیم. خنجری از پشت خوردیم.

تاتسویا به طرف قندان رفت و به داخل آن نگاه کرد.
-ارباب سان؟ شما اینجا هستین؟ کوچیک شدین؟

-نه...بس که در سطح وزارتخونه تردد کردیم ما رو گرفتن و این تو زندانی کردن. بیاییم بیرون بزرگ می شیم. تو بودی به ما شمشیر زدی؟ تو مامور اعدام مایی؟ خائنی بیش نیستی؟

تاتسویا به لرد کمک کرد که از قندان خارج شده و به ابعاد واقعی اش برگردد.
-نه ارباب. ما اومدیم شما رو نجات بدیم. شمشیر هم که به شما نخورده. فقط جیب رداتونو کمی پاره کرده. اونم بلا بعدا می دوزه!

لرد نجات یافته بود!
-خوبه...باید بریم این آرسینوس ملعون رو پیدا کنیم و به سزای اعمالش برسونیم. ما در این مدت خسته شدیم. مایل نیستیم راه بریم. پس سوار این وسیله نقلیه ای که برامون آوردین می شیم.


اشاره لرد مشخصا به هری پاتر بود!




پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
#59

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
- آلوهومورا!

هیچ اتفاقی نیفتاد!

- لعنت به این نظام آموزشی ناکارآمد هاگوارتز! طلسم‌‌هایی یاد ما می‌دن که در طول زندگی یک بار هم لازممون نمی‌شه ... اما زندگی کردن یادمون نمی‌دن!

مرگخوار هنجارشکن و آنتی سیستمی که نخواست نامش فاش شود، این جمله را گفت و سپس محل را ترک کرد تا اعلامیه‌های اعتراضی علیوس کریمیوس علیه نظام پادشاهی را پخش کند. باقی مرگخواران همچنان به دنبال نجات اربابشان بودند؛ در همین فاصله کوتاه هوریس خودش را به شکل کلید در آورده بود و از کمر، درون سوراخ می‌چرخید.

- این طرفی که داری قفلش می‌کنی. اون وری بچرخ! بچرخ بچرخ بچرخ ...

- تو چرا حرف اینو باور می‌کنی هوریس؟ این فرق دست چپ و راستشم نمی‌دونه! همونوری درست بود.

- هوریس چرخ چرخ چرخ ... حالا برعکس!

صدای کلافه‌ی هوریس از داخل سوارخ به گوش رسید:

- اصن دیگه نمی‌چرخم! خودتون دسته‌‌مو بگیرین هر وری درسته بچرخونین!

- ناز نکن هوریس ... کش و کوکی‌هاتو پاک کن از اول بچرخ.

هوریس چنان کرد که بلاتریکس گفت و در با صدای تلقی باز شد. مرگخواران که انتظار نداشتند به این زودی به اربابشان برسند، پشت در خشکشان زده بود و پیش از آن که به خودشان بیایند، نجینی از روی همه‌شان خزید و وارد اتاق شد.

- فسسسس ... پاپا!

- موهاهاهاها! من سوارو کارتیک، خفن‌ترین قاتل دنیام.

نجینی مار بی جنبه‌ای بود. R.I.P خفن‌ترین قاتل سابق دنیا.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
#58

مرگخواران

ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از باغ خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
مرگخوار ها می‌دونستن حالا که به هدفشون رسیدن، می‌تونن بلاتریکس رو ول کنن تا به صورت سریع و خشن کار دو نگهبان رو تموم کنه و اونا هم به اربابشون برسن.

پاق...پاق...

این صدای شکست دو شیشه معجونی بود که هکتور با تیرکمونش به صورت خچد مختار به سمت دو نگهبان پرتاب کرده بود.

_اوه نه...هکتور تو الان چه معجونی به اونا زدی؟
_معجون نگهبان خفه کن.

هااوو...
(افکت صدای هیولا)

معجون هکتور، به جای خفه کردن نگهبان ها، اونها رو تبدیل به هیولا کرد. هیولا هایی صورتی، با یه چشم، یه دست چنگال مانند مثل خرچنگ و یه دست قول پیکر مثل دست آدم ها‌.

_هکتور اگه زنده بمونم خودم یه بلایی سرت میارم.
_بیاین فرار کنیم.
هرگز. ما می‌جنگیم. برای سرورم. برای جان‌ جانان.
_باشه.
_فیس...فیس فیسس.
مرگخوار ها:

این گونه بود که مرگخوار ها، با رهبری ناجینی و بلاتریکس، به جنگ با دو هیولا رفتن. ولی رفتار هیولا ها به نظر جنگ طلبانه نم‌یومد. بیشتر... با نگاه عاشقانه داشتن به مرگخوار های نگاه می‌کردند.

یکهو، یکی از هیولا ها شروع کرد به دویدن به طرف رودولف، و وقتی به اون رسید، محکم بغلش کرد و در حال ماچ و بوسه کردنش داشت می‌بردش پشت مشتا که با بلاتریکس خشمگین مواجه شد.
_هوی تو!...کسی حق نداره به رودولف دست بزنه. اون کیسه بکس منه.

