مرگخوران به یکدیگر و مروپ به مرگخواران نگاه کرد. هر دو گروه با شدت به هم نگاه میکرد و هیچ کدام تکان نمیخورد.
بعد از سه دقیقه یکی از مرگخواران که آفتاب داشت کورش میکرد، پلک زد. بقیه مرگخواران آهی کشیدند و مروپ دستش را در هوا مشت کرد و گفت:
- یس! شما اول پلک زدین و مامان مسابقه رو برد!

... خب کجا بودیم؟... آها! نقشه!... خب وایسا ببینم...مرلین آفتابگیر مامان، تو از همه پیرتری...بیا نقشه رو بخون مامان!
مرلین که تاپ و شلواک با طرح راه راه رنگین کمانی پوشیده بود و روی شن ها دراز کشیده بود، عینک آفتابیش را برداشت و سرش را کمی بلند کرد.
- من دارم برنزه میکنم و حوصله نقشه خونی هم ندارم... اصلا کی گفته من از همه پیرترم؟ همین الستور معلوم نیست اصلا چند سالشه؟ چرا الستور نقشه رو نمیخونه؟
سایه الستور که این حرفها را شنید، عصبانی شد و چنگالهایش را بیرون آورد. از زیر بدن الستور خودش را کشید و به مرلین رساند و با چنگالش شست پای مرلین را زخم کرد. بهرحال خط قرمز سایه الستور دو چیز بود: سن الستور و گولیلمو مارکونی مخترع رادیو
مرلین با فریادی بلند شد و نشست ، شست پای زخمیش را ماساژ داد و نگاه عصبانی به سایه الستور انداخت.
- الستور این افسار سایه تو بکش!...ملت حق دارن هرچی میخوان به من بگن و من حق ندارم هیچی بگم؟... اصلا من قهرم!
بعد بلند شد و لنگان لنگان به سمت وسط صحرا به راه افتاد.
مروپ که دید تنها کاندید درست خواندن نقشه هم دارد از دست میرود، سریعا خود را به مرلین رساند و با صدای آرام گفت:
- پرنسس مامان! مامان وقتی میگه تو پیری یعنی خیلی با تجربه هستیا! در ضمن باهوش و خفن و باستانی هم هستی! مامان نمیخواد جلوی بقیه ازت تعریف کنه چون مرگخورای مامان احساس خنگی میکنن! مامان باید به فکر همه هلوهای آبدارش باشه دیگه! بیا پات هم مامان باند پیچی کنه برات!
مرلین که از تعریف و تمجید مروپ لذت برده بود و پایش هم درد میکرد، ایستاد و گذاشت مروپ پایش را پانسمان کند.
- خب برنزه مامان! نقشه رو بخون ببینم کجا بریم؟
مرلین نقشه را گرفت و کمی بالا و پایین کرد. بعد اخم کرد و به افق خیره شد.
- چی شده شلوارک پوش مامان؟ نقشه الکیه؟ معلوم نیست کجا باید بریم؟
- اهم...چرا اتفاقا معلومه... فقط یکم عجیبه... پادزهر توی اهرام مصره که سمت چپمون میشه! فقط چرا گذاشتنش اونجا؟
THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT