هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۲

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۰۹ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
خنده، کلاه، رنگ، منظور، تلخی، قدرت، کاغذ پوستی، پله، تردید، عطسه

امروز، روزی بود که اشلی منتظرش بود. او با خانوده ای ماگل، قرار بود که به ایستگاه کینگز کراس بروند. مدتی پیش نامه‌ای از جنس «کاغذ پوستی» در صندوق پست آنها بود. اشلی با مادرش روی «پله» ها منتظر پدرش بود. مادرش خمیازه‌ای به «منظور» اینکه خسته است، کشید. اشلی «تردید» داشت که نامه برای او باشد و بنابراین، دوباره رفت و نگاهی به نامه انداخت تا مطمعن شود نامه برای اوست. لحظه‌ی «تلخی» بود. داشت دیر می‌شد. «رنگ» اشلی پرید و کنار مادرش ایستاد و باز هم منتظر پدرش ماند. ناگهان صدای بوق ماشینی آمد. اشلی پدرش را در ماشین دید. «کلاه» همیشگی و زیبای خود را روی سرش گذاشته بود و این برای اشلی «خنده» دار بود چون که کل اهالی محله پدرش را با این کلاه می‌شناختند. پدر او فردی با استعداد بود. و همینطور هم مادرش فردی وقت شناس بود از این وضعیت چندان خوشحال نبود. اشلی به قدری خوشحال بود که احساس «قدرت» می‌کرد. مادر اشلی یک دسته گل برای اشلی به مناسبت نامه‌ی هاگوارتز و رفتن اشلی به مدرسه‌ی جادویی چیده بود. اما پدر تا نزدیک مادر آمد تا به آن سلام بدهد، عطسه‌ای کرد چون به گل ها حساسیت داشت. بعد از سلام دادن پدر به مادر اشلی و خود اشلی، سوار ماشین شدند و به سمت ایستگاه کینگز کراس حرکت کردند.


خوب بود. سعی کن با اینتر آشتی کنی تا بتونی پاراگراف‌بندی داشته باشی. ضمنا "مطمئن" درسته و نه "مطمعن".

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۱۸ ۱۷:۴۵:۴۳


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۲

Zdzdzdzdzdzdzd


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۸ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۵:۵۲:۱۱ شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
در حالی که از "پله"های عمارت شان پایین می آمد، "خنده" ای بخاطر ذوق زیادش کرد.
پایش از آخرین پله روی زمین رفت.
صدای مادرش توجه او را جلب کرد:
_هی دختر! بابات منتظره زود باش!
دستپاچه گفت :
_باشه مامان. فقط به نظرت اون "کلاهم " که "رنگش"سبز بود بپوشم یا آبیه رو؟
مادرش کلافه گفت :
_من نمیدونم . بابات بیرون منتظره و اگه خسته بشه دیگه نمیتونی به کوچه دیاگون بری. "منظورمو" میفهمی دیگه؟
با "تردید" کلاه سبز رنگ را روی سرش گذاشت.
"کاغذ پوستی" را از روی میز برداشت و به آن نگاه کرد. لیست لوازمی که یک سال اولی باید داشته باشد.
_من رفتم مامان.
_صبر کن! فکر کردی میزارم معجونت رو نخوری و بری؟ اول معجون رو میخوری بعد میری.
_اما مامان اون معجون خیلی بد مزس. تازه مگه خودت نگفتی بابا منتظرمه؟ باید برم تا منتظر نمونه.
_ نخیر باید بخوری. صبح همش "عطسه"میکردی. نمیخوام که همین اول یه عضو خانواده ی پر "قدرت" ما مریض باشه.
تسلیم شد و معجون را سر کشید. "تلخی" معجون را حس کرد.
_من رفتم مامان.



خیلی خوب بود! فقط دو تا نکته... برای نوشتن دیالوگ باید از "-" استفاده کنی و نه "_" بعلاوه این که لطفا فراموش نکن "می‌ذاری" درسته و نه "می‌زاری"! در واقع "بذار" درسته و نه "بزار". دومی یعنی زار زدن.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۱۸ ۲:۱۶:۵۶


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۰۹ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین

سلام:)

میشه بگید با چه کلماتی داستان بسازم؟

با همون کلماتی که بقیه کاربرها باهاش داستان ساخته بودن؟

ممنون میشم راهنمایی کنید منتظر جواب هستم.

