هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

پروژه بازسازی هاگوارتز


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹

پومانا اسپراوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۹:۲۱ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
از خانه گریمولد
گروه:
مـاگـل
پیام: 157
آفلاین
-من ماندم تنهای تنهااا من ماندم...
-یک ذره جمع و جور بشین مهمون داری.
-افسر، کدوم جوانمردی رو آوردی.
-یکی نه یک لشکر آوردن!
-برین کنار، برین کنار، ارباب داره میاد.
-ارباب کیه؟ نکنه این بی دماغ کچلو می گی!
-به من میگی بی دماغ کچل! الان حسابتو می رسم
آواداکدا...
-ولدی!شیطونو لعنت کن اینجا زندانه ماگل هاست ها!
-دامبلی، آخه ببین چی می گه!
-آقا ،ببخشید ما الان هممون اعصابامون داغونه لطفا سر به سر ما نذارین.

زندانی که از ترس زبونش بند اومده بود گفت:
-ها!چی؟آها!بله من غلط بکنم توهین بکنم شوخی بود. آقا، ببخشید من غلط کردم منو ببخشین.
-حالا که خیلی اصرار می نمایی باشد می بخشمد ولی دیگر اینکار را نکن.
-گروه عجیب غریب بیاین بیرون.
...
-ببینید شما تخلفات کمی نکردین اما به دلیل اینکه ما متوجه شدیم شما مال اینجا ها نیستین و از خیلی از قوانین خبری نداشتین.اگر دو سند بیارین همگی آزادین.
-واقعا پلیس مامان ؟! خب پس مشکل حل دیگه .
لرد مامان پاشو،پاشو برو سند رو بیار.
-ببخشین خانم،باید یک نفر از بیرون برای شما سند رو بیاره.
-ما کسی رو نداریم هممون اینجاییم.
-من نمی دانم بروید فکر کنید شاید کسی رو به خاطر آوردین.

بعد از ساعت ها فکر فرد و جرج پاشدن و گفتن:
-ما یه نفر رو سراغ داریم میریم بهش زنگ بزنیم.

همه خیلی خوشحال شده بودند آرتور پرسید:
-کی بچه ها؟!
-یه نفری. فقط یکم بد قلقه.

دامبلدور که خیلی از هوش دوقلوها خوشحال بود گفت:
-برین بهش زنگ بزنین.افتخار می کنم که گروهی به این خوبی داریم

ولدمورت که خیلی عصبانی شده بود فریاد زد:
-اینقدر گروهتو به رخ نکش ! همه می دونن که مرگخوار ها بهتر از محفلیان.

بعد از جروبحثی طولانی میان محفلی ها و مرگخوار ها فرد و جرج از راه رسیدن همه ساکت شدند تا ببینن چی شده.....

آیا فرد و جرج موفق شدند یا اون نفری که مد نظرشون بود قبول نکرده؟اصلا اون نفر کی بوده؟



پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۹

مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸:۳۵ جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 234
آفلاین
_ولی آقا مشنگه....... چیز آقا پلیسه اما ی ما یکم خوابالو عه و زود خوابش میبره جنازه که نیست.

دامبلدور همین طور که سعی میکرد پلیس ببره اینو گفت ولی پلیس گوشش بدهکار نبود. رفت بدن اما رو بلند کرد.
_وای بدنش خیلی سرده باید همین الان برین زندان تا بفهمین نباید جنازه با خودتون حمل کنین.

یهو خیلی از افراد حاضر زدن زیر گریه:
- نه ازکابان نه من میترسم ببخشید..

پلیس این جوری شده بود( )
_نمیدونستم انقد از یه شب خوابیدن تو پاسگاه پلیس میترسین

دامبلدور که داشت جلوی آبروریزی رو بگیره زیرلب به دیگران گفت:
_باباجان... زندان مشنگی با ازکابان فرق داره ساکت باشین..

یهو لرد بلند شد.
مرگخوارا میترسیدن چون وقتی اعصاب لرد ته بکشه به کسی که عصبانی بشه یه آوادای محکم میزنه

یهو دامبلدور جلوشو گرفت.
زیرلب به لرد گفت:
_تام بابا جان... اصلا فکر خوبی نیست حساب اینو بزنی ما محفلیا رو کشتن ادما حساسیم
مرگخوارا:(هوففف....)

پلیس همینجور ایراد میگرفت:
_این چرا انقد مو داره (فنریر)این چرا انقد گندس(هاگرید) این چرا مو نداره (لرد) این چرا انقد پیره(دامبلدور) این چرا انقد میگه عزیز مامان(مروپ جونی)و....

دیگه دامبلدور دلش میخواست به یارو آوادا بزنه ولی دید فرزندان روشنایی دارن نگاش میکنن پس یه کاغذ ورداشت آدرس نخود سیاه رو توش نوشت و داد به پلیس:
-بابا جان... این ادرس خونه منه فردا بیا این جا با هم حرف میزنیم ....

پلیس حرفشو قطع کرد:
_نه بابا جان الان پلیسا اومدن ببرنتون زندان واقعی
_به خاطر چی؟؟
_همون حرفا که گفتم به اضافه عجیب بودن...

دامبلدور به ماشین های مجهز پلیس با اسلحه مشنگی نگاه کرد.
انتخاب خودشون بود که برن یا نرن.
البته لرد یه نقشه فرار از زندان عالی داشت...




پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۹

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۶:۴۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
- ایست!

همین یک کلمه کافی بود تا کنجکاوی مرگخواران و محفلیون را بر انگیزد و به خاطر تکان های شدید اعضا هردو گروه؛ تشت را واژگون سازد.
خانم فیگ که توانسته بود زود تر از بقیه خود را از زیر دست و پای مرگخواران و محفلی ها نجات دهد از جایش برخاست.
- چی شده پلیس جونی؟ چرا فریاد می زنی؟
- تشت شما تا اطلاع ثانوی توقیف می شه.

مروپ که با شنیدن کلماتی چون توقیف و تشت به زور هم که شده بود خود را از زیر دست و پای جماعت بیرون کشید.
- چرا پلیس مامان می خواد تشت مامان رو توقیف کنه؟
- چون تو این وضعیت کرونا از منزل خارج شدین و تازشم شما نه تنها طرح فاصله گذاری اجتماعی رو رعایت نکردی بلکه بیش از حد مجاز هم مسافر سوار کردی!
- پلیس مامان می دونی داری من رو ترغیب می کنی که برم خانه سالمندان؟

ولی پلیس به حرف های مروپ گوش نمی کرد. او در حال برسی تشت بود.
- ای وای بر من! پلاک هم که ندارین و این یعنی رعایت نکردن طرح ترافیک( زوج و فرد )... باید از همه تون هم تست بگیریم تا ببینیم تب ندارین!

پرفسور دامبلدور که دید وضع دارد خراب می شود سریع وارد عمل شد.
- می گم بابا جان انقدر خودت رو درگیر این مسائل نکن. بیا تا با عشق مسئله...
- وای جنازه! شما با خودتون جنازه حمل می کنید؟


مزه خونه به همینه... همیشه می دونی درش به روت بازه... می تونی سر تو بندازی پایین و بیای تو و لازم نباشه توضیح بدی به کسی که چیکاره ای اونجا... چون جوابش معلومه... خونت اونجاست... حتی اگه فقط گهگداری بهش سر بزنی!


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۹

مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸:۳۵ جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 234
آفلاین
اما دابز در حالی که نزدیک بود گریه اش بگیرد دوباره گفت:
_پروفسور من خیلی درد دارم. ماره نیشم زده
_فرزندم خیلی درد داره؟
_بله پروفسور
_فرزندان روشنایی بیاین پایین که یه فکری به حال اما بکنیم

چندین ساعت بعد

محفلی ها پیاده شدن و سعی کردن به قیافه خوشحال لرد جواب ندن چون یه عالمه مرگخوار دورشون بود تازه لرد کم چیزی نبود.

_خب فرزندان اما خوابش برده؟
_ببخشید پروفسور ولی انگار بیهوش شده.

_ساکت،فرزند،گفتیم که اما خوابش برده
_بله چشم

مروپ که می دید رز قشنگش در حال خسته شدن است دوباره همان لحن عصبانیو به کار گرفت و گفت:
_یا بپرین بالا یا از یه تشت دیگه سواری بگیرین

_چشم مروپ جونی

چند ساعت بعد
محفلیا سوار تشت شدن و اماده حرکت بودن آرتور ویزلی هم اما رو تو بغل خودش گرفته بود.
مروپ که آماده حرکت بود دید با کمک فنریر هم نمیتونه حرکت کنه پس گفت:
_سفیدای مامان. من نیاز به یکی دیگه دارم برای هل دادن تشت

محفلیا همین جور به همدیگه میگفتن بره تشتو هل بده تا اینکه دامبلدور گفت:
_من یه فکری دارم. یه دیقه ساکت باشین فرزندان

بعد بلند داد زد:
_هااااگگگگگرییییددددددددد

صدا تا حدی بلند بود که یه عالمه کلاغ از درختای اطراف بلند شدن
_اما پروفسور....

