و کتی با صدای تلپی روی زمین افتاد. مرگخواران با نگرانی به پیکر او و قارقارو که روی سرش نشسته بود نگاهی انداختند. بلاتریکس کتی را مانند وزنه به گوشه درخت سدریم و خانواده کوالایی اش کشید که آسیبی نبیند.صدای خش خش بیشتر و بیشتر می شد. به نظر می رسید، شکار بزرگی منتظر آنهاست.
دوریا با چشم به دیگر مرگخواران علامت داد. بلاتریکس تله هایش را برای بار 978 ام چک کرد و هکتور پاتیل بزرگی که تمام دیدش را گرفته بود، از روی سرش برداشت بلکه بتواند با حرکت سریع شکار را در آن گیر اندازد.
هیجان مرگخواران برای به دام انداختن طعمه به قدری بالا رفته بود که حتی سدریک هم چند لحظه ای نگاهش را از جای خوابش که آنچنان هم نرم و گرم نبود گرفت و به علف ها نگاه کرد.
ایوان دورخیز کرده بود و آماده حمله بود. لینی به بال های کوچکش تکانی داد و با صدایی که شنیدنش چندان هم راحت نبود گفت:
-با شمارش من حمله کنید. یک، دو...
-حملهههههههههههههههههههههه!
-
هکتور که نتوانسته بود منتظر شمارش لینی بماند، قبل از اتمام شمارش حمله کرد و بقیه مرگخواران نیز به تبعیت از او روی سر شکار پریدند. در همین حین بلاتریکس با دیدن تپه ای از مرگخواران که بیشتر به نظر می رسید در حال کتک زدن یکدیگر هستند، آهی کشید و برای جدا کردن آنها به میان جمعیت رفت.
-مگه نشنیدید گفت با شمارش؟! وای به حالتون اگر ارباب اینجا بودن و ما رو در این وضعیت میدیدن.
-
مرگخواران با پشیمانی به بلاتریکس چشم دوختند،البته این چیزی بود که او فکر می کرد.در این میان فقط لینی بود که متوجه افزایش سرعت ویبره هکتور شده بود. به سرعت خود را به جلوی دسته رساند و رو به هکتور گفت:
-چرا سرعت ویبره زدنت بالا تر رفته؟ نکنه زیر دستو پا له شدی؟
-گرفتمش!
-
-گرفتمش!
همه نگاه ها به پاتیل هکتور که روی زمین بود جلب شد.مرگخواران دوباره حالت حمله گرفتند این بار حتی سدریک هم با بالشتش به آنها پیوسته بود. هکتور به آرامی پاتیلش را برداشت.
- یا مرلین این دیگه چی بود؟
-
- تو اینجا چیکار میکنی؟ داشتی ما رو تعقیب می کردی؟
کتی که تازه به هوش آمده بود این جمله را با صدای خسته ای بیان کرد.بندن در حالی که به سختی خود را از زیر پاتیل بیرون می کشید و باقیمانده معجون های درون پاتیل را از روی ردایش پاک می کرد، رو به روی مرگخواران ایستاد، دستش را روی عصایش که به دلیل ضربه کمی کج شده بود تکیه داد و با صدای بلند گفت:
-بر طبق یادداشت های رسیده از جهنم، یکی از مرگخواران در مدتی که اینجا بودید دچار گزش مار بوای جنگلی با خال های زرد شده، و تا چند ساعت دیگه میمیره! با عرض پوزش جهت سانتریفیوژ روح و اندازه گیری تابوت مزاحم شدم.
بله! عملیات شکار مرگخواران شکست خورده بود، و حالا یکی از آنها قرار بود تا چند ساعت آینده بمیرد.