تقریبا هر روز سایت رو چک میکنم

من فعلا هیچی از این سایت نمی‌دونم!

سلام اول باید تو بازی با کلمات تایید بشی و بعد برای گروهبندی بیای. پس لطفا مراحل ورود به ایفای نقش رو به ترتیب زیر طی کن: 1. خواندن قوانین ورود به ایفای نقش. 2. نوشتن داستانی کوتاه در تاپیک بازی با کلمات با توجه به آخرین کلمات داده شده. 3. مطالعه‌ی بیوگرافی گروه‌های چهارگانه هاگوارتز و مراجعه به تاپیک گروهبندی. 4. انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی در تاپیک معرفی شخصیت. کلماتی هم که باید باهاشون داستان بنویسی اینا هستن! (خنده، کلاه، رنگ، منظور، تلخی، قدرت، کاغذ پوستی، پله، تردید، عطسه)


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۱۴ ۱۳:۴۱:۰۱
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۱۴ ۱۳:۴۱:۵۰


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲

Mahsa_mah


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ دوشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۱:۱۳ جمعه ۳ آذر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
امروز صبح دیر بیدار شدم برای همین خیلی سریع وسایلم رو جمع کردم و آماده شدم که بروم سرکارم تو اداره دیلی پرافت .
مامانم گفت : کجا ؟ نمی خوای
صبحانه بخوری؟ راستی حس نمی کنی یه چیزی یادت رفته ؟
_ مامان عجله دارم داره دیرم میشه فقط یه لیوان چایی می خورم و می روم.
اه راستی *کاغذ پوستی*هام رو جا گذاشتم ممنون که گفتی.
کاغذهام رو برداشتم و یه لیوان چای* تلخ *یخ زده خوردم که واقعا افتضاح بود ولی مهم نیست چون اگه دیر برسم اخراجم می کنند .
با عجله از پله ها پایین رفتم و نزدیک بود بیافتم که دستم رو به دیوار زدم و خودم رو نگه داشتم اما وای خدای من کل لباس ها و دستم رنگ گرفته!!!
یادم نبود که دیروز کل راه پله رو* رنگ* کردن اونم چیییی؟ سبز لجنی
از شدت بوی رنگ عطسه ام گرفت و این بار با صورت رفتم تو دیوار
همون موقع نینا دختر همسایه مون از پله ها بالا و آمد با دیدن وضعیت من زد زیر خنده ( شاید باورتون نشه صدای خنده اش کاملا شبیه اسبه )
وقتی که یکم آروم تر شد با لبخند یه *کلاه* قرمز خیلی بامزه رو به من داد و گفت : مال تو *منظور*م اینه که می تونی باهاش صورتت هم پاک کنی و خنده کنان از پله ها پایین رفت .
هنوز تو شوک این وضع فوق جذابم بودم که آقای استنلی بهم زنگ زد و گفت : از آنجایی که شما همیشه تأخیر دارید متاسفانه اخراج شدید.
_ ها چی؟؟؟ اخراج شدم؟؟؟ ولی من که اولین باره که تأخیر دارم !!!
اما بدون اینکه اجازه بده چیزی بگم تلفن رو قطع کرده بود و من موندم با لباسهای که ازشون رنگ می چکه .


خوب بود فقط یه نکته‌ای درمورد نحوه‌ی نوشتن دیالوگ‌ها وجود داره و اونم اینه که دیالوگ با یدونه خط فاصله، توی خط بعدی نوشته میشه. یعنی اینجوری:

مامانم گفت:
- کجا؟ نمی خوای صبحانه بخوری؟ راستی حس نمی کنی یه چیزی یادت رفته؟


علائم نگارشی هم به کلمه‌ی قبل از خودشون می‌چسبن و با یدونه فاصله از کلمه‌ی بعدی نوشته میشن.
با این حال، این چیزا مانع پیشرویت نمیشن و باید بگم:

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۱۲ ۲۳:۵۸:۵۳


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲

اسلیترین

ریگولوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۲۰:۳۶:۰۲ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 6
آفلاین
خنده، کلاه، رنگ، منظور، تلخی، قدرت، کاغذ پوستی، پله، تردید، عطسه

ریگولوس با تمام قدرتی که در پاهایش جمع کرده بود، از پله ها بالا رفت. دلش می خواست بی تفاوت به اتاق سیریوس، از راهرو عبور کند، اما نگاهش بی اراده به سمت درب اتاق کشیده می شد. درون پاهایش قدرتی نداشت، اما آنها بی اراده به سمت درب اتاق حرکت می کردند. تردید داشت که وارد اتاق بشود یا نه. وسیله های برادرش، خاطرات شیرینی از دوران کودکی، و همچنین خاطرات تلخی از دوران نوجوانی شان را به او یادآوری می کرد.

یک ماه پیش، وقتی سیریوس با آزردگی خانه را ترک کرد، در هنگام رفتن نگاه منظور داری به ریگولوس انداخت. نگاهی که حاوی هشدار درباره چیزی بود که ریگولوس نمی داست، یا دست کم نمی خواست بداند...!

ریگولوس هر هفته روی کاغذ پوستی برای سیریوس نامه می نوشت. اما سیریوس به هیچکدام پاسخی نمی داد. انگار که حتی خانواده اش را هم از یاد برده بود...!

وقتی وارد اتاق سیریوس شد، رنگ قرمز چشمش را زد. از آن رنگ متنفر بود!
پتوی روی تخت را کنار زد تا روی آن بنشیند،اما گرد خاکش باعث شد ریگولوس عطسه‎ی آرامی بکند.
در میان وسایل به هم ریخته‎ی داخل اتاق، کلاه قدیمی را پیدا کرد که به سیریوس هدیه داده بود. خنده‎ی غمگینی روی لب هایش نشست. هیچ وقت ندید که سیریوس آن کلاه را سرش کند... :)


خیلی خوب بود؛ خسته نباشی!

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۱۲ ۲۳:۵۲:۵۰


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۳۳ پنجشنبه ۴ آبان ۱۴۰۲

گریفیندور

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۴۳ پنجشنبه ۴ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۰:۱۸:۱۲ شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 83
آفلاین
*لبخند*پله*رنگ*عطسه*قدرت*منظور*تلخ*کاغذ پوستی*کلاه*
یک روز که هانا تازه از خواب بیدار شده بود، بسیار خسته بود چون دیشب، خواب های پریشانی دیده بود. کمی بدنش را کشید و *لبخند* زد. از جایش بلند شد و از *پله* هایی که فرشی به *رنگ* آبی روی آن انداخته شده بود پایین رفت. یک باره *عطسه* ای کرد و کمی تلو تلو خورد. از پله ها پایین رفت و به مادرش نگاه کرد. مادر هانا *قدرت* های عجیبی داشت. مادر هانا گفت:«هانا یک چای میخواهی؟» هانا پرسید:« مادر چرا تو *قدرت* های عجیبی داری؟»
مادر گفت:« خواهی فهمید عزیزم.» هانا گفت:« مادر*منظور*شما چیست که خواهم فهمید؟» مادر هانا گفت:« بزودی میفهمی. حالا چایت را بخور تا سرد نشود.» هانا چایش را خورد. چای کمی *تلخ* بود. هانا به سوی پنجره رفت و آن را باز کرد تا نسیم خنک به داخل خانه به وزد. ناگهان یک جغد لب پنجره نشست. روی پای جغد نامه ای بود. هانا نامه را باز کرد. جنس نامه از *کاغذ پوستی* بود. هانا متن نامه را خواند:« شما به مدرسه ی سحر و جادوی هاگوارتز دعوت شدید. لطفا روز یک سپتامبر به قطار سریع السیر هاگوارتز مراجعه کنید. امضا مگ گونگال.» هانا وقتی نامه را خواند آن را به مادرش نشان داد. مادرش گفت:« عالی است. حالا باید منتظر بمانیم تا روز یک سپتامبر برسد. آن وقت توسط *کلاه* گروه بندی می شوی.»