دامبلدور ساکتش کرد و گفت:
_5،4،3،2،1

یهو هاگرید از ناکجا اباد حاضر شد و بایه لبخند ژکوند گفت:
_من حاضرم پروفسور

بعد از اینکه هاگرید و فنریر دست به کار شدن سفر شروع شد.

3هفته بعد...

بالاخره از دور قلعه نمایان شد مرگخوارا و محفلیا جیغ و دست و هورا کشیدند.
تا اینکه...




پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱:۱۱:۵۳ پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 642
آفلاین
- اونارو سوار نکنیم گوجه سبز مامان؟
- محفلیون؟ پناه بر خودمان مادر! شما را چه شده؟
- واسه ی خودت میگم توت درختی مامان. این‌جوری سود بدست می‌آریم توی هاگوارتز به دردمون میخوره.
- باشه مادر... فقط گفته باشیم ما کنار آن ریش سفید نمی‌شینیم.
- خیالت راحت باشه آفتاب‌گردون مامان!

مروپ گانت این را گفت و به محفلی ها نزدیک تر شد.
- برسونم سفیدای مامان!

مروپ، که با تلاش های فراوانش و عرق ریختن هایش و کمک خیلی کوچک فنریر که صرفا شامل هول دادن همه تا رسیدن به مقصد میشد، به مقصد رسیده بود؛ این را به محفلی ها گفت.
محفلی ها اما، مسلما به مرگخوارانی که در تشتی با ابعاد 4*5 روی یکدیگر نشسته بودند و در راس آنها، لرد سیاه جاخوش کرده بود، اعتمادی نداشتند.
- نیازی نیست؛ الان تاکسی‌مون میرسه.

جوزفین مونتگومری، با دهن کجی این را به مرگخواران گفت.

- کدوم تاکسی فرزند؟ اگه تاکسی داریم پس چرا 6 ساعته که اینجا ایستادیم؟
- ... دارم خودکفایی‌مون رو به مرگخوارا نشون میدم پروف.
- دروغ فرزند روشنایی؟ این بود آموزه های‌ محفل؟

مروپ که آفتاب را بر روی سر "عزیز مامان" را می‌دید، برای سوخته نشدن پوست "عزیزش" گفت:
- بالاخره سوار می‌شین یا نه؟
- معلومه که سوار می‌شیم مروپ جونی! بیاین بالا رفقا!
- مطمئنی فیگ؟
- بسپارش به من پروفسور.

خانوم فیگ با اطمینان خاطر دادن به دامبلدور، محفلی هارا برای سوار شدن درون تشت به صف کرد.

- کجا؟! 15 گالیون میشه.

لرد ولدمورت این را به محفلیون در حال تلاش برای سوار شدن گفت.

- حالا با مروپ جونی به توافق می‌رسیم ما.

چندساعت بعد

محفلی ها با تلاش های چندین ساعته، بالاخره موفق به سوار شدن درون تشت بانو مروپ شدند.
- این مارِ نیشم زد پروفسور!

تازه دردسر اصلی شروع شده بود!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۵ ۲۱:۲۶:۳۰
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۵ ۲۱:۲۷:۲۸
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۵ ۲۱:۲۷:۵۰

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹

اسلیترین

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۰۹:۵۶
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 717
آفلاین
مرگخواران که بر اثر دود اگزوز اتوبوس همچنان سرفه می کردند با ناامیدی به بالا و پایین خیابان نگاهی انداختند.

همان لحظه، جلوی در خانه ریدل ها

مروپ همچنان با تشتی از آب منتظر ایستاده و با نگاهی بیخیال به افق زل زده بود. بلاخره با ناله مچ دستش به خودش آمد.

