- هوم... آملیا؟ همونی نبود که یه بار با دوربین زد تو سرت؟
- دوربین چیه؟ تلسکوپ! خودشه ولی ما دیگه دوستیم!
اما مالی ویزلی که خیلی روی جینی حساس بود، نظرش این بود که هرکس دخترش رو اذیت کنه، اذیت کرده دیگه! و هیچ راهی هم برای جبرانش نبود.
- عزیزم، آدرس خونه شونو میدی؟
- میخوای کتی رو بفرستی؟
- آره دیگ... چیز... نه، میخوام یه کادو تبریک بفرستم براش که با دختر خوبی مثل تو دوست شده!
- آها! باشه!
چند دقیقه بعد، خونه فیتلوورت ها- آملیا، دخترم؟ گلم؟ مامانی؟
د توله تسترال پاشو در و باز کن!
آملیا با فریاد مادرش از جا پرید؛ نمیدونست چرا مامانش تا وقتی که میتونه باز کردن در رو به بقیه واگذار کنه، چرا همش میده آملیا؟ ناسلامتی چهارتا بچه بودن!
- بفرما... چـــــــی؟!
آملیا کسی نبود که کتی رو نشناسه؛ هرچی نباشه، تو محفل باهاش بود! اما قبل از اینکه محکم در رو ببنده و پشتش موضع بگیره و نفس نفس بزنه و بعد نفس راحتی بکشه و بره، کتی پرید تو.
- سلام آملیا! کوجایی؟ خبری ازت نیست! میای نقطه بازی کنیم یا خونه تونو آتیش بزنم؟
- تهدید میکنی منو؟!
- نه بابا! تهدید کوجا بود! گفتم ببینی کدوم یکی بیشتر خوش میگذره، همون کارو بکنیم!
آملیا با خود فکر کرد که کدوم یکی میتونست بهتر باشه؛ نقطه بازی با کتی یا آتیش گرفتن خونه؟ مسلما هیچ کدوم! باید راه چاره دیگه ای پیدا میکرد. اما حوصله ش کجا بود؟ از سر بی حوصلگی، رو به کتی گفت:
- کتی؟
- تصمیمتو گرفتی؟!
- آره!
میخوای یه کاری بکنم نقطه ها دور سرت برقصن؟
- آره!
بــــــــوم!
ظاهرا قرار نبود سرِ کتی از این سوژه، جون سالم به در ببره!
- هوم... اینو کجای دلم بذارم؟!
نگاهش به جعبه ای افتاد که چند دقیقه پیش، کتی ازش بیرون آمده بود. فکری به ذهنش رسید.
- میخوام برای یکی دیگه پستش کنم!