وقتی بلاتریکس بی‌توجهی هیولا به خودش رو دید، نتونست همونطوری ادامه بده و به سمت هیولا حمله کرد. اون هم بدون چوبدستی.

بلاتریکس روی گردن هیولا پرید و شروع کرد به گاز گرفتن گردنش و سعی در پاره کرده گلوش داشت. و...موفق هم شد. چون اون بلاتریکسه. حتی بدون چوبدستی هم می‌تونه حساب یه هیولا رو برسه.

در اون طرف صحنه مبارزه، مرگخوار ها که طلسم هاشون رو بی تاثیر دیدن، تصمیم گرفتن که لینی رو از طریق دماغ هیولا به داخل بدنش بفرستن، و از درون نابودش کنن. درست وقتی که هیولا سخت مشغول ضربه زدن به خودش بود صدایی توجه همه رو به خودش جلب کرد.
_غووداا...

ویش...
(افکت بریده شدن سَر)

پق...

کار این هیولا هم توسط تاتسویا تموم شده بود. با حرکتی نینجا فروت وارانه، سر هیولا رو از گردنش جدا کرد و با آرامش به سایه های پشت سرش برگشت.

_خیله خب. بیایین بریم پیش ارباب.
_فیس.

و مرگخوار ها به سمت سلول در طلایی به راه افتادن.




ویرایش شده توسط ادوارد در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۸ ۱۷:۴۰:۵۹

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
#57

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
بانز که این وسط فرصتی برای خودنمایی پیدا کرده و زیادی احساس آزادی میکنه دلیلی برای قایم شدن نمیبینه. جلو میره، عقب میاد، میرقصه و میچرخه...و پاش به مجسمه ی طلایی آرسینوس گیر میکنه و مجسمه روی زمین چپه میشه.


-وای! شاهنشاه سرنگون شد!

مامور دوم مشتی بر دهان مامور اول می افکنه.
-زبونتو گاز بگیر ملعون! پادشاها هرگز سرنگون نمیشوند. مگه لرد ولدمورته؟ حواست به جلوی پات باشه.

مرگخوارا میدونستن تو این لحظه باید چیکار کنن! با پرشی بلند و بی سرو صدا روی بلاتریکس میپرن که جلو نره و ماموره رو از وسط به دو قسمت نامساوی تقسیم نکنه.

اوضاح خیلی زود آروم میشه و همگی به راهشون ادامه میدن.
تا این که به آسانسور میرسن.

نباید مامورا رو گم کنن...برای همین چاره ای ندارن. همشون کلاهاشونو روی صورتشون میکشن و به زور خودشونو داخل آسانسور فرو میکنن.

مامور اول معترض میشه:
-چه خبره! خب صبر کنین با آسانسور بعدی بیایین...این چه وضعیه؟ نمیتونم نفس بکشم! این چه فرهنگ ضعیفیه! این چرا موهاش همچینه؟ سمت چپ من خالیه ولی احساس فشار میکنم!

در بین غر های مامور، بالاخره به مقصد میرسن...مامورا به طرف سلولی با میله های طلایی رنگ میرن و درش رو باز میکنن...


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۸ ۱۳:۵۹:۲۶

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۷
#56

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
به محض حرکت مامورا، مرگخوارا به آرومی از مخفیگاهاشون بیرون میان و پاورچین پاورچین به دنبال اونا به حرکت در میان. البته به جز لینی که بال‌ورچین بال‌ورچین و به دلیل نداشتن یک بال به صورت هلیکوپتری پرواز می‌کرد.

ناگهان مامورا توقف می‌کنن و مرگخوارا به همون سرعتی که از مخفیگاهاشون بیرون اومده بودن، دوباره گوشه و کنار پناه می‌گیرن.

- تو یه بویی حس نمی‌کنی؟

بلاتریکس دوباره با عصبانیت برمی‌گرده و با نگاهش هزاران خنجر به سمت هکتوری پرتاب می‌کنه که این‌بار فرصت نکرده بود داخل معجونش پناه بگیره و فقط پشتش قوز کرده نشسته بود. به نفع هکتور بود که بوی حاصل از معجونش نقشه‌شونو خراب نکنه!

مامور دوم برمی‌گرده و کمی دماغشو بالا و پایین می‌کنه.
- من که چیزی حس نمی‌کنم. ممکنه به خاطر سرماخوردگیم باشه؟

ماموری که اولین‌بار متوجه بو شده بود، با چهره‌ای خموده شونه‌هاشو بالا می‌ندازه، برای آخرین بار محوطه رو چک می‌کنه و دوباره به حرکتش ادامه می‌ده.

مرگخوارا هم به سرعت ماموریت خطیر تعقیب نامحسوس کردن مامورا رو از سر می‌گیرن. البته به جز هکتور که با دقایقی تاخیر به دنبال بقیه راه میفته تا مبادا مورد هجوم بلاتریکس قرار بگیره!




پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۷
#55

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.