-بابا بسه دیگه مروپ مامان! بچه هات رفتن و تموم شد! داری برا کی یه ساعت منو تکون میدی؟ مگه نمیدونی من آرتروز دارم؟
-واقعا رفتن مچ مامان؟! فرزندان مامان رفتن و منو با یه تشت آب توی دستم جا گذاشتن؟ مادری هستم فراموش شده؟ انگار نه انگار سالمندان هم دل دارن...دلشون می خواد برن تعطیلات خب.

اما مروپ، زن روزهای سخت بود و به این سادگی ها قصد تسلیم شدن نداشت. سوار تشت مذکور شد و کشان کشان به سمت هاگوارتز به راه افتاد.

شاید فکر کنید تشت وسیله حمل و نقل مناسبی نیست، اما اشتباه می کنید؛ تشت بسیار هم برای حمل و نقل مناسب است! مثلا مروپ توانست در مدت یک ساعت یک متر از مسیر را طی کند و این خود موفقیتی شگفت در این عرصه به شمار می آید! بلاخره پس از یک هفته سر خوردن با تشت، مروپ به نزدیک فرزندان آواره اش در گوشه خیابان رسید. در حالی که عینک آفتابی اش را در می آورد از تشت آلبالویی اش پیاده شد.
-مامانو جا گذاشتین و رفتین! ولی یه مامان هیچ وقت فرزندانشو ول نمیکنه بره. برسونمتون فرزندان مامان؟
-مادر جان، دقیقا ما کجای این تشت سوار شده تا شما، ما را برسانید؟
-دو پیازه مامان، اصلا نگران جا نباش. تمام میوه هامو توی همین تشت می شورم. تا الان یک بار هم برا میوه هام جا کم نیاورده و ناامیدم نکرده!
-خیالمان آسوده شد مادر! نه اینکه ما و یارانمان میوه می باشیم، قطعا جا خواهیم شد.

مرگخواران که دیگر از آمدن وسیله حمل و نقل دیگری به آن منطقه ناامید شده بودند، با اکراه سوار تشت شدند و بر روی کله یک دیگر نشستند. در آخر نیز لرد سوار شد و بر روی کوهی از مرگخواران نشست.

صدای مروپ در بین کوهی از مرگخواران به صورت ضعیفی به گوش رسید.
-اممم...کلم بروکلی مامان؟ راستش یکم تعداد بیشتر از انتظار مامان بود برای همین تشت مامان قابلیت سر خوردن خودکارش رو از دست داده. ولی اصلا نگران نباشی ها، یه مرگخوار از خود گذشته مامان از پشت هولمون بده راه میوفته!
-فنر؟

و فنریر بود که ساعت ها و ساعت ها عرق ریزان و خسته، تشت و کوهی از مرگخواران را به سمت هاگوارتز هول می داد تا اینکه به جماعتی عظیم با مو های قرمز در گوشه ای از خیابان رسید.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۵ ۲۰:۴۰:۴۲
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۵ ۲۰:۴۹:۴۴

تصویر کوچک شده
جادوآموز برتر جام چهارگانه هاگوارتز

In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹

ماتیلدا گرینفورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۷ دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۱۷:۴۴ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 45
آفلاین
هنوز 100متر هم از خانه دور نشده بودند که از کاپوت ماشین، دود سیاهی بیرون زد. از قرار معلوم نشانه ی خوبی نبود. جماعت مرگخوار که به دلیل کمبود جا خیلی فشرده خودشان را در ماشین جا داده بودند برای تعمیر پراید لوکسشان مجبور به پیاده شدن، شدند. اولین کسی که کنار در بود، دستگیره را کشید تا پیاده شود، به دلیل حجم بالای نفرات، انفجاری از همه نقاط آن خودرو رخ داد که باعث شد به قبرستان ماشین ها در کنار دیگر دوستان خود بشتابد.
مرگخواران که از قبل هم به دلیل چپاندن وسایلشان در ماشین به قدر کافی کلافه بودند با سکوت از وسایل و قطعات منهدم شده که زمانی اسمش ماشین بود خداحافظی کردند.
همه در افکار خود به دنبال چاره ای میگشتند که ناگهان ...

_عه ارباب، اتوبوس گرفتن بشیم؟

با این حرف همه ی سر ها به طرف رابستن برگشت.
_فقط نظر دادن شدم تصمیم با ارباب بودن میشه.

و باز همه ی سرها به طرف لرد برگشت همه منتظر تصمیم نهایی او برای ادامه ی سفر بودند اما تا برگشتند با جای خالیه او مواجه شدند.
لرد جلوتر از همه و خیلی ریلکس درحال رفتن به سمت اتوبوس بود و بدین ترتیب بقیه ی مرگخواران نیز پشت سر او راه افتادند. هنوز نرسیده بودند که اتوبوس به راه افتاد و با وجود فریاد های مرگخواران برای ایستادنش دور و دور تر شد و تنها دود های اگزوزش را به خورد مرگخواران داد.


ویرایش شده توسط ماتیلدا گرینفورت در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۵ ۲۰:۰۵:۲۴

He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹

مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸:۳۵ جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 234
آفلاین
لرد عصبی شده بود وحاضر بود به هرکس که نزدیکش می شد یک آوادای زیبا بزند
مرگخواران که دیگر به تنگ آمده بودند و همین جور چمدان هایشان را هل میداند ولی هیچ اتفاقی نیفتاده بود.
فنریر که در حال خوردن ساندویچ سوسیس و کالباس بود با دهان پر به لرد گفت:
_ارباب حالا چیکار کنیم ...... اگه دیر برسیم محفلیا همینو میکوبونن تو سرمون....
تکه های غذا همین طوری از دهن فنریر پخش میشد بیرون.
لرد با عصبانیت به فنریر نگاه کرد و گفت:
_ دیگر نبینیم در حضور ما با دهان پر صحبت کنی!!
فنریر که فهمید گند زده بود اومد درستش کنه:"...
_فنریر بدو بیا این چمدونو هل بده پس اون عضله هات به چه دردی میخوره
فنریر بدو بدو دوید به سمت ملانی که رنگ موهایش قرمز شده بود و این نشانه خوبی نبود.
لرد سیاه در حال تدبیر چاره بود که صدای ( بوققق.............بوققق) اومد.

لرد به مکان صدا صدا نگاه کرد و بلاتریکس رو دید که سوار یه ژیان شده بود که روش نوشته بود (دستیار مرگ) با لحن راننده تاکسی به مرگخوارا گفت:
_ده بپرین بالا دیگه نزارین بدون شوما حرکت کنم
ولی تا لرد سیاه رو دید بهش چشمکی زد و گفت:
_برسونمت .......سونمت .......سونمت ............. برسونمت؟؟ ............
لرد اصلا به بلاتریکس محل نزاشت.
_حالا می تونم برات بازم میوه بزارم مادر؟
لرد مروپ را دید که یه سبد میوه دیگه تو دستاش بود.
لرد آهی کشید:
_باشه بزار ...

دیگه همه چیز مهیا بود و باید حرکت میکردن
لرد عینک آفتابیه خفنشو زد( ) و به بلا گفت:
بلا دنبال من بیا.
سوار ماشین شد و ژیان بلا هم دنبالش راه افتاد.
مروپ با یه تشت آب اومد بیرون و بلند گفت:"علی علی "
و تشتو بلند کرد و ریخت جایی که پراید قبلا بوده.

توی راه که بودن یهو پراید یه صدایی شبیه زوزه اژدها در آورد.
بلا کلشو از شیشه ژیان آورد بیرون و گفت:
_ارباب چی شده اژدها داری تو ماشین؟؟
لرد در حالی که کلشو می خاروند گفت:
_ نمیدونم ماشین انگار داره خراب میشه ولی تا هاگوارتز دووم میاره.
به جلو نگاه کرد شایدم دووم نمی آورد.......




پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 326
آفلاین
لرد به مرگخوارانش نگاه کرد که با سرعت و قدرت زیاد چمدان ها را در ماشین بیچاره میچپانند. نه ماشین میتوانست چمدان‌های آخر را جای بدهد و نه میشد آن ها را جا داد. مرگخوارن هر طلسم کوچک کننده‌ای بلد بودند روی چمدان ها اجرا کردند ولی نمیشد.
-چرا نمیشه؟ میوه هایی که میخوام به عزیز مامان بدم خراب میشن که!
-بانو مروپ میخوایین اونا رو به عزیزمامان ندین تا بخورن؟ دیگه این دفعه رو به خاطر ماشین هم که شده...
-چی؟ نه! عزیز مامان ویتامین‌های بدنش نباید بیوفته! نه، نمیشه.

