بررسی
پست شماره 43 بارگاه ملکوتی، مرلین کبیر:
توی پست قبلی سوژه ای که داده شده( برآورده کردن آرزوی لرد سیاه) رد شده. من زیاد موافق رد کردن سوژه ها نیستم. بهتره فکر کنیم که چطوری می شه همونو به بهترین شکل ممکن پیش برد. مگه این که واقعا نشه چیزی در موردش نوشت.
نقل قول:
قابلمه چرخید و چرخید و چرخید... به سمت هکتور حمله کرد. هکتور به محض تماس قابلمه با او، سعی کرد با محلولی که در یک دست و ملاقه ای که در دست دیگرش داشت، معجونی درست کند
خیلی خوب بود. استفاده غیر مستقیم از سوژه یعنی همین.نه این که هکتور هی بیاد بگه معجون درست کنم؟
نقل قول:
نفر بعدی، بینز بود، به محض تماس قابلمه با بینز، روح سرگردان خانه ریدل ها ترسید و از شدت این ترس، ناپدید شد. در افسانه ها آمده که بینز دیگر هیچگاه دیده نشد... .
اینم اشاره کوچولو و جالبی بود. چه برای کسایی که متوجه ماجرا بشن و چه نشن. مهم هم همینه که خواننده رو گیج نکنیم.
تلاش شما برای نوشتن درباره قابلمه خیلی خوبه. گاهی اعضای سایت میان می گن ما نمی تونیم بنویسیم. نمی دونیم چی بنویسیم. سوژه رو چیکار کنیم. برای نوشتن احتیاج به سوژه خیلی مهم و خاصی نداریم. درباره بند کفش یکی از شخصیت ها هم می شه نوشت. اینجا هم یه قابلمه وجود داره که شما دربارش نوشتین. خوب هم نوشتین.
نقل قول:
اما قابلمه منظتر او هم نماند. چرخی زد و به سمت ایوان رفت. ایوان اما لحظه ای به قابلمه مجال نداد. به سرعت به قابلمه چنگ انداخته و در آن را برداشت. غول بسیار پیر و فرتوتی با سمعکی در گوش و عینک ته استکانی ای در چشم، در حالی که در یک دستش ملاقه و در دست دیگر فلفل دلمه ای بود، بیرون آمد و گفت:
- کی بود که آرامش ما رو به هم زده؟ دیگه تو این سن هم از دستتون آرامش نداریم؟ عجب غلطی کردیم غول شدیما... بگو ببینم آرزوت چیه بریم پی کارمون
گرچه موافق حذف مرلین از همچین سوژه ای نبودم، ولی این غوله هم جالب بود
نقل قول:
همیشه می گم، وقتی لینک بدین که ارزششو داشته باشه داستان رو ول کنیم و بریم سراغ لینک.
اینجا ارزششو داشت. هم عکسه جالب بود و هم داستان جای خیلی مهیجی قرار نداشت.
نقل قول:
لرد سیاه که از صدای هیاهوی بوجود آمده در پشت درب اتاقش عصبانی شده بود، همزمان با ترک صحنه توسط قابلمه جادو، درب اتاقش را باز کرد تا کروشیویی، ناسزایی به عامل این صداها بدهد. اما با دیدن همان خیل عظیم مرگخواران که اینبار دورتادور ایوان حلقه زده و در حال پاچه خواری برای وی بودند، لحظه ای ایستاد تا بفهمد که چه اتفاقی افتاده است... .
اینجا به نظر من باید تغییرات لرد سیاه توضیح داده می شد. عکس هم می تونست بعدا اضافه بشه.
ولی به هر حال صحنه آخر هم جالب بود.
پست شکلک نداشت. احتیاجی هم به شکلک نبود.
سوژه رو خوب پیش بردین. طنزش خوب بود. شخصیت ها خوب بودن. همه چی خوب بود. آفرین بر شما پیر فرتوت.