لطفا حتما به این موضوع دقت کن که دیالوگ‌ها باید به صورت عامیانه نوشته بشن و نه کتابی. مثلا "آن چیست که آن جا است؟" باید به صورت "اون چیه که اونجاست؟" نوشته بشه.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۴ ۲۲:۳۱:۰۱

یک گریفندوریتصویر کوچک شده!


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ جمعه ۱۴ مهر ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

تلما هلمز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ جمعه ۱۴ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۰۶:۲۹
از لبخند های دروغین متنفرم!
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 120
آفلاین
سلام.

با خمیازه از خواب بیدار شد.نگاهی به ساعت انداخت.
"لبخند"ی زد.بر خلاف هر روز،یک ساعت زود تر بیدار شده بود.
همانطور که خمیازه می کشید،از "پله"ها پایین امد.نگاهی به مبل های سبز "رنگ" سالن انداخت.مادرش روی ان نشسته بود و "عطسه" میکرد و در همان حال بافتنی میبافت.سلنا جلو رفت و گفت:مامان جون میدونی که "قدرت" تو زیاده."منظور"م انجام دوتا کار با همه.
مادرش گفت:سلنا نامه هاگوارتز اومده.
سلنا:چی؟واقعا داری میگی؟؟؟
بدون توجه به خون "تلخ" پخش شده در دهنش که به دلیل گاز گرفتن هیجانی زبان اش بود،نامه را از مادرش گرفت."کاغذ پوستی"داخلش را در آورد.در نتیجه فهمیده بود برای تهیه کتاب ها و اشیا باید به کوچه دیاگون برود.بی قرار منتظر چند روز بعد بود.میخواست ببیند که"کلاه" او را در چه گروهی می گذارد.



خوب بود! فقط حتما بعد از علائم نگارشی اسپیس بزن. چون علائم نگارشی به کلمه قبل از خودشون می‌چسبن و با یه اسپیس از کلمه بعد فاصله می‌گیرن. یعنی اینطوری: "چی؟ واقعا داری می‌گی؟"

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۱۴ ۲۰:۲۹:۴۸


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۲

arnika.samiar


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۴ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
خنده،پله،منظور،کلاه،رنگ،تلخی،قدرت)
وقت کلاس معجون سازی فرا رسیده بود.
من هنگامی که باآرامش از"پله"ها پایین میرفتم ناگهان دریکو و دوستان صمیمی اش شروع کردن ب مسخره کردن من واقعا"منظور" "خنده" های آن ها را نمیفهمیدم و ازین که آنها انقدر من را جلوی دوستانم مورد تمسخر قرار دادن عصبانی شدم.با خشونت و "قدرت" "رنگی" ک برای نوشتن بود از جیبم درآوردم و روی سر و صورت آنها ریختم آن روز برای اینکه برای من روز "تلخی"باشد برای دریکو و دوستانش روز بدی بود و بعد از آن روز ب سراغ گروه بندی کلاس همراه با تشخیص" کلاه" رفتم🥹



یکم زیادی ساده و کوتاه نوشته بودی. از علائم نگارشی حتما استفاده کن، مثلا جملاتت رو با نقطه تموم کن و جایی که نیاز به مکث کردن هست، ویرگول بذار. ولی مطمئنم وقتی وارد ایفای نقش بشی و با بیشتر نوشتن و درخواست نقد کردن خیلی زود پیشرفت میکنی و یاد میگیری.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی




ویرایش شده توسط لایتینا فاست در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۱۳ ۲۱:۳۷:۳۰
ویرایش شده توسط لایتینا فاست در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۱۳ ۲۱:۳۸:۰۳


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۱۸ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۲