تام از متقاعد کردن مروپ دست کشید و سعی کرد چمدان خودش را در صندوق عشق جای دهد. ماشین کم کم به زمین نزدیک میشد. از بس سنگین شده بود، نمیتوانستند چرخ ها را از سنگ ها تشخصی دهند. ولی مرگخواران همچنان با قدرت به چمدان‌ها فشار می‌آوردند تا وارد ماشین شود.
لرد که چمدانش اول از همه گذاشته بود، به بلاتریکس هم گفته بود که کسی چمدانش را کنار چمدان لرد نگذارد. پس مرگخوارن با فاصه 30سانتی‌متری ازچمدان لرد، چمدان‌هایشان را میچیدند.

-ای بابا!
-اَه!
-چرا نمیشه؟

مرگخواران دیگر رد داده بودند و حاظر بودند برای تلف نکردن وقت برای فرو کردن چمدان‌ها، هرکاری بکنند.
حتی گذاشتن چمدانشان روی چمدان لرد!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۸

ریچارد اسکای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸ سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱
از اون بالا بالا ها
گروه:
مـاگـل
پیام: 61
آفلاین
خلاصه:

قلعه هاگوارتز دچار طالع نحس شده (هرکس واردش بشه اتفاقات خطرناک براش میفته). اولیا اجازه تحصیل فرزندانشونو توی هاگوارتز نمیدن برای همین مدیر هاگوارتز تصمیم گرفته ثابت کنه که هاگوارتز نحس نیست. مدیر نامه ای برای مرگخوارا و محفلیا می فرسته و با وعده تور گردشگری رایگان با کلی امکانات در قلعه هاگوارتز، این دو گروه رو به هاگوارتز دعوت می کنه. حالا اونا چمدان هارو بستن و آماده حرکت به هاگوارتز شدند.

خانه گریمولد

محفلی ها چیز زیادی با خود نبرده بودند ، چندتا پیژامه و دمپایی و چند سیخ برای درست کردن موج ها و یک عدد گاز پیکنینکی.
همه چمدان هایشان بسته و آماده برای رفتن شدند.

_ریموند ، بیا بابا جان داره دیر میشه ها.

ریموند همیشه از پچگی استرس قبل از مسافرت داشت و خب، طبیعی است آنها نیم ساعت باید پشت در دستشویی باید وایسند.
صدای تیکاف ماشینی بزرگ در بیرون از محفل اومد و بعد هم صدای بوقی که تلفیقی از بوق کامیون و وانت بود! به گوش رسید؛سیریوس پرده را کنار زد و با یک هواپیما مسافر بری گنده مواجه شد که خلبانش ریچارد بود که درحال گوش دادن به آهنگ با صدایی بلند بود.


_پروف ریچی رسید.

ملت محفلی دوان دوان به بیرون رفتند.

_هیچی، بابا جان ، نگفتم اینجا پارک نکن؟ الان جرثقیل میاد میبره هواپیما رو.

ریچارد دکمه باز شدن درب هواپیما را زد اما مثل همیشه درش در میانه راه ماند و مثل همیشه میلیون از راه تحویل هواپیما بد دشواری سوار شدند.
از در نیمه باز ، پنجره های ترک خورده ،نبودن برق در هواپیما ، نداشتن سوخت کافی ، و خرابی یکی از موتور ها که بگذریم خلبان این هواپیما ریچارد بود که امید به مقصد رسیدن را بسیار کم میکرد.بالاخره بعد از گذشت نیم ساعت استارت زدن و توکل بر مرلین هواپیما به صورت افقی به پرواز درآمد.

خانه ریدل ها
برعکس محفلیون مرگخواران خانه ریدل ها را جارو کرده بودند و کوچیکترین چیز ممکن را در چمدان هایشان جا داده بودند و آماده رفتن شده بودند.
بالاخره تام با ارابه مدگ(پراید) که روی کاپوتش نماد مرگخوار ها بود ، در جلوی مرگخواران منتظر ایستاد.

_تو درست ۱ ساعت و ۸ دقیقه و ۳ ثانیه و ۱ صدم ثانیه دیر رسیدی.

ولدمورت لردی بود بسیار دقیق و از هر گونه تاخیری بدش میآمد.
لرد دستور داد که هرچه زودتر کوهی از چمدان های مرگخواران را هر چه زودتر درون پراید بچپانند .




شناسه قبلی : آبرفورث دامبلدور








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.