پیتر با ترس ولرز به کتاب عجیب غریب خیره شد.
ولی خوشحال بود که حس شوخ طبعیش برگشته بود.
_خب. نمیخواید به خودتون زحمت بدید. من خودم میرم بهشت.
فرشته ی عینکی به پیتر نگاهی کرد:
_نه نمیشه. باید اعمالتو دید بعد بری بهشت یا جهنم.
وبعد کتابو باز کرد.فرشته همین جور به کتاب نگاه می کرد و حرف می زد.
_واقعا تو قوطی پسره قرص مسهل ریختی؟؟
_تقلب تو روز روشن؟؟؟
_اگه کمکش نمی کردی الان بدبخت بودی.هیچی ثواب نداشتی.
_میوه های مروپ رو خوردی به خاطر این که دلش نشکنه؟عجب شجاعتی.
_اون سنجابو نجات دادی؟خیلی خوبه.
_چرا می خواستی بری مرگخوار شی؟؟
_اگه بگم درمورد بلاتریکس چه غیبتی کردی به نظرت زنده میمونی؟؟
_دمپایی رو خیس کردی؟؟
و هزاران اعمال دیگه...فرشته به کتابش نگاه کرد:
_این 2 تادیگه آخریشه... تا اینجا ثوابا با گناه ها مساوین. باید ببینیم میری کدوم ور.
فرشته به یکی از اعمال ها نگاه کرد.
_ووااااییییی!! تو...تو سین می کردی جواب نمی دادی؟؟ اگه ثوابت به اندازه کافی خوب نباشه میری به قعر جهنم...
همه ی شبح ها به پیتر نگاه کردند و ازش فاصله می گرفتند.
پیتر سرخ شد.امیدوار بود ثوابش به اندازه خوب باشد.
فرشته به ثواب نگاه کرد و چهره اش تغییر کرد:
_این عالیه... تو به کسایی که ناراحت بودن کمک کردی و اونا هم اومدن شهادت دادن تو حیوان دوست بودی و به حیوونا وانسانا کمک میکردی.
تابلوی بالای سر پیتر تغییر کرد.
نتایج امتیاز ها
گناه ها:100224326425645265 ثواب ها: 100224326425645265.25 نتیجه:ورود به
بهشتپیتر خوشحال بود.به خاطر 25 صدم رفت به بهشت.
فرشته به پیتر نگاهی کرد و گفت:
_دوتا فرشته راهنماییت می کنن توی بهشت و میگن چیکار کنی...
بعد زیرلب گفت:
_نمیدونم چرا اونی که سین میکنه جواب نمیده و دمپایی دستشویی رو خیس می کنه چرا باید بره بهشت.
برای پیتر این حرفا مهم نبود.هردوی اینا 1 بار اتفاق افتاده بود!
پیتر که آماده بود بره بهشت...