جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
ارسال شده در: دوشنبه 24 اردیبهشت 1403 01:27
تاریخ عضویت: 1403/01/28
تولد نقش: 1403/01/29
آخرین ورود: شنبه 6 اردیبهشت 1404 15:57
از: عمارت ریدل ها
پست‌ها: 187
ارشد هافلپاف
آفلاین
این بار بلا به دست مرلین افتاده بود. تنها حسنش این بود دست کم تو دستهای مرلین ویبره نمیرفت.
-فرزندان مرگخوار به دنبال من.
-به دنبال مرلین.
-میخوای بگیریم حداقل درست... بیپ...بگیر بیپ ...منو رو زمین نکش... بیپ‌...بیپ...پیر مرد فرتوت...بیپ بیپ بیپ.

مرگخوارا به ناحیه ای که بلا-مارمولک بیپ کرد نگاهی انداختند ولی چیزی ندیدند جز زمین سبز.
-شاید اشتباهی شده بیاین با دقت تر نگاه کنیم.

این بار با دقت بیشتری نگاه کردند باز هم چیزی نبود.

-نکنه هکتور خرابش کرد؟
-هکتور؟
-من نبودم من که فقط چند لحظه دستم بود.
-همون چند لحظه انقدر ویبره رفتی و عرق ریختی اتصالی کرد.
-مگه من الکتریکیم اتصالی کنم؟ ویزلیا و هفت جدشون خراب شدن من کجام خراب شده عین ساعت تر و تمیز کار میکنم.

انگار بلاتریکس به وضعیت جدیدش کم کم داشت عادت میکرد‌.

-نه بلا نگفتیم خراب شدی گفتیم هکتور خرابت کرد.
-همونه که!
-نیستا.
- به هر حال اشتباه نمیکنم با این که چیزی اینجا ظاهرا نیست ولی از زیر زمین یه چیزایی حس میکنم.
-یعنی باید اینجارو حفر کنیم؟


S.O.S

پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
ارسال شده در: یکشنبه 23 اردیبهشت 1403 22:25
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: جمعه 5 اردیبهشت 1404 02:20
از: ایستگاه رادیویی
پست‌ها: 307
آفلاین
مرگخوارا به بلاتریکس مارمولکی آب‌نما که توی دست کتی تکون تکون میخورد نگاه کردن. به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودن. بعد اولین مرگخوار با جهش سریعی بلاتریکس رو از دست کتی قاپید.
- اول من امتحان میکنم! اول من!

درست بود. مرگخوار اول، هکتور بود که ویبره‌هاش به خاطر هیجانش حتی بیشتر از حالت عادی شده بودن و تقریباً با چشم غیر مسلح دیده نمی‌شد.

- یکی... بیپ... منو... بیپ بیپ... از دست این بگیره.

بلاتریکس مارمولکی آب‌نما هم داشت توی دست هکتور ویبره میزد. ولی نکته مهمی که همه بهش دقت کردن، این بود که صدای بیپ هاش داشت تند میشد و به نظر می‌رسید که هکتور جدی جدی داره جهت آب رو پیدا میکنه.
مرگخوارا سریع شروع کردن به راهنمایی هکتور تا در بهترین جهت ممکن ویبره بزنه.

- من یکم دیگه... بیپ بیپ بیپ... بالا میارم!

و هکتور به موقع ویبره زدنش رو متوقف کرد. آب رو یافته بود. هکتور وظیفه‌ش رو به بهترین نحو انجام داده بود و از این بابت خوشحال بود. هکتور چندتا نفس عمیق کشید، دست و پاهاش رو چندبار کش و قوس داد، مطمئن شد که به خودش مسلطه و بعد با حرکتی نمایشی بلاتریکس مارمولکی آب‌نما رو با زاویه تندی به سمت زمین گرفت و بلاتریکس هم با تمام سرعت شروع کرد به بیپ بیپ کردن.
مرگخوارا سریع به سمت نقطه اشاره شده توسط زبون بلاتریکس رفتن...
- این که فقط یک قطره آبه.
- تازه آب هم نیست. عرق ویبره‌زننده هکتوره.

