هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱:۲۲ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
- درسته!

ویبره؟ اسنیپ؟ صد البته که بعید بود. دانش آموزان پوکر وارانه به اسنیپ خیره شدند. اسنیپ که تا کنون به پوکری خودش ندیده بود، بهش برخورد. خودش می بایست شاه پوکر ها باشد و از همه پوکرتر باشد.

- پونزده امتیاز از گریفندور کم میشه!‌

از آنجا که همه به جز خود اسنیپ، شرلوک هولمز را به فراموشی سپرده بودند، خود اسنیپ هم باز وارد سوژه اش کرد.
- خب، جناب هولمز، برای پیدا کردن کلاه چیکار کنیم؟

شرلوک هولمز کمی به مغزش فشار آورد. باز هم فشار آورد. آنقدر فشار آورد که مغزش خمیر شد و با آن "نان مغزی" ساختند که به خاطر خلاقیت جوانان امروزی، به "نان مغذی" تغییر نام پیدا کرد. پیری، بد دردی است.

- به نظرم چند گروه بشیم و دنبالش بگردیم!


ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۱۷ ۱۴:۲۱:۰۳


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۰:۵۶ چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۶
خلاصه: کلاه گروهبندی گم شده و گروه های هاگوارتز، هرکدوم جایی رفتن تا بگردن دنبال سرنخ ها و کلاه رو پیدا کنن. وقتی املاین به قلعه رفت و بر نگشت، آملیا و دورا و اسپراوت رفتن پیداش کنن که اسپراوت رو هم گم کردن. توی قلعه داره اتفاقات عجیبی میفته اما بقیه که بیرونن ازش خبری ندارن. فعلا گریفندوری ها به کلبه هاگرید رفتن تا سرنخی پیدا کنن.
====

بعد از خاطره هایی که آبرفورث تعریف کرد، هرکس چیزی گفت.

- این داستان واقعی بود، داداش پروف؟
- زخمم درد میکنه!
- واسه امتحانای سه ماه دیگه نخوندم!
- گوشنمه!

در همین لحظه، فنگ مرحوم، که در این صحنه هنوز مرحوم نشده بود، واق واقی کرد و سر نخی را نشان داد. ناگهان، حس ماجراجویی گریفندوری ها زد بالا.
- یعنی این نخ به کجا ختم میشه؟
- یعنی به کجا ختم میشه فرزندان؟

آبرفورث رو به هاگرید کرد و گفت:
- چندتا از ما میریم دنبال سر این نخ، بقیتون برین دنبال سر نخ های دیگه بگردین.
- ما زیاد نخ تو خونه نداریم دنبالشون بگردیم!

اما آنها دیگر رفته بودند. هاگرید هم سرش را خم کرد تا داخل کلبه جا بشود و دنبال "سر" نخ های ریز بگردد.



پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ دوشنبه ۶ آذر ۱۳۹۶
- هاها! حریف تلسکوپم نمیشی!
- هاها! میخوای بزنی تو سرم!
- هاها! من زورم بیشتره!

املاین در مقابل تهدید های همگروهی های قلدرش کم آورد و پا به فرار گذاشت! آملیا، دورا و اسپراوت به یکدیگر نگاه کردند.

- من اصلا نمیدونم این هافلپافیا دقیقا چه موجوداتین؟!
- هیــــــــــــع! ننه جون، اصلا این تفکرات، در حد شما نیست!

اسپراوت که تازه به یاد آورده بود که نباید در محضر یک ذهن خوان، هر فکری بکند، چندین بار با کف دست بر پیشانی اش کوبید و آخری، همراه بود با بیهوش شدنش و کشیده شدنش روی زمین.

- ستاره ها میگن این عادی نیست!
- اینم که خودش هیچی نمیدونه، ستاره ها باید بهش بگن!

سرو صدای عجیبی در سرسرا پیچیده بود، اما وقتی دو دختر در حال بحث کردن باشند، شاید حتی وقوع زلزله را هم متوجه نشوند!

آن طرف تر، نزد گریفندوری ها

- فرزندم، هاگرید، در رو باز کن!



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹ دوشنبه ۶ آذر ۱۳۹۶
این نقد بشه لطفا. فکر میکردم ده بیست تایی درخواست نقد داده باشم ولی دیدم ده بیست تایی پست زدم، بدون درخواست نقد!



انگار نقد بنزینشه ...یا شارژ...

نقد ارسال شد!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۶ ۲۳:۰۸:۵۵


پاسخ به: لیست فن فیکشن های سایت
پیام زده شده در: ۲:۵۳ دوشنبه ۶ آذر ۱۳۹۶
لیست فن فیکشن های هری پاتری در بخش «کارگاه فن فیکشن نویسی»

تقریبا هیچکدوم از فن فیکشنا کامل نشدن اما لینک اونایی که بیشتر از یه پارتشون قرار گذاشته شده رو گذاشتیم.

هری پاتر و سوگند روح

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خیزش RESURRECTION جلد اول از دوگانه آخر الزمان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روزهای مرگخوار بودن من

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زندگی جادویی من

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هری پاتر و آینده گنگ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داستانی متفاوت از هری پاتر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هویت گمشده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بازگشت به هاگوارتز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هرمیون گرنجر و سنگ جادو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گردش سوم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دراکو مالفوی، پسر نادیده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوست یا دشمن؟ اسلیترین یا گریفیندور؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رازهـــــــــــای "پنـــــــــهان" من

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هری پاتر و ارباب مرگ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جیمز سیریوس پاتر و قدرت معجون سیاه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هری پاتر و ارباب مرگ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فن فیکشن پرنس گمنام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این لیست با افزایش فن فیکشن ها، دائماً به روز خواهد شد.



پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۲:۳۷ دوشنبه ۶ آذر ۱۳۹۶
آرنولد، انگشت به دهان گزان، از شیشه خالی معجون به تلسکوپ آملیا و برعکس نگاه میکرد.

- بیا... کاریت ندارم! میخوام با هم، گندی که زدی رو جمع کنیم!
- راست میگی!
- آرنولد بزن رو آملیا! ,
- ببین با کیا شدیم محفل!

هرچه آرنولد عقب عقب تر میرفت، آملیا جلو جلوتر می آمد. تا اینکه بالاخره... آرنولد شروع به دویدن کرد! آرنولد بدو، آملیا دنبالش. رز هم ویبره زنان، بر واقعیت دعوا می افزود و هر ثانیه، مقدار زیادی از سقف را برایشان پایین می آورد. هرمیون که دید این طور فایده ندارد و اگر آنها را به حال خود واگذارد، تا صبح هیچ یک را زنده نمی بیند، فریادی براورده تا حواس شان را جمع کند.

- ملت!

هرسه در فرمت های خود، Stop شدند؛ آرنولد یک پا و یک دستش در هوا، آملیا یک پا و دودست بالا، رز هم که به سقف چسبیده بود.

- من و آملیا، هکتور رو میبریم خونه و آزمایش های جدید روش انجام میدیم، شما برین این معجونا رو روی بقیه مرگخوارا امتحان کنید!



پاسخ به: اتاق ضروريات
پیام زده شده در: ۱:۵۱ دوشنبه ۶ آذر ۱۳۹۶
- مطمئنی اینو میخوای؟ منظورم اینه که... میتونیم... میتونیم بعدا بیایم! شاید الان...
- نه... نه، من خوبم... بـ... بیا شروع کنیم...

جیمز، حال تدی را تجربه نکرده بود؛ اما میفهمید... تلاشش را برای برگرداندن پدرش، تمایلش برای این کار، احساس تنهاییش را...

- هرچی تو بگی...

تدی سنگ را در دست فشرد؛ یا الان یا هیچوقت! سنگ را بالا آورد و جلوی چشمش گرفت. دلش شور میزد. جیمز هم این را فهمیده بود، اما کاری از دستش بر نمی آمد. حرف رز در ذهنش، مدام تکرار میشد: شما هنوز نمیدونین؟... نمیدونین اون سنگ، شادی نمیاره؟!... اون سنگ حتی ممکنه جونتون رو هم بگیره!...

جیمز نمیخواست اتفاقی برای تدی بیفتد؛ اما از طرفی، میدانست حالا که سنگ زندگی مجدد پیدا شده، تدی هرگز بیخیال نمی شود... پس بیل را برداشت و مشغول شد؛ و در تمام مدت، تد فقط به او خیره شده و دستش، بر اثر فشردن سنگ، بی حس شده بود...

تصویر کوچک شده


دقایق میگذشتند، و همچنان سکوت... تنها صدایی که می آمد، ریختن خاک قبر به اطراف بود.

بالاخره انجام شد... حالا فقط تابوت درون قبر دیده میشد. جیمز به تدی نگاه کرد؛ همچنان مصمم... اما آیا مصمم بودن، کافی بود؟ آیا جرئتش را داشتند با چیزی که درون تابوت است، روبه رو شوند؟


ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۶ ۱:۵۶:۵۸


پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۶
- هوم... آملیا؟ همونی نبود که یه بار با دوربین زد تو سرت؟
- دوربین چیه؟ تلسکوپ! خودشه ولی ما دیگه دوستیم!