اسلیترین

کاسیوپا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۸ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۵:۲۴:۴۷ یکشنبه ۵ فروردین ۱۴۰۳
از ⛥ ࣴ ࣭ ْ ٜ ﻌ‍‌ﻤﺎﺮت ﺨﺎﻨﺪﺎن ﺎﺼﻴل ﺒﻠک ⋆ ࣭࣬ ۠ 🎻
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
اسلیترین
پیام: 39
آفلاین
ارام ارام از"*پله*" ها بالا رفتم.به جلوی در رسیدم.دستگیره ی طلایی "*رنگ*" را فشار دادم. وقتی وارد اتاقم شدم،همه چیز مثل همیشه منظم و مرتب بود.
لباس اتو شده ی برندی را که در کنار تختم قرار داشت پوشیدم.چون پنجره باز بود یخورده خاک رویش نشسته بود و باعث "*عطسه" * ی من شد.
عطری خوش بو زدم، مو هایم را شانه زدم.و رژ قرمزی که برای مادرم بود زدم.
به طبقه ی پایین رفتم. مادرم تا مرا دید *"لبخند"* ریزی زد.
رفتم.سوار قطار شدم.و راهی هاگوارتز شدم.خوشحال بودم و دلم میخواست زودتر برسم تا جایی را که پدرم و مادرم دوران کودکی شان را با "*قدرت" * در ان گذرانده اند ببینم.

زمان زیادی گذشت تا به هاگوارتز رسیدم.
پروفسور مک گوناگل "*کاغذ پوسته ای"* را برداشت و اسم مرا صدا زد:«
«کـاسیـوپـی بـلک»
به بالای سکو رفتم." *کلاه"* گروهبندی روی سرم قرار گرفت. زمانی نگذشته بود که کلاه اسم اسلیترین را صدا زد.....



میدونم ساده بود ولی داستان دیگه ای به ذهنم نرسید....):



شروع داستانت آروم و با حوصله بود، در حالی که پایانش رو خیلی سریع جلو برده بودی. بهتر بود تعادلی این بین برقرار بشه. ولی دلیلی برای متوقف کردنت تو این مرحله نمی‌بینم.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۱۳ ۱۱:۱۷:۵۹

✯ ْ࣭ ٜ ﻴه ‍‌ﻤﻠﻜﻬ ی ﻮﺎﻘﻌﻴ ﻨﻴﺎﺰی ﺒه
ﺘﺎ‍ج ﻨﺪﺎﺮه♘ ۪ࣷ ۠ ̣


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۲

pansy1980


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۴ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۴:۱۹:۱۸ سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲
از عمارت خاندان اصیل بلک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
«خـنـده،کـلاه،رنـگ،پـله،مـنـظـور،کـاغـذ پـوسـتی،تـردیـد»

زمان گروه بندی رسیده بود.
پانسی با دریکو منتظر بودند تا اسمشان را صدا بزنند.

_پروفسور مک گوناگل "کاغذ پوسته ای" را برداست و اسم پانسی پارکینسون را خواند.

پانسی با اعتماد به نفس فراوان از "پله" ها بالا رفت و رفت روی سکو.
"کلاه" را روی سرش گذاشتند.
چیزی نگذشته بود که

کلاه گفت:«اســلــیــتــریــن!!!!!🐍

پانسی با "خنده" ریزی و قیافه ای از خود راضی به پایین سکو رفت و روی صندلی میز اسلیترین کنار بقیه ی هم گروهی هایش نشست.

یک دختری به پانسی گفت:«سلام
پانسی با شک و "تردید" و با لحنی مغرور گفت:«خب؟سلام

_اسم من هرماینیه.
خیلی دوست دارم باهم دوست بشیم.
خانواده ی من از خانواده ی جادوگرا نیستن ولی بنظرم دوستای خوبی میشیم
اخه میدونی حس خوبی به اون پسره که موهاش "رنگ" نارنجی داره ندارم.

پانسی با لحنی کمی عصبانی گفت:«"منظورت" چیه؟ شوخی میکنی؟فکر کردی من با توی مشنگ زاده دوست میشم؟حتی خوابشو ببینی.

_هرماینی ناراحت شد ولی به روی خودش نیاورد و رفت.
از اون به بعد هرماینی و پانسی شدن دشمن های هم دیگه!.......


یکم ساده اما جالب بود. یه سری اشکالات نگارشی و ظاهری داری که با ورود به ایفای نقش و درخواست نقد به راحتی حل می‌شه. ولی اینو همینجا بگم که فقط دیالوگه که با خط تیره "-" (و نه آندرلاین "_") شروع می‌شه و برای شروع توضیحات و توصیفات نباید هیچ علامتی بذاری.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۱۱ ۲۰:۵۸:۴۸







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.