بلاتریکس گفت، با عصبانیتی به شدت منطقی و قابل درک. انقدر قابل درک که مرگخوارا از دست هکتور گرفتنش تا دوباره برای پیدا کردن آب تلاش کنن.
Smile my dear, you're never fully dressed without one
پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
ارسال شده در: پنجشنبه 20 اردیبهشت 1403 10:58
تاریخ عضویت: 1392/10/16
تولد نقش: 1396/04/15
آخرین ورود: دیروز ساعت 15:22
از: دین و ایمون خبری نیست
پست‌ها: 755
آفلاین
خلاصه:

ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺮﮔﺨﻮﺍﺭﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺭﺳﯽ ﻭﺯﺍﺭﺗﺨﻮﻧﻪ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﻧﺸﺪﻩ ﻭ ﻟﺮﺩ ﻫﻤﻪﺷﻮﻧﻮ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩ. ﻣﺮﮔﺨﻮﺍﺭﺍﯼ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻭ ﺁﻭﺍﺭه ﻭ ﺑﯽﭘﻮﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﻘﺎﺩﯾﺮ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻓﻠﻔﻞ ﺗﻨﺪ، ﺩﺍﺭﻥ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺳﻮﺯﺵ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﻣﯽﺷﻦ. ﺍﻭﻧﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺏ ﺭﻭﺩﺧﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻞ ﻣﯿﺎﻥ ﻭ بعد از پرتاب کردن به هوا برای یافتن رودخونه که نتیجه ای در بر نداشت، دست به دامن مارمولکی میشن که ادعا می کنه راه رودخونه رو بلده، اما بعد از اینکه بلاتریکس پیمان ناگسستنی خودش با مارمولک رو میشکنه و اون رو پرتاب می کنه به ناکجا آباد. در اثر شکستن پیمان ناگسستنی، بلاتریکس به مارمولک تبدیل شده. کتی پیشنهاد میده که بلا-مارمولک رو به چوب ببندن تا از اثر مغناطیسی بدن اون برای یافتن اثراتی از آب استفاده کنن.

....................................................


- ولم کن! بهت میگم ولم کن!
- چه با نمک میشی بلا وقتی اینطوری عصبانی میشی!
- چه طیف رنگی خوبی هم پیدا می کنه! رنگین کمانی میشه!
- ساکت میشی یا خودم بیام ساکتت کنم؟

بلا این حرف را خطاب به هکتور میگه و سعی می کنه به سمت اون خیز برداره و حسابش رو کف دستش بذاره. ولی حساب این رو نکرده بود که هنوز در دستان پر توان کتی قرار داره!
- کجا با این عجله بلا؟ هنوز اول راهیم.

کتی، بلاتریکس-مارمولک رو محکم در دستانش نگه داشته بود و اجازه ی هر گونه ابتکار عملی را از بلاتریکس گرفته بود. کتی، با کمی کلنجار، توانست بلاتریکس را به چوب ببندد و از نتیجه کارش بسیار راضی بود.
- خیلی خب... اینم از این. یه پاپیون هم میزنم برات بلا که دلت نگیره.

اما این وسط بلاتریکس اصلا از وضعیت پیش آمده برای خودش رضایت نداشت. نگاهی به چوب انداخت و نگاهی دیگر به کتی. سعی کرد از طنابی که او را به سختی نگه داشته بود رهایی یابد، اما نتوانست.
- کتی! به نفعته که هر چه زودتر ...بیپ... طناب هام رو باز کنی. خودت که می دونی اگه ... بیپ... خودت میدونی اگه از این وضعیت ... بیپ... خلاص شم، تو رو هم خلاص ...بیپ... می کنم!

کتی لبخند رضایت آمیزی زد و خطاب به مرگخوار ها گفت:
- اینم از آب نمای شما! هر جا تند تند بیپ بیپ کرد، آب همونجاست!
پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
ارسال شده در: یکشنبه 28 آبان 1402 23:11
تاریخ عضویت: 1388/03/30
تولد نقش: 1388/03/30
آخرین ورود: جمعه 25 خرداد 1403 19:05
از: رو شونه‌های ارباب!
پست‌ها: 5458
آفلاین
- امممم... نشنیدی؟ گفتم تو رو به سر چوب وصل کنیم. شاید فرم مارمولکیت مثل یه میدان مغناطیسی عمل کنه و ما روبه سمت آب هدایت کنه!

