خلاصه:
لرد و مرگخوارها توی مجموعه تفریحی هستن. اسنیپ یه گرگ خاکستری رو با دوازده تا توله اش میاره. ولی گرگ ها فرار می کنن و توسط وزارتخونه به دام انداخته می شن. لرد به مرگخوارها دستور می ده که برن و گرگ ها رو از وزارتخونه پس بگیرن.
...............................................
_خب... چجوری باید بریم وزارت خونه؟
بلاتریکس کروشیویی نثار مرگخوار مذکور کرد و گفت:
_خب احمق... میریم دیگه... چطوری نداره!
_آخه حالا که وزارت سحر و جادو وزیر نداره همه چی درهمه یهو یکی میاد به عنوان یه خود شیرین مارو می فروشه!
بلا فکر کرد. خیلی فکر کرد. خیلی خیلی فکر کرد... و دید درست میگه.
_خب تغییر شکل میدیم!
و راحت میریم! هکتور! معجون تغییر شکل نمیخوایم! از اون فروشگاهه میگیریم!
بلا به فروشگاه (معجون فروشی اقدس جادوگر ) اشاره کرد و به سمت اون رفت.
درون مغازه..._اوا! سلام اقدس خانوم! چه خبرا؟؟ خوبید؟ سلامتید؟ ما تموم معجون های تغییر شکل شمارو میخوایم! به خدا ببخشیدا! بچن دیگه!
مروپ در حالی که با اقدس خانوم حرف می زد به بلاتریکس میگفت که آماده باشه.
اقدس خانوم معجون هارو که حدودا بیست و یکی بود رو روی پیشخوان گذاشت و گفت:
_مروپ جونم قابلتون رو نداره! میشه 250 گالیون.
_ممنون اقدس جون ،یه نایلون بده و ما هم پول رو آماده می کنیم.
اقدس خانوم همین جور که سرشو خم کرده بود تا نایلون برداره با صدا دویدن مرگخوارا مواجه شد و سرشو بلند کرد.
ولی فقط 4 تا از معجونا کم شده بود...
مکانی دورتر از فروشگاه اقدس خانوم..._خب... چند تا معجون آوردین؟
_من یکی آوردم.
_منم.
_عه عزیز مامان منم همین طور.
بلا به معجونی که توی دستش بود نگاه کرد. اونم یکی آورده بود!
_بقیه چیزی نیاوردن؟
همه مرگخوارا گفتن نه.
بلا با عصبانیت گفت:
_خب بی خیال بیاین آپارات کنیم به جلوی در وزارت.
جلوی در وزارت..._کیا این معجون هارو میخورن؟
همهمه مرگخوارا بلند شد.
_
ساکت! خودم میگم کی باید اینا رو بخوره: یکیش خودمم، ساکت پیتر! یکیش مروپه، ساکت پیتر! یکیش تامه ، و یکیشونم پیتره! راضی شدی؟
مرگخوارا چند تار مو که از مو های چند تا بدبخت کنده بودن رو انداختن توی معجونا و سر کشیدن...
توی وزارت خونه..._ساکت باش پیتر! ساکت! به من ربطی نداره که تو تا حالا نیومدی وزارت خونه!
بلا عصبانی بود... گاهی رهبری گروه لرد سخت میشد...
بلا اول از همه جلوی دفتر مسئول ایستاد و چون شکل یکی از کارآگاها شده بود بدون در زدن وارد دفتر مسئول شد.
_ما اومدیم اون گرگ ها که همه جا رو به گند کشیدن رو برداریم! کجان؟
مسئول با صندلی چرخدار چرخید و به اونا نگاه کرد. اون... فیگ بود.
_سلام کارآگاه...