نتیجه دوئل زاخاریاس اسمیت و ربکا لاکوود:امتیازهای داور اول:
زاخاریاس اسمیت: 25.5 امتیاز – ربکا لاکوود: 26 امتیاز
امتیازهای داور دوم:
زاخاریاس اسمیت: 25.5 امتیاز – ربکا لاکوود: 26 امتیاز
امتیاز های داور سوم:
زاخاریاس اسمیت: 26 امتیاز – ربکا لاکوود: 26.5 امتیاز
امتیازهای نهایی:
زاخاریاس اسمیت: 25.66 امتیاز – ربکا لاکوود: 26.16 امتیاز
برنده دوئل:
ربکا لاکوود!......................
زاخاریاس با عزمی جزم به سمت خونه شماره ی دوازده میرفت. اون حتما باید عضو محفل میشد. اصلا براش مهم نبود که چجوری باشه و چقدر سخت باشه.
- تو زاخاریاسی! حتی یه روز در آینده میتونی جای پروفسور رو بگیری! میتونی همه چیزو تغییر بدی. میتونی...
- اسمیت بیا تو!
زاخاریاس لباسش رو صاف میکنه و وارد میشه. به سرعت مشغول بررسی اطرافش شد. دیوار ها و رفت و امد های ملت که به سرعت این طرف و اونطرف میرفتن. یکی گونی پیازی رو جا به جا میکرد، یکی دیگه دیگ بزرگی رو روی سرش می برد، یکی مشغول دوئل با دشمن فرض بود، تعداد زیادی هم بچه های مو قرمزی اینطرف و اونطرف میرفتن.
- اینجا اتاق پروفسوره. برو تو هری بهت میگه چی کار باید بکنی!
زاخاریاس سوال داشت! سوال های زیادی هم داشت. حتی لازم بود کلی ایراد بگیره. مثلا اینکه چرا رنگ دیوار ها رفته؟ چرا آب توی لوله ها جاری بود؟ چرا پنجره ها بازه؟ اصلا چه معنی داره هری روی سرش زخم داشته باشه؟ به نظر زاخاریاس اگه محفل همین شکلی پیش می رفت خیلی زود نیست و نابود می شد. باید آستین بالا میزد و کاری می کرد!
بنابراین زاخاریاس آستین هاشو بالا زد و سرشو انداخت و وارد اتاق دامبلدور شد که اونجا هری منتظرش بود.
- من اومدم!
هری که روی صندلی دامبلدور نشسته بود و پاهاشو روی میز گذاشته بود و همزمان ققنوس بی ریخت و چروکیده ی دامبلدور رو پایید، به نظر کمی غافلگیر شد.
- بد نبود قبل ورود در بزنی زاخاریاس!
- من میخوام اول یه سری انتقاد...
- انتقاداتت باشه برای بعد. الان برای ورود به محفل و عضو شدن باید آزمون ورودی بدی!
زاخاریاس سرش رو بالا گرفت.
- من برای هر ماموریت سختی حاضرم!
- خوبه زاخاریاس چون ماموریتت خیلی سخته! همون جوری که میبینی فوکس دیگه وقت آتیش گرفتنشه. ولی پروفسور دستور داده لحظات آخر نباید تنها باشه. منم باید برم دنبال ماموریت نجات دنیا. وقت این کار رو ندارم. برای همین تو باید تا آخر عمر فوکس پیشش بمونی و تمام مدت مراقبش باشی!
زاخاریاس انتظار ماموریت خفن تری رو داشت ولی خب این هم بد نبود.
- باشه من کاملا مراقبشم!
هری که انگار منتظر شنیدن این جمله بود توی کسری از ثانیه از صندلی پایین میاد و غیب میشه! حالا فقط فوکس مونده بود و زاخاریاس و ماموریتی که دامبلدور بهش سپرده بود!
چند ساعت بعد- جلو در دفتر دامبلدور:
- فرزندم چرا فوکس رو تنها گذاشتی؟ مگه قرار نبود کنارش بمونی؟
- آخ زخمم! پروفسور منو سرزنش نکنیدا. زخمم تیر میکشه!
- فرزندم من هرگز قدرت عشق تو رو سرزنش نمیکنم همه چیز عشقه مهتابی محفل! فقط سوالی ازت پرسیدم!
- زاخاریاسو گذاشتم پیشش بمونه. اصلا خودتون ببینید!
هری در رو باز میکنه و تنها صحنه ای که باهاش مواجه میشه، آستین های زاخاریاسه که روی زمین افتاده و جوجه ققنوسی که ملچ مولوچ کنون روی آستین ها قدم میزنه!
- فکر کنم یادم رفت بهش بگم فوکس قبل آتیش گرفتن گوشت تازه لازم داره پروفسور!