در این حین که صحنه اسلوموشن می‌شه تا شاهد خیز برداشتن بلا-مارمولک و حمله‌ش به سمت کتی باشیم، نگاهی به سایر مرگخواران که از تعجب فکشون رو زمین افتاده بود می‌ندازیم. درسته که بلاتریکس در این لحظه مارمولک بود و آزار چندانی نمی‌تونست برسونه، ولی ابدی که نبود! بالاخره یه روز دوباره بلاتریکس می‌شد و اون روز کتی می‌خواست چی کار کنه؟!

مرگخوارا حسابی در عجب بودن که کتی این جرات رو از کجا آورده.

اما اون چه که تو ذهن کتی گذشته بود کمی متفاوت‌تر بود. کتی به خوبی به یاد میاورد که یه روز از دیزی شنیده بود بدون آب تنها چند روز می‌تونی زنده بمونی. پس اگه مرگخوارا قرار بود در چند روز آینده از شدت بی‌آبی بمیرن، دیگه چه اهمیتی داشت که بلاتریکس یه روزی دیگه مارمولک نمی‌بود؟

- چیه خب؟ آیا دیرتر مردن بهتر نیست؟

کتی می‌خواست با انتخاب بلاتریکس بعنوان مارمولکِ سرِ چوب و یافتن آب، حداقل زنده بمونن!

قبل از این که مرگخوارا بتونن واکنش دیگه‌ای نشون بدن، صحنه از اسلوموشن در میاد و بلا-مارمولک رو می‌بینیم که تقریبا به انتهای مسیر رسیده و در چند سانتی‌متری صورت کتی قرار گرفته. مشت بلاتریکس برای فرو رفتن بر بینی کتی کاملا آماده به نظر می‌رسید اما...
- گرفتمت! خوش‌حالم خودت به صورت داوطلبانه جلو اومدی. بیاین وصلش کنیم سر چوب.

پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
ارسال شده در: چهارشنبه 17 آبان 1402 00:40
تاریخ عضویت: 1385/05/08
تولد نقش: 1385/09/06
آخرین ورود: سه‌شنبه 20 شهریور 1403 17:23
از: سر قبرم
پست‌ها: 1506
آفلاین
- کاری نداره که...فقط کافیه دست راست مسیر رو بگیریم و بریم تا به آب برسیم!

مرگخواری که مشخص نبود که بود از میان جمعیت چنین نظر هنرمندانه ای داده بود! لینی با دست محکم به پیشانی خودش کوبید و گفت:
- آخه باهوش! تو الان پیدا کردن راه خروج از هزارتو رو با پیدا کردن آب وسط جنگل اشتباه نگرفتی؟

مرگخوار که متوجه سوتی بزرگش شده بود بیشتردر لا به لای جمعیت فرو رفت و با صدای خفه‌ای گفت:
-هووم، چرا راست میگی!

در این میان کوین هنوز با بلاتریکس درگیر بود و سعی میکرد او را بگیرد در حالی که بلا با سرعتی مارمولکی از دست‌های کوین جا خالی میداد و روی بدن و سر و صورتش جا به جا میشد:
- د ول کن بچه! من همین طوریش اژدهام! میخوام برگردم به حالت عادیم، دست از سر من بردار دیگه!

کتی که چند دقیقه ای بود بی توجه به محیط اطرافش به زمین نگاه میکرد گفت:
- بچه ها این چوب دوشاخه روی زمین رو میبینید؟ قدیما میگفتن این چوب های دوشاخه میتونه آدم رو به سمت آب هدایت کنه.

لینی با شک و تردید نگاهی به چوب انداخت:
- آخه از یه تیکه چوب خشک چی بر میاد؟ اینا همه اش خرافاته!

کتی متفکرانه چانه اش را خاراند و گفت:
- اگر بلا رو به سر چوب وصل کنیم چی؟ شاید فرم مارمولکی اون مثل یه میدان مغناطیسی عمل کنه و ما روبه سمت آب هدایت کنه!

برای لحظه ای همه ساکت شدند. حتی خود بلا هم که تا چند ثانیه پیش در حال ورجه وورجه کردن بود ایستاد و با لحن یک بمب ساعتی در حال انفجار گفت:
- اگه...جرات داری...یه بار دیگه...حرفت رو تکرار کن!
ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!
پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
ارسال شده در: یکشنبه 16 مهر 1402 22:36
تاریخ عضویت: 1402/04/14
تولد نقش: 1402/04/15
آخرین ورود: یکشنبه 2 دی 1403 19:57
از: تو قلب کسایی که دوستم دارن!
پست‌ها: 208
آفلاین
- چی؟ امکان نداره! این یه شوخیه!

