با سلام به مهمان محترم، دوریا بلک
و با تشکر از وزیر، لادیسلاو ژاموزسلی
و اما...قایق مستهلک و قدیمی، با نیروی جادویی، سرنشین تنهایش را به سمت جزیره میبرد. بالاخره به مقصد رسید و به تکه سنگ های کنار جزیره برخورد کرد و آرام گرفت. شب تاریکی بود اما آرام نبود. موج های خروشان، با بی قراری خود را به مرز سنگی جزیره می زدند.
مرد تنها از قایق پا به خشکی گذاشت، ردایش را تکاند و به سمت دروازه ورودی فوق العاده بلند مرتبه آزکابان حرکت کرد. به دروازه اصلی که رسید بویی ناخوشایند مشامش را پر کرد. بویی که ناآشنا نبود. سال ها پیش از این، با آن ها آشنایی داشت. منفورترین موجودات کره آبی، دمنتورها. سیاه پوشان بی احساس. پراکندگان غم، یاس و نااُمیدی و بلعنده های خوشی، شادی و اُمید. کمی این پا و آن پا کرد و حتی به پشت سرش و راه خروجی جزیره نیز نگاه انداخت اما دیگر راهی بود که آمده بود، تعلل جایز نبود.
...
در خشک سلول تاریک باز شد و مرد پا به درون آن گذاشت. چوبدستیش را درآورد و زیر لب زمزمه کرد: "لوموس"، اما در کمال تعجب هنوز فضا تاریک بود. یعنی میشد؟ یعنی تاریکی به قدری عمیق بود که نور را در نطفه خفه میکرد؟ ناگهان فکری به ذهنش رسید. دست در جیبش کرد و چیزی را درآورد که از زمان عضویت در تیم کوییدیچ ریونکلاو در هاگوارتز، تا همین حالا همیشه همراهش بود. اسنیچ طلایی در میان انگشتان بردلی بال بال زد و نور طلایی آن سلول را روشن کرد.
در فضای تاریک آن جا روی یک صندلی، ساحره ای غل و زنجیر شده بود! بردلی روبرویش نشست و سوالاتی پرسید:
1- چه آواتار خفنی! خودت درستش کردی؟
2- کایوتی! چه اسم خفنی! حالا چرا کایوتی؟
3- با توجه به معرفی شخصیت، چه عحیب! بیزینس و تجارت؟ میشه بیشتر توضیح بدی. اسم شرکت ها رو هم بگو.
4- چقدر پارادوکس و تناقض! چرا جاسوس دوجانبه؟
5- غم دل با کدام غار؟ در کدام منطقه جغرافیایی؟
مخاطب خاص داره آیا؟ شاید یک کایوتی نر؟!
6- چه شعر پر مایه ای: Light is easy to love-Show me your darkness. کایوتی تبلور نیمه تاریک توئه؟
7- تبحر در انواع وردها را از که آموختی؟
8- در ساعت ۱۱:۵۵ روز ۱۳۹۴/۵/۲۹چه شد که به جادوگران پیوستی؟