خلاصه:
دافنه، گویل و گیبن تصمیم میگیرن گند بزنن به مغازه موجودات جادویی چارلی ویزلی. اونا حتی حیوانات توی قفس ها رو هم آزاد میکنند. جرج ویزلی وقتی که این وضعیتو میبینه تصمیم میگیره اونا رو به سمت یه گنج هدایت کنه.
***
- گنج... این خیلی خوبه.

دافنه این رو گفت و به گویل نگاهی انداخت. گویل به گیبن نگاه کرد. گیبن خواست به جرج نگاه کنه که متوجه شد نگاه نکنه شکیل تره.
- پس بیاید بریم...
جرج که جلوش گلهای تسترال رد شدن، خودشو عقب کشید و پوکرفیس تسترال ها رو نگاه کرد.
- شما که اونا رو آزاد نکردید.

- یه اشتباهی شد. فقط همونا بودن...
دافنه موفق به اتمام حرفش نشد چون در همون حالت مرغ طوفانی از بالای سرش رد شد.
دافنه:
خانه ریدل- من بهترین معجون ساز قرنم.

هکتور این رو گفت و چندچشم قورباغه رو داخل پاتیلش ریخت. آب درون پاتیل می جوشید و با اضافه شدن چشم ها جوشیدنش بیشتر شد. پاتیل بدبخت زبون نداشت و گرنه قطعا تا به حال هزاربار از اسیدی بودن معجون های هکتور اعتراض کرده بود.
- پای تسترال.

هکتور یه نگاه به اون ور اتاق و یه نگاه به طرف مخالف اتاق کرد. ولی تسترالی وجود نداشت. اشکالی نداشت... کافی بود حیوون دیگه ای رو جایگزین...
- تسترالا.

- خودتی.
هکتور بی توجه به فریادی که از یه گوشه خونه ریدل شنیده شد بود. با اشتیاق به تسترال هایی که بیرون خونه ریدل بودن خیره شد.
- تسترال اینجا تسترال اونجا، تسترال همه جا!

هکتور این رو گفت و ویبره زنان به سمت یکی از تسترال ها هجوم برد. تسترال مورد نظر خوف کرد و خواست از دست کسی که به سمتش میومد فرار کنه اما هکتور سمج تر از این حرفا بود. ویبره زن خونه ریدل ارهای رو تو دستاش گرفته بود و میخواست پای تسترال رو ببره. اما خب اون ویبره میرفت و به همین دلیل بود که تصمینی به بودن سر تسترال روی بدنش نبود.
- ولم کن!

هکتور در لحظه ای که فکر میکرد موفق شده و تسترال توی چنگشه متوجه شد که تسترال توی چنگش نیست. درواقع یه مرد رو گرفته بود رو میخواست با اره برقی دست شو قطع کنه.
- هکتور! اینجا چه خبره؟ باز معجون پاشیدی رو در و دیوار خونه ریدل همه تسترال شدن؟
- ارباب من کاری نکردم ولی اگه بخواین معجون تسترال آدم کن میپاشم روشونا.

هکتور این رو گفت ولی به کل مردی که میخواست پاش رو قطع کنه رو فراموش کرد و ولش کرد. مرد از فرصت استفاده کرد و دوباره به صورت تسترال سعی کرد از اونا دور بشه.
- تسترال.

همه ی گله به سمت لردسیاه برگشتند و منتظر موندند.
- منظورمون اون مرد تسترال بود.

درواقع جانورنما ریونی نبود که به متوجه شه لرد سیاه فحش نمیده به همین دلیل باز انسان شد و برگشت.
- تسترال خودتی.

- تسترال ماییم؟ هکتور؟ یکی از معجون هاتو بیار برامون.

- ارباب معجون آدم تسترال ادب کن بیارم؟

هکتور ویبره زنان معجونی رو تو دستای لرد گذاشت. لرد نگاهی به مردی کرد که به معجون سیز رنگ خیره شده بود.
- از اونجایی که ما لرد بخشنده و بزرگواری هستیم. میبخشیمت به شرطی که بری برامون از محفل جاسوسی کنی.