ولی شوخی نبود. بلاتریکس واقعا تبدیل به مارمولک شده بود.
- زود منو از این وضعیت در بیارین! چرا خشکتون زده؟

در واقع مرگخواران تشنه تر و خسته تر از آن بودند که بخواهند برای او کاری کنند. حتی انقدر تشنگیشان شدت یافته بود که ترجیح میدادند حرفی نزند تا همین مقدار کم بزاق موجود در دهانشان را از دست ندهند.
اما بلاتریکس برخلاف آنها مشغول داد و فریاد بود و سعی داشت با بالا رفتن از ردای ملت، آنها را متوجه خودش کند.

- زود منو مثل قبل کنین!.. آخ ولم کن بچه!

کوین با شادی مارمولک را از روی ردای اسکورپیوس برداشت و با مهربانی به گونه اش چسباند.
- حاله بلای محبوبم! نگران نباش. من تا وقتی تبدیل به اژدها بشی اژت مراقبت می کنم.

بلاتریکس دوست نداشت اژدها شود. الان هم به اندازه ی کافی اژدها بود. ابهت و جذبه اش که ترس در دل همگان می انداخت و دهانش هم که با فلفل سوخته بود و احتمالا می توانست با کمی تلاش آتش تولید کند. لحظه به لحظه هم به خشمش اضافه می شد... با این اوصاف دیگر چه کم از یک اژدهای واقعی داشت؟

- ولم کن بچه! من قرار نیست به صورت ظاهری هم اژدها بشم!

کوین اما ول نکرد. او دیگر صدای بلاتریکسی که دست و پا می زد تا از دستانش خارج شود را نمی شنید. کوین فقط مارمولکی نازنازی و بی پناه با موهای فرفری پر پشتی را میدید که روزی قرار بود اژدها شود! بچه می خواست از این موجود زیبا نگهداری کند.

مرگخواران تا دیدند بلاتریکس و کوین با هم درگیرند، آنها را گوشه ای رها کرده و خودشان مشغول جستجو برای آب شدند.

- با اون کار بلا مارمولکمون رو هم از دست دادیم. حالا کجا و چه جور باید دنبال آب بگردیم؟





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
ارسال شده در: پنجشنبه 30 شهریور 1402 00:44
تاریخ عضویت: 1401/10/18
تولد نقش: 1401/10/30
آخرین ورود: جمعه 5 اردیبهشت 1404 01:11
از: حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
پست‌ها: 228
شفادهنده
آفلاین
مارمولک دمش را دور انگشت بلاتریکس حلقه کرد. لینی که معلوم نبود از کجا پیدایش شد، چوب دستی خود را آماده کرد تا میان آن دو پیمان ناگسستنی ببندد. دور مارمولک چرخید و زمزمه کرد:
- آیا پیمان می بندی که ما رو تحت هر شرایطی به رودخونه برسونی؟

قبل از اینکه مارمولک بتواند پاسخی را به زبان بیاورد، تری از میان جمعیت فریاد زد:
- عروس رفته گل بچینه.

با چشم غره ای که بلاتریکس نثارش کرد، تری از فشار استرس و ترس لگد اندازان در افق محو شد و در میان راه هفده مصدوم از تمام نواحی فیزیکی به جا گذاشت.

بلاتریکس با دندان قروچه رو به لینی گفت:
- زود تمومش کن لینی

- و تو بلاتریکس لسترنج، آیا پیمان می بندی که اجازه بدی این مارمولک تا بیست و چهار ساعت آینده بین موهای تو بازی کنه؟

- چاره دیگه ای دارم به نظرت؟

در نهایت پیمان ناگسستنی مارمولکی میان آن دو بسته شد. مارمولک میان جنگل سیاه موهای بلاتریکس شیرجه زد و از آنها آویزان شد.

لینی پشت سر بلاتریکس بال بال زد و دسته ای از موهایش را کشید:
- آهای ... آهای. خانم متشخص مارمولک، بگو از کدوم طرف باید بریم؟
- لینی دستتو بکــــــــــــــــــــــــــــش

- فعلا مستقیم برید ...

پس از یک ساعت پیاده روی

- یکی بیاد اینو از من جدا کنــــــــــــــهههههه

بلاتریکس که از یک ساعت مداوم کشیده شدن موهایش کلافه شده بود، خودش را به درخت ها می کوبید تا درد کم تری احساس کند. اما به دلیل پیمان ناگسستنی مارمولکی، هیچ کدام از مرگخوارها کوچک ترین حرکتی برای کمک به بلاتریکس نکردند.

