_من! هیچکس به اندازه من پسرمو نمیشناسه... کی بهتر از من؟
و مروپ در حالی که شدیدا به خود اعتماد به نفس داشت از ملتی که به او خیره شده بودند جدا شد و به سمت اتاق لرد رفت، در زد و داخل شد.
_پسر عزیزم حالش چطوره؟
_پسرتون بی حوصله هست مادر.
مروپ که یک سبد بسیار بزرگ همراه خود داشت آن را کنار میز لرد گذاشت و روی صندلی نشست.
_خب پسرم... مطمئنم غذا سرحالت میاره.
_نه نمیاره مادر.
مروپ این را نشنیده گرفت.
_خب اینم قرمه سبزی مامان برای پسر عزیزش.
و بشقابی را با مخلفات جلوی لرد گذاشت.
_نه نمیخوریم.
مروپ فکر کرد شاید غذای مدرن تر همانگونه که نجینی را سر ذوق می آورد، روی پسرش هم تاثیر بگذارد.
_پس اینم پیتزای تنوری مامان برای پسر عزیزش.
_میل نداریم.
اما نجینی میل داشت! فس فسی شادمانه سر داد و از آن سر اتاق به سرعت به سمت پیتزا خزید. قبل از آنکه برسد مادربزرگش پیتزا را به سبد برگردانده بود؛ نجینی ناراحت و افسرده شد اما تسلیم نشد، هرطور بود برای رسیدن به پیتزایش خود را به درون سبد مادربزرگ رساند و به درونش خزید.
_پس حالا که میل به غذا نداری اینم کیک شکلاتی برای پسر عزیزم که مامان براش صبح درست کرده.
_نه.
_پس یه دسر سبک...
مروپ پرتقال را از سبدش در آورد و شروع به پوست کندنش کرد، قسمتی از آن را برداشت و به سمت لرد گرفت.
_نه مادر نمیخوایم.
_نه بخور پسرم.
_ گفتیم نمیخوایم.
_بخور پسرم ...من طاقت ضعف فرزندمو ندارم.
_نه مادر نمیخوریم!
_لج بازی نکن پسرم من این پرتقالو برای تو پوست کندم.
_گفتیم نه مادر... نه! تنهامون بذارید.
لرد خشمگین و افسرده به نظر میرسید و مروپ حس کرد اگر کمی دیگر بماند اتفاق هایی می افتد که شاید بنیان خانواده اش از ریشه نابود کند!
با افسردگی سبدش را برداشت و به سوی مرگخواران ناامید رهسپار شد.
آهنگی هندی با ناامیدی مروپ و رفتنش به سمت در اتاق به گوش رسید!
_صبر کنید مادر!
مروپ بسیار خوشحال شد با ذوق به سمت پسرش برگشت.
_پیتزا یا کیک شکلاتی؟
_نجینی.
_این تو منو نبود!
_نجینی مادر... نجینی!
_نه پسرم تو که نمیخوای نوه خزنده منو بخوری؟
آخه مگه چه گناهی مرتکب شده؟
درسته حالا گاهی هوس میکنه پاپاشو ببلعه ولی منظور بدی که نداره. خب نوه م ناراحت میشه، افسرده میشه، گشنه ش میشه دوست داره پسرمو بخوره!
اصلا...
_مادر! نجینی رفت دنبال پیتزاش تو سبدت.
_عه ... آهان!
دقایقی بعد مروپ، در اتاق لرد را پشت سرش بست و به صورت نگران مرگخواران چشم دوخت.
_ به اتفاق خوب نیاز داریم. کسی یه اتفاق خوب برای پسر بی حوصلم سراغ داره؟اتفاقی که باعث خوشحالیش بشه.