اما مالی ویزلی که خیلی روی جینی حساس بود، نظرش این بود که هرکس دخترش رو اذیت کنه، اذیت کرده دیگه! و هیچ راهی هم برای جبرانش نبود.

- عزیزم، آدرس خونه شونو میدی؟
- میخوای کتی رو بفرستی؟
- آره دیگ... چیز... نه، میخوام یه کادو تبریک بفرستم براش که با دختر خوبی مثل تو دوست شده!
- آها! باشه!

چند دقیقه بعد، خونه فیتلوورت ها

- آملیا، دخترم؟ گلم؟ مامانی؟ د توله تسترال پاشو در و باز کن!

آملیا با فریاد مادرش از جا پرید؛ نمیدونست چرا مامانش تا وقتی که میتونه باز کردن در رو به بقیه واگذار کنه، چرا همش میده آملیا؟ ناسلامتی چهارتا بچه بودن!

- بفرما... چـــــــی؟!

آملیا کسی نبود که کتی رو نشناسه؛ هرچی نباشه، تو محفل باهاش بود! اما قبل از اینکه محکم در رو ببنده و پشتش موضع بگیره و نفس نفس بزنه و بعد نفس راحتی بکشه و بره، کتی پرید تو.

- سلام آملیا! کوجایی؟ خبری ازت نیست! میای نقطه بازی کنیم یا خونه تونو آتیش بزنم؟
- تهدید میکنی منو؟!
- نه بابا! تهدید کوجا بود! گفتم ببینی کدوم یکی بیشتر خوش میگذره، همون کارو بکنیم!

آملیا با خود فکر کرد که کدوم یکی میتونست بهتر باشه؛ نقطه بازی با کتی یا آتیش گرفتن خونه؟ مسلما هیچ کدوم! باید راه چاره دیگه ای پیدا میکرد. اما حوصله ش کجا بود؟ از سر بی حوصلگی، رو به کتی گفت:
- کتی؟
- تصمیمتو گرفتی؟!
- آره! میخوای یه کاری بکنم نقطه ها دور سرت برقصن؟
- آره!

بــــــــوم!

ظاهرا قرار نبود سرِ کتی از این سوژه، جون سالم به در ببره!

- هوم... اینو کجای دلم بذارم؟!

نگاهش به جعبه ای افتاد که چند دقیقه پیش، کتی ازش بیرون آمده بود. فکری به ذهنش رسید.
- میخوام برای یکی دیگه پستش کنم!



پاسخ به: آغاز و پایان دنیای جادوگری
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۶
- خب تا شما میرین از آرسینوس بگیرین، منم یه عده رو میفرستم تا از هکتور بگیرن، یه عده هم از اسنیپ!
- چرا خودت نمیری؟
- حوصله ندارم خب!

جینی به پروتی نگاه کرد. پروتی به آرتور نگاه کرد. آرتور شانه بالا انداخت و به دافنه نگاه کرد. دافنه به رون نگاه کرد. رون به پروف نگاه کرد. پروف به دیوار نگاه کرد. دیوار از جا درامد و فرار کرد! و تا آخر عمر بدون نگاه های زنجیره وار زندگی کردند.

- اصلا این هیچی، چرا تو دسته بندی کنی؟
- من کارگردانم!

انتظار نداشت این جمله، اثر خود را بگذارد، اما وقتی چشم هایش را باز کرد، متوجه شد همگی به صف ایستاده و منتظر دستورند.

- ام... خب... جینی و پروتی برن سراغ آرسینوس!
- اینو که خودمون میدونستیم!
- عه؟ خب... دافنه و رون برن سراغ هکتور، آقای ویزلی و گرنت هم برن سراغ اسنیپ!

همه بیرون رفتند. آملیا هم رویش را برگرداند که در طرف مخالفشان حرکت کند که...

بـــــوم!

- خانوم ویزلی هم می مونه تا بفهمه خونه شو خراب نمیکنی!
-

و اما، در طرف دیگر...



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ شنبه ۴ آذر ۱۳۹۶
آوادا نزنید که عشق فراموش نشه!
این آخرین دوئله - تامدتی!

درخواست دوئل با این خوشتیپ خانوم رو دارم - بازم!

مهلت: سه هفته که روز آخرش شنبه بشه چجوری بگمش بهتر بشه گفتش؟!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.