اما در نهایت بلاتریکس حرکتی زد که برگ های یک به یک مرگخواران ریخت.
مارمولک را از لای موهایش بیرون کشید و به کلیومتر ها دورتر پرتاب کرد، سپس جیغ زد:
- برو به جهنم مارمولک سیریش

وقتی سرش را به سمت مرگخوار برگرداند، فریاد کشید:
- چه مرگتونه؟ چرا عین تسترا... صبر کن ببینم، چرا انقدر شماها گنده شدین؟

لینی که تقریبا هم اندازه بلاتریکس بود در کنار او فرود آمد و با بهت گفت:
- بلا ... پیمانت رو شکستی ... تبدیل به مارمولک شدی

ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در 1402/6/30 0:48:30
ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در 1402/6/30 23:23:16
The loudest scream in the world is a tear that silently flows from the corner of the eye
تصویر تغییر اندازه داده شده

پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
ارسال شده در: چهارشنبه 29 شهریور 1402 14:06
تاریخ عضویت: 1388/03/30
تولد نقش: 1388/03/30
آخرین ورود: جمعه 25 خرداد 1403 19:05
از: رو شونه‌های ارباب!
پست‌ها: 5458
آفلاین
بلاتریکس به مارمولک زل می‌زنه و مارمولک هم به بلاتریکس. به قدری جدی هر دو به هم زل زده بودن و حتی پلک نمی‌زدن که گویا بازیِ "هرکی زودتر بخنده باخته" در حال برگزاری بود. مرگخوارا هم که حلقه‌ای به دور اونا تشکیل داده بودن، مدام نگاهشون بین بلاتریکس و مارمولک در حال جا به جایی بود.

بالاخره لینی از جیب جادویی گسترش‌پذیرش سوتی در میاره و توش می‌دمه.
- هم‌اکنون مسابقه‌ای حساس بین مارمولک نماینده جنگل، و بلاتریکس نماینده مرگخواران در حال برگزاریه. یعنی چه کسی برنده این رقابت طاقت‌فرسا خواهد بود؟

مرگخوارا که می‌بینن گویا همه چیز جدیه، نگاهی بین هم رد و بدل می‌کنن. از نگاه همه‌شون فقط یک چیز رو می‌شد فهمید، طرفداری! پس تصمیم می‌گیرن به تشویق تیم مرگخوارا بپردازن.
- تو می‌تونی بلا!
- پرچم مرگخوارا رو بالا نگه‌دار.
- بلاتریکس شیرداله، مثل پاتیل آب‌جوشه!

وقتی صدای تشویق مرگخوارا به هوا بلند می‌شه، چندین خرگوش و راسو و سایر حیوانایی که در اون نزدیکی بودن هم جلو میان تا تیم جنگل تنها رها نشه.

لینی در نقش گزارشگر چرخی در هوا می‌زنه.
- دقایق جای خودشونو به همدیگه می‌دن و همچنان این رقابت سخت با مقاومت سرسختانه بلاتریکس و مارمولک دنبال می‌شه. هیچ‌کدوم شکست رو نمی‌پـ... ووووهوووییی!

بلاتریکس برای لحظه‌ای زل زدن به مارمولک رو رها کرده و مشتی روانه لینی می‌کنه تا بیش از این سخنرانی نامرتبط نکنه. بعد از اطمینان از این که لینی به درستی شونصد متر اون طرف‌تر پرتاب شده، دوباره به سمت مارمولک برمی‌گرده.
- قبوله! بیا پیمان رو ببندیم.
پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
ارسال شده در: چهارشنبه 22 شهریور 1402 21:36
تاریخ عضویت: 1393/04/24
تولد نقش: 1393/04/28
آخرین ورود: جمعه 12 بهمن 1403 02:09
از: پاتیل به پا شده!
پست‌ها: 962
آفلاین
مارمولک مورد نظر مقادیری پس سر کچلش رو خاروند.
- اینجوری که نمیشه!

بلاتریکس که تا قبل از اون هم در اثر سوختگی درجه دو با فلفل قرمز شده بود حالا بر اثر این حرف مارمولک دود هم از سرش شروع به بلند شدن می کنه.
- میشه... دقیقا... بگی... چرا... نمیشه؟

دندون های به هم فشرده بلاتریکس باعث میشد مجبور باشه کلمه کلمه حرف بزنه.

- من رو چه حسابی باید به تو اعتماد کنم که وقتی بهتون گفتم آب کجاست نزنی زیرش و بازم بذاری بیام تو موهات؟

لینی برگ پهنی رو برداشته بود و با اون مشغول باد زدن بلا بود بلکه بتونی مقادیری از حرارتش رو کم کنه و مانع از انفجار اون بر اثر شدت گرما بشه.

- تو دقیقا چه پیشنهادی داری؟

مارمولک دستش رو پشت کمرش حلقه کرد و شروع به قدم زدن کرد. از این ور... به اون ور... از اینور... به اون ور... از این ور... به اون...

- بسه دیگه سرم گیج رفت!

مارمولک دست از قدم زدن برمیداره و صاف به چشم های بلاتریکس زل میزنه.
- قبل از آب فکر کنم باید یه گیاه آرامبخش برات پیدا کنم!

گویا این جرقه ای برای انهدام کامل بلاتریکس بود چون قدمی جلو میذاره و قصد داشت پای بعدیش رو صاف روی کله ی مارمولک فرود بیاره که گویا مارمولک به موقع متوجه میشه زیاده روی کرده. چون چند قدم عقب میره و راه حل مدنظرشو بیان میکنه.
- باید پیمان مارمولکی ناگسستنی ببندیم!
ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
ارسال شده در: یکشنبه 19 شهریور 1402 16:17
تاریخ عضویت: 1386/08/08
تولد نقش: 1387/08/11
آخرین ورود: دیروز ساعت 19:32
از: ما گفتن...
پست‌ها: 6961
آفلاین
خلاصه:

ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺮﮔﺨﻮﺍﺭﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺭﺳﯽ ﻭﺯﺍﺭﺗﺨﻮﻧﻪ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﻧﺸﺪﻩ ﻭ ﻟﺮﺩ ﻫﻤﻪﺷﻮﻧﻮ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩ. ﻣﺮﮔﺨﻮﺍﺭﺍﯼ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻭ ﺁﻭﺍﺭه ﻭ ﺑﯽﭘﻮﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﻘﺎﺩﯾﺮ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻓﻠﻔﻞ ﺗﻨﺪ، ﺩﺍﺭﻥ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺳﻮﺯﺵ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﻣﯽﺷﻦ. ﺍﻭﻧﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺏ ﺭﻭﺩﺧﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻞ ﻣﯿﺎﻥ ﻭ ﮐﺘﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻫﻮﺍ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﻣﯽﮐﻨﻦ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺭﻭﺩﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻪ ولی تلاششون به نتیجه‌ی خاصی نمی‌رسه. لینی پیشنهاد میده که حشراتی مثل مورچه و سوسک و عنکبوت و اینجور چیزا رو پیدا کنن تا ازشون بپرسن که چجوری میشه رفت بالا.
تلاششون برای پرسیدن از مورچه ها به فرار اونا منجر می شه و حالا قصد دارن از مارمولکی که به موهای بلاتریکس علاقمند شده کمک بگیرن.

....................................................


بلاتریکس یک نگاه به مارمولک لزج انداخت و نگاهی دیگر به موهای زیبایش.
- حتی فکرشم نکنین.

ولی مرگخوارها فکرش را کرده بودند.

-بلا، ارتش سیاه داره نابود می شه.
- اونم توسط مقداری فلفل...
- تو می خوای بر این مصیبت چشم ببندی؟
- و بعد جواب ارباب رو- البته وقتی که از اخراج ما پشیمون شدن و از دوری ما غصه خوردن- چی می دی؟

اسم ارباب آمد و بلاتریکس از خود بیخود شد. رو به مارمولک کرد.
- الان دقیقا هدفت چیه؟

- می خوام برم لای موهات. یه روز کامل هم اونجا بمونم. در این صورت از درخت بالا می رم و بهتون می گم که کجا می تونین آب پیدا کنین.

بلاتریکس باید فداکاری بزرگی برای ارتش اخراج شده سیاه انجام می داد.
- باشه... ولی تا فردا نمی تونیم بسوزیم. باید اول بری بالا و بگی کجا آب هست. بعد بیا برو تو موهای من. با هم می ریم آب رو پیدا می کنیم.